جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
مقدمه اي بر روان شناسي عشق
-(0 Body) 
مقدمه اي بر روان شناسي عشق
Visitor 325
Category: دنياي فن آوري
گويند عشق آمدني بود نه آموختني. مي گوييم خير، عشق هم مانند هر پديده ديگري در زندگي مي تواند و بايد مورد شناسايي و ارزيابي قرار گيرد. مي گويند عشق کور است. مي گوئيم عشق کور نيست. ما کوريم که نمي توانيم شکل کاذب آن را از نوع واقعي تشخيص دهيم چون دانشي در اين باره کسب نکرده ايم و آنقدر از عشق بي اطلاعيم که وقتي به سراغمان آمد راه حفظ و نگهداري آن را بلد نيستيم.
به هر حال عشق ورزيدن هم سبکي دارد و فني و تکنيکي و تاکتيکي. ابعاد، انواع، عناصر و محتوي تشکيل دهنده عشق قابل بررسي و طبقه بندي است. چه بهتر که اين رموز و فنون را ياد بگيريم تا دل نبنديم به آن که شايستگي دلبندي ما را ندارد و در کنار خود حفظ کنيم آن را که شايسته ترين همسفر ماست و از روي غفلت و نا آگاهي و ناداني او را از خود نرانيم. برخلاف آن که مي گويند عشق گوهري زيبا نيست که وقتي مالک آن شدي به سرمنزل مقصود رسيده باشي و آن را به حال خود رها کني. عشق بذري و نهالي است که با دو دست کاشته مي شود و وقتي کاشته شد عاشق و معشوق هر دو بايد در حفظ آن بکوشند تا ببالد و رشد کند وگرنه پژمرده و زرد مي شود و مي ميرد.
وقتي از عشق مي گوئيم به عشق زميني ميان زن و مرد نظر داريم که موضوع و مسئله زندگي روزمره زمينيان است و با عشق عرفاني و مثالي و داستاني کاري نداريم. عشق زميني از چالش هاي مهم زندگي اکثر افراد است. اگر مبناي درستي نداشته باشد و به ازدواج بيانجامد داستان ملال آور يا فاجعه آميزي را رقم خواهد زد. و اگر به وصل نيانجامد مايه درد و رنج است. تاسف انگيز ترين حاصل نهايي غفلت و ناداني افراد که به شکست و زوال عشق منتهي مي شود، انکار و نفي اين تجربه انساني است تا آن جا که بالاخره پس از همه فراز و نشيب ها اکثر افراد به اين نتيجه مي رسند که عشق اصلاََ وجود ندارد يا دروغ است و اين يعني از دست دادن ايمان و اعتقاد به زندگي و نتيجه پايان واقعي قصه هستي دروني يک فرد. اين يعني نزيستن و سپري کردن بقيه عمر در زمستاني عاطفي که سرانجام با ظلمات مرگ پايان مي يابد.
به هر حال در اين ميانه روان شناسي هم حرفي دارد و داستاني که اگر آن را بخوانيم و بدانيم و تمرين و تجربه کنيم بهتر عاشق مي شويم، شايسته تر زندگي مي کنيم، با تدبير بيشتر عشق خود را حفظ مي کنيم و درصورت نياز پخته تر و بالغانه تر پايان آن را مي پذيريم و به راه خود ادامه مي دهيم.
عشق رمانتيک که اين همه درباره آن فيلم ، داستان و ترانه ساخته شده و مي شود و از نظر بعضي ها شرط لازم براي ازدواج است، به معناي امروزي آن از سابقه اي طولاني در تاريخ بشر برخوردار نيست. از قرن هفدهم و هجدهم است که کم کم سروکله اين عشق در زندگي انسان ها پيدا مي شود و اهميت مي يابد. حتي امروزه هم اين فرض که عشق بايد حتماَ در پيوند با ازدواج باشد استثناء است نه قاعده. معهذا عشق رمانتيک رويدادي است که به هرحال در زندگي بسياري از آدم ها تجربه مي شود حتي اگر به ازدواج منجر نگردد. عشق هميشه يک راز بوده، هست و خواهد بود. معهذا انسان کوشيده است تا در قلمروهاي گوناگون شعر، هنر، ادبيات و علوم به شناخت و تجزيه و تحليل آن نائل شود. روان شناسي عشق هم عرصه اي است که مي تواند مورد توجه قرار گيرد و يافته هاي آن در زندگي روزمره ما کاربرد داشته باشد.
عشق يک حالت عاطفي شديد شامل جذبه و کشش، شوق جنسي و توجه عميق نسبت به ديگري است. عشق به هرحال داراي يک مبناي مادي يا فيزيولوژيک و زيست شناختي است. غرايز جنسي رفتارهاي جفت جويانه را شکل مي دهند و عشق حاصل نهايي اين رفتارهاست. بي دليل نيست که عشق به معناي مورد نظر، پس از بلوغ جنسي رخ مي نمايد. اما از آن جا که هر امر معنوي داراي يک پايه مادي و طبيعي است و هر امر مادي نيز حاصل تکامل و بسط معنوي است، عشق بر مبنايي طبيعي آغاز مي شود اما مي تواند به درجه اي از کمال برسد که با هر تجربه معنوي انساني ديگر قابل مقايسه باشد.
بروز و ظهور عشق نيازمند شرايط و زمينه اي خاص است. هر فردي در هر زماني نمي تواند عاشق کسي ديگر شود. براي وجود عشق سه شرط عمده ذکر شده است. يکي ظهور برانگيختگي احساسي و عاطفي که داراي مبناي فيزيولوژيک در انسان است و هر قدر بيشتر باشد شور و هيجان عاشقانه بيشتري تجربه خواهد شد. دوم وجود فردي است که در فرهنگ زمينه اي عاشق سوژه يا موضوع مناسبي براي احساسات عاشقانه در نظر گرفته شود. عشق بدون معشوق بي معني است. اما تصوير و تعريف معشوق در فرهنگ هاي مختلف و نزد افراد گوناگون تفاوت دارد. شرط سوم بروز عشق وجود مفهوم عشق رمانتيک به معناي امروزي آن در زمينه فرهنگي انسان است که پيشتر گفتيم کلاً از تاريخي طولاني برخوردار نيست.
علاوه بر شرايط فوق چيزي که عاشق را به سوي معشوق مي کشاند جذابيت اوست که منعکس کننده ميزان دوست داشتن يا سرمايه گذاري عاطفي عاشق بر عشق و معشوق است. جذابيت نيز براساس عوامل شناخته شده اي وارد ميدان مي شود. يکي از اين عوامل همجواري يا نزديکي و مجاورت فيزيکي است. بدون اين همجواري عشقي شکل نخواهد گرفت. عامل دومي که جذابيت را افزايش مي دهد معامله به مثل است. ما کساني را دوست داريم که ما را دوست دارند. بيهوده نيست که مي گويند عشق، عشق مي آورد. و بالاخره سومين عامل موثر در جذابيت وجه فيزيکي آن يعني جذابيت جسماني يا زيبايي است که هميشه در طول تاريخ بشر مورد ستايش قرار گرفته اما معيارهاي آن در فرهنگ ها و جوامع گوناگون تفاوت داشته است. به طور معمول مردها بيشتر تحت تاثير جذابيت فيزيکي و جسماني زن ها قرار مي گيرند و حال آن که براي زنان موقعيت اجتماعي بالاتر مردان بر جذابيت آن ها مي افزايد.
عشق نيز مانند بسياري ديگر از روابط انساني داراي محتوايي مشخص است که از سه جزء نزديکي يا صميميت، شور يا تمنا و احساس تعهد تشکيل مي شود. صميميت در برگيرنده گرماي رابطه و درک و دوستي متقابل است. شور يا تمنا منعکس کننده تمايل شديد احساسي و برانگيختگي جسماني و فيزيکي نسبت به معشوق است. احساس تعهد نشان دهنده ميزان تعهد نسبت به رابطه فيمابين و کوشش براي حفظ و تداوم آن است.هريک از اجزاء فوق از لحاظ تعداد تنوع مي يابند و ترکيب آن ها انواع گوناگون عشق را به وجود مي آورد که عبارتند از رابطه بدون عشق، علاقه، شيفتگي، عشق تهي، عشق رمانتيک، عشق رفيقانه، عشق ابلهانه و عشق کامل که هر يک داراي تعريف خاص خود است.
در ميان انواع فوق عشق رمانتيک و عشق رفيقانه اهميت بيشتري دارند. عشق رمانتيک همان عشق سرشار از سوز و گداز است که در آن تاکيد بر وجه احساسي است. اين عشق معمولاَ سرآغاز روابط عاشقانه است اما دير يا زود فروکش مي کند. در اين جاست که اگر عوامل سازنده عشق رفيقانه وجود داشته باشند عشق رمانتيک مي تواند تبديل به عشق رفيقانه شود و تداوم رابطه عاشقانه را تضمين کند. در غير اينصورت يا رابطه به پايان مي رسد يا درصورت ادامه هم از کيفيت ارضاء کننده و شادي بخشي برخوردار نخواهد شد. جالب است که پژوهشگران در هنگام بروز عشق رمانتيک از ميزان بالاي ماده اي شيميايي به نام فنيل اتيل آمين در انسان گزارش داده اند. البته نبايد تصور کرد که عشق رمانتيک تنها از احساسات ساخته شده است و تفکر نقشي در آن ندارد. در حقيقت عنصر برانگيختگي در عشق رمانتيک همراه با عناصر شناختي مشخصه آن، عشق شورانگيز را سرشار از اجزاء متشکله اي چون احساس، تحسين، ايده آل سازي و گاه وسواس عاشقانه مي کند. همين مجموعه حالت هاي پيچيده و هيجان برانگيز است که فرد را به سوي ازدواج مي راند .
اما عشق رفيقانه که ثبات و تداوم رابطه عاشقانه را تضمين مي کند بيشتر متکي بر ترکيبي از صميميت و احساس تعهد است و در آن شور و هيجان عاشقانه کمرنگ تر است يا فروکش کرده. خوشبختانه هميشه اين امکان وجود دارد که يک رابطه عاشقانه با عشق رمانتيک آغاز شود و اين عشق با گذشت زمان تبديل به عشق رفيقانه شود و بلوغ و تکامل يابد.
موضوع مهم ديگر سبک هاي عاشقي است. تنوع موجود ميان افراد بشر باعث مي شود که هر فردي سبک عاشقي خاص خود را داشته باشد. به عبارتي ديگر افراد از الگوهاي شناخته شده رفتاري در روابط عاشقانه خود پيروي مي کنند. شش الگوي مشخص رفتاري يا شش سبک عاشقي توسط روان شناسان شناسايي شده است که اکثر روابط عاشقانه از يکي از آن ها يا ترکيبي از دو يا چند سبک ديگر تشکيل مي شوند. نکته حايز اهميت اين است که ميان سبک هاي عاشقي افراد بايد توافق و هماهنگي و تا حدي تشابه وجود داشته باشد تا رابطه بتواند از محتوي و تداوم لازم بهره مند شود. در يکي از اين سبک ها يعني سبک اروس عشق به مبناي جذابيت فيزيکي و به طور خلق السائه رخ مي دهد. حال آن که در سبک ديگري به نام استورج عاشق ترجيح مي دهد که احساس تعلق و وابستگي خود را به آرامي پرورش و افزايش دهد. پژوهش ها نشان مي دهد که مردان و زنان از سبک هاي عاشقي متفاوتي استفاده مي کنند.
همانطور که سبک هاي عاشقي گوناگون وجود دارد، الگوهاي مختلف تعلق و دلبستگي که ريشه در کودکي دارند در شکل گيري محتوي عشق و تعيين کيفيت آن نقش بازي مي کنند. ما درس عشق را از والدين خود مي آموزيم و بعدها اين درس را به شرکاي عشقي خود پس مي دهيم. چهار الگوي دلبستگي يا تعلق توسط روان شناسان مورد شناسايي قرار گرفته است. اين الگوها عبارتند از الگوهاي ايمن، دل مشغول، بيمناک و طرد کننده. اين الگوها نشان دهنده آنند که وقتي فردي وارد يک رابطه عاشقانه مي شود تعامل او با شريک عشقي اش چه ويژگي هايي پيدا مي کند و چه اندازه اين ويژگي ها منعکس کننده وجود آرامش، آسودگي و شادي در رابطه هستند يا برعکس تشويش، اضطراب و استرس را وارد رابطه مي کنند. افراد ايمن که از رابطه اي توام با احساس ايمني و اطمينان خاطر با مادر يا جانشين او در دوران کودکي برخوردار بوده اند به راحتي وارد رابطه مي شوند و در آن احساس امنيت مي کنند. خوش بين و معاشرتي هستند و در ارتباط با نزديکي و جهت متقابل مشکلي ندارند. گروه دل مشغول دائم در تشويش و اضطراب به سر مي برند و ناراحت اند و پيوسته نگران قطع رابطه هستند و به شدت وابسته و محتاج ديگران مي شوند. افرادي که در گروه بيمناک قرار دارند دستخوش نگراني از بابت ترک شدن و طرد شدن توسط ديگران و بي اعتماد به آنان هستند. و بالاخره گروه طرد کننده اصولاَ علاقه اي به نزديکي و صميميت ندارند و نسبت به ديگران بي تفاوت اند و از بروز هرگونه وابستگي حتي نوع سازنده آن هم گريزان هستند. اين الگوهاي تعاملي در ارتباط با نظري که فرد نسبت به خود و ديگران دارد و ميزان آسودگي يا تشويشي که در نزديکي با ديگران حس مي کند شکل مي گيرند. اين الگوها در روابط گوناگون به چشم مي خورند و گاه ممکن است يک نفر در رابطه اي ايمن و در رابطه اي ديگر بيمناک باشد.
عشق و سن موضوع قابل توجه ديگري است که بايد به آن پرداخت. معمولاً عشق و جواني همراهان هميشگي يک ديگر به حساب مي آيند. اما پژوهش ها نشان مي دهند که در بسياري از موارد افراد مسن نسبت به زوج هاي جوان ديدگاه رمانتيک تري نسبت به عشق دارند. از سوي ديگر تفاوت هاي جنسي در عشق به صورت تفاوت عاشقي زنان، مردان رخ مي نمايد که البته نبايد در مورد اين تفاوت ها مبالغه کرد. اصولاً زنان و مردان برخلاف برخي تصورات شايع متعلق به دو سياره متفاوت نيستند و شباهت هاي ميان آنان بيشتر از تفاوت هاست. بسياري از اين اختلاف ها بيش از آن که ناشي از تفاوت جنسي باشد مربوط به نقش هاي جنسي است که توسط جوامع و فرهنگ ها تعريف مي شود. طبيعي است وقتي که زنان در جامعه منزلت اجتماعي پايين تري دارند و راه هاي زيادي براي ارتقاء اين منزلت وجود ندارد يکي از شيوه هايي که پيش روي آن ها قرار مي گيرد توجه و علاقه به محبوبي است که از طريق عشق يا ازدواج با او بتوانند به منزلت اجتماعي بالاتري راه يابند. به عبارت ديگر زن ها آگاهانه تر دست به انتخاب مي زنند ولي مردها چون محدوديت هاي اجتماعي زيادي ندارند احتياط کمتري نشان مي دهند و ممکن است تنها به خاطر زيبايي جمال يک زن عاشق او شوند و با او ازدواج کنند.
و بالاخره فراز و نشيب عشق و مرگ آن اخرين موضوعي است که به آن مي پردازيم. نمي توان اميد داشت که عشق براي مدتي طولاني در بالاترين سطح احساسي خود باقي بماند. سرانجام تصوير شواليه سوار بر اسب سفيد يا پري افسونگري که عاشق آن شده ايم رنگ مي بازد و حضور واقعيت و مقتضيات زندگي روزمره وجود حقيقي انسان ها را نمايان مي سازد. بالاخره هر پديده اي تولدي دارد و تکاملي و مرگي و عشق هم از اين قاعده مستثني نيست.
هر رابطه اي از پنج مرحله کشش و جاذبه اوليه، ساختن رابطه، تداوم رابطه، زوال و خاتمه تبعيت مي کند. همان عواملي که دوام عشق را تضمين مي کنند اگر مفقود باشند عشق رو به زوال مي رود. مثلاً نابرابري در رابطه همان نقش مخربي را دارد که وجود بي عدالتي در جامعه بازي مي کند. طبيعي است رابطه اي که در آن بي منطقي، احساسات منفي، رفتارهاي مخرب و الگوهاي غير انطباقي بر منطق، احساسات مثبت، رفتارهاي سازنده و الگوهاي انطباقي تفوق يابند سرانجامي جز زوال و مرگ نخواهد داشت. اگر هم چنين رابطه اي مثلاً در قالب يک ازدواج به ظاهر تداوم يابد مانند بنايي پوشالي است که يا از محتوايي برخوردار نيست و يا به مجرد وزيدن بادي ناچيز فرو خواهد ريخت.شايد بتوان واقعيت را در عرصه هاي ديگر زندگي پنهان کرد و حتي گاه به خود فريبي روي آورد.ولي در مورد عشق که شاهد هستي است و در نزديک ترين و صميمانه ترين روابط ميان انسان ها يعني رابطه ي زن و مرد تجلّي مي يابد نمي توان واقعيت آغاز و پايان و تولد ومرگ آن را پنهان کرد.
هميشه پايان نامنتظري هست
که باد با خود برمي انگيزد
سرنوشتي گشوده راز را
در ميان سرزمين سرگشته ي دلتنگي ها
تا خود آشکار شود
آنچه نميتوانش پنهان کرد.

تعريف و تکوين عشق
 

از صداي سخن عشق نديدم خوش تر
يادگاري که در اين گنبد دوّار بماند
(حافظ)
امروزه بسياري از افراد وجود عشق را شرطي لازم براي ازدواج به شمار مي آورند و معمولاً تصوري که از عشق دارند يک عشق رمانتيک است که اين همه در باره آن فيلم، داستان و ترانه ساخته شده و مي شود.اين نوع دوست داشتن و عشق بخصوص براي جوانان اهميت بيشتري پيدا کرده اما جالب است بدانيم که اين گرايش و تمايل پديده اي نو و تازه در تاريخ به شمار مي آيد.
به عبارت ديگر با نگاه به تاريخ و پيشينه عشق بايد بگوئيم که عشق به معناي امروزي آن يا عشق رمانتيک در تاريخ زندگي بشر از سابقه اي طولاني برخوردار نيست. اين امر اگرچه عجيب به نظر مي رسد ولي واقعيت دارد. اقوام بدوي موجود نيز ظاهراً عشق را زياد نمي شناسند و حتي در زبان بسياري از اين قبيله ها به ندرت کلمه مستقلي براي بيان عشق وجود دارد. محرک اعضاء اين قبيله ها براي ازدواج بيشتر ميل به داشتن فرزند و غذاست تا چيزي که ما آن را عشق مي ناميم. در بعضي از اين اقوام جشن ازدواج با بي علاقگي بسيار برگزار مي شود و از عشق و احساسات به معنايي که ما مي شناسيم خبري نيست.
تاريخ نيز نشان مي دهد که در نزد اقوام گوناگون و فرهنگ هاي متفاوت عشق و احساسات رمانتيک نقش چنداني در ازدواج نداشته است و اکثر ازدواج ها به دلايل اقتصادي، سياسي، خانوادگي و عملي يا مصلحتي صورت مي گرفته است.
در يونان باستان شيفتگي نسبت به ديگري نوعي خلبازي محسوب مي شد و ربطي به ازدواج و زندگي خانوادگي نداشت. در عوض يونانيان عشق افلاطوني را ارج مي نهادند منظور از عشق افلاطوني ستايش غير جنسي فرد محبوب است که معمولاً در عشق و علاقه ميان دو مرد تجسم مي يافت.
در اروپا پديده عشق در قرون وسطي شکل گرفت و آن را به عنوان يک احساس مقدس و خالص که ربطي به ميل جنسي ندارد مي شناختند. عشق به غيرهمجنس در قرن دوازده ميلادي در مفهوم عشق درباري تجسم يافت. در عشق درباري شواليه اي که عشق را در قالب تکاپويي نجيبانه و با شکوه جستجو مي کرد خود را با شوقي پايان ناپذير وقف عشق به يک بانوي اشرافي مي کرد. اين عشق خيال پردازانه، لطيف، باشکوه و لااقل در عالم نظر عاري از شبهه جنسي بود.
در طول پانصد سال بعد کم کم، به تدريج اين تصور به وجود آمد که عشق مي تواند خوشايند و شرافتمندانه باشد. در حقيقت از قرن هفدهم و هجدهم بود که در اروپا و بخصوص در انگلستان اين فکر ايجاد شد که احساسات رمانتيک مي تواند منجر به پاياني شاد کامانه شود. معهذا هنوز اين که يک نفر داراي احساسات عاشقانه نسبت به همسر خود باشد رواج زيادي نداشت.
حتي امروزه نيز اگر سراسر کره زمين را در نظر بگيريم اين فرض که عشق حتماً بايد در پيوند با ازدواج باشد استثناء است و نه قاعده حتي در هندوستان تنها در اين اواخراست که عشق درميان طبقات متوسط به عنوان مبناي ازدواج جاي ازدواج هاي از پيش مقرر شده را گرفته است. در آمريکا اين عقيده که ازدواج بايد بر مبناي عشق صورت گيرد رواج زيادي دارد. شايد توسعه فردگرايي و گسترش کامروايي اقتصادي است که به جوانان اجازه مي دهد تا براثر برخورداري از استقلال اقتصادي زوج خود را فارغ از نظر و تحميلات خانوادگي انتخاب کنند.
به هر حال در طول قرن ها نگاه به عشق برمبناي چهار وجه شخصي تنوع داشته است. اين چهار وجه در عين حال منعکس کننده ابهاماتي است که در اين ارتباط وجود دارد. اين چهار وجه و پرسش هايي که در رابطه با هريک مطرح مي شوند از اين قرارند:
-ارزش فرهنگي: آيا عشق حالتي مطلوب و مقبول يا نامطلوب و نا مقبول است؟
-جنسيت: آيا عشق بايد جنسي باشد يا عاري از هرگونه تعلق جنسي؟
-جهت گيري جنسي: عشق به غير همجنس و نيز همجنس هريک چه توضيح و توجيهي دارند و تفاوت آن ها در چيست؟
-وضع زناشويي: آيا بايد عاشق همسر خود باشيم؟
امروزه هم اگر به تعابيري که از عشق مي شود يا اظهار نظرهايي که درباره آن گفته مي شود نگاهي بيندازيم با ردپاي همين چهار وجه روبرو مي شويم. مثلاً وقتي صحبت از عشق مي شود اکثراً با نظرياتي از اين قبيل روبرو مي شويم.
•عشق ديوانگي است.
•عشق ربطي به ازدواج ندارد.
•عشق نيازمند تماس جنسي نيست.
•عشق يک جستجوي باشکوه، عالي و شرافتمندانه است.
•سرنوشت محتوم عشق نابودي است.
•عشق دروغ است.
•عشق مي تواند شاد و کامل باشد.
•عشق و ازدواج در يک راستا هستند.
اين تعبيرها مي توانند منعکس کننده تنوعات معمول فرهنگي و تاريخي باشند اما در عين حال نشان دهنده اين واقعيت مهم اند که عشق مي تواند اشکال متنوعي داشته باشد.
امّا چگونه مي توان به تعريفي از عشق دست يافت ؟هنگامي که در سناي آمريکا درخواست بنياد ملي علوم آن کشور جهت تخصيص بودجه براي پژوهشي در باب روان شناسي عشق مطرح شد، سناتور ايالت ويسکانسين در سخنان خود گفت که آمريکايي ها مي خواهند بعضي چيزها به صورت راز باقي بمانند و در صدر چيزهايي که ما نمي خواهيم بدانيم اين است که چرا يک مرد عاشق يک زن مي شود يا بالعکس.
عشق يک راز است و مانند بسياري از ديگر وجوه زندگي انسان به صورت يک راز نيز باقي خواهد ماند، البته دلفريب ترين رازها. عشق تجربه اي است که مانند برخي ديگر از تجربه هاي زندگي بيان يا انتقال کامل معناي آن به ديگري امکان پذير نيست و کسي نمي تواند به جاي کس ديگري عاشق شود. در جهان کالا سالار امروز عشق تنها چيزي است که نمي تواند به صورت کالا عرضه شود و آن چيزي هم که در اين بازار جنبه کالايي مي گيرد و به صورت عشق بسته بندي مي شود، در حقيقت عشق نيست.
عشق آن قدر سرشار از تناقضات است و چنان در اشکال بي نهايت متنوعي وجود دارد که شما مي توانيد هرچه مي خواهيد در باره آن بگوييد و هر طور مي خواهيد آن را تعريف کنيد به نحوي که تقريباً درست باشد يا حداقل نتوان آن را رد کرد. بنابراين نمي توان از يک تعريف واحد و مشخصي درباب عشق سخن راند. اما به هرحال کوشش انسان ها در طي قرون ، در حوزه هاي گوناگون شناخت از قبيل دين، فلسفه، ادبيات، هنرو... براي شناسايي اين پديده مي تواند قابل استفاده باشد. در قلمرو روان شناسي و علوم رفتاري هم پژوهشگران اين حوزه به سهم خود سعي در تبيين و شناخت عشق داشته اند و گاه تعاريفي را ارائه کرده اند. مثلاً گفته مي شود که عشق يک حالت عاطفي شديد شامل جذبه و کشش (attraction) ، شوق جنسي و توجه عميق نسبت به ديگري است. در حقيقت عشق شديدترين، نيرومند ترين و دير پاترين صورت جذبه و کشش (attraction) است.
شايد بتوان با ذکر برخي مشخصه هاي عشق به تعريف آن نزديک شد. اين مشخصه ها عبارتند از ارتباط بين فردي، حمايت کردن و حمايت شدن، درک عميق آن ديگري، حساسيت به نيازهاي او، سهيم شدن در تبادل اطلاعات، افکار و احساسات شخصي، کمک به ديگري، احتياج داشتن به او و به طور همزمان برانگيختن احساس احتياج داشتن متقابل در او.
در توصيف عشق نبايد مبناي طبيعي و مادي و يا به زبان امروزي فيزيولوژيک و زيست شناختي آن را ناديده گرفت. از اين ديدگاه زندگي در کل بر مداري مي چرخد که مرکز و محور آن تغذيه و تناسل است. تغذيه وسيله اي است براي توليد نسل و توليد نسل وسيله اي است براي تدارک تغذيه و عشق به دنبال گرسنگي به وجود مي آيد و رفتارهاي جفت جويانه را شکل مي دهد. به عبارت ديگر غريزه جنسي محرک اصلي بروز و حضور عشق است پس بحث در عشق غير جنسي اصولاً نوعي خلط مبحث است.
از سوي ديگر در رشد تکاملي افراد نيز عشق به معناي مورد نظر ما پس از بلوغ جنسي رخ مي دهد. پس تکوين عشق مسير درازي را مي پيمايد که از گرسنگي آغاز مي شود و به مرگ مي انجامد. لذا بيهوده نيست که مي گويند ’’ هرجا که زندگي است عشق در کارست و چون مرگ در ميان آيد از عشق نيز خبري نخواهد بود.’’ پس مي توان چنين نتيجه گرفت که اصولاً نيازهاي نوع بشر با زبان گرسنگي روح و جسم سخن مي گويند و از اين جاست که عشق سر برمي آورد.
اما برخي از فلاسفه برآنند که هر امر معنوي داراي يک اصل و پايه مادي و طبيعي است و هر امر مادي حاصل نوعي گسترش و بسط معنوي است. لذا عشق بر مبناي يک پايه طبيعي آغاز مي شود اما مي تواند به درجه اي از کمال برسد که هيچ امر معنوي به آن درجه دست نيافته باشد. از اين روست که مي گويند تنها عشق مي تواند بر مرگ پيروز شود زيرا عشق پيش از فناي جسم روح را به مرحله اي از رفعت ترقي مي دهد که صبغهء فنا ناپذيري مي يابد.
از اين جاست که برخي از متفکران برآنند که عشق حاصل و هديه تمدن است. به قول ويل دورانت هرجا که تمدن بيشتر است يک امر معنوي در محرک جنسي توليد نسل بسط و افزايش مي يابد. بي شک ارتقاء تمدن پيوسته همراه کنترل غرائز صورت گرفته که متاسفانه در بسياري از موارد به سرکوب کلي غرائز انجاميده است. اما اگر تمدن مسير کنترل غرايز را طي نمي کرد شکل گيري جوامع انساني امکان پذير نبود و اصلاً تمدني به وجود نمي آمد.
بخش عمده اي از نيروي قوانين اجتماعي مبتني بر کنترل غرائز انساني است تا انسان ها بتوانند با مهار پرخاشگري، ستيزه جويي و ويرانگري نيازهاي خود به تغذيه و تناسل را در يک چهار چوب مشخص تامين کنند. تمدن و قانون همين چهار چوب و آن چيزي است که فريادهاي وحشيانه جفت جويي غارنشينان بدوي را به تغزل عاشقانهُ شاعران تبديل مي کند.
حال بايد پرسيد پس چرا عشق رمانتيک به مفهوم امروزي آن تنها در سده هاي اخير بوجود آمده است. برخي از صاحب نظران مي گويند رشد تمدن با به تاخير انداختن ازدواج موجب مي شود که اميال جنسي و جسماني برآورده نشود و فرد به درون نگري و تخيل پناه برد و معشوق و محبوب را در هاله اي تخيلي مجسم کند که حاصل اميال ارضاء نشده اوست. زيبايي يک چيز ناشي از نيروي ميل به آن است ميلي که منع و جلوگيري آن رانيرومندتر مي کند و ارضاء و اقناع موجب تضعيف آن مي شود. بروز عشق ناشي از اين تمايل است و زوال آن نيز که به صورت عشق هاي زودگذر تجلي مي يابد از کمرنگ شدن اين ميل حاصل مي شود.

عوامل بروز عشق
 

اغلب عشق حالتي انفعالي در نظر گرفته مي شود که عارض مي گردد يا از دنيايي ناشناخته فرا مي رسد و بر آدمي مستولي مي شود. امّا عشق هم مانند بسياري از پديده ها نياز به وجود عوامل و شرايط خاصي دارد تا به وجود آيد.مثلاً براي بروز عشق يا عاشق شدن وجود آمادگي قبلي ضرورت دارد. يک فرد در هر شرايط و هر زماني آمادگي عاشق شدن را ندارد. در حقيقت براي عاشقي سه شرط عمده بايد وجود داشته باشد.
1-برانگيختگي احساس يا عاطفي: (emotional arousal) فرد بايد در يک حالت برانگيختگي احساسي باشد يا عاملي اين برانگيختگي را به وجود بياورد تا بتواند عاشق شود. اين برانگيختگي بايد از شدت بالا برخوردار باشد. همه ما از ديدن يک منظره زيبا به هيجان مي آييم اما تنها يک نقاش است که براثر تماشاي آن منظره ممکن است چنان دچار برانگيختگي احساسي شود که تاثير آن رابه صورت يک شاهکار نقاشي منعکس کند. اصولاً شدت يک تجربه احساسي بستگي به ميزان برانگيختگي فيزيولوژيک آن دارد. هر اندازه برانگيختگي بالاتر باشد شدت آن تجربه احساسي بيشتر است. البته تعبير اين تجربه هم جاي خود را دارد. يک تجربه واحد مي تواند باتعبيرهاي متفاوت احساسات گوناگوني را برانگيزد. مثلاً اگر يک سگ وارد اطاق انتظار يک پزشک شود. يک نفر ممکن است غش کند. ديگري ممکن است اصلاً توجهي به او نکند و به روزنامه خواندن ادامه دهد. سومي امکان دارد بگويد چه سگ خوشگلي است و او را نوازش کند. تجربه يکي است ولي تعبير افراد متفاوت است، لذا واکنش هاي احساسي گوناگون به چشم مي خورد. تعبير يک تجربه هم بستگي به عوامل ديگري دارد. مثلاً برخورد با زني که از نظر يک نفر جذاب در نظر گرفته مي شود موجب برانگيختگي احساسي او مي شود. اما اطلاق زيبا به آن زن بستگي به ملاک هاي فرد براي زيبايي و ارزش هاي فرهنگي جامعه اي که در آن زندگي مي کند و تجربه هاي قبلي او دارد. از سوي ديگر انواع گوناگون برانگيختگي احساسي قابل تبديل به يک ديگرند و احساسات رمانتيک را تحت تاثير قرار مي دهند. در رم باستان از اين امر آگاه بودند و مردان جوان معشوق خود را به مسابقات گلادياتورها مي بردند. زيرا معشوق تهييج و برانگيختگي احساسي ناشي از هيجان مسابقه را به حساب جذابيت فيزيکي مرد مي گذاشت و به حضور او نسبت مي داد. هنگامي که والدين يک زوج جوان که عاشق يک ديگرند مانع از وصال يا ازدواج آن دو مي شوند اين ناکامي موجب بروز خشم در عاشق و معشوق مي شود که به نوبه خود برانگيختگي احساسي اوليه عشق را افزايش مي دهد. شدت عشق در بسياري از داستان هاي عاشقانه مانند رومئو و ژوليت يا ليلي و مجنون با اين موضوع بستگي دارد.
2-شرط دوم بروز عشق وجود فردي است که در فرهنگ فرد عاشق سوژه و موضوع يا هدف مناسبي براي احساسات عاشقانه باشد. يعني وجود موضوع عاشقي يا عشق (love object) يکي از شرايط اوليه ايجاد عشق است. بديهي است که عشق بدون وجود معشوق نمي تواند وجود داشته باشد. اما تعريف و تصوير اين معشوق در فرهنگ هاي مختلف و نزد افراد گوناگون متفاوت است. معشوق بايد مشخصاتي داشته باشد تا سوژه عشق قرار گيرد. اين مشخصات در مورد زنان مي تواند جذابيت فيزيکي و در مردان موقعيت اجتماعي باشد يا هر عامل ديگري که در يک فرهنگ مشخصي يا نزد يک فرد خاص ارزش عاشق شدن را داشته باشد.
3-شرط سوم بروز عشق آن است که مفهوم عشق رمانتيک به معناي امروزي آن در فرهنگ و زمينه فرهنگي فرد وجود داشته باشد. يعني شخص در فرهنگي مثل فرهنگ اکثر کشورهاي امروزي بار آمده باشد که مفهوم عشق رمانتيک از راه هاي مختلف مانند رمان، سينما، تئاتر، موسيقي، تلويزيون و غيره در آن تبليغ شود. اين امر بخصوص در نسل جوان اهميت دارد زيرا از يک سو عشق به دوران جواني تعلق دارد و از سوي ديگر مخاطب اين رسانه ها بيشتر جوانان هستند و جوانان نيز به موضوعاتي که داراي چاشني عشق رمانتيک است توجه بيشتري نشان مي دهند.
بايد کمي هم از جذابيت (attraction) بگوييم زيرا جذابيت است که در بافت شرايط ذکرشده و درهمراهي با آن ها زمينه ي لازم براي بروز عشق را مهّيا مي کند. جذابيت يا کشش و جاذبه منعکس کننده ميزاني است که ما ديگران را دوست داريم. که فقدان آن با دوست نداشتن همراه خواهد بود.

عواملي که در ايجاد کشش و جاذبه موثرند از اين قرار است.
 

1-همجواري يا نزديکي فيزيکي: صرف نظر از برخورد يا ملاقات اوليه همجواري يا مجاورت است که باعث بروز عشق و يا شدت يافتن و تداوم آن مي شود و تصور عشق بدون اين همجواري دشوار است. به هرحال اين همجواري است که باعث مي شود مثلاً دو همکار يا دانشجوي همدرس کم کم احساس کشش نسبت به يک ديگر کنند و در صورت تداوم اين همجواري و وجود ساير عوامل آشنايي اوليه آنان تبديل به عشق شود.
2-معامله به مثل : ما کساني را دوست خواهيم داشت که ما را دوست دارند. بيهوده نيست که از دير باز گفته اند عشق، عشق مي آورد. نشان دادن احساسات مثبت باعث مي شود که ديگران ما را دوست بدارند و اين امري دوجانبه است و داستان عشق به خصوص در اوايل آن سرشار از فرازهايي است که احساسات دوستانه متقابل از طرف عاشق و معشوق ابراز مي شود که خود منجر به افزايش شدت احساسات عاشقانه مي شود.
3-جذابيت جسماني: جذابيت جسماني از دير باز، در فرهنگ هاي گوناگون امري مورد ستايش بوده است. اين ستايش در حوزه هاي گوناگون هنر مانند ادبيات، نقاشي، موسيقي و پيکر تراشي منعکس شده است. زنان و مردان زيبا به دفعات موضوع و سوژه آثار هنري قرار داشته اند و حتي در تاريخ نيز نقش بارزي ايفا کرده اند. معيارهاي زيبايي يا جذابيت جسماني در طول قرن ها تغيير کرده اند. روزگاري چاقي از آن رو که نشان دهنده رفاه و ثروت بود معيار زيبايي افراد محسوب مي شد. امروزه برعکس لاغري و تناسب اندام تصاوير ايده آلي جامعه معاصر را تشکيل مي دهند و تاکيد بر زيبايي جسماني و معيارهاي روز آن مانند لاغري و اندام ورزشکارانه حتي تبديل به يک وسواس عمومي شده است. معيارهاي زيبايي در زن و مرد متفاوت است و دستخوش تغيير نيز مي شود. به هرحال واقعيت آن است که افراد زيبا چه زن و چه مرد بيشتر دوست داشته مي شوند و موضوع عشق قرار مي گيرند. مطالعات نيز اين يافته را تاييد مي کنند. در مورد زيبايان بايد گفت اولاً کساني که زيباترند محبوب ترند و بيشتر به عنوان شريک عشقي برگزيده مي شوند. ثانياً اين تصور عمومي وجود دارد که افراد زيبا داراي ويژگي هاي مثبت ديگر نيز هستند. يعني مثلاً چنين تصور مي شود که اين افراد باهوش تر، جالب تر، معاشرتي تر و مستقل تر نيز هستند. از همين رو افراد زيبا در مصاحبه ها يا ارزيابي هاي شغلي هميشه نمره بالاتري مي گيرند. بنابراين مي توان گفت که جذابيت جسماني براي دارندگان آن يک موهبت است ولي براي کساني که در معرض آن قرار مي گيرند ممکن است ارزيابي واقع بينانه شرايط را با دشواري روبرو کند. ناگفته نماند که در عشق و عاشقي مردها بيشتر تحت تاثير جذابيت فيزيکي و جسمي زن ها قرار مي گيرند يعني مردان زن هايي را ترجيح مي دهند که از لحاظ فيزيکي زيبا و جوان باشند و موقعيت اجتماعي يا درآمد آنها اهميت چنداني برايشان ندارد. حال آن که براي زنان موقعيت اجتماعي و توانايي کسب درآمد مردان بر جذابيت فيزيکي آنان ارجحيت دارد. جالب است که پژوهش ها نشان مي دهند که در دوران اوليه آشنايي يا نامزدي مردها در توانايي کسب درآمد و موقعيت اجتماعي خود مبالغه مي کنند يا به عبارت بهتر خود را پولدارتر و مهم تر جلوه مي دهند حال آن که زنان به نحوي مبالغه آميز بر زيبايي و جواني خود تاکيد مي ورزند و به عبارت ساده تر جلوه فروشي مي کنند اما پس از گذشت زمان و تثبيت رابطه و ازدواج هر دو گروه به سطوح عادي و واقعي باز مي گردند و ديگر از مبالغه و ظاهرسازي خبري نيست و اين جاست که اصطلاحاتي مانند طبل توخالي يا تو زرد در آمدن مصداق پيدا مي کند. در باب چگونگي جذابيت جسماني بايد گفت اکثر افراد چه زن ، چه مرد ترکيبي از ويژگي هاي کودکانه با مشخصات بزرگسالانه در صورت را بيشتر مي پسندند و دوست دارند. مثلاً ترکيب چشم هاي درشت با بيني کوچک و گونه اي استخواني و برجسته بيشتر مورد توجه قرار مي گيرد. همچنين مشخصات متمايز مانند لبخند بزرگ از مقبوليت بيشتري برخوردار است. از سوي ديگر برخلاف تصور عموم مشخصه هاي مقبول جسماني خيلي غير معمول و استثنايي نيستند و به ارزش هاي متوسط يک جامعه نزديک تر هستند. مثلاً در مورد بلندي قد برخلاف تصور رايج اکثر زنان از مردان خيلي قد بلند خوششان نمي آيد و قد متوسط بيشتر مورد نظر آنان است. وقتي از جذبه و کشش سخن مي رانيم در حقيقت از دوست داشتن (و نه عاشقي) صحبت مي کنيم. حال بايد ديد که اين دوست داشتن که مي تواند تبديل به عشق شود چه تفاوتي با عشق دارد. به نظر مي رسد که تفاوت ميان اين دو حالت جنبه کمي و کيفي دارد. اما در عين حال مي توان اين دو حالت را روي يک طيف تجسم کرد که در درجات پايين تر (دوست داشتن) نسبت به درجات بالاتر (عشق) منطق و عقلانيت بيشتري وجود دارد. در اين زمينه پژوهش هايي صورت گرفته و حتي آزمون هايي بر مبناي مقياس هاي متفاوت اين دو به وجود آمده است. مثلاً در مقياس هاي مربوط به دوست داشتن مشخصه هايي مانند مسئوليت پذيري و توانايي کسب احترام مطرح است ولي در مقياس هاي مربوط به عشق دلبستگي ( اگر با او نباشم غمگين و تيره روزم)، توجه عميق (اگر او احساس بدي داشته باشد بايد او را شاد کنم) و صميميت حتي تا حد احساس تملک وجود دارد.

محتواي عشق و انواع آن
 

هر چند ارائهً تعريفي جامع از عشق امکان پذير نيست ولي تجربه و حالت عاشقي قابل بررسي است . محتواي عشق را مي توان تجزيه و تحليل کرد و براساس يافته هاي تجربي و پژوهشي از انواع گوناگون عشق سخن راند . با قبول اين واقعيت که عشق براي افراد مختلف معاني متفاوتي دارد بايد گفت که براي اکثر افراد وجود سه جزء تشکيل دهنده ضروري است که در اشکال ترکيبي گوناگون به چشم مي خورند. اين سه جزء عبارتند از نزديکي يا صميميت، شور يا تمنا و احساس تعهد.
نزديکي يا صميميت (intimacy) در برگيرنده گرمي رابطه ، دوستي، درک و فهم متقابل، برقراري ارتباط، حمايت و مشارکت است. شور يا تمنا (passion) با تمايل شديد و برانگيختگي جسماني و فيزيکي نسبت به معشوق مشخص مي شود که اغلب جذبه جنسي و نياز احساسي شديدي را که توسط محبوب ارضاء مي گردد در بر مي گيرد. احساس تعهد (commitment) نشان دهنده اتخاذ تصميم براي وقف کردن خود نسبت به رابطه و کوشش براي حفظ و تداوم آن است. احساس تعهد ماهيت شناختي و عقلاني و صميميت ماهيت احساسي دارند و شور و تمنا نيز همچون يک سائقه يا انگيزه عمل مي کند. شور و تمنا نقش برجسته در درگيري هاي عاشقانه کوتاه مدت و صميميت و احساس تعهد نقش کليدي در روابط دير پاي بازي مي کنند.
در نظريه مثلثي عشق که به استرن برگ (sternberg) تعلق دارد هريک از اين ارکان زاويه اي از مثلثي را تشکيل مي دهند که عشق ميان دو نفر را ترسيم مي کند وترکيب هاي گوناگون اين ارکان انواع هشتگانه عشق را به وجود مي آورند که عبارتند از :
1- رابطه فاقد عشق: اگر صميميت، شور و احساس تعهد مفقود باشند در حقيقت عشقي وجود ندارد. در اين حالت با يک رابطه سطحي، سرسري يا اتفاقي و عاري از تعهد روبرو هستيم که افراد درگير در آن را تنها مي توان آشنا با يک ديگر دانست . در اين جا حتي دوستي نيز وجود ندارد زيرا دوستي نيازمند صميميت است. بسياري از ازدواج هاي سنتي بخصوص درگذشته ها که مي توان آن ها را ازدواج کور ناميد بر اين مبنا صورت مي گرفتند. منتهي در گذشته به علت انگ منفي طلاق که از نظر فرهنگي در جامعه رواج داشت امکان ادامهً اين ازدواج ها وجود داشت. ولي تصور اين که امروزه ازدواجي براين مبنا شکل بگيرد دشوار و فکر اين که تداوم يابد دشوار تر است. در اين جا گويي عبارت ازدواج قمار است مصداق مي يابد.
2- علاقه: اگر صميميت موجود و شورو احساس تعهد مفقود باشد با رابطه اي مبني بر علاقه يا دوست داشتن روبرو هستيم. اين نوع در دوستي هايي به چشم مي خورد که نزديکي و صميميت وجود دارد ولي تمنا و شور و شوقي برانگيخته نمي شود. بسياري از عاشقان اين جمله را از معشوق خود شنيده اند که’’ تن تو را دوست دارم ولي عاشق تو نيستم.’’ چنين عبارتي به اين نوع رابطه اشاره دارد.
3- شيفتگي: اين حالت در شيفتگي بي دليل نسبت به کساني که شناخت چنداني از آن هاوجود ندارد ديده مي شود. تمنا و شور و شوق شديد وجود دارد ولي نزديکي، صميميت و شناخت و احساس تعهدي در کار نيست. بسياري از عشق هاي اوليه دوران نوجواني به اين صورت هستند. پسري که عاشق دختر همسايه اي شده که تنها تصوير او را در پنجره ديده و شناختي از او ندارد و حتي با او صحبت نکرده است اين نوع عشق را تجربه مي کند.
4- عشق تهي: در اين جا احساس تعهد نسبت به رابطه وجود دارد ولي از شور و شوق و نزديکي و صميميت خبري نيست. برخي از پيوندهاي زناشويي با اين حالت شروع مي شوند و متاسفانه در بسياري از ازدواج ها يا روابط طولاني که گرمي و شور و هيجان اوليه از ميان رفته و افراد به هر دليلي در کنار يک ديگر باقي مي مانند اين نوع عشق يا رابطه وجود دارد. در بسياري از جوامع که ازدواج بر مبناي برنامه ريزي خانوادگي و به دلايل اقتصادي يا سياسي صورت مي گيرد با اين نوع روبرو هستيم.
طبيعي است که اشکال فوق با تصور رايجي که از عشق وجود دارد ناهمخوان است زيرا از ساير اجزايي که در عشق سراغ داريم عاري است. امّا عشق يک تجربه چند وجهي است و اين واقعيت در اشکال پيچيده تر آن که حاصل ترکيب سه جزء متشکل عشق است به صورت زير خود را نشان مي دهد.
5- عشق رمانتيک: در اين نوع صميميت و تمنا و شور و هيجان به ميزان بالا و توامان وجود دارد. لذا مي توان گفت عشق رمانتيک در ترکيب علاقه و شيفتگي خود را نشان مي دهد. اين نوع و عشق رفيقانه بايد به طور مفصل موردبحث قرار گيرد.
6- عشق رفيقانه: وقتي که صميميت و احساس تعهد در کنار هم قرار مي گيرند عشق رفيقانه شکل مي گيرد. در اين جا نزديکي و صميميت، برقراري ارتباط و مشارکت همراه سرمايه گذاري طرفين به روي رابطه به چشم مي خورد که منجر به ايجاد رابطه دوستانه عميق و بادوام مي شود. اين عشق در مراحل بعدي ازدواج هاي طولاني و شادکامانه اي رخ مي نمايد که در آن ها شور و هيجان دوران اوليه به تدريج فروکش کرده است اما رابطه فيمابين از استحکام لازم برخوردار است.
7- عشق ابلهانه: شور و هيجان و تمنا همراه احساس تعهد در غياب صميميت و نزديکي تجربه احمقانه اي را شکل مي دهد که عشق ابلهانه خوانده مي شود. عشق هاي طوفاني که بر اثر شور و هيجان سرشار به ازدواج سريع و ناگهاني منجر مي شود بدون آن که طرفين شناخت کاملي از هم داشته باشند بر مبناي شيفتگي يا اين نوع عشق صورت مي گيرد. شناخت ناکافي هميشه از عوامل نامطلوبي است که خطر طلاق را افزايش مي دهد.
8- عشق کامل: در اين نوع هر سه راس مثلث عشق يعني صميميت، شور و احساس تعهد به ميزان بالا در کنار هم قرار مي گيرند. اين عشقي است که همه آن را جستجو مي کنند و داستان ها درباره آن نوشته شده است .البته اگر طرفين اين شانس را داشتند که به چنين عشقي دست يابند، نبايد ماجرا را خاتمه يافته تلقي کنند. زيرا چيزي که بيشتر اهميت دارد توانايي تداوم و حفظ آن است. عشق کامل نيز مانند هر رابطه اي يک گوهر گرانبها نيست که اگر به شما تعلق گرفت هر اتفاقي که بيفتد ارزش خود راحفظ کند يا حتي قيمت آن بالاتر رود. بلکه مانند تولد يک فرزند يا پرورش يک گياه زنده است که تداوم حيات و رشد آن نياز به توجه ، نگهداري و سعي و کوشش دارد.
بايد توجه داشت که در بررسي محتوي انواع عشق ميزان هريک از عواملي که ذکر شد يعني صميميت ، شور و احساس تعهد نيز بايد مورد توجه قرار گيرد. هريک از اين عوامل مي توانند شدت و ضعف داشته باشند و اين موضوع در تعامل ميان طرفين و تداوم آن نيز نقش بازي مي کند. از سوي ديگر بايد توجه داشت که طبقه بندي فوق براي سهولت فهم مطلب مورد استفاده قرار مي گيرد و در زندگي واقعي تمايز ميان انواع ذکر شده ممکن است تا اين اندازه روشن و واضح نباشد. در عين حال پيچيدگي ها و تداخلات ميان اين انواع نيز بيشتر از آن است که در عالم نظر فرض مي شود. بين انواع فوق دو نوع رمانتيک يا پرسوز و گداز و رفيقانه نيازمند توجه بيشتر هستند.
ارسال مقاله توسط کاربر محترم سايت : mohammad_43
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image