جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
علم بومي و مسئله محوري؛ گامي در جهت تحقق مرجعيت علمي
-(6 Body) 
علم بومي و مسئله محوري؛ گامي در جهت تحقق مرجعيت علمي
Visitor 468
Category: دنياي فن آوري
هدف اين مقاله، تبيين مفهوم علم بومي، مسئله محوري، بررسي زواياي آن و ارائه برخي راهکارهاي اساسي به منظور تحقق اين مهم به عنوان عاملي مؤثر در جهت دستيابي به مرجعيت علمي است. در اين مقاله، ابتدا به تبيين مفهوم علم بومي از دو ديدگاه پوزيتيويستي و تفهمي پرداخته و تعاريف مختلف اين مفهوم، مورد بررسي قرار مي گيرند. در ادامه، ضرورت بحث مسئله محوري و توليد علم بومي تشريح شده و در پايان نيز مختصراً به دو راهکار مهم براي دستيابي به علم بومي، اشاره مي شود که عبارتند از:
1) تحول در نظام و سيستم آموزشي و پژوهشي
2) تغيير در نوع و شيوه تفکر جامعه علمي کشور
اين مقاله با روش تحقيق کتابخانه اي و نيز مصاحبه با برخي اساتيد فن نگاشته شده و اميد است که در جهت رشد و ارتقاي علمي کشور، مفيد واقع شود.
براي ورود به بحث مورد نظر، لازم است ديدگاه هاي مختلف موجود درباره حقيقت و هويت علم (و امکان بومي شدن علوم) مرور شوند. در اين زمينه، دو ديدگاه اساسي ذيل وجود دارد:
1) ديدگاه هاي پوزيتيويستي: در اين ديدگاه، گزاره هاي هنجاري نمي توانند گزاره هاي علمي باشند. به همين دليل، اين ديدگاه گرچه نسبت به ضرورت بومي شدن علم که گزاره اي هنجاري است، موضعي منفي ندارد، اما موضعي ايجابي نيز نمي تواند داشته باشد. دانشمند پوزيتيويست از آن جهت که انساني است، داراي انگيزه ها و اهداف مربوط به خود، به طور طبيعي دانش خويش را که آن را علمي ابزاري مي داند، متناسب با ذائقه و گرايش هاي خود برمي گزيند. به همين دليل، هنگام مواجهه با علوم مختلف، به طور طبيعي رفتاري يکسان با آنها نمي کند بلکه دانش هايي را برمي گزيند که نيازهاي فردي يا اجتماعي او را تأمين مي کنند. در منظر ديني، گزاره هاي علمي به گزاره هاي آزمون پذير، محدود و مقيد نمي شوند و گزاره هاي هنجاري را نيز در بر مي گيرند. در اين ديدگاه، توصيه هايي که درباره گزينش علومي خاص مطرح مي شود، خود توصيه هايي علمي هستند و بر همين اساس نيز برخي دانش ها به عنوان دانش هاي واجب که تعليم و تعلم آنها وجوب کفايي و يا عيني دارند، معرفي شده و برخي ديگر، دانش هاي حرام ناميده مي شوند، مانند نجوم يا سحر و کهانت در برخي از حالات و شرايط.
2) نگاه تفهمي: در نگاه تفهمي، بومي شدن در حوزه علوم انساني از اهميتي مضاعف برخوردار است. در نگاه پوزيتيويستي، موضوعات انساني هنگامي به روش علمي مطالعه مي شوند که نظير پديده هاي طبيعي مورد نظر قرار گيرند. در اين نگاه، جامعه انساني، مانند هر پديده تجربي و طبيعي ديگر، تحت پوشش احکام عام و جهان شمول قرار دارد. بر همين اساس، نتايج علمي حاصل از مطالعه يک جامعه، تعميم پذير نسبت به ديگر جوامع است، اما در ديدگاه تفهمي، واقعيت هاي اجتماعي، واقعيت هايي معنوي و انساني هستند که در ظرف فهم و دريافت انسان ها و بر اساس اعتبارات انساني ايجاد مي شوند و به همين دليل، هويتي فرهنگي و تاريخي دارند و از جامعه اي به جامعه ديگر و يا حتي از يک مقطع تاريخي تا مقطعي ديگر، تغيير مي کنند. در نگاه پوزيتيويستي، موضوعات انساني و اجتماعي نظير ديگر موضوعات طبيعي، موضوعاتي ثابت و منجمد هستند و زمان و مکان و ديگر امور نسبت به آن موضوعات تأثير قابل ملاحظه اي ندارند، اما در ديدگاه تفهمي، واقعيت هاي اجتماعي و انساني از نوع اعتبارات و معاني هستند که با تغيير اعتبارات و معاني انساني و فرهنگي، همواره مي توانند در معرض تغيير قرار گيرند. يک رفتار انساني، از بعد فيزيکي مقدار کاري است که فرد انجام مي دهد. اين مقدار کار، تابعي از مسافت حرکت و جرم شيئي است که جابه جا مي شود، اما همين رفتار از بعد انساني و اجتماعي، حامل پيامي است که در شرايط مختلف دگرگون مي شود. ايستادن، نشستن، رفتن و ماندن، مي تواند معناي احترام، عصيان، مخالفت و اهانت داشته باشد و يا مي تواند نشانه شروع، پايان، فرمان و صدها مسئله ديگر باشد.
به اين ترتيب، رفتارهاي انساني در شرايط و ظرف هاي مختلف، گرچه از لحاظ فيزيکي و طبيعي صورتي واحد دارند، اما از لحاظ انساني و اجتماعي، واقعيت هايي يکسان نيستند و نمي توانند آثاري مشابه داشته باشند. بر اساس منظر و ديدگاه تفهمي در باب علم، موضوعات علوم انساني به دليل شدت حساسيت، سياليت دائمي و تغييراتي که در محيط هاي مختلف پيدا مي کنند، همواره موضوعاتي منحصر به فرد بوده و احکام آنها حتي اگر از لحاظ نظري تعميم پذير باشند، به دليل تنوع فراوان در موضوعات خود، در عمل به سهولت و سادگي تعميم پذير نيستند. به همين دليل، دانشمنداني که در اين دسته از علوم تحقيق مي کنند، نمي توانند دستاوردهاي ديگران را به سرعت درباره اوضاع اجتماعي و محيطي خود تعميم دهند بلکه بايد از شناختي ويژه نسبت به زاد بوم و محيط خود برخوردار باشند. اين شناخت ويژه و خاص، به دليل معنادار بودن کنش هاي اجتماعي، به مقدار بسيار زيادي، نيازمند همدلي و همراهي دانشمند با کنشگران است.
دانشمند علوم انساني، براي شناخت واقعيت هاي اين علوم، نمي تواند به عنوان مشاهده کننده اي محض در خارج از ظرف دريافت و بيرون از ذهنيت کنشگران، به مطالعه بپردازد. او بايد پس از ديدن ظواهر عملي، به دنياي درون کنشگران راه يافته و به منظور و مراد آنها دست پيدا کند.
براي تبيين يا توصيف بهتر مسئله، منظرهاي مبتني بر نسبيت فهم يا نسبيت حقيقت را به دو بخش ذيل مي توان تقسيم کرد:
دسته اول: ديدگاه هايي که عوامل تأثيرگذار در فهم را که مانع شناخت مطابق با واقع مي شوند، عواملي صرفاً طبيعي يا فيزيولوژيکي يا انساني مي دانند. ديدگاه هايي که شناخت را مادي محض مي دانند، به لحاظ منطقي مي توانند در اين بخش قرار گيرند زيرا از نظر آنان، معرفت همواره پديده اي مادي است که از رويارويي اوامر مادي يا ارگانيسم پيچيده مغز با واقع خارجي، پديد مي آيد و اين پديده مادي که امري سوم است، در همه حال غير از امر اول يا دوم است. ديدگاه هايي که با صرف نظر از مباني ماترياليستي، شناخت را متأثر از داده هاي پيشين و ذهنيت سابق آدمي مي دانند و در صورتي که اين ذهنيت را مشابه کانت، امري صرفاً بشري بدانند، به همين سرنوشت مبتلا هستند. اين گروه چون ذهنيت تأثيرگذار پيشين را امري مشترک بين تمامي انسان ها مي دانند، آگاهي و معرفتي را که از اين طريق پديد مي آيد، مشترک بين انسانيت دانسته و عوامل محيطي و اجتماعي را بي تأثير در حقيقت نسبي آن مي دانند. از منظر اين دسته، بومي شدن يا بومي بودن علم به اعتبار ساختار دروني آن، بي معنا خواهد بود.
دسته دوم: ديدگاه هايي است که عوامل فرهنگي و اجتماعي را در تکوين ساختارهاي معرفت علمي دخيل مي دانند. اين ديدگاه ها به طور طبيعي علم را داراي هويتي کاملاً فرهنگي و اجتماعي مي دانند و در نتيجه بومي بودن و بومي شدن را ضرورت يا حق طبيعي ساختارهاي علمي تلقي مي کنند. مجموعه ديدگاه هاي نوکانتي نسبت به علم و همچنين منظرهاي علم شناسانه اي که طي قرن بيستم در مسير گفت و گوهاي فلسفه علم ايجاد مي شود و به دنبال آن، نگرش هاي پست مدرن که در دهه هاي اخير، فضاي غالب گفت و گوهاي فلسفي در باب علم را پوشش مي دهند، بر تأثير عوامل فرهنگي در تاروپود سازه هاي علمي نظر مي دهند. با ذکر اين مطلب در اين بخش، تلاش شد تا بر اساس ديدگاه هاي مختلفي که نسبت به حقيقت علم وجود دارد، در باب بومي شدن علم از لحاظ موضوع يا ساختار دروني علم، تأملي صورت گيرد.

? تعاريف مختلف از علم بومي
 

«مراد از بومي شدن علم به اعتبار موضوع و متعلق دانش، اين است که علم به مسائل زيست محيطي، تاريخي و جغرافيايي محيطي خود بپردازد. سازمان ها و نهادهاي علمي بر اين اساس در صورتي بومي هستند که اولاً: نسبت به موضوعات پيراموني خود بي توجه نباشند و ثانياً: در پرداختن به موضوعات مختلف، اولويت ها را بر اساس مسائل، نيازها و احتياجات گوناگون، رعايت کنند.
بومي شدن علم از لحاظ اعتبار عالم و به بيان دقيق تر، از لحاظ ساختار دروني علم، به اين معناست که ساختار علم و معرفت بر حسب شرايط فرهنگي و يا اجتماعي گوناگون، رنگ ها و صورت هاي متنوعي داشته باشد.»
«بومي شدن علم به معناي نهادينه شدن نگرش علمي در فرهنگ يک جامعه است ... بومي کردن اين نيست که علمي مخصوص ايران به وجود آوريم بلکه اين است که با توجه به شرايط مان ببينيم در چه زمينه هايي بايد کار کنيم. مفهوم علم در سراسر دنيا و در تمامي فرهنگ ها، يکي است اما کاربردهاي آن بايد متناسب با شرايط مان باشد.»
«غرض از بومي سازي، طرد علم موجود نيست بلکه هدف اين است که با تدابير و تغييراتي، علم را متناسب با فرهنگ و نيازهاي بومي کنيم... مفاهيم، فرضيات و مباني غربي بايد تصحيح، تعديل و با عناصر بومي مناسب ترکيب شوند. به اين ترتيب، بومي سازي دعوت به جهاني کردن و استقلال علم خواهد بود. نفي استعمار و نژاد مرکزي غالب بر غرب بعد از دوره استعمار و نفي انحصار با آوردن نگاه ها و مفاهيم غيرتحصيلي و تجربي، از عناصري است که در بومي سازي علم مدنظر است.»
«مفهوم بومي کردن علوم، شکل گيري علوم در فضايي فرهنگي و تاريخي خاص است به نحوي که مسائل مطرح در آن، ناظر به نيازها و معضلاتي باشد که پاسخ و رفع آنها، دغدغه خاطر نظريه پردازان و مديران جامعه اسلامي باشد.»
«اصولاً در برابر جهان پيشرفته غرب، کشورهاي ديگر به طور مشترک داراي احساسي مشترک هستند به اين معنا که علوم وارداتي چندان با فضاي فرهنگي و نيازهاي آنها سازگار نبوده و يا حداقل به طور کامل سازگار نيست. بنابراين، مي توان بومي سازي علوم را به معناي ايجاد سازگاري فرضيه ها، نظريه ها و کاربرد آنها با فرهنگ هاي گوناگون و نيازهاي خاص دانست.»
هنگامي که بحث بومي شدن را مطرح مي کنيم هدف ما اين است که مسائل و تئوري ها بومي شوند. يعني اگر علمي را از خارج از کشور وارد کنيم تا مسئله اي بومي را حل کنيم، اين علم بومي نيست.»
نقطه اشتراک تمامي تعاريف ارائه شده، اين موضوع است که «علم بومي، هرگز به معناي بي توجهي يا حتي کم توجهي به دستاوردهاي بشري نيست بلکه استفاده از دستاوردهاي بشري، با کنار زدن عناصر پنهان و آشکار فرهنگي و ارزشي حاکم بر آن و گزينش آن دسته از مقولات قابل دفاع، معتبر و قابل استفاده در فرهنگ خودي و جايگزين کردن يا افزودن مباني معرفتي، ارزشي و فرهنگي اسلامي به آن، کاملاً امکان پذيرو معقول است.»
بنابراين:
1) شناخت مسائل جامعه، نقشي مهم در بومي شدن علم دارد.
2) تطبيق راه حل ها با فرهنگ، تأثير بسزايي در نقش آفريني علم در جامعه موردنظر خواهد داشت.
نتيجه اينکه ما با دو طرز تفکر نسبت به کيفيت استفاده از علم مخالفيم:
1) به نحوي افراطي، هرگونه دستاورد علمي بشر را استفاده ناپذير و مطرود تلقي کنيم زيرا در ديگر فرهنگ ها و جوامع پديد آمده و رشد يافته اند و لازم بدانيم که تمامي اصول و ارکان آن مورد بررسي و دگرگوني قرار گيرد و هيچ ارزشي براي دستاوردهاي علوم تجربي قائل نشويم.
2) جانب تفريط را در پذيرش علوم از ديگر جوامع و فرهنگ ها پيشه کرده بدون ذره اي تغيير، در جهت سازگاري علوم با ارزش ها و فرهنگ جامعه خود، اقدام به سرسپاري به آنها کنيم.
3) استفاده از علوم و دستاوردهاي بشري پس از قرار دادن آنها در محک ارزيابي فرهنگي و ارزشي و توليد علومي جديد، سازگار با مباني معرفتي و ارزشي و خاستگاه اجتماعي فرهنگ خودي.

? ضرورت مسئله محوري و توليد علم بومي
 

حال، با توجه به فراواني توسعه و تنوع علوم و نيز وجود دانشگاه ها و مراکز علمي متعدد، سؤال هايي به ذهن متبادر مي شوند، از جمله اينکه، چرا هنوز در کش و قوس حل مسائلي هستيم که از سال ها قبل با آنها آشنا بوده و سختي ها و مشکلات مربوط به آنها را بر دوش کشيده ايم، اما قادر به حل اساسي و ريشه اي اين مسائل نيستيم؟ آيا ما اوضاع، مسائل و مشکلات خاص کشور خود را بخوبي تشخيص داده ايم و بر آنها اشراف داريم؟ چه مقدار از اين مسائل به عنوان سرفصل درسي، در دانشگاه ها و مراکز علمي ما به بحث و تبادل گذاشته مي شود و دانشجويان و اساتيد ما چقدر در پي به مباحثه کشيدن اين موضوعات و مسائل مورد ابتلاي جامعه در دانشگاه ها هستند؟ چرا بسياري از پايان نامه هاي دانشگاهي بايد در کتابخانه ها بايگاني شوند؟ آيا آن دسته از علومي را که در واقع به دليل بروز مسائلي خاص در جوامع ديگر ايجاد شده اند، مي توان مستقيماً و بدون بررسي و تجزيه و تحليل و تطبيق با اوضاع خاص جامعه خود، به عنوان نسخه اي براي درمان دردها و مشکلات جامعه تجويز کنيم؟ آيا رشد و پيشرفت علمي يک جامعه را «کثرت» مقالات و کتب ترجمه و تأليف شده و يا به ثبت رسيده در مجامع علمي، تعيين مي کنند؟ يا «ميزان پاسخگويي» آنها به مسائل و مشکلات مربوط به جامعه؟
پاسخ به اين سؤال ها مي تواند تا اندازه اي روشن کننده علت عدم رفع برخي مسائل و مشکلات اساسي جامعه ما و پاسخگو نبودن علوم در برابر اين موارد باشد.
علوم مختلف، معمولاً در پي بروز سؤال ها و مسائل توليد مي شوند. حال اگر ما بخوبي به مسائل و سؤال هاي اساسي موجود در جامعه و کشور واقف نباشيم، چگونه مي توانيم مطمئن باشيم که علوم کسب شده و آموزش داده مي شود، کليد حل مشکلات ما خواهند بود. در اينجا، مثالي مطرح مي شود که تبيين کننده اين مطلب خواهد بود: «کسي که به موضوعات غيربومي مي پردازد، همانند کسي است که درس اژدهاکشي مي خواند. او پس از آنکه اژدهاکشي را ياد گرفت، به اين دليل که در محيط اطرافش اژدهايي نبود تا از دانش خود در نابودي آن استفاده کند، بيکار و معطل مانده بود و براي امرار معاش، يک واحد آموزشي تأسيس کرد و در آن به آموزش اژدهاکشي مشغول شد. يکي از دانشجويان او که اژدهاکشي را فرا گرفته بود به او گفت: استاد، اين علم را فرا گرفتم، اکنون چه بايد انجام دهيم؟ استاد گفت: شما نيز يک مؤسسه ديگر درست کنيد و همين علم را به ديگران بياموزيد.»
«اژدهاکشي در مثال فوق، نمونه اي از دانش فاقد نفع يا کاربردي است که با محيط پيراموني خود ارتباطي ندارد. اژدهاکشي، هنگامي يک دانش بومي است که در محيطي آموزش داده شود که در آن، اژدها حضور داشته باشد و يا منفعتي ديگر بر آن مترتب شود». در نگاه اسلامي نيز نه تنها علمي که نفع نداشته باشد، توصيه نشده بلکه از آموختن آن به خداي سبحان پناه برده شده است.
امروزه، مراکز علمي در اکثر مناطق دنيا، براي حل مسائل و مشکل هاي علمي تأسيس مي شوند، اما در جهان سوم اين مراکز مترجم مسائل و مشکلات کشورهاي توسعه يافته هستند. پس، در نهايت، اين درست است که «علم، سرزمين و جغرافيا ندارد، اما بسته به اينکه در چه فرهنگ و مکتبي شکل بگيرد، بسيار متفاوت خواهد بود. مارکسيسم در شوروي، علوم غربي را به صورت غربي آن براحتي نمي پذيرفت و سعي مي کرد تا آن را در قالب ايدئولوژي مارکسيسم لنينيسم بريزد. غربي ها اين عمل را به عنوان امري منفي و خلاف عينيت تلقي مي کنند، اما غافل از اينکه علوم در غرب نيز مجرد از فرهنگ و ايدئولوژي غربي نيستند زيرا از ابتدا با آن فرهنگ شکل گرفته اند و نياز به تغيير ندارند و به همين علت، اين امر احساس نمي شود. شکي نيست که روح تفکر علمي جديد متناسب با فرهنگ اروپايي است و هم خواني کافي با ساير فرهنگ ها ندارد. ايجاد اين هم خواني هدفي است که در بومي سازي و اسلامي سازي علم تعقيب مي شود.»
در نتيجه، حرکت علم براي حل مسائل جامعه و تبيين امور مربوط به آن، ضامن بومي شدن آن علم است و هرگز نمي توان علوم وارداتي را که بر پايه مسائل بيگانه مربوط به جوامع ديگر استوار است، راه حلي مناسب براي رفع مشکلات خود به حساب آورد.

? چه بايد کرد (راهکارها و عوامل مهم)؟
 

توليد علم بومي، به تلاش، مجاهدت، برنامه ريزي و هدف گذاري در عرصه هاي علمي نياز دارد. تحقق اين امر، ممکن است به زماني بسيار زياد نياز داشته باشد، اما عوامل و راهکارهاي دستيابي به اين مهم را بايد با دقت و تأمل شناسايي کرده و حرکت در اين مسير را با برنامه ريزي مشخص آغاز کرد.

? تحول در نظام و سيستم آموزشي و پژوهشي
 

به طور کلي، مي توان در يک جمله بيان کرد که سيستم آموزشي و پژوهشي ما بايد «نياز محور» باشد. يعني در واقع، مفاد درسي مدارس، دانشگاه ها و ديگر مراکز علمي بايد بر اساس مسائل و نيازهاي جامعه طراحي شوند. «در واقع، اين زندگي اجتماعي است که بايد براي اين مراکز، سؤال مطرح کند. در حالي که معمولاً دانشگاه در کشور ما سؤال هايش را از خود دانشگاه مي گيرد و وقتي سؤال هاي دانشگاه «درون دانشگاهي» شد، مشاهده مي کنيم که روز به روز ظاهر مسائل پيچيده تر مي شود و باطن دانشجويان ما پرخوان تر، اما همان پيچيدگي و پرخواني فاصله ميان دانشگاه و اجتماع را افزايش مي دهد.
در اين مسير، بهتر است مراکز علمي، همواره سه نوع رابطه را مدنظر گرفته و حفظ کنند. اين سه نوع رابطه عبارتند از:
1) رابطه مراکز علمي و تحقيقاتي با جامعه (آگاهي از مسائل، نيازها و اوضاع جامعه)
2) رابطه اين مراکز با خود (تبادل نظر و همکاري)
3) رابطه مراکز علمي با حکومت (همکاري و ارتباط مؤثر اين مراکز با دستگاه هاي حکومتي براي ارائه راه حل هاي کارا براي حل مسائل جامعه).
درباره رابطه سوم بحث هاي مختلفي مطرح است. مثلاً، پيشنهاد اين مطلب که مراکز علمي تخصصي، تحت نظر و در تعامل با دستگاه حکومتي مرتبط با آن تخصص، قرار گيرند. مثلاً تمامي دانشکده هاي اقتصاد، تحت نظر مستقيم و تعامل با وزارت اقتصاد قرار گرفته و جهت گيري علمي و تحقيقاتي خود را از اين دستگاه بگيرند.
مراکز علمي بايد به هر طريق ممکن رابطه خود را با خود، جامعه و حکومت برقرار سازند تا ورودي بحث ها و مطالعات آن، مسائل و نيازهاي واقعي جامعه باشد.
از ديگر مباحث مهم درباره نظام آموزشي و پژوهشي، حرکت به سمت تلفيق رشته هاي علمي است زيرا انجام اين کار، گامي براي نزديک شدن علم به سمت مسائل واقعي زندگي محسوب مي شود زيرا در عالم واقع، شاهد اين مطلب هستيم که مسائل جامعه را نمي توان تنها از يک بعد مورد بررسي قرار داد بلکه بايد از جهات مختلف به شناسايي، ريشه يابي و تحليل آنها پرداخت تا بتوان راهکارهايي جامع براي ساماندهي مسائل ارائه کرد. «بحث تلفيق رشته ها به صورت هاي مختلفي (ميان رشته اي، چند رشته اي متقاطع، چند رشته اي متکثر و فرارشته اي) انجام مي گيرد» در اين مقاله مجال بحث مفصل تر در اين باره نيست، اما اهميت اين موضوع بايد از سوي نظام آموزشي و پژوهشي ما درک شده و چاره اي براي آن انديشيده شود.
نکته مهم درباره نظام پژوهش و روش تحقيق در کشور ما اين است که «در واقع از متدولوژي علمي بي بهره ايم زيرا با ترجمه، چارچوب هاي دستگاه فکري غربي را وارد مي کنيم و ارتباطمان را با پيشينه فکري جامعه خويش از بين مي بريم. ما علوم انساني، معرفت شناسي و حتي روش شناسي غربيان را ترجمه کرده و ضمن آموزش آن به دانش آموزان و دانشجويان، در تحقيقات خود نيز از اين موارد استفاده مي کنيم. در حالي که بايد به اين موضوع توجه داشته باشيم که ترجمه روش علمي نمي تواند منجر به توليد علم بومي شود. علم بومي با علم ترجمه اي، از اساس و ريشه متفاوت است. روند ترجمه علم بايد به توليد علم برسد... بايد زندگي مولد دانش را به دانش آموزان و دانشجويان نشان داد. اين قشر، چون متوجه نحوه توليد علم غربي نمي شود و زندگي علمي را نمي بيند، در واقع به همان علم ترجمه اي عادت مي کند (لقمه آماده جويدن)». پس بايد اين قشر را با فرايند توليد علم آشنا کرده و آن را به طور مستقيم در جريان اين فرايند قرار داد.
در مرحله بعد، پا را از اين فراتر گذاشته و بيان مي داريم که حتي با روش شناسي علم تجربي غرب هم به جايي نخواهيم رسيد بلکه بايد روش شناسي علمي خاص خود را نيز توليد کنيم. اين علم از توليد سؤال آغاز مي شود، پس بايد سؤال بومي طرح کنيم. تا زماني که اين نوع تفکر بر سيستم آموزشي و پژوهشي، حاکم نباشد، نبايد توليد علم بومي و نيز پرورش عالمان آگاه به مسائل جامعه و راهکارهاي آن را از سيستم آموزشي و پژوهشي انتظار داشت.

? تغيير نوع و شيوه تفکر جامعه علمي کشور
 

جامعه علمي ما، بايد اين مطلب را بپذيرد که پژوهش به اين معنا نيست که هرگاه با مسئله اي مواجه شديم، به عنوان اولين و آخرين راه فقط به دنبال بررسي دستاوردهاي ديگران رفته و به هر طريق ممکن راه حل مسئله را از بين آنها استخراج کنيم و اگر راه حلي يافت نشد، منتظر بمانيم تا محققان و کارشناسان بيگانه، راه حلي براي اين معضل پيدا کنند، تنها به اين دليل که در زمينه علوم مختلف و نيز روش شناسي علمي، پيشرفته محسوب مي شوند. اگر اين نوع تفکر در جامعه علمي ما جاري و ساري شود، ممکن است ديگر حتي گرايش به سمت شناسايي مسائل بومي و توليد راهکار متناسب با اين مسائل در ميان اين قشر، از بين برود. جامعه علمي بايد اين نوع تفکر را که «تمامي تئوري هاي ديگران ضرورتاً مفيد و قابل کاربرد براي ما بوده و بايد خود را ملزم به استفاده از آنها به هر طريق ممکن در مسائل کشور بدانيم و نيز ترس از اينکه اگر خلاف اين عمل شود، به عقب ماندگي و بي توجهي به علوم روز و دستاوردهاي بشري متهم خواهيم شد» را از ذهن خود بزدايد... البته اين به معناي نفي دستاوردهاي علمي ديگران نيست بلکه سخن اينجاست که اين علوم بايد با تحليل و بررسي، تأمل و در نظر گرفتن شرايط خاص فرهنگي و اجتماعي و نيازهاي واقعي جامعه، در جهت رشد و پيشرفت علمي و حل مسائل کشور به کار گرفته شوند.
جامعه علمي ما بايد بداند که «امروز، عالِم کسي است که سرشار از سؤال باشد و در پي پاسخ حيران. کسي که بيشتر سؤال دارد و بيشتر در پي پاسخ آن است، عالم تر است.» «تا زماني که محقق دانشگاهي با اعتماد به نفس، اطمينان و خودباوري، اقدام به توليد علم از رهگذر تحقيق در زمينه معضلات و مسائل فرهنگي جامعه خويش نکند، امکان تحقق علم بومي وجود ندارد. فضاي ذهني جامعه و دانشگاه ها بايد زمينه ساز چنين تحقيقاتي باشد. از اين رو، آماده سازي اين فضا بسيار اهميت دارد.»
اگر اين اتفاق رخ ندهد، علمي که کسب يا توليد مي شود مفيد حال جامعه نخواهد بود و محقق نيز احساس رضايتي از علم خود نخواهد داشت. زيرا نتيجه آن را در متن زندگي و رشد و کمال خود و جامعه، مشاهده نمي کند. در نهايت، مي توان نتيجه گرفت که خودآگاهي جامعه علمي، گامي مهم در جهت توليد علم بومي است. تا زماني که ذهن و نوع تفکر جامعه علمي، عاري از «خود ديگرپنداري» يا «خود ديگرخواهي» نشده و از آگاهي و شناخت از موقعيت، جايگاه و مسائل روز جامعه خويش سرشار نشود، دستيابي به علم بومي در هاله اي از ابهام قرار خواهد داشت.
گفتني است، عواملي که به عنوان راهکار در جهت تحقق علم بومي مطرح شدند، فقط بخشي از مهم ترين راهکارها هستند، نه تمامي آنها. قطعاً راهکارهاي ديگري نيز وجود دارند که بايد به همت محققان و تمامي افرادي که به نوعي در مواجهه با مسائل علمي کشور قرار دارند و نيز مسئولان حکومتي، شناسايي شده و پس از تحليل و تأمل به مرحله اجرا برسند.

? نتيجه گيري
 

از مجموع مباحث مطرح شده، مي توان اين گونه نتيجه گيري کرد که علم بومي، حاصل سؤال بومي است. پس جامعه علمي ما بايد بر سوال ها و نيازهاي واقعي خود و مسائل و اوضاع جامعه اشراف داشته باشد زيرا هر سؤالي که در جامعه پديد مي آيد و هر نيازي که مطرح است، نمي تواند سؤال واقعي و نياز اصلي باشد. بيان شد که علم بومي به معناي نفي دستاوردهاي علمي ديگران نيست بلکه بيانگر اين موضوع است که در مقام تطبيق و به کارگيري آنها، بايد اوضاع و ويژگي هاي خاص اجتماعي و فرهنگي و نيز نيازهاي واقعي جامعه، مدنظر گرفته شود.
در جهت دستيابي به علم بومي، دو راهکار مهم وجود دارد که عبارتند از: تحول در نظام و سيستم آموزشي و پژوهشي و تغيير در نوع و شيوه تفکر جامعه علمي کشور.
اميد است که با مورد توجه قرار گرفتن اين موارد از سوي مسئولان مربوط و جامعه علمي کشور، شاهد تحولي عظيم در فرايند پژوهش و در پي آن «توليد» علم بومي (که راهگشاي مسائل و مشکلات خاص جامعه ما خواهد بود) باشيم و در پي تکرار و تثبيت اين امر، گامي بلند در جهت تحقق مرجعيت علمي در علوم و فنون مختلف برداريم
منبع:www.aftabir.com
ارسال توسط کاربر محترم سايت : msjmsj77
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image