جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
ايران شناسي؛ الزام تحقق مديريت اقتضايي (مديريت هويت‌گرا)
-(4 Body) 
ايران شناسي؛ الزام تحقق مديريت اقتضايي (مديريت هويت‌گرا)
Visitor 497
Category: دنياي فن آوري
با ظهور مکتب اقتضايي در مديريت، ديگر چيزي با عنوان «بهترين راه» (Best Way The One) وجود ندارد و به قول چارلز کيندل برگر استاد دانشگاه MIT پاسخ هر مساله مديريتي به عوامل مختلف بستگي دارد. اين بدين معني است که موفق بودن (پاسخگو بون) يک رويکرد در يک گوشه دنيا، ضمانتي بر موفقيت آن در گوشه ديگر دنيا نيست، بلکه عوامل متعددي چون بافت تمدني و فرهنگي، هويت ملي، تاريخ يک کشور و... همگي در موفقيت يا عدم موفقيت يک رويکرد دخيلاند.
اين مقاله در پي آن است تا عامل «هويت ملي» را به عنوان يکي از مهمترين عوامل تاثيرگذار در کارآمدي رويکردهاي مديريت مورد بررسي و تحليل قرار دهد. بيترديد بررسي اين مساله بدون مطالعات ايرانشناسي، شناخت روشهاي شناخت ايران و نيز رويکردهاي شناخت هويت ملي، امکانپذير نيست.

? مقدمه
 

مديريت، علمي است که موضوع آن چگونگي ايجاد تحول موثر در ارکان سازمان (مانند منابع انساني، سرمايه، تکنولوژي، فرهنگ سازماني، سيستمها و روشها ...) در جهت بهره وري بيشتر است. بهبود بهره وري پديده اي چند وجهي است که در کاسته شدن هزينههاي زائد، کوتاهتر شدن زمان انجام کارها و ارائه خدمت و کالا ، افزايش کميت و بهبود کيفيت پديدار مي شود و به روشهاي مهندسي، اقتصادي، فيزيکي ومالي... قابل اندازه گيري است.
مديريت، نيز مانند هر علم ديگر تاريخي پر فراز و نشيب دارد، تاريخي که آغاز رسمي و علمي آن درآغاز قرن بيستم با تلاشهاي نظاممند و تجربهگرايانه فردريک وينسلو تيلور در کارخانه ميدويل استيل شروع شد و حاصل آن تلاشها در کتاب «اصول مديريت علمي» توسط او تدوين شد. مديريت علمي هرچند در دوران مدرنيزم شکل گرفت ، اما بعدها تيلور و تمام پيشينيان و پيروانش به عنوان انديشمندان مکتب ( پارادايم ) کلاسيک مشهور شدند.

? نگاه کلاسيک به سازمان
 

درون مکتب کلاسيک دو جريان و رويکرد فکري عمده وجود دارد:
الف) جريان جامعهشناسانه
اين جريان بر تغيير شکلها و نقشهاي سازمانهاي رسمي در جامعه و اثرات گسترده صنعتي شدن بر ماهيت کار و تبعات آن بر کارگران متمرکز بود. اين جريان توسط جامعهشناسان و اقتصادداناني چون اميل دورکهايم، ماکس وبر، کارل مارکس و آداماسميت ... رهبري شد.
ب) نظريه مديريت علمي
اين جريان با روشهاي آزموني و شبه تجربي، در پي آن بود که براي مديريت سازمانها، اصول جهانشمولي که هميشگي و همه جايي باشند، ارايه نمايد. اين جريان علمي- عملي توسط فردريک تيلور ، هنري فايول و چستر بارنارد و ... شکل داده شد. انگاره اصلي که از سازمان در اين جريان مبناي نظريهپردازي قرار گرفت، تجسم سازمان به عنوان يک ماشين بود، به عبارت ديگر هسته اصلي اين نظريه بهره گيري ديدگاه مکانيستي بود. (1)
پس از آغاز علمي مطالعات در مديريت، مکتبها و نظريه هاي متعددي شکل گرفتند تا درنهايت در دهه 70 ميلادي به مکتب (رويکرد / نگرش/ نظريه) اقتضايي (contingency) انجاميد. هرچند ريشه رويکرد اقتضايي را در آراي پيشينياني چون هانري فايول و ماري پارکر فالت مي توان جستجو کرد، اما اين رويکرد به نام فيدلر مشهور گرديد که بيشتر به وجه اقتضايي رهبري پرداخته است. (2)
جوهره اصلي مديريت اقتضايي را ميتوان در رفتـار يک استاد مشهور MIT به نام چارلز کيندل بــرگر جستجو کرد که هميشه در پاسخ به ســوالات دانشجويانش ميگفت: آن بستـگي دارد (It depends on). اين تکيه کلام بر نسبيت و احتمالي بودن پاسخها در حوزه مديريت تاکيد دارد و ميتوان آن را در چارچوب «قانون موقعيت» نشان داد:(3)
قانون موقعيتگرايي، نظريه پردازان و مديران اجرايي هر کشوري را به پذيرش اين واقعيت هدايت مي کند که براي يک مديريت موفق و موثر (کارآمد و اثربخش) بايد متغيرهاي گوناگون فرهنگي، سياسي، اجتماعي ... سازمان و جامعه اي که در آن مديريت صورت مي گيرد، شناسايي شوند و موردتوجه قرار گيرند. اين متغيرها را ميتوان در مفهومي به نام «هويت جمعي و ملي» صورتبندي کرد.
طبق تئوري اقتضايي کار مدير اين است که دريابد چه روشي در يک حالت خاص با شرايط ويژه و در زمان مشخص مي تواند به بهترين نحو براي تامين هدفهاي مديريت موثر واقع شود، به سخن ديگر اگر مديري درزمينه نگرش اقتضايي آموزش ديده باشد، پيش از هر تصميمي اين پرسش را مطرح خواهدکرد:
در چنين موقعيتي که من قرار گرفتهام، چه روشي موثرتر واقع خواهدشد؟
اين موقعيت را در نگاه کلان مي توان چندوچون هويت ملي تلقي کرد.

? مفهوم هويت
 

هويت (Identity)، موضوعي ميان رشتهاي (Interdeciplinary) است که از واژه IDENTITAS مشتق شده است و بر دو معناي اصلي استوار است:
1) مشترکات و ملاکهاي پيونددهنده به ديگران
2) تمايز از ديگران که دربرگيرنده ثبات يا تداوم در طول زمان است.
به سخن ديگر هويت مرکب از جنس (وجه اشتراک) و فصل (وجه افتراق) است و ازنظر لغوي به معني هستي، وجود، ماهيت و سرشت است و ريشه لغوي آن از واژه «هو» گرفته شده وازنظر علمي به معناي «چيستي شناسي» يا «کيستي شناسي» است. هويت هيچ گاه مفهوم ثابتي نداشته و پايداري براي خود نميپذيرد و حاصل تعامل اجتماعي است. مفهوم هويت هميشه چندگونگي را پذيرفته و با رويکردهاي مدرن و پست مدرن مي توان از آن تعاريف متعددي را ارائه کرد:
هويت را در سطوح گوناگون فردي، جمعي (گروهي و سازماني) و ملي ميتوان تعريف کرد. (4)
هويت درعمل به مفهوم شناسايي و شناساندن است، يعني انسانها «خود» (من يا ما) را در برابر ديگري شناسايي کرده و بر همين اساس خود را به ديگران ميشناسانند، لذا هويت به معني «چه کسي بودن» از نياز طبيعي انسان به شناخته شدن و معرفي شدن به چيزي يا جايي نشئت مي گيرد. اين احساس نياز به تعلق، نيازي ذاتي و اساسي است که در هر فرد يا جمع وجود دارد.
مهمترين کارکرد هويت، ايجاد پيوستگي و همانندي است و از ويژگيهاي مهم آن چند لايه اي بودنش است. درست شبيه لايههاي کره زمين، داشتن هويتي منسجم سبب مي شود تا فرد نسبت به وقايع و حوادث اطراف خود، موضع واحدي را با دردست داشتن معيارهاي واحد در پيش بگيرد.

? هويت ملّي چيست؟
 

مفهوم هويت ملي، از نيمه دوم قرن بيستم ميلادي به جاي «خلق و خو» و «خصيصه ملي» به عنوان پديدهاي سياسي و اجتماعي نمودار شده است.
درباره هويت ملي (National Identity) با تاکيد بر عناصر گوناگون تعريفهاي متعددي صورت گرفته است، ازجمله: هويت ملي، پاسخگويي آگاهانه يک ملت به پرسشهايي پيرامون خود، گذشته، زمان تعلق، خاستگاه اصلي و دائمي، حوزه تمدني، جايگاه سياسي، اقتصادي، فرهنگي و ارزشهاي مهم هويت تاريخي خود است (5). هويت ملي برآيند تمام تقديرهايي است که يک ملت را شکل داده اند و داراي سه رکن اصلي است: خون، خاک، فرهنگ.

? ابعاد هويت ملي
 

هويت ملي را ميتوان از ابعاد زير بررسي کرد: (6)
1) بعد اجتماعي،
2) بعد تاريخي،
3) بعد جغرافيايي،
4) بعد سياسي،
5) بعد فرهنگي،
6) بعد ديني،
7) بعدزباني و ادبي.

? مديريت کارآمد ملي درگرو توجه به هويت ملي
 

هويت ملي يکي از انواع هويت است و در حوزه هايي از قبيل فرهنگ، اجتماع، سياست، امنيت و حتي اقتصاد نقش تعيين کننده اي دارد. هويت ملي، هم به گذشته افراد وصل است و هم نگاه به آينده دارد، بنابراين مي توان گفت که افراد، نوعي منشا مشترک را در خود احساس مي کنند و به آينده اي مشترک دلبسته و چشم انتظار آن هستند. تحت تاثير بحران سرزمين زدايي و نسبي شدن، تصور و برداشت افراد از جهان دگرگون مي شود که اين پديده با عنوانها و عبارتهايي گوناگون زير از آن توصيف شده است:
- دنياي دگرگونيهاي گيجکننده
- جهان سيال، نفوذپذير و غيرمشخص
- دنياي عدم قطعيت و ابهام
- عصر احتمال و تصادف
-دنياي تضادها، ابهامها و پيچيدگيها
- ....
اين تحولات خود را در تعريف و تدوين مفاهيم و راهکارهاي مديريتي نوين نشان مي دهند و بر برداشت مديران از شرايطي که دارند، بهشدت تاثير ميگذارند.
هويت، شرط لازم زندگي اجتماعي است و بدون چارچوبي براي تعيين هويت اجتماعي، انسانها نمي توانند به صورتي معنادار و پايدار با يکديگر ارتباط برقرار کنند. درواقع بدون هويت اجتماعي جامعهاي وجود نخواهد داشت. بنابراين بحران هويت و معنا زندگي اجتماعي را به صورتي جدي مختل مي کند و نياز به بازسازي هست، در بازسازي بايد به سه نکته توجه کرد:
الف) گستره بازسازي
ب) سطح بازسازي (فرد / جمع)
ج) نوع بازسازي
اين سه نکته درواقع به شناخت وضع موجود، تعيين وضع مطلوب و راهبرد براي هويت نياز دارد که فرايند «مديريت بازسازي» را تشکيل مي دهند. (7)

? ايرانشناسي؛ شرط لازم بازسازي هويت
 

هويت ملي ما در قرنهاي متمادي دچار بحرانهاي گوناگون شده است، بحرانهايي که اکنون در فرايند جهاني شدن شکلهاي جديدي از آن را تجربه مي کنيم. مديريت بازسازي هويت ملي نيازمند به شناخت دقيقي از «ايران» و «ايراني» است. اين شناخت نيازمند روشي علمي است.

? روش شناخت
 

فرايند هر شناختي با دو چالش بزرگ روبرو است، که بايد با آن رويارويي درستي صورت پذيرد:
الف) چه چيزي را مي خواهيم بشناسيم ؟ (موضوع و دامنههاي آن)
ب) چگونه ميخواهيم بشناسيم؟ (روششناسي)
به ديگر سخن ، هر پژوهشگري پيش از آغاز جستارگري و پژوهش بايد روشن سازد که " موضوع " شناختن کدام است و تلاش براي شناختن چگونه روشمند خواهد شد؟ پيداست که هر يک از اين دو پرسش کلان ، پرسشهاي خرد ديگري را در بر مي گيرد و بي توجهي به اين دو چالش بزرگ در هر جستار و پژوهشي پيامدي جز پريشاني و ناکارآمدي نخواهد داشت .
ايران شناسي نيز به عنوان يک ضرورت ناگزير با اين چالشها روبروست ، و پس از روشن شدن اين چالشهاست که شايد بتوان تصوير روشني از ايران شناسي ارائه کرد.

? هويت ملي ايران، چونان موضوع شناخت
 

ابوالفضل بيهقي مي گويد:
گذشته را به رنج توان يافت، به گشتن به گرد جهان و رنج بر خويش نهادن و احوال و اخبار را باز جستن و کتب معتمد را مطالعه کردن.
اينکه سر آغاز شکل گيري کشوري به نام ايران از کي بوده است و چه اقوامي از کجا آمده اند و اين کشور را بر پا کردهاند، جاي گمانه زني هاي گوناگون است. اين گمانه زني ها هرچه باشد ، براي ايران به عنوان تمدني جريانساز ، بايد هويتي مستقل در نظر داشت که با تعبير هگل فيلسوف آلماني، از آن به روح تمدن ايراني مي توان نشان کرد، روح تمدني که مي توان آن را در حوزه «ايران فرهنگي» يا «فرهنگ ايراني» جستجو کرد نه آنچه را که در جغرافياي سرزميني که به نام ايران امروز بر پهنه گيتي پديدار است و بايد آن را ايران جغرافيايي امروزينه ناميد. پس مهم شناخت حقيقتي است که ما را ساخته است؛ هرچند ممکن است اکنون در جغرافيايي ديگر باشد.

? ايران شناسي چيست؟
 

اگر ايران را يک واقعيت زنده درقالب يک سيستم که داراي کليت و اجزايي است درنظر بگيريم، مي توان گفت:
ايران شناسي، فرايند نظاممند شناخت و فهم کلنگرانه و پارهنگرانه هويت ملي در «بود سازنده» و «نمودهاي نماينده» است که در طول زمان در حوزه جغرافياي حقيقي و مجازي ايران پديدار شده است. (8)

? چيستي ايران
 

ايران فرهنگي در جغرافياي مجازي به عنوان موضوع ايران شناسي مي تواند از زاويه هايي مورد کندوکاو و جستجو قرارگيرد:
1) ايران، چونان واقعيتي تاريخي در گذشته ( ايران زماني )
در اين نگاه، هويت ايراني دربازه هاي زماني خاص چون ايران عهد باستان ، ايران زمان ساسانيان و... به گونه اي ايستا مورد کندوکاو قرار مي گيرد. اين کندوکاو مي تواند فراگير(کلي) يا پاره نگر(جزئي) باشد و بخشي از دست آمدها و نمودهاي ايراني را در برهه اي از زمان در دستور کار بررسي خود قرار دهد ، براي نمونه، نقاشي عصر صفوي و... يا به گونه اي فراگير، عصر و عهدي را در نظر داشته باشد، مانند تعامل سياستمداران ايراني عصر سامانيان با همسايگان.
2) ايران، چونان روحي فراگير ( ايران فرا زماني )
در اين رويکرد ايران چونان واقعيتي تاريخي در ايستايي زماني خاص مورد کندوکاو قرار نمي گيرد ، بلکه ايران در اين رويآوري ، حقيقت و بودي پوياست که در کالبدها و نمودهايي در دورههاي گوناگون زمان، بازتاب مييابد و ظهور مي کند. در اين گونه شناختن، پژوهشگر سر آن دارد که روح سيال و لغزاني را که گوهر بنيادين فرهنگ و منش ايرانيان در دورههاي گوناگون تاريخ بوده است را بازشناسي و رده بندي کند، براي مثال منش ايرانيان در برخورد با بيگانگان .
بي گمان رويکرد اول، رويکردي ايستا بوده و تنها پاره هايي از هويت تمدن ايران را در نمودهاي گوناگون آن در مراحلي از زمان بازشناسي مي کند. اين بازشناسي به دليل دگرگوني هاي بي شمار در ادوار تاريخي، گسسته بوده و نمايانگر «بود راستين ايراني» نخواهد بود. اينگونه شناخت يادآور پيل در تاريکي مولانا خواهدبود. در اين رهگذر مي توان گفت بيشتر ايران شناسان غير ايراني (نيراني) به اين راه رفته و مي روند و هر يک ويژه دان (متخصص) در بخشي از نمودهاي تمدن ايرانياند، مانند متخصصان زبان عهد باستان ايران، يا هنر ساساني؛ حقيقت آن است که اکثر آنان سخن فراگير شايستهاي در حقيقت ويژگيهاي هويت ايراني ندارند.
در رويکرد دوم ، ايران به عنوان «بودي پويا» است که خود را درنمودهاي گوناگون بازتاب مي دهد.شناختن اين «بود گوهرين» است که تمدن ايران را از ديگر تمدنها و فرهنگها جدا مي سازد و مايه بازشناسي ايرانيان از ديگران خواهدشد و به ما پيام ميدهد که راز کارآمدي و اثربخشي در بافت اين هويت کدام است.

? رويکرد ها و روشهاي شناختن هويت ملي ايران
 

شيوه شناختن ايران در جغرافياي مجازي، بستگي به آن دارد که پژوهشگر در پي شناختن فراگير(کليت) ايران است يا پاره نگر آن، زيرا «روش شناخت» به شدت با موضوع شناخت پيوند دارد. براي اين کاربه «رويکرد» و «روش» نيازمنديم، هرچند که شايد در نگاه هرمنونيک فلسفي گئورک گادامر (Gadamer) بايد سخن از فهم هويت روح تمدن ايراني به ميان آورد که آنگاه ايران مقوله اي است که شايد نتوان حقيقت آن را قرباني «روش» کرد و بايد آن را فهميد. بهطورکلي مي توان از دو رويکرد سخن به ميان آورد:(9)
*1) رويکردهاي فراگيرانه
اگر بهدنبال شناخت ايران به عنوان يک کليت ناهمگن فراگير باشيم و در حقيقت شناخت مؤلفه هاي « بود سازنده ايراني» مايه کنجکاوي پژوهشگر باشد، بايد ايران را به عنوان يک سيستم پويا ديد که اجزا در آن در روابط چندسويه غيرخطي، ويژگيهايي از خود نمودار ميسازند که در رفتار يا رفتارهايي بههم پيوسته قابل بازشناسياند. در اين ديدگاه سخن بر سر شناخت اجزا و عوامل تشکيل دهنده ايران نيست ، زيرا چنين شناختي، پژوهشگر را به شناختي جامع راهنمون نمي شود، بلکه شناختن حقيقتي است که از همپيوندي اجزا در طول زمان بهوجود آمده و مايه بازشناسي «ايراني» از «نيراني» است. بيترديد در بازگشت به روزگار کهن که ميان تمدنها و فرهنگها ارتباطهاي گستردهاي وجود نداشته است، اين بازشناسي و مرزبندي نسبت به امروز که امپراتوري رسانهاي عصر مدرنيسم درپي غربيسازي به نام جهاني شدن است، راحتتر صورت ميگرفته است .
در اين رويکرد، حوزه تمدن ايراني را با استفاده از منابع زير مي توان شناخت :
الف) اشتراکات ميان تمامي نمودها و آثار متعلق به جغرافياي مجازي (فرهنگ ايراني) مانند آثار باستاني و هنرها.
ب) بررسي تطبيقي ( هم سنجانه ) ميان تمدن ايراني با تمدنهاي همجوار و همسايه در تاريخ گذشته ( اعراب، هند، چين(تمدن زرد)، بين النهرين ... ) و تعيين اشتراکات با آنها، و تفکيک وويژگي خاص ايراني از آنها.
ج) بررسي نقادانه منابع تاريخي، سفرنامهها و قضاوتهاي کلي انجام شده در مورد ايرانيان.
د) بررسي تاکيدات مشترک آثار ايران شناسان در عناصر مشترک فرهنگ ايراني در حوزه ها و قلمروهاي گوناگون.
*2) رويکرد پاره نگرانه (ويژه گرا)
هر تمدني ، جلوهها و چهرههايي از حقيقت و بود خويش را در آثار گوناگون مادي و معنوي آشکار مي سازد ، آثاري چون نقاشي، معماري ، موسيقي، رزم آوري ، زبان و... .
شناخت هر يک از قلمروها ، به عنوان حوزه اي تخصصي نيازمند بهکارگيري روشهاي پژوهشي و جستارگري ويژه اي است که در آن حوزه بهکار مي آيد و ميتواند کاملاً جداگانه باشد .
در شناخت پاره نگرانه هويت ملي ايران در جغرافياي مجازي (فرهنگي) ميتوان تلاشهاي روشمندانه ايران شناسان فرنگي را فارغ از انگيزههاي سياسي و مادي ... آنها پيشگام دانست و آنها را پيشرو داشت. بايد به اين نکته آگاه بود که اين پژوهشگران غربياني بودند که بر بخشهاي تاريک تمدن و فرهنگ ايران نور افشاني کردند و ايرانيان توانستند در پرتو آن، بخشهايي از هويت خويش را باز شناسند و با تاريخ خود آشنايي پيدا کنند که روشنترين گواه براي اين نقش، بازخواني متون و کتيبههاي تاريخي به زبانهاي فراموش شده، است.

? روش شناخت هويت ملي ايران
 

براي شناخت هويت ملي ايران در راستاي شناسايي متغيرهاي موثر بر مديريت مقتضي ايران بايد از روشهاي تحقيق تاريخي، هرمنوتيکي، استقرايي و قياسي و پديدارشناسانه به گونههاي جدا و ترکيبي بهره گرفت که در اينجا به نمونههايي از آنها اشاره ميکنيم:
الف) روش استقرايي
در اين روش تمامي آثار ايران شناسي و سفرنامه هايي که ايراني ها و غير ايرانيها نوشتهاند، شناسايي شده و قضاوتهاي آنها پيرامون ايران استخراج و رده بندي مي شوند و از اين راه به تصويري هر چند مخدوش و ناقص از ايران در کل و جزء از نگاه ديگران به عنوان ناظران و تجربه کنندگان و پژوهشگران بيروني دست مييابيم.
پس از گردآوري ها با روش استقرايي ، مي توان نظريه اي عمومي در مورد عناصر فرهنگ ايراني و ويژگيهاي روح ايراني مطرح کرد. بايد دانست که در اينجا بايد بر اين لغزشگاه آگاه بود که منش ايرانيان در بسياري از مرحلههاي تاريخ ايران ممکن است با خصايص تمدني ايران سازگار نباشد.
ب) روش قياسي
در اين روش، جستارگر برخي تلقيها و قضاوتها ر مورد ويژگيهاي روح تمدن ايراني را مي تواند دستمايه فرضيهسازيهايي قرار دهد و از طريق دادهها و اطلاعاتي که بهدست مي آورد، فرضيه هاي خويش را راستيآزمايي کند و به داوريهايي کلان دست يابد.
ج)روش ترکيبي
در موارد ويژه اي هم مي توان روش استقرايي و قياسي را با هم ترکيب کرد تا به شناخت گوشه اي از تمدن ايراني که در هويت ملي امروز پديدار آمده است دست يافت.

? افق زماني شناسايي هويت ملي
 

ايران شناسي در افقهاي زماني زير صورت مي گيرد:
1) هويت ملي ايران، واقعيتي فراگير پيش از اين (ايران شناسي بودگراي پيشيني)
2) هويت ملي ايران، واقعيتي در نمودهاي گوناگون (ايران شناسي نمودگراي پيشيني)
3) هويت ملي ايران، واقعيتي هميشگي (ايران شناسي بودي بي زمان)

? ضرورت شناخت هويت ملي
 

هر ملتي که «خود تاريخي» و هويت راستين فرا تاريخي خود را نشناسد،در ميانه تاريخ همواره سرگردان خواهد بود و نمي تواند راهبردي براي تکامل تمدني خود برگزيند و سخن آيتماتوف راست درمي آيد که:
«ملل قديمي تنها يک مشکل دارند و آن قديمي بودن است».

? گونه هاي ايران شناسي (ايرانشناسي هويتگرا)
 

ايران شناسي را از زاويه توجه به بازتاب زماني به دو رده مي توان تقسيم کرد:
*1)ايران شناسي ايستا
در اين گونه ايران شناسي، ايران واقعيتي تاريخي است که درنمودهايي پيش از ما در کل تاريخ يا بخشي از آن آشکار شده است . آن نمودها اکنون ميراث تاريخي ما هستند و ايران شناس در پي آشنايي و کندوکاو در آن است . ايران در اين رويکرد ، واقعيتي پايان يافته و کرانمند در زمان است .
*2)ايران شناسي پويا
در اين رويکرد ، ايران بودي سيال و لغزان است که از دير باز در بستر زمان جاري و ساري شده است ، پيچ ها و تابها خورده و فراز و فرودها داشته است. گوهري بوده است که غلطان در رهگذار زمان ، رنگها و تراشها يافته است، اما واقعيت خود را از دست نداده است .
هر دوي اين گونه ايران شناسيها کاربرد خود را دارند و بههم پيوستگي دارند،اما آنچه مهم است گونه دوم ايران شناسي است که مي تواند درس آموز چگونگي ورود ايراني به آينده باشد.

? مهره ستايش (تسبيح) رنگارنگ؛ استعارهاي براي شناخت هويت ملي ايران
 

استعاره (Metaphor) در لغت مصدر باب استفعال است، يعني عاريه خواستن لغتي به جاي لغت ديگري. جزء pherein يعني بردن و meta به معناي فرا، گرفته شده، که خود اين واژه از Metaphora يعني اصل لاتين آن از واژه يوناني مشتق شده است.
مقصود از استعاره دستة خاصي از فرايندهاي زباني است که در آنها جنبههاي يک شيء به شيء ديگر، به نحوي فرابرده ( منتقل ) ميشوند که از شيء دوم به گونهاي سخن ميرود که گويي شيء اول است. استعاره، صورت کوتاه شدة تشبيه است که در يک کلمه فشرده شده است؛ اين کلمه فشرده شده طوري در جايگاهي که به آن تعلق ندارد قرار ميگيرد که انگار به راستي جاي خود آن است، و اگر قابل دريافت باشد ماية لذت ميشود، اما اگر حاوي هيچ شباهتي نباشد مطرود ميگردد. زبانشناسان شناختي استعاره را فهم يک حوزه مفهومي بر حسب حوزه مفهومي ديگر تعريف ميکنند. حوزه مفهومياي که ما از آن عــبارت استعاري را ترسيم ميکنيم، حوزه مبدأ و حوزه مفهومياي که سعي داريم آن را بفهميم حوزه مقصد نام دارد. (10)
مي توان گفت براي بازشناسي روح تمدن ايراني ، تسبيح، استعاره اي گوياست. در چنين تسبيحي، مي توان هر مهره را که به رنگي است نماد و نمودي از تمدن ايران دانست که در کنار مهره اي ديگر کليتي فراگير را شکل مي دهد و روحي واحد که همانا «بود و حقيقت فرهنگ ايراني» است از ميان آنها چونان نخ گذشته است . اين مهره ها در ميان دستان تقديرگر ازلي و تدابير نخبگان و هيجان توده هاي ايراني گاه بالا و پايين رفته اند ، و گاه کاسته و گاه افزوده شده اند. درميان اين تسبيح گاه مهره اي رنگ پريده از بيگانگان آمده است يا گاه رنگ غير خودي گرفته است و گاه نيز مهرهها شکسته شده اند ... . اما هر چه بوده است آن نخ کهن اين مهره ها را در چرخاچرخ آورده است .اکنون پرسش هر ايراني که در پي شناختن هويت خود است. بايد آن باشد که رشته هاي آن نخ کداماند و از چه جنساند؟

? نتيجه گيري
 

با بررسي گذرا بر آنچه با عنوان ادبيات مديريت طي ساليان در کشور ما بهوجود آمده است، به دو نتيجه کلي مي توان دست يافت:
1) ترجمه بيهدف و گسيخته دستاوردهاي علم مديريت بدون توجه به نيازها و اقتضاهاي روند کلي کشور و شرايط سازماني در آن.
2) بيتوجهي در شناخت عناصر تشکيل دهنده هويت ملي که در نقشهاي بازدارنده و وادارنده بر روند توسعه کشور تاثيرگذار بوده و هستند.
3) غفلت از مديريت اقتضايي مبتني بر هويت ملي.
اکنون وقت آن است با شناخت ايران به صورت يک واقعيت پويا، فرايند تلاشهاي علمي در زمينه مديريت سامان يابد. به عبارت ديگر همانگونه که روند توسعه عمراني کشور، بدون توجه به مطالعات آمايش سرزمين رشدي نامتوازن را درپي خواهد داشت، بدون شناخت و توجه به هويت ملي، فعاليتهاي مديريتي راه به جايي نمي برند، ما اکنون توان ملي کشور را در حوزه تفکر مديريتي بايد بهسوي توجه به بازشناسي هويت ملي و تقويت و پيرايش آن از عناصر مثبت و منفي هدايت کنيم. به راستي چه کسي (کساني) و در کجا، امروز مي تواند اين تلاشهاي جداگانه و بي توجه به اقتضاهاي هويت ملي را که هريک در چارچوب منافع فردي و شرکتي خود شبيه به نهر و جويباري کوچک هستند، به سوي يک همگرايي ملي هدايت کند تا نيروي عظيم آنها، ژنراتورهاي توليد انرژي را براي آغاز «تفکر مديريتي هويتگرا» در کشور راهاندازي کنند؟

پي نوشت ها :
 

مايه اصلي اين جستار حاصل تأملات نگارنده در کلاس ايرانشناسي دکتر ميرجلال الدين کزازي در پرتو رهنمودهاي ايشان فراهم آمد، که درهمين جا از تشويقها و فرصتي که به بنده براي صورتبندي اين ديدگاه دادند، بايد صميمانه سپاسگزاري کنم.
1- هچ، ماري جو، تئوري سازمان، حسن دانايي فرد، نشر افکار، 1385
2- استونر، مديريت، پارسائيان، اعرابي، موسسه مطالعات بازرگاني، 1375
3- نيکو اقبال، علي اکبر، برگزيده نظريه هاي سازمان و مديريت، انتشارات سمت، 1378
4- هويت در ايران، پژوهشگاه علوم انساني جهاد دانشگاهي، ج 2، 1386
5- صنيع اجلال، مريم، درآمدي بر فرهنگ و هويت ايراني، موسسه مطالعات ملي، 1384
6- مدرنيته و هويت، موسسه مطالعات ملي، ش 21، 1384
7- گل محمدي، احمد، جهاني شدن، فرهنگ، هويت، نشرني، 1386
8- تعريف ايران شناسي از نگارنده با بهره گيري از مفاهيم زير: حوزه تمدني در جغرافياي تمدنها، حوزه تمدني به معني محدودهاي است که تمدن قوم يا گروهي خاص در آنجا پرورش يافته است و بحثهايي نظير پراکندگي تمدنها و علل شکل گيري و کمال و انحطاط آنها در بستر جغرافيايي و در گذر زمان مطرح مي گردد. جغرافياي مجازي منظور از جغرافياي مجازي محدودهاي است که زماني متأثر از فرهنگ و تمدن قومي بوده و فعلا تمدن و فرهنگ ديگري در آنجا جايگزين شده، ولي آثار تمدن سابق هنوز آشکار مي باشد. حوزه جغرافيايي (حقيقي) محدوده يا کشور خاصي است که واحد متشکل سياسي محسوب مي شود و منطقهاي است مسکوني که با مرزهاي مشخصي محدود شده و در پرتو داشتن يک نظام حکومتي، از وحدت سياسي خاصي نيز برخوردار است. وجود حداقل سه عامل سرزمين، جمعيت و سازمان حکومتي براي تشکيل هر کشور مستقل در حوزه جغرافيايي مشخص، لازم و ضروري است.
9- مسعودي، جهانگير، هرمنوتيک و نوانديشي ديني، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، 1386
10- خاکي، غلامرضا، همبالي، شيوه رهبري ايراني، دانشگاه آزاد اسلامي، ج 2، 1387
 

ارسال توسط كاربر محترم:hojat20
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image