شيلا بِرد : زندگي بسيار سادهاي دارم، با اين حال، بعضي از شبها از شدّت هيجاني که به خاطر روز بعد دارم، خواب به چشمانم راه پيدا نميکند. من از هر کاري که ميکنم، لذّت ميبرم.
برنارد شاو : کسي که در نبرد زندگي ميخندد، قابل ستايش است.
عزيز نسين : اگر زندگي را آسان بگيري، عمرت به خوشي خواهد گذشت.
فيثاغورث : ما هميشه، خوشبختي را در محيط بيرون جستجو ميکنيم، در حالي که خوشبختي، فقط در وجود خود ما يافت ميشود.
وين داير : بيشتر مردم که همواره در تکاپوي به دست آوردن شادي و شادکامياند، آن را برون از خويش ميجويند. آنان ميکوشند رضايت خاطر را از کسي و يا چيزي بستانند. چنين طرز فکري، اشتباهي فاحش است؛ چرا که سرچشمه شادماني و رضايت خاطر، در قلب و ذهن شماست که از طريق انديشه، به بيرون فرستاده ميشود.
جبران خليل جبران :
*به معيار دل، شادماني، چهره بينقاب اندوه است و آواي خنده، از همان چاهي پُر ميشود که بسياري ايام، لبريز اشک است.
* به روزگار شيرين رفاقت، سفره خنده بگسترانيد و نان شادماني قسمت کنيد. به شبنم اين بهانههاي کوچک است که در دل، سپيده ميدمد و جان، تازه ميشود.
* اندوه و نشاط، همواره دوشادوش هم سفر ميکنند. در آن هنگام که يکي بر سفره شما نشسته است، ديگري در رختخواب آرميده است. شما پيوسته چون ترازوييد، بيتکليف در ميانه اندوه و نشاط!
اِمِرسون : در قلب خود بنويسيد: هر روز، بهترين روز سال است.
ناپلئون : شادماني براي من، عبارت از آن است که نيروها و استعدادهاي دروني خود را به حدّ کمال، نشو و نما دهم و کامل کنم.
چمفورت : آن روزي که در آن، يک بار نخنديدهاي، کاملاً بر باد رفته است.
چارلز ديکنز : هر قدر ميتواني شاد زندگي کن و هرگز فکر بيهوده به مغزت راه نده؛ چون سلامتيات به خطر ميافتد.
غلامحسين ذوالفقاري : زندگي با اندکي شادي و راحتي همراه است و بيشترش با مشکلات و سختيهاست. مرد زندگي، کسي است که با تلقين به خود، سختيها را فراموش کند و لحظات شادي را يادآوري نمايد.
شکسپير : سعادتمند، کسي است که به مشکلات و سختيهاي زندگي لبخند بزند.
شوپنهاور : کسي که شاد و خندان است، هميشه وسيله شادي و خنده را پيدا ميکند.
لين پيترز : خوشبختي، هنر يافتن يک چيز مثبت در هر چيز منفي است. خوشبختي، در به دست آوردن چيزهايي که نداريم نيست؛ بلکه در خشنود بودن است با همان چيزهايي که داريم.
داستايوفسکي : از زندگي، بيم نداشته باشيد؛ زيرا از راه مشقّت و بردباري است که به زندگي، علاقه پيدا ميکنيم.
گوته :
*خوشبختترين مردم، کسي است که خوشبختي را در خانه خود جستجو کند.
*کسي که ارادهاي استوار دارد، جهان را مطابق ميل خود عوض ميکند.
فردريش نيچه :
*بايد دنبال شاديها گشت؛ ولي غمها خودشان ما را پيدا ميکنند.
*براي اين که خوب زندگي کني، خودت را بالاي زندگي نگه دار.
سعيد نفيسي : نيکبخت، کسي است که آموزگارش، روزگار بوده است.
آناتول فرانس : هيچ چيز به اندازه هيجانهاي خوشايند زندگي، لذّتبخش نيست.
سقراط : دلبستگي انسان، به زندگي نيست؛ به چيزهاي خوب زندگي است.
ناصر الدّين صاحب الزّماني : چرخهاي سنگين و زنگزده زندگي، با دستهاي نامرئي اميد ميچرخند.
چارلي چاپلين : در دنيا، جاي کافي براي همه هست. پس به جاي اين که جاي کسي را بگيري، سعي کن جاي خودت را پيدا کني.
بزرگمهر :
*اگر خُرسند باشي، زندگي به دلخواه ميگذراني.
*آنچه دلخواه همه است، جز تندرستي نيست که اگر کسي روزي از آن محروم شد، آرزويي جز به دستآوردنش ندارد.
جاماسب حکيم : به گفتار نيک و رفتار نيک و پندار نيک، نيکبختي بجوي و به خِرد و نيکخواهي، پُرآوازه باش و از ناداني بگريز و آزار مردمان مپسند و کارگشاي آنان باش تا به کامروايي رسي.
ثورو ويک : زندگيات هر چه هست، با آن روبهرو شو و آن را در آغوش بگير، از آن دوري مکن و به نامهاي سخت و درشت نخوانش. زندگي، آن قدر بد نيست که تو هستي!
اديسون : انسان، شادترينِ همه آفريدگان است.
ابو العلا : به طور دائم، امواجِ شادي و اندوه، از دو طرف ما ميگذرند. استفاده از آنها بسته به اراده ماست.
مولوي : شادمان شدن دل، جزاي شاد کردن ديگران است.
شادکامي در مَثَلهاي ملل
مثل فارسي :
*بخند، تا دنيا به روي تو لبخند بزند.
*هر چه پيش ايد، خوش ايد.
*گريه کردن هم دل خوش ميخواهد.
*از پس هر گريه، آخر، خندهاي است.
مثل چيني : آن کسي که جرئت مبارزه در زندگي ندارد، به اجبار، طناب دار را به گردن مياندازد.
مثل هندي : ما با گريه به دنيا مياييم و بايد چنان زندگي کنيم که با خنده از دنيا برويم.
مثل امريکايي : براي خوردن، زندگي مکن؛ بلکه براي زندگي کردن.
مثل عربي : سعادت، فرزند شُکر و قناعت است.
شادکامي در شعر شاعران
به شادي دار دل را تا تواني
که بفزايد ز شادي زندگاني
فخر الدّين اسعد گرگاني
جهان چون بر او برنمانْد اي پسر
تو نيز آز مپرست و انده مخور
نمانَد ـچنين دانـ جهان بر کسي
در او شادکامي نيابي بسي
فردوسي
***
سر خط ما را سفيدي نيست اين بخت سيه
شادکامي را کجا در طبع ناشاد آورد؟!
طغرل احراري
***
جهان، نيمي ز بهر شادکامي است
دگر نيمه، ز بهر نيکنامي است
نظامي گنجوي
***
تنها نه منم غمين براي دل خويش
کس نيست که نيست مبتلاي دل خويش
آن را که تو شادکام ميپنداري
او داند و درد بيدواي دل خويش
فرّخي يزدي
***
اِقبال تمام، پاکدينان دارند
آنان طلبند، ليک اينان دارند
خرسندي و عافيت نهاني، گنجي است
وين گنج نهان، گوشهنشينان دارند
اوحدي مراغهاي
***
وسعت عيش جهان، در خور خرسندي بود
عالمي را ز دل تنگ، به زندان کرديم
بيدل دهلوي
***
در اين بازار اگر سودي است با درويش خرسند است
خدايا منعمم گردان، به درويشي و خرسندي!
حافظ
***
يارب بده مرا بَدَلِ نعمتي که بود
خرسندي حقيقت و پاکيزه توشهاي
امني و صحّتي و پسنديده طاعتي
ناني و حرفهاي و نشستن به گوشهاي!
انوري ابيوردي
***
ز بي برگي، به هر کس داد برگ عيش، خرسندي
به صد خرمن گل بيخار، ندهد خار بستش را
صائب تبريزي
***
گفتم هواي ميکده غم ميبَرد ز دل
گفتا خوش آن کسان که دلي شادمان کنند
حافظ
***
مرا خرسندي از سامان دنيا محتشم دارد
دل خرسند، هر کس دارد از دنيا چه غم دارد؟
صائب تبريزي
***
گل نو آمد و هر کس به عيش و عشرت خويش
من و عقوبت هجران و کُنج محنت خويش
بلا و درد تو ما را نصيب شد، چه کنم؟
نه عاقل است که راضي نشد به قسمت خويش
امير شاهي سبزواري
***
بد و نيک، هر دو ز يزدان بُوَد
لبِ مرد، بايد که خندان بُوَد
فردوسي
***
خدا از چنان بنده خرسند نيست
که راضي به قِسم خداوند نيست
سعدي
***
از پس دنيا نرود مرد دين
جز که به دانش نبود شادکام
ناصر خسرو
***
غم و شادي که به يک لحظه دگرگون گردد
چه غم ار باشد و گر زان که نباشد، چه غم است؟
نشاط اصفهاني
***
به جهان، خرّم از آنم که جهان، خرّم از اوست
عاشقم بر همه عالم، که همه عالم از اوست
غم و شادي، برِ عارف، چه تفاوت دارد؟
ساقيا! باده بده، شادي آن کين غم از اوست
سعدي
/س