|
ريشه فارسي واژه عشق
![](/images/th1_start.gif) ![](/images/th1_start.gif) ![](/images/th1_start.gif) ![](/images/th1_start.gif) -(7 Body)
|
ريشه فارسي واژه عشق
Visitor
430
Category:
دنياي فن آوري
يک پژوهش جالب زيباترين واژه ي زبان فارسي که تا چندي پيش همه آن را عربي مي دانسته اند و درشعر و ادبيات فارسي و به ويژه عرفان ايراني جايگاهي بلند و برجسته دارد واژه ي "عشق " است. اين واژه ريشه ي هند و اروپايي دارد و پيشينه ي آن بدين قرار است : واژه ي "عشق" از -iška اوستايي به معني خواست، خواهش، ميل ريشه ميگيرد که آن نيز با واژهي اوستايي -iš به معناي "خواستن، ميل داشتن، آرزو کردن، جستجو کردن" پيوند دارد. واژهي اوستايي -iš داراي جدا شدهها ( مشتقات) زير است : : -a?ša آرزو، خواست، جستجو išaiti : ميخواهد، آرزو ميکند -išta : خواسته، محبوب -išti : آرزو، مقصود. پسوند ka- نيز که در -iška اوستايي وجود دارد کاربرد بسيار دارد و براي نمونه در واژههاي زير ديده ميشود: mahrka مرگ -araska رشک، حسد -aδka جامه، ردا، روپوش -huška خشک -pasuka چهارپا، ستور -drafška درفش -dahaka گزنده ( ضحاک ) واژهي اوستايي -iš هم ريشه است با : در سنسکريت : -e? آرزو کردن، خواستن، جُستن -icch? آرزو، خواست، خواهش icchati ميخواهد، آرزو ميکند -i?ta خواسته، محبوب -i?ti خواست، جستجو در ِ زبان پالي : -icchaka خواهان، آرزومند همچنين، به گواهي شادروان فرهوشي، اين واژه در فارسي ِ ميانه به شکلِ išt به معني خواهش، ميل، ثروت، خواسته و مال باز مانده است. خود واژههاي اوستايي و سنسکريت نام برده شده در بالا از ريشهي هند و اروپايي نخستين يعني -ais به معني خواستن، ميل داشتن، جُستن ميآيد که شکل اسمي آن -aissk? به معناي خواست، ميل، جستجو است. در بيرون از اوستايي و سنسکريت، در چند زبان ديگر نيز مشتقاتي از واژهي هند و اروپايي نخستين -ais حفظ شده است، از آن جمله اند: در اسلاوي کهن کليسايي isko, išto جستجو کردن، خواستن؛ iska آرزو در روسي iskat جستجو کردن، جُستن در ليتوانيايي ieškau جستجو کردن در لتونيايي i?skât جستن شپش در ارمني aic بازرسي، آزمون در لاتين aeruscare خواهش کردن، گدايي کردن در آلماني بالاي کهن eiscon خواستن، آرزو داشتن در انگليسي کهن ascian پرسيدن در انگليسي امروز askپرسيدن، خواستن اما لغتنامه نويسان سنتي ما واژهي عشق را به واژه ي عَشَق عربي (ašaq') به معناي "چسبيدن" (منتهيالارب)، "التصاق به چيزي" (اقربالموارد) مربوط کرده اند. نويسندهي "غياثاللغات" ميکوشد ميان "چسبيدن، التصاق" و "عشق" رابطه بر قرار کند و مي نويسد: « مرضي است از قسم جنون که از ديدن صورت حسن پيدا ميشود و گويند که آن مأخوذ از عَشَقَه است و آن نباتي است که آن را لبلاب گويند چون بر درختي بچسبد آن را خشک کند. همين حالت عشق است بر هر دلي که طاري شود صاحبش را خشک و زرد کند». از آنجا که عربي و عبري جزو ِ خانوادهي زبان هاي سامياند، واژههاي اصيل سامي معمولن در هر دو زبان عربي و عبري با معناهاي همانند اشتقاق مييابند. و جالب است که واژه ي "عشق" همتاي عبري ندارد و واژهاي که در عبري براي عشق به کار ميرود اَحَو (ahav) است که با عربي حَبَّ (habba) خويشاوندي دارد. واژهي ديگر عبري براي عشق "خَشَق" (xašaq) است به معناي خواستن، آرزو کردن، وصل کردن، چسباندن، لذت که در تورات عهد عتيق بارها به کار رفته است (براي نمونه: سفر تثنيه 10:15، 21:11؛ اول پادشاهان 9:19؛ خروج 27:17، 38:17؛ پيدايش 34:8). بنا بر نظر استاد اسکات نوگل : واژهي عبري خَشَق xašaq و عربي عَشَق ašaq' هم ريشه نيستند. واک ِ "خ" عبري برابر "ح" يا "خ" عربي است و "ع" عبري برابر "ع" يا "غ" عربي، و آن ها با هم در نميآميزند. همچنين، معمولن "ش" عبري به "س" عربي تغيير مي کند و برعکس. خَشَق عبري به احتمال در آغاز به معناي "بستن" يا "فشردن" بوده است، آن گونه که برابر آرامي آن نشان ميدهد. همچنين، استاد ورنر آرنولد تأکيد ميکند که "خ" عبري در آغاز واژه هميشه در عربي به "ح" تغيير مي کند و هرگز "ع" نميشود. نکتهي ديگر اين که "عشق" در قرآن نيامده است و واژهي بهکار رفته در آن همان مصدر حَبَّ (habba) است که ياد شد با جداشدههايش مانند شکل اسمي حُبّ (hubb) . در عربي امروز نيز واژهي عشق کاربرد بسياري ندارد و بيش تر حَبَّ (habba) و اشکال جداشدهي آن به کار ميروند مانند: حب، حبيب، حبيبه، محبوب و ديگرها. فردوسي نيز که براي پاسداري از زبان فارسي از به کار بردن واژههاي عربي آگاهانه و کوشمندانه خودداري ميکند ( اگر چه واژه هايي از آن زبان را به ناگزير در اين جا و آن جاي شاهنامه به کار يرده است) با اين حال واژهي عشق را به آساني و رغبت به کار ميبرد و با آن که آزادي شاعرانه به او امکان ميدهد واژهي ديگري را جايگزين عشق کند. واژهي حُب را که واژهي اصلي و رايج براي عشق در عربي است و مانند عشق نيز يک هجايي است و از اين رو وزن شعر را به هم نميزند، به کار نميبرد. خداوندگار شاهنامه با آن که شناخت امروزين ما را از زبان و ريشهشناسي واژههاي هند و اروپايي نداشته است به احتمال قوي ميدانسته است که عشق واژهاي فارسي است. وي از جمله مي گويد: بخندد بگويد که اي شوخ چشم ز عشق تو گويم نه از درد و خشم نبايد که بر خيره از عشق زال نهال سرافکنده گردد همال پديد آيد آنگاه باريک و زرد چو پشت کسي کو غم عشق خورد دل زال يکباره ديوانه گشت خرد دور شد عشق فرزانه گشت اين احتمال نيز وجود دارد که فردوسي خود واژهي عشق را نه با "ع"، بلکه به شکل "اِشق" و يا حتا "اِشک" نوشته باشد که البته پي بردن به اين نکته کار آساني نيست، زيرا کهنترين دستنوشت بازماندهي شاهنامه به درحدود دو سده پس از فردوسي برميگردد. دقيق تر گفته باشيم، اين دستنوشت نسخهاي است که در تاريخ 30 محرم 614 قمري رونويسي آن به پايان رسيده است (برابر با دوشنبه 25 ارديبهشت ماه سال 596 گاهشمار خورشيدي ايراني و 15 ماه مه 1217 ميلادي). تراديسي ِ واک ِ فارسي ِ "ک" به عربي ِ "ق" نيز کمياب نيست، چند نمونه: کندک ، خندق، زنديک ، زنديق، کفيز ، قفيز، کوشک ، جوسق. کوتاه آن که واژهي اوستايي –iš که خود از ريشهي هند و اروپايي نخستين يعني -ais به معني خواستن، ميل داشتن، جُستن ميآيد، واژهي –iška و بعد išk را در فارسي ميانه پديد آورده است و سپس به عربي راه يافته است که دربارهي چه گونگي گذر اين واژه به عربي نيز ميتوان دو امکان را تصور کرد: نخستين امکان آن است که išk در دوران ساسانيان، که ايرانيان بر جهان عرب تسلط داشته اند (بهويژه بر حيره، بحرين، عمان، يمن، و حتا حجاز) به عربي وارد شده است..( براي آگاهي بيش تر از چه گونگي تأثير فارسي بر عربي در دوران پيش از اسلام نگاه کنيد به کتاب خواندني آذرتاش آذرنوش "راههاي نفوذ فارسي در فرهنگ و زبان تازي"، چاپ دانشگاه تهران، 1354) امکان دوم اين است که عشق در آغاز دوران اسلامي به عربي وارد شده باشد و از آن جا که لغتنويسان و نويسندگان آن دوره از خاستگاه ايراني اين واژه آگاهي نداشتهاند، که مفهوم "خواستن و جستجو کردن" را دارد، آن را با عربي عَشَق، که به معني "چسبيدن" است، درآميخته اند. يک نکته ي جالب در اين رابطه کند و کاو در مفهوم عشق در عرفان ايراني است که عشق را با "جستجو" و "گشتن" پيوند ميدهد. به ياد آوريد منطقالطير عطار و جستجوي مرغان را در طلب سيمرغ و يا بيت معروف مولوي را: هفت شهر عشق را عطار گشت / ما هنوز اندر خم يک کوچهايم. که نشان دهنده ي معني واژه ي عشق با ريشهي فارسي آن يعني "خواستن" و "جُستن" است، سپاس گزاري : نويسنده ي اين مطلب از آقاي اسکات ب. نوگل پروفسور پژوهش هاي انجيلي و باستاني در خاور نزديک رياست بخش تمدن و زبان هاي خاور نزديک از دانشگاه واشنگتن براي پاسخ گويي پيرامون ريشه شناسي واژه ي xašaq. و همچنين از آقاي دکتر ورنر آرنولد پروفسور پژوهش هاي زبان هاي سامي از بخش زبان ها و فرهنگ هاي خاور نزديک از دانشگاه هايدلبرگ، آلمان و نيز جناب آقاي دکتر جليل دوستخواه پروفسور پژوهش هاي اوستايي براي تذکرات ايشان بر نخستين يادداشت هاي اين نوشته سپاس گزاري مي کند. منبع:پايگاه پژوهشي ايران شناختي ارسال توسط کاربر محترم سايت :abdo_61
|
|
|