افراط و تفريط در اقتصاد (1)
![](/images/th1_start.gif) ![](/images/th1_start.gif) ![](/images/th1_start.gif) ![](/images/th1_start.gif) -(8 Body)
|
افراط و تفريط در اقتصاد (1)
Visitor
388
Category:
دنياي فن آوري
نيات افراد منشأ تشکيل شاکله فردى است و در جامعه شاکله افراد شاکله اجتماع را شکل مى دهد. اگر شاکله اجتماع بر اساس قانونگذارى يا استمرار عادت محدود شود يا تغيير يابد عملاً نيات هم تغيير مى يابند. القاء يک فکر يا روش دفعتاً سبب جارى شدن آن نمى شود، بلکه ضامن مداومت يک فکر يا روش آن عرف و عادتى است که در جامعه ايجاد مى شود. لذا براى اينکه شاکله اجتماع تغيير يابد بايست روش صحيح را در عرف و عادت افراد نهادينه نمود. اين موضوع دنباله بحث را به مبحث اخلاق و تربيت مى کشاند. تهذيب اخلاق از خُلق انسانى که ملکه اى است در وجود فرد و مسلّط است بر قواى او و افعال از آن ناشى مى شود، گفت وگو مى نمايد. خُلق به دو قسم طبيعى غير قابل تغيير و عادى که به عادت و ممارست تغيير مى يابد تقسيم مى شود. با اشاره به جزئيات قوا و صفات انسانى به بررسى اصول اخلاقى در اقتصاد اخلاق مى پردازيم که مى توانند نقش اساسى در اصلاح شاکله اجتماع داشته باشد. از لحاظ اقتصاد نئوکلاسيک انسان خوشحال انسانى است که مصرف بيشترى داشته باشد. و اين موضوع مترادف اين است که بشر تمام انرژى خود را صرف توليد و سپس مصرف کالا نمايد. ولى اقتصاد اخلاق پارادايمى مطرح مى نمايد که آيا بشر براى اين هدف خلق شده است در دنباله مباحث به اين موضوع اشاره مى شود که چنانچه آموزه هايى که از دين و مذهب در اقتصاد منبعث مى شود و اخلاق اقتصادى را تشکيل مى دهد مى تواند منجر به اصلاح شاکله اجتماع شود و بسيارى از مضار فعاليتهاى اقتصادى کاسته خواهد شد. و شره و خمود اقتصادى به اعتدال اقتصادى کشانده مى شود. طبيعت بشر آميخته اى از توجهات به تن و توجهات روح است، برعکس حيوان که استعداد توجه به روح در او کمتر است و به شعور خود مشعر نيست انسان توانايى ادراک به ادراک خود را دارد و از لحاظ رفتارى اين تمايز بزرگترين تفاوت را بين او و حيوان بوجود آورده است. يعنى حيوان مى داند چه بايد کند اما انسان مى تواند بداند که چه بايد بکند. لذا حيوان بطور غريزى تمام رويه ها و علوم لازم براى زندگيش در ذهن وى قرار داده شده است. ولى انسان در بدو تولد کاملاً جاهل است و بايد با توانايى شعور خود پى به دانش و رويه هاى لازم براى زندگى ببرد. بر اين اساس تکليف بشر از ساير موجودات متفاوت است، حيوان به دليل فوق احتياج به تشريع ندارد و شريعت رفتارى وى قبلاً براى او مهيا و آماده و در او نهادينه شده و حيوان طبق آن به اين شريعت عمل مى نمايد. ولى بشر احتياج به اين دارد که رفتار خود را تنظيم و تدوين نمايد. براى تدوين رفتار الا و لابد بايد هدف معلوم باشد. در غير اين صورت نمى توان تشريع يا قانونگذارى نمود. هدف تشريع معمولاً منتج از کيفيت استنباط و ادراک قانونگذار است. اگر قانونگذارى يا تشريع توسط افراد جامعه صورت گيرد معمولاً هنجارهاى اجتماعى تشريع مى شوند. يعنى آنچه که مورد علاقه فرد و نتيجتاً عموم افراد و نتيجتاً جامعه مى باشد قانون مى شود. بشر خاکى معمولاً توجه به تمايلات تن دارد زيرا غريزه حيات خوددوستى و خودگرايى را به او آموخته، نتيجتاً قواى شهويه و غضبيه او آنچه که ملايم است جذب و منافر را دفع مى کند. پس آنچه که ملايم تن است و آنچه که مغاير تن است تشريع مى گردد و قانون مى شود. اين تشريع با ميزان توجه بشر به فکرت پايان بين او تغيير مى کند، هرآينه هرگاه عمر خود را در زوال بيند بُعد معنوى تشريع را بيشتر مى کند و هرگاه لذات جسمانى در او زياد مى شود به گسترش خوديت خود مى پردازد. انبيا و اوليا و حکما الهى در تشخيص اين که چه بايد کرد تا افراط و تفريط منتفى شوند اقدام به وضع قوانين شريعت نمودند و در هر ازمنه اى بنا بر خصوصيات زمان و مکان اقدام به تأسيس يا امضاى قوانين نمودند که رفتار مردم جامعه را به تعادل کشانند. هر جا که مردم جوامع از اين حد تعادل به افراط و تفريط کشيده شدند دچار آسيب گرديدند. مظاهر اين آسيب در جميع رفتارهاى انسانى افراد و جوامع قابل مشاهده است ولى موضوع ما در اين مقوله افراط و تفريطى است که در اقتصاد آن را مشاهده مى کنيم. بشر عصرحاضر بنا بر مقتضيات تن خود اصل اصالت لذت را از هزاره هاى پيش هدف خود قرار داد. رسولان الهى همه سعى کردند اين رفتار افراطى را به تعادل کشانند. کتب آسمانى اعم از قرآن و تورات و اناجيل و متون اديان غيرابراهيمى در شرق و غرب زمين نيز همه دلالت بر مبارزه رسولان الهى با هنجارهاى جامعه دارد. هنجارها يا نُرمها از لحاظ جامعه شناسى به رفتار غالب و عمومى جامعه گفته مى شود و هنجارها موجب تعريف ارزش در جامعه مى شوند. اگر هنجار در جامعه، افراط در لذت گرايى باشد افراط کاران صحيح العمل شناخته مى شوند و اگر تفريط در زهد باشد تفريط کاران تقديس مى شوند. جوامع بر اساس اين هنجارها ارزشها را تعريف و شاکله اجتماع شکل مى گيرد. در تعريف نيت و شاکله مى فرمايند: در رفتار فرد نيت و شاکله اساس بروز رفتار است. نيت همان تصميم فرد است. شاکله آن چيزى است که فکر فرد را شکل مى دهد. در تفسير بيان السعاده فى مقامات العباده در تفسير آيه «کُلّ يَعْمَلُ عَلَى شَاکِلَتِهِ» آمده است: ««قُلْ کُلّ» بگو همه از خدا و افراد بندگان «يَعْمَلُ عَلَى شَاکِلَتِهِ» برحسب شاکله خود عمل مى کنند، يعنى هر شاکله مشتمل بر نيّتى است و نيّت شکل دهنده حال انسان و مقام او و طبيعت اوست. يا به اين معنى که هر کس عملش را بر نيّتش بنا مى کند و فعليّت نفس او شاکله حال او و مقام اوست. بدانکه انسان برحسب فعليّت بشريَّتش داراى يک نوع واحد است و بر او حدّى واحد است، ولى برحسب باطن بالقوّه انواع متباينى است و براى هر نوعى حدّى است غير حدّ ديگر. پس آنگاه که بالفعل برحسب باطن نوعى مى شود، مثلاً وقتى انسان بالفعل يکى از درندگان، چهارپايان، شياطين يا انسان که مشتمل بر انواع ملايکه است بشود هر وقت بخواهد عملى در صور عبادات و معاصى و مباحات انجام دهد آن صورت را پيش خود متمثل مى کند و به واسطه تمثّل آن صورت قصد به آن فعل مى نمايد آنچه که بالفعل حقيقت آن عمل است به کمال وجود پيدا مى کند. و اين صورت و اين قصد نيّت فعل است، و او در حين عمل مشتمل برآن است و برمبناى او عمل قرار مى گيرد، مثلاً انسانى که خودپسند است يا رياکار وقتى بخواهد نماز بخواند صورت آن را پيش خود متمثّل ساخته و به آن عمل قصد مى کند، به واسطه اين صورت نفس خودش را زينت دهد برآنچه که گمان مى کند پيش مردم ممدوح است. پس نماز را انجام مى دهد که مشتمل بر نيَّت اين مشاکله است و آن بالفعل آن است و آن نوع خودپسندى است مثلاً همانند طاووس. به عبارت ديگر عملش را بر اساس قصد خود قرار مى دهد و او قصد تزئين نفس خودش را دارد که شاکله حال او و فعليّتش مى باشد. و چنين است شاکله حقّ اوّل تعالى شأنه اولاً و بالذّات صفات جماليه او از رحمت، جود، احسان، عفو، صفح و غفران، پس عمل او در قصد اوّل جز همين نيست، ولکن گاهى برحسب قابليّتها و با قصد ثانى و بالعرض قهر، غضب و انتقام مى شود. و معنا (ى آيه) اين است که: به آنها بگو که خداوند بر شاکله رحمت و احسان عمل مى کند و شما نيز بر شاکله خود عمل مى کنيد به نحوى که رحمت الهى را رضا يا غضب قرارميدهد. «فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَى سَبِيلاً» يعنى که همه بر شاکله خود عمل مى کنند، و شاکله از امور غيبيه باطنيه است و صورت عمل به آن معبر نيست، پس کسى که صورت عمل را اختيار مى کند ممکن است برحسب شاکله اختيار نشده باشد، بلکه مختار کسى است که خدا را اختيار مى کند. که همانا پروردگار شما برآن کس که راه يافته است داناترست. پس «فا» داخل بر چيزى شده که جانشين جزاى شرط مقدّر است خصوصاً بر تفسير«الْإِنسَانِ» مذکور در قوله «وَ إِذَآ أَنْعَمْنَا عَلَى الْإِنسَانِ» و در ثانى اين منافاتى با اين تعميم آيه به جميع مواردى که صدق مى کند ندارد، همچنان که شأن جميع آيات چنين است. چه مقصود بالذّات از ذکر خيرات على(ع) و از ذکر شرور دشمنان او بالتّبع با تعميم آن به جميع مواردى که صدق مى کند باشد.» نيات افراد در اجتماع در درون تک تک افراد است و شاکله فرد را تشکيل مى دهد و شاکله افراد جامعه شاکله اجتماع را شکل مى دهد که اين شاکله اجتماع به نوعى همان هنجارهاست. اگر شاکله اجتماع بر اساس قانونگذارى محدود شود عملاً نيات هم تغيير مى يابند. اين موضوع اساس روش اصلاح جامعه از طريق تقنين مى باشد. براى اين کار بايد شاکله جامعه را نسبت به مسائل مختلف اصلاح کرد. اصلاح اين شاکله از طريق تربيت فردى نيز قابل حصول و انجام است. براى مثال اگر شاکله اجتماع به گونه اى تغيير يابد که انسان دوستى را به جاى خوددوستى جايگزين کند، نيت انسانها هم تغيير مى کند و رفتارها عوض مى شوند. روش تغيير شاکله از لحاظ علوم اجتماعى، وضع قوانين است. قوانين و احکام در ارتباط با اعمالى صورت مى گيرد که مستوجب جزا يا پاداش هستند. در حيطه خارج از احکام تشريعى بسيارى از موارد وجود دارد که اساس شاکله اجتماع را تشکيل داده ولى مد نظر قانونگذار نيست و آن اعمال مستوجب جزا يا پاداش هم نيست. اين قبيل رفتار در حيطه اخلاق قرار مى گيرند. اخلاق شامل مجموعه اى از معيارها مى شود که سبب اعتدال در رفتار انسانها مى گردد. مسائلى که در حيطه اخلاق قرار مى گيرند با استقبال فرد از آنها قابليت تحقق مى يابند و به حکم و الزام جارى نمى گردند. لذا براى قبول تعاليات اخلاقى فرد بايد با رضايت خاطرآن را بپذيرد. مسلماً القاء يک فکر يا روش دفعتاً سبب جارى شدن آن نمى شود، بلکه همانطورى که مى فرمايند: «ضامن مداومت يک فکر يا روش آن عرف و عادتى است که در جامعه ايجاد مى شود.» لذا براى اينکه شاکله اجتماع تغيير يابد بايست تلاش نمود که با استفاده از آموزه هاى تربيتى روش صحيح را در عرف و عادت افراد نهادينه نمود. اين موضوع دنباله بحث را به مبحث اخلاق و تربيت مى کشاند. «اخلاق» جمع «خُلق» و «خُلُق» است و در لغت به معناى سجيه، سرشت و صفات باطنى آمده است. در نظر علماى اخلاق، «خلق» سجيه و سرشتى است که در نفس ملکه شده است و افعال بدون نياز به فکر و تامل با اتکا به اين تخلق از فرد صادر مى شود. لذا گزاره اخلاقى را گزارهاى تعريف مى نمايند که مسنداليه آن، فعل ارادى اختيارى انسان، و مسند آن يکى از هفت مفهوم «خوب، بد، بايد، نبايد، ثواب، خطا و وظيفه» باشد. لذا چنانچه مسند افعال به سمت تعالى بشرى متوجه گردد افعال به همين سمت برمى گردد. لذا از اين رو تربيت عامل مهم تعالى جامعه مى شود. تربيت مى تواند به ابناى بشر اضافاتى را متعلق گرداند. تربيت از ريشه ربو و از باب تفعيل و به معناى زيادت و فزونى و تربيت به معناى فراهم کردن زمينه اضافات پرورش است. الزامات تربيت وجود مربى است که فرموده اند: کسى که حکيمى او را راهنمايى نمى کند، هلاک مى شود. و اگر مربى ناآگاه باشد هم به خود يعنى مربّى و هم به مربّا هر دو آسيب مى رساند. بر اين اساس است که اميرالمؤمنين (ع) مى فرمايد: «لغزش دانشمند، مانند واژگونى کشتى است، هم غرق مى کند و هم غرق مى شود.» منبع:روزنامه ايران ادامه دارد... ارسال توسط کاربر محترم سايت : savin125125
|
|
|