اينترنت مغزها يا مغزهاي اينترنتي؟
-(1 Body)
|
اينترنت مغزها يا مغزهاي اينترنتي؟
Visitor
501
Category:
دنياي فن آوري
در طول زمستان 2007، يک استاد روان شناسي دانشگاه UCLA با نام گري اسمال شش داوطلب را (سه وبگرد باتجربه و سه مبتدي) براي مطالعه روي فعاليت هاي مغز به خدمت گرفت. او به هر يک از اين افراد يک عينک ويژه داد که امکان نمايش صفحات وب روي آن وجود داشت، وي هر يک از سوژه هاي خود را به نوبت در استوانه اي از يک دستگاه فيلم برداري رزونانس مغناطيسي کل مغز قرار داده و به آن ها گفت که جست و جو در اينترنت را آغازکنند. وقتي اين داوطلبان از يک صفحه کليد دستي براي جست و جوي عنوان هاي گوناگون از پيش انتخاب شده (ارزش غذايي مصرف شکلات، تعطيلات در جزاير گالاپاگوس و خريد يک اتومبيل جديد) درگوگل استفاده مي کردند، دستگاه MRI مغز آن ها را براي يافتن نواحي با ميزان بالاي فعاليت اسکن مي کرد که بر اساس افزايش در جريان خون مشخص مي شد. دو گروه مورد آزمايش، تفاوت هاي مشخصي را نشان دادند. فعاليت مغز يک وبگرد باتجربه اينترنتي بسيار شديدتر از مبتديان بود، به خصوص در قسمت هايي از قشر پيش پيشاني (Prefrontal Cortex) که حل مسئله و تصميم گيري به آن ها وابسته است. اسمال سپس ازسوژه هاي خود خواست تا بلوک هاي معمولي متن نمايش داده شده روي عينک هاي خود را بخوانند. در اين حالت، اسکن ها نشان دادند که هيچ تفاوت چشم گيري در نواحي فعاليت مغزي دو گروه ديده نمي شود. شواهد حاکي از اين بودند که استفاده از اينترنت باعث توسعه يافتن مسيرهاي عصبي متمايزي در مغز کاربران باتجربه وب شده است. چشم گيرترين نتيجه اين آزمايش زماني به دست آمد که اسمال آزمايش ها را شش روز بعد تکرار کرد. داوطلبان مبتدي توافق کردند، که در اين مدت روزانه يک ساعت به جست و جوي آنلاين اينترنتي بپردازند. اسکن هاي جديد آشکار کردند که فعاليت مغز داوطلبان مبتدي به طور قابل ملاحظه اي تغيير کرده است. فعاليت مغز اين گروه اکنون به وضعيت داوطلبان کهنه کار اينترنت شبيه بود. اسمال در گزارش خود نوشت: «سوژه هاي بي تجربه تنها با پنج ساعت جست وجوي اينترنتي دوباره کارکرد مغز خود را بازسازي کردند.» او مدتي بعد تمام آزمايش ها را با هجده داوطلب ديگر تکرار کرد و دوباره به همان نتايج رسيد. پس از نخستين انتشار عمومي، نتايج اين مطالعه با استقبال پرشوري مواجه شد. به نظر مي رسيد که گوگل با درگير کردن تعداد زيادي از سلول هاي مغزي، مردم را باهوش تر مي کند. اسمال به اندازه کافي دقت داشت تا به اين نکته اشاره کند، که فعاليت مغزي بيشتر الزاماً به معناي فعاليت بهتر مغز نيست. کشف واقعي اين بود که استفاده از اينترنت با چه سرعت و وسعتي مي تواند مسيرهاي عصبي کاربران را تغيير دهد. اسمال در مقاله خود به اين شکل نتيجه گيري مي کند: «انفجار کنوني فناوري ديجيتال نه تنها شيوه زندگي و برقراري ارتباط ما را تغيير مي دهد، بلکه با سرعت و عمق حيرت آوري در حال دگرگون ساختن مغزهاي ما است.» ? وب چه نوع مغزي را به ما مي دهد؟ اين پرسش بدون ترديد سوژه تعداد زيادي از تحقيقات در سال هاي آينده خواهد بود. با اين حال، موضوعات بسياري در اين زمينه وجود دارند که ما مي دانيم يا مي توانيم حدس بزنيم، هر چند که خبرها به نسبت نگران کننده هستند. انبوهي از مطالعات انجام شده توسط روان شناسان، عصب زيست شناسان و معلمان، به يک نتيجه گيري مشترک اشاره دارند؛ وقتي مشغول فعاليت هاي آنلاين هستيم، وارد دنيايي مي شويم که مطالعه گذرا، فکر کردن آشفته وسريع و يادگيري سطحي را ترويج مي کند. حتي به اين دليل که اينترنت دسترسي آسان به حجم عظيمي از اطلاعات را در اختيار ما قرار مي دهد، در حال تبديل کردن ما به متفکران سطحي تر و تغيير ساختار مغز ما است. در دهه 1980، زماني که مدارس سرمايه گذاري سنگيني را براي خريد کامپيوترها آغاز کردند، اشتياق فراواني درباره مزاياي آشکار اسناد ديجيتال نسبت به نسخه هاي کاغذي وجود داشت. بسياري از معلمان متقاعد شده بودند که معرفي هايپرلينک ها در داخل متن نمايش داده شده روي مانيتورها، يک موهبت براي يادگيري به شمار مي آيد. استدلال اين بود که چون هايپرتکست به دانش آموزان امکان مي داد ، به آساني مابين ديدگاه هاي مختلف سوييچ کنند، باعث تقويت تفکر انتقادي آن ها مي شود. خوانندگان که از مطالعه آهسته الزامي صفحات چاپي آزاد شده بودند، بايد توانايي ايجاد تمام انواع اتصالات ذهني جديد مابين کارهاي متمايز را به دست مي آوردند. به اين ترتيب، هايپرلينک بايد به يک فناوري آزادي بخش تبديل مي شد. تا پايان دهه 1980، اشتياق به بدبيني تبديل شده بود. تحقيقات در حال ترسيم يک تصوير کامل تر و بسيار متفاوت از اثرات ادراکي هايپرتکست بودند. به طور کلي مرور اسناد لينک گذاري شده، مستلزم انبوهي از ورزش هاي ذهني بود (ارزيابي هايپرلينک ها، تصميم گيري درباره کليک کردن يا نکردن، انطباق يافتن با فرمت هاي مختلف) که هيچ ارتباطي با فرآيند مطالعه ندارند. چون اين فعاليت باعث به هم ريختن تمرکز مي شود، قوه ادراک را نيز تضعيف مي کند. يک مطالعه در سال 1989 نشان داد، خوانندگان گرايش دارند، هنگام مطالعه چيزي که حاوي هايپرلينک هايي به اطلاعات منتخب ديگري است، به کليک کردن بي هدف بپردازند. از سوي ديگر، يک پژوهش در سال 1990 آشکار کرد، که بعضي از افراد نمي توانند به ياد بياورند که چه چيزي را خوانده اند و چه چيزي را نخوانده اند. با وجود اين که وب جهان گستر باعث شده هايپرتکست به مؤلفه اي تبديل شود که همه جا حضور دارد و شايد ديگر کمتر شگفت انگيز و ناآشنا است، اما همچنان، مشکلات ادراکي باقي مانده اند. تحقيقات ادامه دارند تا نشان دهند افرادي که متن خطي را مطالعه مي کنند، در مقايسه با گروهي که متن حاوي لينک هاي متعدد را مي خوانند، بيشتر مي فهمند، بيشتر به ياد مي سپارند و بيشتر مي آموزند. در يک مطالعه که در سال 2001 انجام شد، دو پژوهشگر در کانادا از هفتاد نفر خواستند تا کتاب The Demon Lover را که يک داستان کوتاه اثر اليزابت بووِن است، مطالعه کنند. يک گروه اين کتاب را در فرمت متن سنتي مطالعه کردند. اين گروه بايد يک بخش از کتاب را مطالعه، سپس براي مشاهده بخش بعدي روي عبارت Next کليک مي کردند. گروه دوم، نسخه اي از کتاب را مطالعه مي کردند که در آن براي مشاهده بخش هاي بعدي بايد روي عبارت برجسته داخل متن کليک مي شد. مطالعه سند براي خوانندگان هايپرتکست بيشتر طول مي کشيد و احتمال اين که بگويند متن مورد نظر براي آن ها گيج کننده است نيز هفت برابر بيشتر بود. يک محقق ديگر با نام ارپينگ ژو از چند نفر خواست تا يک متن ديجيتال را مطالعه کنند، اما هر بار تعداد لينک هايي را که در متن ظاهر مي شدند، تغيير داد. او سپس از سوژه هاي خود يک آزمون چند گزينه اي گرفت و آن ها را وادارکرد تا خلاصه اي از آنچه را که خوانده بودند، بنويسند. ژو متوجه شد که درک مطلب با افزايش تعداد لينک ها کاهش مي يابد، صرف نظر از اين که افراد روي آن ها کليک کرده اند يا خير. در نهايت، هر بار که يک لينک ظاهر مي شود، مغز شما بايد تصميم بگيرد که روي آن کليک نکند که خود اين موضوع باعث به هم ريختن تمرکز شما مي شود. يک نقد پژوهشي از تجربه هاي هايپرتکست که در سال 2007 منتشر شد، نتيجه گيري کرده که پرش مابين اسناد ديجيتال از درک درست آن ها جلوگيري مي کند. از سوي ديگر، اگر لينک ها براي تمرکز و درک مطلب زيان آور هستند، نبايد تعجب کنيم که تحقيقات اخير نشان مي دهند لينک هايي که با تصاوير، ويديوها و آگهي هاي تبليغاتي احاطه شده اند حتي بدتر خواهند بود. در يک مطالعه که در مجله Media Psychology منتشر شد، محققان از صد داوطلب خواستند تا به مطالبي که در مورد کشور مالي ارائه مي شد توجه کنند، اين مطالب از طريق يک مرورگر وب پخش مي شد. تعدادي از داوطلبان يک نسخه فقط متني از اين فايل را تماشا کردند. بقيه داوطلبان به تماشاي نسخه اي پرداختند که حاوي ويديو نيز بود. در مرحله بعد، تمام داوطلبان در يک آزمون مرتبط با موضوع شرکت کردند. تعداد پاسخ هاي درست گروه اول، در مقايسه با گروهي که نسخه چندرسانه اي را تماشا کرده بودند، به طور چشم گيري بيشتر بود. از سوي ديگر، مشخص شد که نمايش مورد نظر براي اين گروه بسيار جالب تر، آموزنده تر، قابل درک تر و لذت بخش تر بوده است. عمق آگاهي و درک ما به توانايي ما در انتقال اطلاعات از حافظه کاري (يک بستر موقت از آگاهي) به حافظه بلند مدت (سيستم بايگاني ذهن ما) بستگي دارد. زماني که واقعيت ها و تجربه ها وارد حافظه بلند مدت ما مي شوند، مي توانيم آن ها را به ايده هاي پيچيده اي تبديل کنيم که غناي تفکر ما را مي سازند. اما گذرگاه حافظه کاري به حافظه بلندمدت در عين حال يک گلوگاه را در مغز ما تشکيل مي دهد. در حالي که حافظه بلند مدت ظرفيتي تقريباً نامحدود دارد، حافظه کاري تنها از عهده حجم اندکي از اطلاعات در طول زمان برمي آيد. از سوي ديگر، از آنجا که اين مخزن کوتاه مدت بسيار ضعيف است، وقفه اي کوتاه در توجه مي تواند محتويات اين حافظه را از ذهن مان پاک کند براي درک بهتر موضوع پر کردن يک وان حمام با يک انگشتانه را در نظر بگيريد. اين همان چالشي است که هنگام انتقال اطلاعات از حافظه کاري به حافظه بلند مدت با آن سر و کار داريم. هنگامي که يک کتاب را مطالعه مي کنيم، «شير آب» اطلاعاتي يک جريان ثابت از قطره ها را فراهم مي کند که مي توانيم آن را با تغيير سرعت مطالعه خود کنترل کنيم. ما از طريق تمرکز تک موضوعي خود روي متن مي توانيم اطلاعات بسيار بيشتري را به تدريج به حافظه بلند مدت انتقال داده و پيوندهاي غني ضروري را براي ايجاد دانش و آگاهي تثبيت کنيم. در اينترنت، با تعداد بسيار زيادي از شيرهاي اطلاعاتي مواجه هستيم که همه آن ها تا بيشترين حد خود باز شده اند. هنگامي که با عجله و اشتياق از يک شير به سراغ شير ديگر مي رويم، انگشتانه کوچک ذهن ما سرريز مي شود. ما به جاي يک جريان پيوسته و منسجم تنها مقدار اندکي از قطرات شيرهاي مختلف را انتقال مي دهيم. روان شناسان از جريان اطلاعات در داخل حافظه کاري ما تحت عنوان بار ادراکي (Cognitive Load) ياد مي کنند. هنگامي که اين بار از توانايي ذهن ما در زمينه پردازش و ذخيره سازي آن فراتر مي رود، قادر به حفظ اطلاعات يا ترسيم اتصالات با ساير حافظه ها نخواهيم بود. ما نمي توانيم مواد جديد را به صورت دانش مفهومي ترجمه کنيم. توانايي ما براي يادگيري تنزل پيدا مي کند و نيروي درک ما نيز ضعيف باقي مي ماند. به همين دليل، فعاليت مغزي سنگيني که اسمال در جست و جوگران وب کشف کرده بود، بيشترمي تواند بهانه اي براي نگراني باشد تا خوشحالي. در واقع اين فعاليت اضافي به سربار ادراکي اشاره دارد. منبع:افتاب ارسال توسط کاربر محترم سايت : mohamadaminsh
|
|
|