معمولا يکي از مهمترين بيماري هاي درختان در مناطق معتدل جهان است . اين بيماري در جنگل هاي بومي ، جنگل هاي کاشته شده ، باغات ميوه ، تاکستان ها و فضاي سبز شهري ديده مي شود . همچنين ممکن است در گياهان غير چوبي ( شکل 13 ) ايجاد شود . اين بيماري خسارت هاي فراواني را در بخش هاي معتدل امريکاي شمالي ، اروپا ف آسيا ، ژاپن ، آفريقاي جنوبي ،استراليا و نيوزلند و هر جاي ديگر به بار مي آورد .
اين بيماري همچنين در بعضي از مناطق حاه شامل بخش حاره آفريقا ، آمريکاي جنوبي و سريلانکا رخ مي دهد . اما در بسياري از مناطق به شدت مناطق معتدل نيست و فقط در ارتفاعات رخ مي دهد .
: Humongous fungus
رشته هاي کوچک مانند قارچ شناسي و بيماري شناسي جنگل مي توانند زير و رو شوند وقتي که خبري به رسانه هاي گروهي مي رسد . اين اتفاقي بود که در سال 1992 رخ داد وقتي يک مقاله ي علمي چاپ شد در باره توانايي Armillaria gallica در تشکيل کلني هاي بسيار بزرگ ، يا genets . همه اينها زماني اتفاق افتاد که رسانه هاي گروهي اين موضوع را با عبارت Humongous fungus مرتبط ساختند و برنامه هاي زيادي در مورد آن ساخته شد . اين موضوع به تيتر اول روزنامه نيويورک تايمز ، گزارش خبري شبکه ABC به گزارشگري پيتر جنينگس و برنامه Top Ten ديويد لترمن و برنامه هاي بسيار ديگر بدل شد . ( شکل 14 ) حتي در اين مورد يک صفحه اينترنت هم ساخته شد .
جفت هاي بزرگتري هم پيدا شده است و بزرگترين آنها تا کنون در اورگان شرقي يافت شده است که حدود 900 هکتار است بر آورد ميشود بيش از 2400 سال عمر داشته باشد .
شب تاب :
شايد يکي از جالبترين چيزهاي در مورد آرميلاريا اين است که ميسليوم هاي آن نور افشاني مي کند ، خصوصا در چوبي که در حال تخريب باشد ف به چنين چوب درخشاني روباه آتشين مي گويند .در قديمي ترين شاهکار ادبي انگليسي ( کتاب بيوولف ) به اين موضوع اشاره شده است .
شما مي توانيد با پيدا کردن يک تنه درخت مرده که آرميلاريا روي آن کلني کرده باشد به آساني اين نور افشاني را ببينيد . دنبال پوسيدگي هاي درخشاني بگرديد که فعال باشند و توسط ساير قارچ ها اشغال نشده باشد . قطعاتي را قطع کنيد و آنها را در داخل يک کيسه پلاستيکي بگذاريد . تعداد زيادي جمع کنيد زيرا نور افشاني در گونه هاي مختلف متفاوت است . حالا تاريکترين نقطه ممکن را پيدا کنيد . براي اينکه شما و دوستانتان را در فضاي ذهني مناسبتر قرار دهيم به جنگل برويد در يک شب تاريک و طوفاني و ابري ، اول صبر کنيد تا چشم هايتان به تاريکي عادت کند 1يا 2 داستان ترسناک بگوئيد حالا از انچه جمع اوري کرده است پرده برداري کنيد . چشم هايتان را منور کنيد و دوستانتان را تعجب زده .
علائم و نشانه ها :
در بيماري ريشه آرميلاريا اگر فرد بتواند به ريشه درخت يا پايه آن برسد معمولا به سادگي قابل تشخيص است . يک پولاسکي ( شکل شماره 2 ) وسيله خوبي براي تشخيص ريشه هاي بيمار درختان است زيرا با يک طرف آن مي توان زمين را کند و با طرف ديگر ريشه را قطع کرد .
علائم تاج : سرخشکيدگي شاخه ها و باريک شدن تاج از علائم معمول ريشه آرميلاريا هستند اما آنها همچنين علائم ساير بيماري هاي ريشه و ساير بيماري هاي درخت نيز محسوب مي شوند . در بعضي از سوزني برگان زرد شدن يا قرمز شدن جوانه هاي برگ يا توليد مخروط هاي سنگين تر از حد معمول ممکن است ديده شود .
علائم اوليه : در برخي از گونه ها؛ قارچ ممکن است از ريشه به تنه داخلي انتقال يابد و موجب شانکر بالاي ريشه آلوده شود . در سوزني برگ ها ي رزيني ، در اثر ( شکل 3 ) تراوش رزين در مجاورت ريشه آلوده ، طوقه و پايه ساقه resinosis ديده مي شود .
که اين بهترين علامت بيماري ريشه آرميلاريا است . در برخي موارد ريشه هاي پوسيده ممکن است کاملا اشکار باشد و يا ممکن است پوسيدگي داخلي طوقه نمايان گردد . ( شکل 4)
Figure 4. Butt rot (decay of the inner wood of the base of the stem) caused by Armillaria, probably A. gallica, in Pennsylvania, U.S. The butt rot occurred while the tree was alive and contains abundant rhizomorphs. The tree eventually died and later snapped to reveal the decay column. (Used by permission of J. Worrall)
گونه هاي آرميلاريا موجب پوسيدگي سفيد چوب مي شود . ( شکل 5 ) در مقابل برعکس پوسيدگي قهوه اي در پوسيدگس سفيد ليگنين ، پلي ساکاريد ( سلولز ) ؛ همي سلولز در نهايت از بين مي رود . به دليل اينکه ليگنين قهوه اي چوب از بين رفته است چوب حالت رنگ بري شده و ظاهري سفيد دارد و در طول پوسيدگي سلولز هاي دست نخورده به چوب حالت قيبري مي دهد . يعني تمرکز رگه ها واضح است . در عوض در پوسيدگي قهوه اي سلولز و همي سلولز در تمام پوب در مراحل اوليه دز پلي مرايز مي شوند . و ليکنين تقزيبا بدون تغيير باقي مي ماند در نتيجه چوب ساختار فيبري خود را در مراحل اوليه پوسيدگي قهوه اي از دست مي دهد و به سادگي شکننده و خرد مي شود و قهوه اي تر است .
چوبي که توسط گونه هاي آرميلاريا فاسد شده است معمولا اسفنجي ، چسبناک و احتمالا مرطوب است . رده هاي سياهي که zone lines ناميده مي شوند معمولا بر روي چوب هاي پوسيده شده ديده مي شوند ،اين خط ها در واقع صفحات حکاکي شده در چوب هستند ، گاهي اوقات آنها را صفحات pseudosclerotial مي نامند . که تشکيل شده اند از سلول هاي قارچي تيره و ضخيم . آنها احتمالا در حفاظت از آرميلاريا در برابر شرايط نامطلوب يا ساير قارچ ها يي که مي خواهند سرزمين او را اشغل کنند( شامل ساير افراد گونه خودش )، نقش بازي مي کنند . چوب در حال پوسيدگي ممکن است درخشان باشد و نور کمرنگي که در تاريکي قابل مشاهده است را توليد کند .
علائم : سه علامت بيماري ريشه آرميلاريا ممکن است در باغات ديده شود . هر کدام از انها که به درستي تشخيص داده شوند تائيد کننده بيماري است .
Mycelial fans تقريبا هميشه در درختان آلود و تازه مرده حضور دارند . اينها حصير هاي( mat) سفيد ميسليوم قارچ در بين تنه و چوب هستند .
اگر چه ممکن است ساير قارچ ها هم Mycelial fans توليد کنند اما آنهايي که مربوط به گونه آرميلاريا armilaria است عموما قابل توجه تر بوده و بوي قارچ مي دهد . معمولا الگوي بادبزن مانند دارند و در گونه هاي کوچکتر مي توان آنها را پوست کند .
ريزومورف شکل 7&8 ) ريزومورف ها معمولا با اين آلودگي همراه هستند و بسته به گونه ارميلاريا آنها ممکن است کم تعداد ، کوچک ، شکننده باشند . پيدا کردنشان مشکل باشد و يا فراوان باشند . آنها استوانه اي شکل( در خاک ) و يا پهن شده در زير ريشه هستند و 1-5 ميليمتر قطر دارند .قهوه اي قرمز تا سياهند . شاخه شاخه هستند و سرشان در زمان رشد کرم رنگ است . بافت داخلي ميسليوم سفيد رنک است اما ممکن است با افزايش سن آفتاب سوخته شود . ريزومورف ها اغلب به ريشه هاي آلوده مي چشبند اما ممکن است به سطح ريشه هاي آلوده نشده هم بچسبند . گرچه ساير قارچ ها نيز طناب هاي mycelial و ريزومورف توليد مي کنند اما من تا به حال نشنيده ام که ريزومورف هاي هيچ گونه اي با ريزومورف هاي آرميلاريا armilaria اشتباه گرفته شود . بلکه بيشتر احتمال مي رود با ريشه هاي درختان اشتباه گرفته شوند . حتي کارگران با تجربه گاهي بايد آنها را با دقت برسي کنند تا تشخيص بدهند که آيا ريزومورف هستند يا نه .
قارچ ها ( شکل 1 ) ممکن است در آخر تابستان يا پائيز توليد شوند .ميوه ( Fruiting) نامنظم قارچ ها ممکن است در برخي از سالها غائب باشند و در برخي از سالها فراوان . گرچه ريخت شناسي قارچ از گونه اي به گونه ديگر متفاوت است اما آنها غالبا به صورت خوشه هايي نزديک و يا در روي پايه درخت هستند . چتر هاي قهوه اي عسلي معمولا با پرز يا موهاي تيره با تيغه هاي شعاعي ( gills ) سفيد .
اسپور prints هاي سفيد و ساقه سفيد تا قهوه اي است معمولا داراي ظاهر خالدار است بيشتر گونه ها داراي زائده اي هستند که آن حلقه روي ساقه را ايجاد مي کند . تفاوت هاي ديگري در بين گونه ها در ريخت شناسي قارچ ها وجود دارد . که ظريف و گوناگون است . قارچ ها خوراکي هستند اما شما نبايد قارچ هاي وحشي را بخوريد مگر اينکه در اين زمينه تجربه داشته باشيد .
بيولوژي پاتوژن :
آرميلاريا armilaria از راسته basidiomycota . basidiospores در قارچ ها توليد مي شود خصوصا در روي بازيديا روي خط هاي تيغه هاي شعاعي در قسمت زيري چتر .
گونه آرميلاريا armilaria داراي يک سيکل هسته اي غير معمول است که هنوز به طور کامل شناخته نشده است. بر اساس اغلب مطالعات انجام شده تفاوت هاي آنها با ساير اعضا بازيدومايکوتا basidiomycota در اين است که، ميسليوم ها بعد از جفت گيري به جاي اينکه هتروکاريوت باشند ، عمدتا ديپلوئيد هستند.
توليد مثل جنسي :سازگاري جنسي بين بازيديوسپورهاي منفرد با دو هسته mating-type تنظيم مي شود با الل هاي چند گانه در جمعيت .
ايزوله هاي بايد الل هاي مختلفي در هر دو هسته داشته باشند تا از نظر جنسي سازگار باشند . اگر اينگونه باشند هيف ها مي توانند جوش بخورند سپس هسته به فاصله کوتاهي جوش مي خورد تا يک ميسليوم ديپلوئيد ايجاد کند . چنين مي سليومي فاز غالب است که در جنگل پيدا مي شود ؛ در خاک به عنوان ايزومورف و در درختان در حال مرگ نيز پيدا مي شوند . در نهايت زماني که شرايط مناسب باشد قارچ ها توليد مي شوند . ممکن است در برخي از گونه هاي تغييرات هسته واسطه اي رخ دهد اما در نهايت در سلول هاي خاص ( بازيديا ) که در gillهاي قارچ رديف شده اند ميوز موجب تشکيل 4 هسته هاپلوئيد مي شود . هر هسته وارد يک بازيديوسپور در حال رشد مي شود و چرخه جنسي را کامل مي کند .
توليد مثل غير جنسي : گونه هاي آرميلاريا اسپور غير جنسي توليد نمي کنند اما آنها قادرند به صورت محلي پراکنده شوند و درختان جديد را کلونايز کنند . آنها اين کار را از طريق رشد به عنوان ميسليوم از طريق تماس ريشه اي يا پيوند بين ريشه اي ؛ و يا رشد از طريق خاک به عنوان ريزومورف ( با قطر 1-5 ميليمتر به درخت مجاور ) انجام مي دهند .
گونه ها:
گرچه گونه هاي بسياري از آرميلاريا در طي سالها توصيف شده اند اما ويژگي ها و تفاوت هاي آنها نا مشخص است . بيماريشناسان گياهي فهميده اند که در پاتوژن گونه هايي وجود دارد اما مشکل بودن حل گوناگوني موجب شد تا همگي اين پاتوژن ها را در گونه اي به نام mellea جاي دهند . هنگامي که مشخص شد که گروههاي intersterile يا گونه هاي بيولوژيک آرميلاريا وجود دارد ، اين وضعيت تغيير کرد . در داخل يک گروه جفت گيري با سيستم جفت گيري نرمال انجام مي شود اما معمولا در بين گروهها جفت گيري اتفاق نمي افتد . معمولا تفاوت هاي طريفي بين گروههادر گزينش ميزبان ، حالت تهاجمي ، جغرافيا ، ريخت شناسي قارچ و DNAديده شده است . بيشتر گروهاي intersterile حالا به گونه هايي که قبلا توصيف شده اند مرتبط شده اند و يا گروههاي تازه اي توصيف شده است .
امروزه فکر مي کنند که جنس آرميلاريا خدود 400 گونه داشته باشد . برخي در چند قاره وجود دارند و برخي محدود به يک منطقه يا قاره هستند . حدود 9 گونه در امريکاي شمالي شناخته شده است . دو پاتوژن مهم A.ostoyae (معمولا بر روي مخروطيان) ، و A, mellea (معمولا روي نهاندانگان ) .احتمالا در توزيع circumboreal دارند به اين معنا که انها در نيمکره شمالي ديده مي شوند .
چرخه بيماري و اپيدومولوژي :
اپيدومولوژي : گونه هاي آرميلاريا armilaria دو روش پراکندگي دارند و دو بخش منطبق چرخه بيماري هم دارند . اولين روش پراکندگي توسط بازيديوسپور هاي جنسي و به صورت هوازاد صورت مي گيرد و ممکن است گاهي اوقات يک مرکز آلوده کننده جديد ايجاد کند .
روش دوم پراکندگي رشد پاتوژن از درخت آلوده به درخت همسايه است و يا توسط ميسليوم در حال تلاقي ريشه هاي بيمار بايکديگر، منتقل شده است و يا به صورت ريزومورف ها از طريق خاک رشد مي کنند و با تماس ميزبان حساس مجاور را آلوده مي کنند .
نقش بازيديوسپور ها :
نقش بازيديوسپور ها مدتها يک معما در چرخه بيماري بود . ما مي دانيم که گونه هاي آرميلاريا armilaria مشترکا اسپور هاي زيادي توليد مي کنند اما تلاش براي نشان دادن آلودگي يا ايجاد saprobic توسط بازيديوسپور ها در طبيعت معمولا موفقيت آميز نبوده است .
البته شواهد فراواني گرچه غير مستقيم از مطالعات ساختار جمعيتي و بروز بيماري در کشتزارهايي که قبلا جنگل بوده اند ، نشان مي دهد که ايجاد قارچ ها از بازيديوسپور ها در اين حالت اتفاق مي افتد . تنوع در ساختار جمعيتي مبين آن است که تنوع در بسامد اين افتاق ممکن است ناشي از آب و هوا خصوصا رژيم رطوبتي باشد .
انتقال محلي و مراکز بيماري :
شيوع محلي توسط رشد قارچ مطمئنا شايعترين منشا آلودگي است . اين بيماري با انتقال ميسليوم در جاهايي که ريشه ها به هم مي رسند و پيوند مي خورند و يا به وسيله رشد ريزومورف ها از طريق خاک به درخت مجاور ، اتفاق مي افتد .
منشا اينوکلوم مي تواند يک سيستم ريشه درختي باشد که به تازگي مسموم شده يا سالها از مرگ ان مي گذرد . اگر بيماري به اين ترتيب پيشرفت کند تعداد زيادي درختان مرده به وجود مي آيد که اغلب به آنها مرکز ريشه بيمار گفته مي شود . شکل ( 10-12) معمولا درختاني که مدتي از مرگشان مي گذرد در مرکز اين دايره و درختان در حال مرگ و آنهايي که علائم بيماري را دارا هستند در لبه ها هستند . ايزوله هايي از درختان در مرکز ريشه بيمار معمولا به همان genet يا کلون قارچ تعلق دارند . گرچه آلودگي ممکن نيست به صورت مقطعي و موضعي به اين روش سامان داده شده باشد ،وقتي بيماري ايجاد مي شود مهم است مرکز بيماري را شناسايي کنيم تا بتوانيم درک کاملي از همه گيري ( اپيدومولوژي) محلي بيماري به دست بياوريم .
راز بقا اينکلوم :
ميسليوم در ريشه هاي کلني شده و ريزومورف هايي که آنها توليد مي کنند، متعارفترين اينکلوم ها هستند . در کل inocula چوبي قطعات بزرگتر بيشتر آلودگي توليد مي کنند تا قطعات کوچکتر . آرميلاريا براي 50 سال يا بيشترمي تواند در stumps (از پا درآمده ،) بسته به آب و هوا و اندازه stumps و ساير عوامل؛ زنده بمانند .
استرس
در بعضي از موارد بيماري آرميلاريا armilaria موجب خسارت فراواني به درختاني مي شودکه توسط يک يا چند عامل زنده يا غير زنده تحت استرس قرار گرفته اند . آنها شامل : خشکي ، از بين رفتن برگ ، ساير بيماري ها و حشرات ؛ فشردگي خاک وساير مشکلات خاک و عوامل بسيار زياد ديگر .
نقش استرس در بيماري گاهي اوقات آنقدر کلي است که بيماري معمولا به عنوان مسئله جانبي ساير مشکلات توصيف مي شود . در حقيقت بيماري گاهي اوقات علت اصلي است که به ميزبان سالم حمله مي کند و در موارد ديگر علت فرعي است و به ميزبان هاي تحت استرس حمله مي کند . مثالي از عامل فرعي بودن بيماري مربوط به استرس در جنگل هاي بلوط شرق آمريکا است . Armilaria gallica معمولا يک پاتوژن درچنين جنگل هايي است اما تمايل دارد تا پوسيدگي کنده (butt rot ) ايجاد کند . ( تخريب آهسته چوب داخلي قديمي تر ريشه هاي اصلي و پايه ساقه) و به ندرت درختان را از بين مي برد .همچنين يک ساپروفيت کارآمد است که سيستم هاي ريشه درختان و stump هاي در حال مرگ را کلني مي کند . گرچه وقتي درختان در طي چندين سال توسط gypsy moth ( Lymantria dispar ) ( يک حشره غير بومي ) دچار بي برگي مي شود، درختان حساس تر مي شوند و . Armilaria gallica بيشتر به بافت هاي حياتي ريشه و پايه ساقه حمله مي کند و درختان را مي کشد و گرچه بيماري در اينجا مربوط به استرس است و عامل فرعي به حساب مي آيد اما مسئله مرگ و زندگي اين درختان به حساب مي آيد .
انهايي که بيماري آرميلاريا به آنها حمله نکرده است معمولا مي توانند از بي برگي جان بدر برند و دوباره رشد طبيعي خود را در عيبت بي برگي بازيابند . برعکس A, mellea يک بيماري کشنده اوليه در بسياري از جنگل هاي مخروطيان و کشتزار هاو دربسياري از تاکستان ها است . در برخي اينکلوم براي چنين بيماري به سيستم ريشه هاي جنگل قبلي بر مي گردد . اما در برخي موارد درميان باغات و درختان مو شيوع اتفاق نمي افتد.
مديريت بيماري :
گرچه بيماري ريشه آرميلاريا جزء شايعترين بيماريهاي درختان است که در جهان بر روي آن مطالعه شده و رويکرد هاي بالقوه بسياري براي مديريت اين بيماري وجود دارد اما واقعيت آن است که در بسياري از موارد ما ابزاري کارآمد و عملي براي کاهش بيماري نداريم . علاوه بر اين ما درک نمي کنيم و نمي توانيم با اطمينان تاثير برخي فعاليت هاي مديريتي را مانندنازک کزدن جنگل کاري بر توسعه بيماري پيش بيني کنيم . گرچه در برخي مناطق و برخي سيستم هاي ميزبان ، برخي از رويکرد ها ي زير مي تواند در کاهش وقوع بيماري کارآرايي داشده باشد ؛ در مواردي که بيماري فرعي است و به دنبال عوامل استرس رخ مي دهد ، ميديريت بهتر است به سمت از بين بردن استرس جهت گيري شود تا کنترل مستفيم بيماري آرميلاريا .
انتخاب گونه هاي درخت :
گرچه گونه هاي بسياري از درختان ميزبان بيماري آرميلاريا هستند اما تفاوت هايي در ميان حساسيت بين گونه هاي محلي وجود دارد . در برخي مناطق شدت بيماري با تغيير گونه هماهنگي دارد .
از بين بردن اينوکلوم
آقاي رابرت هارتيگ در سال 1874 براي اولين بار توصيه کرد که سيستم هاي ريشه آلوده از خاک برداشته شود تا راهي براي کاهش آلودگي هاي بعدي باشد . از بين بردن stump در ساليان طولاني معمول ترين راه براي کنترل بيماري در باغات ميوه با ارزش بوده است . به تازگي فهميده اند که اين کار در جنگل ها نيز موثر است . گرچه اينکار در بعضي جنگل ها انجام شده است اما عملکرد آن به مکان هاي با ارزش ، شيب ملايم ، نوع خاک و سيستم هاي silvicultural (وابسته بپرورش جنگل .)
خاص بستگي دارد . کارآمدترين حالت وقتي است که براي از بين بردن ريشه هاي متوسط که با stump بيرون کشيده شده اند ، با root raking ريشه همراه شود .
اجتناب :
وقتي که امکان انتخاب مکان براي سرمايه گذاري پرورش جنگل silvicultural و يا کاشت درختان جنگلي horticultural وجود دارد . حضور گونه ها و فراواني آرميلاريا بايد تعيين کننده مکان کاشت باشد . براي به حداقل رساندن ميزان بيماري در آينده بايد بر اساس دانش محلي از رفتار گونه هاي آرميلاريا سايت را انتخاب کرد . علاوه بر فراواني و گونه هاي آرميلاريا فاکتور هاي ديگري هم مانند نوع خاک را بايد در محل شناسايي کرد و آن را با امکان بيماري آرميلاريا مرتبط ساخت . مثال پرهيز از ايجاد campgrounds هاي جديد در جنگل ها است . وقتي که بيماري ريشه آرميلاريا يک نگراني بالقوه است مکان هاي کانديد شده بايد نسبت يه ترکيب گونه هاي درخت و حضورو فراواني گونه هاي آرميلاريا مقايسه شوند.
لحاظ کردن اسن اطلاعات موجب انتخاب سايتي مي شود که پوشش جنگل مطلوبي در campgrounds خواهد داشت . و از به وجود آمدن درختان بيمار که براي campers خطرناک هستند جلوگيري مي شود .
تنک کردن :
تنک کردن به صورت بالقوه يک شمشير دو لبه است که بر بيماري ريشه آرميلاريا اثر مي گذارد . جايي که تراکم درخت باعث استرس مي شود و استرس بيماري را افزايش مي دهد . تنک کردن بيماري را کاهش مي دهد به همين ترتيب از تنک کردن مي توان براي تنظيم ترکيب گونه ها به نفع گونه هاي مقاومتر استفاده کرد . گرچه تنک کردن از طرف ديکر مي تواند ، با فراهم کردن منابع stump براي قارچ ها و افزايش اينوکلوم بالقوه، بيماري را تحريک کند. ما به درستي نمي دانيم چه چيزي کدام يک از اين اثرات را تعيين مي کند بنابراين پيش بيني اثر تنک کردن مشکل است .
کنترل بيولوژيک :
اميد زيادي به استفاده از کنترل بيولوژيک براي بيماري ريشه آرميلاريا وجود دارد . بيشتر چهارچوب ها stump ها را نشانه رفته اند . با استفاده از قارچ آنتوگونيست براي کلني کردن پيش گيرانه و يا با حذف گونه هاي آرميلاريا در درخت .
گرچه تحقيقات بيشتر که بيشتر آنها براي ميزبان هاي محلي طراحي شده باشد ، شرايط و جوامع قارچي قبل از شروع عمليات لازم است .
موانع خاک :
در بعضي موقعيتها خصوصا در باغات ميوه ايجاد يک مانع در خاک براي ريشه و رشد ريزومورف مي تواند يک راه عملي براي محدود کردن گسترش پاتوژي باشد . معمولا به اين عمل ( خندق کندن )trenching مي گويند . اين کار با کندن گودالي به عمق يک متر و گذاردن يک لايه لاستيک و پر کردن مجدد انجام مي شود .البته براي اينکه کار امد تر باشد بايد پاتوژن را از اطراف هم محدود کرد.
معالجه شيميايي :
قارچ کش هايي نظير کلروپيکرين chloropicrin بي سولفيدکرين carbon disulphide ، و متيل بومايد گاهي بعد از برداشتن stump و قبل از کاشت استفاده مي شوند
قارچ کش ها همجنين به صورت موفقيت آميزي براي از بين بردن قارچ ها از stump استفاده شده اند امادر عمل استفاده نمي شوند .
معالجه treatment خاک اطراف درختان موجود براي جلوگيري از آلوده کردن يا معالجه آلودگي هاي موجود معمولا موفقيت آميز نبوده است يا اثر آن دائمي نبوده است .