روش شناسي و پژوهش؛ چالشها و راهکارها
![](/images/th1_start.gif) ![](/images/th1_start.gif) ![](/images/th1_start.gif) ![](/images/th1_start.gif) -(1 Body)
|
روش شناسي و پژوهش؛ چالشها و راهکارها
Visitor
336
Category:
دنياي فن آوري
اشاره: امروزه يکي از کليدي ترين مباحث در پژوهش و تکاپو براي رسيدن به خلاقيت و نظريهپردازي ، بحث روششناسي و روش تحقيق مي باشد و در گسترة تحقيقات علمي و بنيادين از اهميت ويژهاي برخوردار است. بحث بنيادين روش، مي تواند ما را به معياري عميق و دقيق که راهگشاي مشکلات در عرصههاي علوم اسلامي ـ انساني است، راهبري کند. روششناسي ، راهي براي رسيدن به معرفت ژرف کاوانه و تکاپويي روشمند براي نظريهپردازي است. براي رسيدن به ساحتها و وافقهاي پيشيني در اين عرصه، بحث «روششناسي و پژوهش؛ چالشها و راهکارها» را طرح کرديم و از استادان حوزه و دانشگاه در اين باره نظرخواهي کرديم. با تشکر از عزيزاني که در اين وادي ما را ياري رساندند. در ادامه، مطالب طرح شده را مي خوانيم: لطفاً با اراية نمايي کلي از مبحث روششناسي (Methodology) ضرورت و بن مايههاي فکري اين مبحث را براي پژوهشهاي خلاقانه تبيين فرماييد؟ حجت الاسلام و المسلمين دکتر عباسي روششناسي تحقيق، که روش مناسب هر پژوهش را بر اساس موضوع تحقيق و طرح آن انتخاب ميکند، از مهمترين بخشهاي فرآيند پژوهش است. توجه به اين بحث و اهميت آن، سابقهاي کهن دارد، و تفاوت ميان علوم از نظر روش تحقيق در آنها، کمابيش ملحوظ بوده است. البته در برخي زمانها بر يک روش، مانند روش عقلي، بيشتر تأکيد ميشده است. در دورة جديد، از روزگار فرانسيس بيکن، به روش تحقيق در علوم بيشتر توجه شد؛ چنان که دانش «روششناسي» (=متدلوژي)، که گاه منطق عملي نيز ناميده ميشود، شکل گرفت. بحث از روش تحقيق، غالباً بحثي مقدمي براي هر علم است و جداگانه و در مقدمة خود آن علم مطرح ميشود. به دليل تنوع روشهاي تحقيق و ويژگيهاي روشهاي مورد نياز در علوم مختلف، گردآوري تمام آنها در يک علم چندان عملي نيست. در علوم از روشهاي مشترک پژوهش نيز استفاده ميشود، ولي در بسياري از علوم روشهاي ويژه براي انجام دادن پژوهش ضرورت دارد. روش قياسي از دير باز در علومي چون رياضيات و فلسفه کاربرد داشته است؛ ولي ميتوان گفت اين روش در ساير علوم نيز اهميت ويژة خود را دارد. در علوم طبيعي، مانند فيزيک و شيمي، روش تجربي، يعني کشف مجهولات از طريق مشاهده و آزمايش، جايگاهي برجستهتر دارد. در علوم انساني و اجتماعي که با موضوعي پيچيده و چند بعدي به نام انسان رو به رويند، نتايج تحقيقات، قاطعيت و شمول کمتري نسبت به علوم طبيعي دارند. از اين رو، پژوهش در اين گونه علوم به روشهايي متنوع و متفاوت نياز دارد. بي توجهي به اين روشها، به ويژه انواع نوپديد آن، مانعي جدي براي رشد و توسعة اين گونه علوم محسوب ميشود. مثلاً امروزه در شيوههاي يادگيري در دانش تعليم و تربيت، بر شيوة اکتشافي، يعني تفکر خلاق، تأکيد ميشود؛ اما شيوة انتقالي بر محفوظات تکيه ميکنند. پارهاي از روشهاي رايج در مطالعات اجتماعي را ميتوان چنين برشمرد (گرچه خود اين شيوهها به روشهايي فرعيتر قابل تقسيماند): 1. روش تاريخي ـ تطبيقي؛ 2. روش توصيفي؛ 3. روش تبييني؛ 4. روش آماري؛ 5. روش تغييرات هم زمان ؛ 6. روش کل نگري گشتالتي ؛ 7. روش تحليل محتوا. شايد بتوان گفت در علوم اجتماعي ، بسته به موضوع پژوهش ، بايد از روش هاي تلفيقي بهره گرفت ؛ يعني ترکيب از روش هاي ياد شده. در هر يک از اين روشها؛ تعيين متغيرها و شاخصها و ابزارها و مراحل تحقيق، اهميت دارد. معمولاً تفاوت فرضيهها در فرضيهسازي، که از مباني اساسي پژوهش است، بر مبناي تعيين متغيرهاي متفاوت شکل ميگيرد. دستيابي به متغيرهاي جديد نيز روشهايي خاص را ميطلبد؛ گر چه «حدس نيز در اين ميان نقشي چشمگير دارد. بنابر آنچه گفته شد، توجه به عنصر «روش»، از بايستههاي انکار ناپذير فرآيند «پژوهش» است. حجت الاسلام و المسلمين علي اکبر رشاد اصولاً پژوهش و آموزش بدون منطق و روش سنجيده، مانند حرکت سالک به سمت مقصد از بيراهه است. منطق مسير نماست، بلکه خود مسير است، پس تحقيق بدون منطق، سير در غير مسير است. دکتر حکمت نيا روش شناسي بر گردان methodology است، و عرب زبانان از آن به «علم المنهج» تعبير ميکنند. نظر به اهميت اين دانش، گاهي آن را «علم العلوم» مينامند. اين اصطلاح کاربردهاي مختلف دارد: 1. روششناسي به معناي شناخت ابزار، فنون و طرق تحصيل معرفت دريک حوزة معين. در اينجا ميتوان روش را به حوزة معين معرفتي نسبت داد؛ مثل روش تاريخ، که اشاره به همين معنا دارد. 2. بررسي پايههاي نظري مکتب معين فلسفي؛ يعني بررسي پيش فرضها، زيرساختها و مفاهيم اساسي آن مکتب. به ديگر سخن، منطق فهم مکتب را ميتوان معادل اين کاربرد دانست. 3. علمي است که در آن روش دستيابي به معرفت بررسي ميشود. همين معناي سوم، مد نظر ماست؛ يعني علمي که در آن از روش بحث ميشود. توجه بشر به روش شناسي در اين مفهوم، ريشة تاريخي دارد. در تاريخ معرفت بشر، کشف خطاهاي فراوان و گوناگون در شناختهاي عادي بشر، توجه دانشمندان را به اين نکته جلب کرد که براي جلوگيري از اين خطاها و دستيابي به معارفي پايدارتر و مطابق با واقع، چارهانديشي کنند و راههاي نيل به معرفت و لغزشگاههاي آن و شيوههاي پيشگيري از آن لغزشها را بشناسند. نتيجة اين چارهانديشي، توجه آگاهانه و عميق به روشهاي شناخت و پديد آمدن اصول و قواعد و روش کسب دانش بود. روش شناختها را به معرفت عاميانه و معرفت عميق و نظام مند تقسيم ميکنند. شناخت عاميانه داراي روش نيست و ضوابط و مراحل مشخص را طي نميکند؛ اگر چه ناخودآگاه ممکن است مراحل حل شود. اما در معرفت نظاممند، روش داراي قواعد و مراحل مشخصي است که براي دستيابي به دانش هر چه صحيحتر و دقيقتر بايد به آن توجه کرد. يافتنِ اين نظام و پيمودن آن، در نظر دانشمندان به قدري اهميت داشت که در عصر روشنگري بر آن بودند که در شناخت، صِرف صحت نتيجه کافي نيست، بلکه راه و روش وصول به آن نيز بايد از هر گونه خطايي مصون باشد. به تعبير ديگر، آنان بر اين باور بودند که کاربرد منظم و روشمند عقل، از هر گونه خطايي جلوگيري ميکند. در نتيجه، به نظر آنان، «روش»، معيار «حقيقت» تلقي ميشد. با اين لحاظ، «روششناسي»، بسيار اهميت مييابد، و علم بدون روش معنا پيدا نميکند. دکتر محمد علي رضائي اصفهاني روششناسي هر علم، از زير ساختهاي لازم براي فهم آن است، و دانش پژوه هر رشته بايد دو گونه روش تحقيق بياموزد: 1. روش تحقيق عام که براي همة رشتهها وجود دارد، و کليات شيوة پژوهش و منبع شناسي و ساختارآفريني مقالات و کتابها را به دانش پژوه ميآموزد. 2. روش تحقيق ويژة هر علم، که شيوة پژوهش در آن رشته يا گرايش را مشخص ميسازد. براي نمونه، شيوة تحقيق در تاريخ، نقلي است، و شيوة تحقيق در فلسفه، عقلي است، و شيوة تحقيق در فيزيک، تجربي است. تا هنگامي که محقق شيوة صحيح تحقيق در علم را نياموزد، نميتواند از منابع و ابزارها به طور صحيح استفاده کند و به نتايجي دُرُست دست يابد، بلکه گاهي به بيراهه ميرود. آيا اساساً رابطهاي ميان روششناسي و معرفتشناسي وجود دارد و اگر چنين است، اين رابطه تک سويه است يا دو سويه؟ دکتر حکمت نيا مهمترين پيشفرض روششناسي اين است که با به کار بردن اصول و قواعد منظم ميتوان به معرفت دست يافت، يا دست کم به آن نزديک شد، و از سوي ديگر، بتوان دربارة دستاورد معرفتي و اعتبار آن اظهار نظر و داوري کرد. اين پيشفرض در اذهان محققان بود، تا اينکه هيدگر و گادامر در هرمنوتيک، فهم را به لحاظ هستيشناسي و فلسفي بررسي کردند. برخي دانشمندان، مانند ديلتاي، تلاش کردند براي علوم انساني روششناسي مناسبي ابداع کرده، آن را هم رديف علوم تجربي قرار دهند. هيدگر و گادامر پيش فرض اين تلقي را مخدوش کردند. اين دو فيلسوف، پرسش اساسيتر را مطرح کردند و به جاي تکميل روششناسي، در پي پاسخ به پرسشي بنيادين برآمدند. به جاي اينکه بگويند «چگونه ميشناسيم»، که در پي يافتن روش است، گفتند: «نحوة وجود آن موجودي که هستي او فقط در فهم است، چيست؟» گادامر بر اين باور بود که نفي روش نميکند و وي اين مطلب را در پاسخ منتقد خويش، امليوبتي، مينويسد؛ ولي نتيجة کاوش وي در چيستي فهم، به انکار روششناسي منجر ميشود؛ زيرا وي بر اين باور است که ضرورت نياز به روش مبتني بر جداانگاري فاعل و موضوع شناسايي و فاصلة اُبژه ـ سوژه است، و روش، واسطة ارتباط با سوژه است و راه را بر خطاهاي احتمالي در مسير شناسايي موضوع ميبندد. در عصر روشنگري، صِرف صحت نتيجه را کافي نميدانستند، بلکه روش را لازم ميپنداشتند. و دکارت براي رسيدن به شناخت، کار خود را با شک آغاز کرد و کوشيد با ارائة روش، نقش پيش داوريها را کم کند. بر عکس گادامر به پيش داوريها و نقش آنها در فهم، اهتمام ميورزيد و بر اين باور بود که فهم با پيشداوري آغاز ميشود، پس روش وجود ندارد که بخواهد فهم ما را از پيش داوري بپيرايد. گذشته از اين، به نظر گادامر، «فهم، واقعه» است؛ يعني عملي روشمند نيست، و محصول اعمال روش نيست که فاعل شناسايي به کار ميبندد. با اين توضيح، رابطة معرفتشناسي و روششناسي روشن ميشود. در معرفتشناس(Epestemology) مبادي معرفت، ابزار شناخت، ارزش و معرفت و معيار صدق و کذب در معرفت بررسي ميشود، و پيش فرضهاي روششناسي شکل ميگيرد. اصول روششناسي را بايد در معرفت شناسي تحليل عيني کرد. حجت الاسلام و المسلمين دکتر عباسي فلسفة علم جديد، به معناي عام کلمه، و نيز فلسفههاي خاص هر علم که از علوم نوپديد محسوب ميشوند، محل تلاقي معرفتشناسي و روششناسياند. مکتبهاي متفاوتي چون استقرا گرايي (Inductivism) که مدافعاني چون بيکن و راسل دارد، و ابطالگرايي (Falsi ficationism) پوپر که در عين تأکيد بر روش تجربي در علوم به معناي جديد آن، کارکرد اين روش را نه در حد اثبات نظريهها، بلکه در حد ابطال نظريهها برميشمارد، و قراردادگرايي (Conventionalism) کساني چون پوانکاره، رياضيدان و فيزيکدان فرانسوي، که تحت تأثير ظهور هندسههاي نااقليدسي، يقينيترين دانش بشري (=رياضيات) را نيز در معرض دگرگوني قرار داد، و کل گرايي (Holism) کوآين، همگي در عين اينکه ديدگاه معرفتشناسياند، روشهايي متفاوت را در تحقيقات عرضه ميدارند. در دانش معرفتشناسي، از ابزارها و منابع شناخت آدمي و ارزش آنها سخن گفته ميشود. در نتيجه، بر اساس موضعي که در اين دانش اتخاذ شود، روشهاي پژوهشي نيز دگرگون ميشود، و ردهبندي متفاوتي از علوم عرضه خواهد شد. کسي که تجربه را تنها منبع کسب معرفت ميداند، در دانش روششناسي نيز تنها روشهاي منتهي به تجربه را مفيد خواهد شمرد. حجت الاسلام و المسلمين علي اکبر رشاد معرفت شناسي، هندسه آرا و هويت بخش روششناسي است. پس تقدم با معرفتشناسي است. گر چه گاه ممکن است معرفت فراچنگ آمده در اثر جد و اجتهاد روششناختي برخي زواياي هندسه معرفتشناختي آدمي را تحسين نمايد. مراد من اينجا معرفتشناسي عام (Epistemology) است، بديهي است معرفت ديني که معاصران از آن به غلط تعبير به معرفتشناسي ديني ميکنند فرع بر متدولوژي است. دکتر رضايي بر اساس روش شناسي، معرفتهاي بشري چهار دستهاند: أ. معرفت تجربي، در علوم انساني و طبيعي، که بر اساس روش آزمايش و خطا (تجربه) بنياد نهاده شده است، و حاصل آن، علومي مثل فيزيک، شيمي، روانشناسي و جامعهشناسي است. ب. معرفت عقلي، در علوم عقلي، در علوم عقلي، همچون رياضيات و فلسفه و منطق، که بر شيوة استدلالهاي عقلي استوار است. ج. معرفت نقلي، که بر روش نقل اقوال، ارا و وقايع استوار است، و علومي مثلِ تاريخ، حديث و ادبيات را شکل داده است. د. معرفت شهودي، که بر روش مکاشفه و شهود باطني استوار است، و علومي همچون عرفان را شکل ميدهد. بنابراين، رابطة معرفتشناسي و روششناسي، دوسويه است؛ يعني هر معرفت بشري بر پاية روشي خاص استوار است، و هر روشي که براي شناخت جهان انتخاب شود، معرفتي خاص به دنبال دارد. اگر شما با چشم سر به جهان بنگريد، معرفت تجربي حاصل ميشود، و اگر با چشم دل بنگريد، معرفت شهودي حاصل ميشود. گفتني است که خطا در روش، خطا در معرفت را در پي دارد. در سنت و فرهنگ اسلامي، در برخي مباحث و علوم، مبحث روششناسي و بهرهگيري از آن وجود داشته است، مثلاً علم اصول همواره روشي براي استنباط از فقه به شمار ميرفته است، ميزان موفقيت و کارآمدي اين روشها در علوم ديني چقدر است و براي روز آمدي بيشتر اين روشها چه پيشنهادي داريد؟ حجت الاسلام و المسلمين دکتر علي اکبر رشاد در امتداد موهبت رسالت و نعمت امامت، منصب فقاهت، سومين حلقة هدايت بشر به حکمت و حيات ديني است. اجتهاد و فقاهت نيز حصيلة علم ارجمند اصول فقه است. عمدة مباني و قواعد دانش اصول نيز از مشرب معرفتخيز وحي و خرد و از شريعة شريعتساز تعاليم نبوي سرچشمه گرفته است. مؤسس اصول نخستينة فقه، حضرت امام محمد باقر (ع) است، و فن و فعل اجتهاد نيز يادگار حضرات باقر و صادق ـ سلام الله عليهماـ است؛ زيرا علاوه بر شيعه، ائمة اربعة فقه مذاهب تسنن نيز، با واسطه و بيواسطه، ريزهخوار و خوشهچين خوان و خرمن حکمت و معرفت آن بزرگواران بودهاند. مجال و مجلاي تحقق فرمانِ «اِنَّما عَلَيْنا اَنْ نُلقِي اِليْکُمُ الأُصُولَ وَ عَلَيْکُمْ اَنْ تُفَرِّعُوا»، فقط علم فقه نيست، بلکه مصدر اصول اولية همة معارف و علوم الاهي و انساني، حضرات معصومان (ع) بودهاند. در باب اصول و قواعد استنباط نيز اگر همة آنچه از حضرتين صادقين (ع) شرف صدور يافته، تنسيق شود، مَبدأ و مُبدِعِ اصول و اجتهادْ مبرّز و محرز خواهد گشت. البته مدوِّن علم ميتواند غير از مؤسس آن و طبعاً متأخر از او باشد. اصول و اجتهاد، ادوار و اطوار بسياري را پشت سر نهاد تا اينکه در پي دو قرن (=يازدهم و دوازدهم قمري) رکود و فتورِ اصوليگري و رواج و رونق اخباريگري در برخي نواحي ايران و عراق، و پس از گذشت افزون بر ده قرن از عهد امام محمد باقر(ع)، بار ديگر با جهاد و اجتهاد همنام آن امام همام، حضرت علامة مجدّد، آقا محمد باقر اصفهاني، معروف به وحيد بهبهاني (1205ـ1117 ق)، اين دانش کهن و کهول، حيات و حرکتي دوباره يافت. علامة بهبهاني با نيم قرن جهاد علمي ستودني، به ابطال و امحاي مشرب متحجر و ارتجاعي اخباريگري و نصبسندگي و احياي اصول و تجديد اجتهاد اهتمام ورزيد و طومار آن مرام منحط را در هم پيچيد. غلبة اصوليگري بر اخباريگري را الحق بايد انقلاب معرفتي و رنسانس علمي بزرگ و سترگي در حوزة معرفت ديني شيعي به شمار آورد. پس از پديدة نزول وحي و وقوع بعثت، حادثة معرفتياي بزرگتر از اين ماجرا سراغ نداريم؛ زيرا اصوليگري تنها به معناي تحول در منطق دينفهمي نبود، بلکه به معناي ديگرگوني بنياديني بود که هم فهم ديني، هم فکر ديني، هم فعل ديني را بهشدت متأثر و متحول ساخت. اصوليگري و اجتهادگرايي، با ترويج تعقل و آزادانديشي و بسط نقد و نوانديشي، حتي در غير فقه، دستاوردهايي فرخنده و فراوان را در تاريخ علمي شيعه به ارمغان آورد که از جملة آنهاست: 1. روشمندسازي استنباط آموزههاي حُکمي دين (فقه) 2. تصلبزدايي و جمودشکني و تأمين پويايي و انطباقپذيري آموزههاي حُکمي، با تطورات زمان و زندگي 3. اصلاح و تصحيح مداوم آموزههاي حُکمي دين 4. عقلاني و خرد پسند کردن معرفتي ديني 5. بسط و تعميق معرفت ديني 6. تکامل معرفت اسلامي با کشف مفاهيم نو به نو از مدارک (منابع) ديني اصوليان و فقيهان متأخّر و معاصر با جهاد فکري حوصلهسوز و دقتهاي علمي حيرتانگيز خود در روششناسي تحقيق، علوم و معارف زباني، از قبيل فقه اللّغة و زبانشناسي، حتي در پارهاي مباحث که امروزه در زمرة نشانهشناسي، فلسفة زبان و احياناً فلسفة تحليلي و تحليل زباني قرار دارد، و همچنين در فهمپژوهي و هرمنوتيک و حتي برخي نکات معرفتشناختي، به معارف و معلومات عميق و انيقي دست يافتهاند که امروز با مدرنترين مکتبها و منظرها در اين رشتهها حريفي و هماوردي ميکند، بلکه فقيهان و اصوليان ما حقايق و دقايق بسياري را فراچنگ آوردهاند که هرگز و هنوز به خاطر مدعيان فرنگي اين دانشها و دانستهها خطور نکرده است. اما اصول فقه، به رغم ژرفاي شگرف و گستردگي شکوهمندش، فاقد کمال و جامعيتي فراخور استنباط فقه کارآمد و روزآمد و اکنونساز و آيندهپرداز است؛ زيرا: 1. پارهاي از مباحث مهم مطرحشده کامل نيست. 2. جاي برخي مباحث ضرور و مبتلابه در منطق استنباط فقه، تهي است. توضيح اينکه دانش اصول، نيازمند بسط مباحث معطوف به مدارک و دوال ديني (بالمعني الاعم) است، و بايد بررسيهايي جامعتر در برخي مدارک و ماهيت و مباني، اصول، روشها، قواعد، ضوابط، سنجهها و ديگر مسائل آن صورت گيرد. گروهي از اصوليون در حق عقل، که حجت الاهي بر انسان است، بيمهري ميکنند. اين در حالي است که همچنان بر مدرک مستقل انگاشتن اجماع اصرار ميورزند. از اين رو، اصول فقه نيازمند تحول و تحليل است. دکتر رضايي عالمان مسلمان از ديرباز به روششناسي علوم توجه کردهاند؛ علم اصول را مقدمة فقه، و علم منطق را مقدمة فلسفه قرار دادهاند. از اين رو، علم اصول فقه در جهان اسلام رشد کرده است؛ به طوري که يکي از پيشرفتهترين علوم اسلام به شمار ميآيد. در اينجا، توجه به دو نکته بايسته است: يک. همة علوم اسلامي، با اصول فقه دستيافتني نيستند، و اين علم، توان پشتيباني از تمام علوم اسلامي را ندارد. به عبارت ديگر، اصول فقه، قواعد عقلايي محاوره است، و برخي قواعد آن عام است و در بسياري از علوم کارايي دارد؛ مانند مباحث عام و خاص، مطلق و مقيد، مجمل و مبين، حجيّت ظواهر؛ ولي برخي قواعد آن مخصوص فقه است. مثلاً قاعدة سياق و قاعدة جري و تطبيق، که در تفسير کارايي زيادي دارند، در اصول فقه جايگاهي ندارند. دو. علم اصول فقه، ترکيبي است؛ يعني از چند شيوة فرعي استفاده ميکند؛ گاهي روش آن عقلي است، و گاهي عرفي. نيز در بخشي از اصول فقه، روش نقلي حاکم است؛ مثل برخي اصول عمليه. و گاهي ترکيبي از آنهاست. از اينرو، دانشوران اصول فقه گاهي به يکي از اين روشها متمايل ميشوند و گاهي اختلاف در روش استدلال جدياست؛ مثل مبحث استصحاب. حجت الاسلام و المسلمين دکتر عباسي دانشهاي مختلف، به اقتضاي موضوع يا مسائل و يا منابع خود، نيازمند روششناسياي ويژهاند. از آنجا که دانش فقه در ميان مسلمانان جايگاهي والا دارد، دانشمندان مسلمان بيش از علوم ديگر بدان اهتمام ورزيدهاند. بحث از روش استنباط احکام عملي دين، از سدة اول مطرح شد. شکلگيري ديدگاه اهل حديث، و در مقابل آن، مکتب رأي و قياس در ميان اهل سنت، از اينجا نشئت گرفته است. ويژگي دانش فقه، که قرآن و سنت اصليترين منابع آناند، و توجه به متن مقدس و شيوة بهره برداري از آن و ميزان اعتبار و حجيت روايات و نيز ظواهر و الفاظ اين متون، زمينهساز شکلگيري دانشي به نام اصول فقه شد. گفتهاند اين علم از قرن دوم و با نگارش برخي رسالهها به دست کساني چون شافعي پديدار شد. سير تاريخي اين دانش در ميان اهل سنت، با آنچه در جامعة علمي شعيه اتفاق افتاد، تا اندازهاي متفاوت است. گشوده بودن باب اجتهاد در ميان شيعه و حوادثي چون ظهور اخباريگري که موجب بروز عکس العملي علمي در ميان عالمان اجتهادگراي شيعه شد، رونق و پيشرفت خيره کنندة اين دانش را در پي داشت. به هر حال، علم اصول فقه، نمونهاي روشن از توجه به شيوة تحقيق در ميان مسلمانان است. توفيق اين دانش در استحکامبخشيدن به استنباطات ديني، انکار ناپذير است. امروزه، غفلت از چنين دانشي، برخي کممايگان را جرئت بخشيده است که برداشتهاي سست و بيپاية خويش را به دين نسبت دهند. به هر روي، براي مراجعهکنندگان امروزين به متون ديني، توجه به روش ويژة تحقيق در اين متون و ميزان اعتبار استنباطات گوناگون و استناد آنها به دين ضرورت دارد دانش اصول فقه در پي برآورده ساختن اين نياز است، و هنوز هم ميتواند بالندهتر از گذشته شود. توجه به برخي شيوههاي جديد پژوهش، از قبيل روشهاي تحليل محتوا و نيز پارهاي بحثهاي مطرحشده در فلسفة تحليل زباني و حتي فلسفة اخلاق يا فلسفة حقوق جديد در باب اوامر و نواهي فعل گفتاري و اعتباريات، ميتواند زمينهساز نوآوريهايي در اين دانش باشد. دکتر حکمت نيا اصول فقه، منطق استنباط فقه است، و روششناسي در صدد ارائه اصول و قواعد فهم. اکنون صرف نظر از اينکه اصول فقه در مقام ارائه قواعد فهم دانشي خاص است، ميتوان اين دو علم را از ابعاد گوناگون مقايسه کرد: 1. مقايسه به لحاظ غايت: روششناسي و اصول فقه در غايت به هم شبيه هستند و هر دو معياري را براي سنجش فهم ارائه ميدهند؛ اما در اصول فقه در غير مقامي که محقق به يقين ميرسد، به يافتن راه عملي اکتفا ميکند. 2.بستر تاريخي ايجاد و تکامل: روششناسي و اصول فقه، هر دو، در بستر هرج و مرج علمي و بيروشي شکل گرفتهاند. 3. مقايسه در ساختار: روششناسي و اصول فقه ساختاري يکسان ندارند. 4. مقايسه در قلمرو: به لحاظ مسائل مطرح در روش شناسي و اصول فقه، ميان اين دو، رابطة عموم و خصوص مِنْ وجه است. 5. مقايسه در پيش فرضها: اصول فقه داراي پيش فرضهاي خود است؛ يعني قانونگذار حکيم قانونگذاري کرده و سخن متعارض نگفته است. مجموعة آموزههاي شرعي به لحاظ زماني يک واحد محسوب ميشود. حال آنکه پيش فرضهاي روششناسي اين گونه نيست. وجود تفاوتها، ما را به اين نکته رهنمون ميشود که اين دو علم، تفاوت ماهوي دارند و نميتوان يکي را جايگزين ديگري کرد. اصول فقه، ابزار دست فقيه است در استباط، و درصدد تعيين حجت از غير حجت و يافتن راهکارعلمي است؛ اما روششناسي ميخواهد دربارة مفاد گزارهها اظهار نظر کند، و جدا از استناد، محتوا را بفهمد و با اصول و قواعد به آن شناخت يابد. البته نميتوان انکار کرد که خمير ماية روششناسي در اصول فقه وجود دارد. بنابر اين، ميتوان از برخي آموزههاي اصول فقه، در روششناسي بهرهمند شد. آيا روش تحقيق در ساحتهاي مختلف علوم اسلامي يکسان و يگانه است و يا مثلاً با بازسازي علم اصول ميتوان در حوزههايي چون کلام و تفسير نيز از آن به عنوان متد استنباط معارف ديني استفاده کرد؟ حجت الاسلام و المسلمين دکتر علي اکبر رشاد رسالت و غايت اصلي علم اصول، روشمندسازي و انطباقپذيرکردن استنباط احکام فقهي قلمداد ميگردد؛ اما ژرفا و گسترة اثرگذاري اين دانش بسي از اين حد و سطح فراتر رفته است؛ زيرا طرز تدريس و تدرّس توأم با موشکافيها و نکتهسنجيهاي شگفت و شگرف علم اصول، آنچنان ذهن دانشپژوهان آن را ورزيده و کارآور ميسازد که آنان قدرت نقد و نوآوري در اکثر شاخههاي دينشناسي و علوم انساني مرتبط با دين را به دست ميآورند. دانشآموختگان اين فن فرخنده، با تحصيل ملکة اجتهاد و تسريدادن روششناسي و اصول و قواعد عام استنباط به حوزة مباحث غير فقهي، همان ژرفکاويهاي اصولي و فقهي را در حيطة آن حوزهها نيز به کار بسته، به استنباط و استنتاجهايي عميق و انيق بازو مييازند و دست مييابند. از اين رو، اين دانش، خواهناخواه، اثري شايان و نمايان بر عقايدپژوهي و اخلاقپژوهي ديني نيز نهاده، و به نحو کلي و کلان، موجب استحکام و ارتقاي سطح و سازة «دينْفهمي»، «دينْباوري» و «دينداري» شده است؛ اما بايد اذعان کرد که به رغم حسن و هنر بيشمار و خدمات و برکات بسيار اصول، و به رغم وجود دانشهاي روشگاني ديگر در باب متنپژوهي و دينْفهمي، همچنان دينپژوهي و اسلامشناسي از فقدان علم يا رشتة علمياي شامل و کامل رنج ميبرد؛ زيرا علوم و فنون روششناختي و آلي رايج، دچار کاستيها و ناراستيهايي است که دست کم امروز به نحو درخور، پاسخگوي ضرورتها و حاجتها نيست. از اين رو، در باب منطق فهم دين و روششناسي کشف گزارهها و آموزههاي ديني، اکنون نيازمند دانش يا رشتهاي هستيم که مشتمل بر اوصاف زير باشد: أ. ناظر به همة ارکان دين و معرفت ديني يعني عقايد (فلسفه و کلام) اخلاق (فردي، جمعي و حکومي)، احکام (فردي، جمعي و حکومي)، تربيت ( به معني عام آن = فردسازي و جامعهپردازي) و معارف علمي دين باشد. به رغم آنکه علم اصول کنوني مشتمل بر بسياري از اصول، قواعد و ضوابط مشترک استنباط است، کارهاي زير ضرور مينمايد: 1. توسعه و تکميلِ روششناسي معطوف به استنباط فقه عقود و ايقاعات، اجتماعيات و سياسيات، از رهگذر تخريج و تأسيس پارهاي اصول و قواعد و ضوابط جديد در اين زمينهها 2. تکميل، بل تدوين روششناسي جامع استنباطِ نظام، گزارهها و آموزههاي عقايدي 3. تأسيس روششناسي استنباطِ نظام، دستورها و آموزههاي اخلاقي 4. تأسيس روششناسي اسنتباطِ نظام، دستورها و آموزههاي تربيتي 5. تأسيس روششناسي استنباط معارف علمي دين ب. شامل مسائل همة اطراف «واقعة فهم» (ماتن و شارع، مدارک و دوال، مُدرَک و محتوا، مُدرِک و مفسّر، منطق و روش ادراک) بوده، ناظر به مباحث و مسائل همة مدارک و دوالِ مراد و مشيت تکويني و تشريعي الاهي (وحي، کلام معصوم، کردار معصوم، عقل و فطرت) باشد. اين دانش بايد به فراخور هر يک از مدارک و دوال، به نحوي درخور، به تعليل و تحليل و تنقيح ماهيت، مباني، نهادها، روشها، قواعد، ضوابط، سنجهها، آفات، و نيز دفع شکوک و شبهات مطرح در بارة آنها بپردازد. ج. داراي انسجام ساختاري و بافتاري بوده، از حسن تأليف و هندسة متوازن، برخوردار و از حشو و زوايد، استطرادات مفرط و اطالة بلاطايل عاري و بري باشد. «فهم دين»، پديدهاي ذاتالاطراف است، و بايد همة مباحث مرتبط با وقوع و صحت و سقم «واقعة فهم دين» مورد کاوش و چالش قرار گيرد. مباحث مطرحشده در اصول دربارة مبدأ مدارک دين (ماتن / شارع)، مدارک دين (منابع)، مُدرِک و مکلّف (مفتي و مستفتي)،مُدرَک (محتواي شريعت) و منطق ادراک (روششناسي استنباط)، دچار نواقص و نقايص بسيار است. در اصول فقه کنوني، جاي مباحثي بنيادين خالي است؛ از جمله: سهم و نقش جهانبيني، انسانشناسي (نقش و سهم منزلت انسان)، فلسفة حقوق و فقه، سياست و اقتصاد، بهويژه مسائلي از قبيل عدالت، مصلحت امت اسلامي و حکومت ديني، اولويتها در استنباط فقهي. همچنين به تأثير مباحث فلسفة دين، بهويژه نهادهاي مهمي همچون مقاصد الشريعة، ابتناي احکام بر مصالح و مفاسد، کلگونگي دين، و تلائم و سازوارگي ارکان دين با يکديگر و انسجام دروني هر رکن، بذل توجه کافي نميشود. از ديگر بايستگيهاي کارآمدسازي اصول فقه، بسط و ساماندهي، بلکه ابداعِ، پارهاي مباحث ناظر به مباني، اصول و قواعد و ضوابط عام معطوف به فقه اجتماعيات و سياسيات، عقود و ايقاعات است. جاي مباحث مهمي چونان موضوعشناسي، حکمشناسي، اعتباريات، ماهيت قضاياي اصولي و فقهي، نسبتسنجي مدارک، حجج، ادلّه و قواعد با هم، شيوهها و ابزارهاي سنجش معرفت فقهي و بازشناخت سره از ناسره، آسيبشناسي و آفتزدايي از آن نيز تهي است، يا اينکه در حد کفايت بدانها پرداخته نشده است. البته توجه دارم، پارهاي از اين مباحث از سنخ فلسفة علم اجتهاد و فلسفة دين است و بهتر است در جاي ديگري تبيين گردد و برآيند آن در اصول فقه مورد استفاده قرار گيرد. اما فعلاً جاي دانشهاي پيشيني استنباط در هندسه علوم اسلامي خالي است. حجت الاسلام و المسلمين دکتر عباسي تحقيق در عرصههايي چون فقه، کلام و تفسير، روشهايي مشترک دارد؛ زيرا اين دانشها غالباً نيازمند مراجعه به متن و استنباط از متن هستند. البته تفاوتهايي نيز ميان آنها به چشم ميخورَد. در دانش فقه، احکام عملي بايد کشف شوند؛ لذا حجيت و استناد و اعتبار اين احکام به گونهاي است که شايد براي استناد عقايد کلامي به دين، نتوان از آن نوع حجيت بهره گرفت. نگاهي اجمالي به مباحث مطرح شده در دانش اصول فقه، نشان ميدهد که عمدة مباحث آن، مانند اصول علميه، ناظر به نياز خاص دانش فقه بوده است، ولي برخي مباحث آن، به ويژه مباحث الفاظ و حجيت ظواهر، عموميت داشته، در ساير علوم اسلامي نيز کاربرد دارد. ميتوان در کنار دانش اصول فقه، دانشهاي ديگري همچون روش استنباط معارف کلامي تأسيس کرد از سرماية کنوني اصول فقه نيز بهره جويند. در مباحث تفسيري، مسلمانان به روشهاي تفسيري توجه کردهاند. البته اين روشها بيشتر رويکرد بودهاند، نه روش؛ و دانش ويژهاي در اين زمينه ظهور نيافته است. شايد علتش اين باشد که مباحث طرح شده در دانش تفسير، خود، مصداق مباحث دانشهاي ديگري مانند فقه و کلام است. از اينرو، ضرورت دارد که به بحث روش شناسي در اين گونه دانشها نيز بيش از پيش توجه شود. دکتر رضايي روش تحقيق در علوم مختلف، يکسان نيست. البته قواعد عام روش تحقيق، يعني روش تحقيق عمومي، در همه کاربرد دارد، اما روش تحقيق خاص هر علم، غير از علم ديگر است؛ لذا علم اصول فقه کنوني، نميتواند پاسخگوي نياز همة علوم اسلامي باشد. البته برخي قواعد عام اين علم، در همة علوم کاربرد دارند. براي تأمين نياز روش تحقيق در علوم اسلامي، يکي از دو راه زير را ميتوان پيمود: أ. باز سازي و تکميل علم اصول فقه، به مثابة روش تحقيق در علوم اسلامي ب. تأسيس روش تحقيق خاص در هر علم، و استفاده از علم اصول به مثابة روش عام علوم اسلامي و روش خاص تحقيق در فقه پژوهي. در تفسير، نيازمند «منطق فهم و تفسير قرآن» هستيم، که شاملِ مباني، قواعد، روشها، گرايشهاي تفسير قرآن، معيارها و سنجههاي فهم و تفسير شود. در منطق تفسير قرآن، از قاعدة «حجيت ظواهر قرآن» استفاده ميکنيم، که قاعدهاي اصولي است، اما روش تحقيق در تفسير و علوم قرآن (= منطق و فهم و تفسير قرآن) گستردهتر از آن است که اصول فقه بتواند پاسخگوي آن باشد. هنگامي که به تاريخ تفسير مفسران قرآن نظر ميافکنيم، ميبينيم هر مفسري که روشگان خاصي را برگزيده است، به موفقيتي چشمگير دست يافته است؛ مثل علامة طباطبايي در تفسير الميزان که تفسير قرآن به قرآن را برگزيده است. استفاده از روش خاص در موضوعات علوم قرآن نيز نتايجي متفاوت دارد. براي نمونه، دربارة «جمع قرآن» دو ديدگاه عمده بين دانشمندان مسلمان وجود دارد، آيت الله خوئي و شماري ديگر از دانشمندان برآناند که قرآن در زمان پيامبر (ص) جمعآوري شده است، و به روش فقها استدلال ميکنند؛ ولي آيت الله معرفت معتقد است که قرآن بعد از زمان پيامبر (ص) جمعآوري شده است و به شواهد تاريخي استدلال ميکند و بر آن است که روش تحقيق فقهي در اينجا کارايي ندارد. اگر آيهاي از قرآن را به روش عقلي، قرآن به قرآن، روائي، علمي و اشاري (باطني و عرفاني) تفسير کنيم، نتايجي متفاوت به بار ميآورد. بسياري از انحرافات صوفيه و اخباريها در تفسير به دليل ضعف روششناسي آنان در تغيير بوده است. در مرکز جهاني علوم اسلامي، مباحث روششناسي و روش تحقيق تا چه اندازهاي به طور جدي طرح شده است و طرح اين مباحث را در مرکز چه مقدار ضروري ميدانيد؟ حجت الاسلام و المسلمين دکتر رضايي در مرکز جهاني علوم اسلامي، هنوز اهميت مبحث روش تحقيق در علوم، جايگاه واقعي خود را پيدا نکرده است. البته اخيراً در عناوين درسي رشتهها روش تحقيق خاص هر علم گنجانده شده است، و در سال جاري کتاب درسنامة روشها و گرايشهاي تفسيري قرآن، از نگارنده، منتشر شد و مورد استقبال مراکز حوزوي و دانشگاهي قرار گرفت؛ اما اکنون در آغاز راه هستيم. به نظر ميرسد در کنار هر متن درسي محتوايي، يک متن روشي نياز است، و در هر رشته، بايد کارگاه روش تحقيق وجود داشته باشد. حجت الاسلام و المسلمين دکتر علي اکبر رشاد طرح روش شناسي علوم انساني، به خصوص منطق فهم دين، به اندازة کشف حقيقت وحاق دين ارزشمند است. چه آنکه گفتيم: تحقيق بدون اتکا به منطق فهم مانند سير در غير مسير است. حجت الاسلام و المسلمين دکتر عباسي تحولاتي که در سالهاي اخير در نظام آموزش مرکز جهاني علوم اسلامي صورت گرفته است، بايد ادامه يابند. در موقعيت کنوني، بر موضوع تحقيق و نوآوري و توليد دانش تأکيد بيشتري شده، و حتي در برنامة درسي، واحدهايي به نام «روش تحقيق» گنجانده شده است، ولي هنوز در ابتداي راه است. روش تحقيق عمومي غالباً در حد بيان روش تتبع و فيشبرداري طرح ميشود، ولي روشهاي تحقيق در علوم خاص که اهميت بيشتري دارند، هنوز به صورت جدي طرح نشدهاند. يکي از رسالتهاي نشريهاي چون پژوهه نيز ميتواند طرح چنين مباحثي باشد. منبع:www.hawzah.net ارسال توسط کاربر محترم سايت : amirpetrucci0261 /ج
|
|
|