جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
معيارهاى شايسته‌سالارى در اسلام
-(5 Body) 
معيارهاى شايسته‌سالارى در اسلام
Visitor 292
Category: دنياي فن آوري

چکيده
 

امروزه مهم‌ترين عنصر سازمان، نيروى انسانى است و چون همه نيروهاى انسانى سازمان، کارآمد نيستند، از اين‌رو، نمى‌توان به هر يکى از آنها، هر کارى را واگذار کرد، بلکه بايد افراد را بر اساس معيارهاى خاص گزينش کرد. بر اين اساس، مسئله شايسته‌سالارى مطرح مى‌شود. شايسته‌سالارى عبارت است از: واگذارى کارى به افراد، تحت شرايط، معيارها و شاخص‌هاى خاص. البته شايسته‌سالارى از نظر قرآن کريم داراى معيارهايى ويژه مانند ايمان، تقوا، علم، عدالت، راستگويى، بصيرت بينش سياسى، اخلاق نيکو، رفق و مدارا، قاطعيت، انتقادپذيرى، تغافل، ايجاد اميدوارى، صبر و استقامت مى‌باشد که در اين نوشتار مورد بررسى قرار مى‌گيرند. اين مقاله با روش توصيفى ـ تحليلى و با ابزار فيش‌بردارى، به مطالعه متون تفسيرى پرداخته و هدف از آن، استخراج معيارها و ملاک‌هاى شايسته‌سالارى است.
کليدواژه‌ها : انتخاب، شايستگى، شايسته‌سالارى، روايت، قرآن، مديريت، معيار.

مقدّمه
 

زيبايى نظام آفرينش در اين است که هر چيزى در جاى مناسب خودش قرار گرفته است؛ مثلا، يکى از آفريده‌هاى خداوند چشم انسان است که بحق در جايگاه بسيار مناسب و شايسته‌اش قرار داده شده است، به صورتى که اگر در اين موقعيت قرار نمى‌داشت، قطعآ اين کارايى را نداشت. بديهى است که اگر چشم در قسمت فوقانى صورت انسان قرار نمى‌داشت، بلکه در تنه آدمى بود، ديگر نمى‌توانست نقاط دور دست را ببيند يا اگر در کف پا قرار داشت، در اين صورت، هيچ چيزى را نمى‌ديد و هيچ‌گونه کارايى نداشت يا اگر در فرق سر قرار داشت، جز قسمت فوقانى، هيچ چيزى ديگر را نمى‌ديد. بنابراين، با قرار گرفتن چشم در جاى مناسب خودش کارايى بسيار خوبى دارد؛ هم دور را نمى‌تواند ببيند و هم نزديک را و با چرخش مناسب، مى‌تواند سمت چپ و راست و جهات ديگر خود را نيز مشاهده کند.
افراد در سازمان نيز بايد نقش چشم را داشته باشد؛ يعنى همان‌گونه که خداوند چشم را با توجه به توانايى‌هاى ويژه آن در جايگاه خاص خودش قرار داده است، همچنين مديران نيز بايد با الهام از اين الگو که خاستگاه فراسوى طبيعت را دارد، افراد سازمان را در جاى مناسب خودشان قرار دهند تا همچون چشم همه قلمرو کارى خود را مشاهده نموده و آنچه ناديدنى است، آن بيند. بديهى است که با قرار گرفتن افراد در جاى مناسب خود، دل به کار داده و کارايى و اثربخشى لازم را خواهند داشت. اعضاى سازمان اگر احساس کنند که موقعيت متناسب با شأنشان به او داده نشده، قطعآ در کارها کوتاهى نموده يا ديرتر به کار مى‌آيد يا زودتر کار را تعطيل مى‌کند يا غيبت مى‌کند، در نهايت سازمان را ترک خواهد گرفت. بدين‌ترتيب، مى‌توان گفت افرادى که در جايگاه شايسته خود قرار نگرفته‌اند، هيچ‌گاه مفيد، اثربخش و کارا نخواهند بود. به بيان ديگر، در سازمان بايد شايسته‌سالارى حاکم باشد و افراد در پست‌هايى که شايسته و لايق آنهاست قرار گيرند، وگرنه اميد چندانى به موفقيت آنها و به تبع، موفقيت سازمان نمى‌رود.
اکنون سؤال اين است که معيارهاى شايسته‌سالارى کدام است؟ مديران براى گزينش افراد در سازمان بايد چه معيارها و شاخص‌هايى را مورد توجه قرار دهند تا با رعايت آنها بر سازمان، شايسته‌سالارى حاکم شده و افراد همچون چشم انسان در جايگاه و موقعيت متناسب شأنشان قرار گرفته باشند؟
نگارنده در اين نوشتار در پى پاسخ به اين پرسش‌ها از ديدگاه اسلام است. اميد مى‌رود که اين نوشتار براى مديران دولتى و خصوصى مفيد واقع شده و با استفاده از آن بتوانند سازمان خود را اثربخش و کارا کنند.

معناى شايسته‌سالارى
 

شايسته‌سالارى از دو کلمه «شايسته» و «سالار» ترکيب يافته است. «شايسته» صفت است و به معناى لايق و سزاوار آمده است.2 «سالار» نيز به معناى سردار، رئيس، بزرگ، پيشرو و قافله و لشکر مى‌باشد.3 بنابراين، شايسته‌سالارى در لغت به معناى پيشرو بودن در لياقت و شايستگى‌هاست. به بيان ديگر، شايستگى در لغت به معناى «داشتن توانايى، مهارت، دانش، لياقت و صلاحيت» است.4 اما در اصطلاح، شايسته‌سالارى عبارت است از: انتخاب مديران شايسته بر اساس توانمندى‌هاى معنوى، علمى و فنى، اجرايى و تجربه کارى.5 به عبارت ديگر، شايسته‌سالارى عبارت است از: استخدام افرادى که از نظر «آگاهى و توانايى» شايستگى لازم را دارند.6 شايسته‌سالارى مجموعه‌اى است از باورها، توانايى‌ها، دانش، مهارت، خصوصيات شخصى و شخصيتى و علايق فرد يا هوشمندى و استعداد که بعضى بيشتر قابل يادگيرى و برخى ديگر نيز کمتر قابل يادگيرى هستند.7 در نهايت، شايسته‌سالارى با توجه به آيات و روايات و همچنين انديشمندان اسلامى ـ که در مباحب بعدى مورد ملاحظه قرار مى‌گيرند ـ عبارت است از مجموعه معيارها، شاخص‌ها و صلاحيت‌هايى در حوزه اخلاقيات، باورها، گفتارها و رفتارها که اگر کسانى از اعضاى سازمان واجد آن باشند، نسبت به افرادى که فاقد آنهاست، اولى براى تصدى پست‌هاى سازمانى و حکومتى است.

اهميت و ضرورت شايسته‌سالارى
 

عملکرد افراد در سازمان متأثر از دو نوع رابطه است. در صورتى که اين روابط براى افراد سازمان رضايت‌بخش باشد عملکرد آنها و همچنين اثربخشى و کارآيى آنها در سازمان به شدت افزايش پيدا مى‌کند. اما اگر اين روابط براى افراد سازمان رضايت‌بخش نباشند، نه تنها عملکرد افراد در سازمان ضعيف شده و هيچ‌گاه اثربخش و کارآ نمى‌باشند، بلکه چه بسا موجب غيبت متناوب و مستمر افراد شده که در نهايت سازمان را ترک خواهند کرد. اين دو نوع روابط عبارتند از :
1. پاداش درونى افراد و رضايت‌بخشى : ميان پاداش درونى افراد و رضايت‌بخشى او رابطه مستقيمى وجود دارد. هرقدر اين رابطه واقع‌بينانه‌تر باشد؛ يعنى افراد از درون خود با تمام وجود نسبت به کار، حوزه کارى، و مقام و موقعيت خود در سازمان احساس رضايت کند، به همان ميزان عملکرد افراد بهبود خواهد يافت.
2. پاداش بيرونى افراد و رضايت‌بخشى : همچنين ميان پاداش بيرونى و رضايت‌بخشى افراد رابطه وجود دارد؛ يعنى به هر اندازه‌اى که افراد ديگر همانند ديگر اعضاى سازمان، افراد جامعه، خانواده و هم‌سن و سالان، هم‌دوره‌ها و نخبگان علمى، نسبت به کار، حوزه کارى و مقام و موقعيت افراد، نگاه مثبت داشته باشد به همان اندازه افراد احساس رضايت مى‌کند. به هر اندازه‌اى که افراد در سازمان احساس رضايت کند به همان اندازه عملکرد آنها بهبود يافه و در نتيجه اثربخشى و کارآيى سازمان افرايش پيدا مى‌کند.
اکنون سؤال اصلى اين است که چه عواملى پاداش درونى يا بيرونى به اعضاى سازمان و موجب رضايت‌بخشى افراد در سازمان مى‌شود؟ يکى از مهم‌ترين عواملى که موجب رضايت‌بخشى سازمان مى‌شود، «شايسته‌سالارى» است؛ يعنى اينکه افراد از درون خود و با تمام وجود احساس کند که با توجه به تجربه و تخصص کارى، سابقه مديريتى و تحصيلاتى که دارند، در جايگاه واقعى و شايسته خود قرار گرفته‌اند، همچنين افراد ديگر نيز همين نگاه را به اين افراد داشته باشد؛ يعنى اعضاى ديگر سازمان، خانواده‌ها، هم‌سن و سالان، همکلاسى‌ها و... نيز اين قضاوت را داشته باشند که اين افراد با توجه به تجربه‌ها، مهارت‌ها و تخصص‌هايى که دارند، در جايگاه شايسته خود قرار گرفته‌اند. در اين صورت است که عملکرد افراد بهبود پيدا کرده و اثربخشى و کارآيى افراد به شدت افزايش پيدا مى‌کند. بنابراين، شايسته‌سالارى و اينکه افراد در جايگاه واقعى و شايسته خود قرار گيرند، از اهميت زيادى برخوردار است.

جايگاه شايسته‌سالارى در اسلام
 

از نظر دين مقدس اسلام «شايستگى» و «شايسته‌سالارى» مقام رفيعى است که دست‌يابى به آن کارى بسيار شاق و طاقت‌فرسا مى‌باشد، به گونه‌اى که اگر کسى به آن دست پيدا کند، به بالاترين مقام و جايگاه دست يافته و بزرگ‌ترين افتخار را کسب کرده است. از اين‌رو، بسيارى از پيامبران از خدا تقاضا مى‌کردند که آنها را در زمره شايستگان قرار دهد.8 مثلا، حضرت يوسف پس از رسيدن به
برترين پيروزى‌هاى ظاهرى، به پيشگاه خدا عرض مى‌کند: (تَوَفَّنِي مُسْلِمآ وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ) (يوسف : 101)؛ مرا مسلمان بميران و به شايستگان ملحق کن. حضرت سليمان نيز با تمام حشمت و جاه و جلالش عرض مى‌کند: (وَأَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِکَ فِي عِبَادِکَ الصَّالِحِينَ) (نحل: 19)؛ خداوندا، مرا به رحمتت در بندگان شايسته‌ات داخل کن. حضرت شعيب، آن پيامبر بزرگ، هنگامى که قراردادش با موسى تمام مى‌شود مى‌گويد: (سَتَجِدُنِي إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ) (قصص: 27)؛ به خواست خدا مرا از شايستگان خواهى يافت. حضرت ابراهيم (ع) نيز از خدا تقاضا مى‌کند که او را در زمره شايستگان قرار دهد: (رَبِّ هَبْ لِي حُكْمآ وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ.) (شعراء : 83) ايشان همچنين تقاضا مى‌کند که فرزندان شايسته داشته باشد: (رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ.) (صافات : 100) در آيات بسيارى، هنگامى که خداوند مى‌خواهد پيامبران بزرگ را مدح ژکند آنها را به قرار گرفتن در زمره شايستگان توصيف مى‌نمايد. اهميت شايستگى در اسلام به حدى است که به همه مؤمنان دستور داده شده است که در قنوت نمازهاى عيد فطر و عيد قربان به صورت دست‌جمعى از خداوند آن چيزى را بخواهند که بندگان شايسته آن را مى‌خواهند و از چيزى پناه ببرند که بندگان شايسته خدا پناه مى‌برند: «الهم انى اسئلک خير ماسئلک عبادک الصالحون، و اعوذ بک مما استعاذ منه عبادک الصالحون.»9
از مجموع اين آيات و دعاها به خوبى استفاده مى‌شود که صالح بودن، عالى‌ترين مرحله تکامل يک انسان است. اما منظور از صالح بودن که تمامى اولياى الهى علاقه‌مند به دست‌يابى به آن هستند، چيست؟ آيت‌اللّه مکارم شيرازى در تفسير نمونه پاسخ اين پرسش را داده است. ايشان مى‌فرمايد: منظور از «صالح بودن»، شايستگى از نظر اعتقاد و ايمان، شايستگى از نظر عمل، و شايستگى از نظر گفتار و اخلاق و غير آنهاست.10 همان‌گونه که ملاحظه مى‌شود آيت‌اللّه مکارم شيرازى براى «صالح بودن» که در قرآن کريم آمده است، چهار شاخص را مورد توجه قرار داده است: 1. اعتقادى؛ 2. اخلاقى؛ 3. گفتارى؛ 4. کردارى. ايشان به اين باور است که از نظر قرآن کريم آدم شايسته و صالح به کسى گفته مى‌شود که شاخص‌هاى چهارگانه مزبور را دارا باشد. پيامبران بزرگ الهى هم تلاش مى‌کردند و هم از خداوند کمک مى‌خواستند تا در اين چهار شاخص مزبور شايستگى لازم را کسب کنند.
همان‌گونه که ملاحظه خواهيد کرد، معيارهاى شايسته‌سالارى از ديدگاه اسلام همانند ايمان، تقوا، علم، عدالت، راستگويى، بينش سياسى، اخلاق نيکو، رفق و مدارا، قاطعيت، انتقادپذيرى، تغافل، ايجاد اميدوارى، صبر و استقامت که در اين نوشتار مورد بررسى قرار گرفته‌اند به نحوى به اين چهار شاخص برمى‌گردند. البته معيارها و شاخص‌هايى که در اين نوشتار مورد بررسى قرار گرفتند در برخى آيات قرآن کريم به صورت اجمال تحت عنوان «صالح بودن» بحث شده و در برخى آيات ديگر ـ که در صفحات بعدى ملاحظه خواهيد کرد ـ به صورت تفصيل تحت عناوين ديگر مورد بررسى قرار گرفته است. اين اجمال و تفصيل يا به عبارت ديگر، «القرآن يفسر بعضه بعضآ» در قرآن کريم از ديدگاه انديشمندان اسلامى يک امر پذيرفته شده است.
بديهى است مديرى که اين شاخص‌ها و معيارها يا برخى از آنها را داشته باشد، نسبت به کسانى ديگر که فاقد آنها مى‌باشند از شايستگى بيشترى برخوردارند. همان‌گونه که ملاحظه مى‌شود بسيارى از ناهنجارى‌هاى سازمانى و اجتماعى مانند فساد ادارى، کم‌کارى و ناکارآمدى به دليل اين است که مديران فاقد چنين شاخص‌ها، معيار و شايستگى‌ها در رأس کار قرار دارند. بنابراين، تأثير اين معيارها و شاخص‌ها بر کارايى و اثربخشى مديريتى براى اهل خرد بسيار روشن است.
لازم به يادآورى است که در قرآن کريم «صالح» به معناى شايسته، گاهى در مقابل «فاسد» به کار مى‌رود. شايسته است؛ يعنى: فاسد نيست. البته اين فساد شامل تمامى انواع ظلم‌ها و ستم‌ها و زشتکارى‌ها مى‌شود. و گاهى صالح در برابر «سيئه» به کار مى‌رود. شايسته است؛ يعنى: گناه‌کار نيست.11 از اين بيان و تقابل قرآنى استفاده مى‌شود که مسئوليت‌هاى سازمانى و اجتماعى به آدم‌هاى فاسد و گناه‌کار واگذار نمى‌شود؛ زيرا آنان صلاحيت و شايستگى به عهده‌گيرى اين مسئوليت‌ها را ندارند. چنان‌که در قرآن کريم در داستان حضرت ابراهيم (ع) آمده است که آن حضرت پس از گذراندن آزمون‌هاى الهى، از ناحيه خداوند بزرگ پيشواى جامعه انسانى قرار گرفت: (وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامآ.) آن‌گاه حضرت دست به دعا برداشت و فرمود: خدايا! اين مسئوليت را به فرزندم نيز عنايت کن: (قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي) خداوند فرمود افراد فاسد و ظالم شايستگى به عهده گرفتن چنين مسئوليت را ندارند: (قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ.) (بقره: 124)
همان‌گونه که ذکر شد، انبيا و اوليا از صالحان و شايستگان هستند. يکى از اين پيامبران حضرت نوح(ع) بوده و او خطاب به خداوند مى‌فرمايد : خدايا! فرزندم از اهل و خانواده من بوده و همان‌گونه که نعمت‌ها، عنايات و رحمتت شامل حال من بوده شامل حال او نيز بگردان: (وَنَادَى نُوحٌ رَّبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابُنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَأَنتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ) (هود: 45) خداوند در جواب مى‌فرمايد : (قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلاَ تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُکَ أَن تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ) (هود: 46) فرزندت از اهل تو نيست؛ زيرا او آدم ناشايست، گناه‌کار و فاسد بوده و سزاوار اينکه نعمت‌هاى من (مانند نجات يافتن از غرق شدن) شامل حال او بگردد، نمى‌شود.
از اين بيان قرآنى استفاده مى‌شود که نه تنها مسئوليت‌هاى بزرگ سازمانى و اجتماعى به افراد ظالم، فاسد و ناشايست واگذار نمى‌شود، بلکه مزيت‌ها و نعمت‌هاى نسبتآ اندک شخصى و اجتماعى (مانند نجات يافتن از هلاکت غرق شدن) نيز به افراد ناشايسته تعلق نمى‌گيرد. اين امر بيانگر اوج اهميت و جايگاه شايستگى و شايسته‌سالارى از نظر قرآن کريم مى‌باشد.

معيارهاى شايسته‌سالارى از نظر اسلام
 

دين اسلام نسبت به ساير اديان، اعم از الهى و يا غيرالهى، از کمال، تماميت و شايستگى برخوردار است تا جايى که قرآن کريم مى‌فرمايد: «دينى غير از اسلام پذيرفته نمى‌شود.»12 همچنين رهبران اين دين نسبت به رهبران ساير اديان شايستگى بيشترى دارند. امام صادق(ع) مى‌فرمايد: فردى يهودى از پيامبر پرسيد: آيا شما افضل هستيد يا موسى‌بن عمران که با خداوند صحبت کرد و دريا را برايش شکافت و ابرها بر او سايه افکند و عصا در دستش اژدها شد؟ پيامبر اکرمˆ فرمودند: تعريف از خود درست نيست، ولى همين مقدار بدان که اگر توبه آدم قبول شد، و کشتى نوح در دريا غرق نشد، حضرت ابراهيم در آتش نسوخت، حضرت موسى از اژدها شدن عصايش نترسيد، به خاطر توسل به من و خاندان من بود. اى يهودى، اگر موسى در زمان من بود و ايمان به نبوت من نمى‌آورد، ايمان او به خدا سودى نداشت و پيامبر بودنش نفعى نمى‌رسانيد.13 و همچنين پيروان اسلام نسبت به پيروان ساير اديان شايستگى بيشترى دارند: (كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ) (آل‌عمران: 110)؛ شما بهترين امتى هستيد. بنابراين، اگر اسلام از تمام اين جهات شايسته است، قطعآ در باب حکومت و اداره جامعه نيز نسبت به ساير نظام‌ها برترين است. اسلام در مورد حکومت‌دارى معيارهايى دارد که بر اساس آنها مى‌توان افراد شايسته را از ناشايسته بازشناخت و با حاکميت و مديريت افراد شايسته، ضريب موفقيت سازمان و کارايى و اثربخشى آن را به شدت افزايش داد. در اين قسمت، معيارهاى شايستگى از ديدگاه اسلام و بخصوص قرآن کريم مورد بررسى قرار مى‌گيرند.

1. ايمان
 

يکى از معيارهاى شايستگى از نظر اسلام، «ايمان» است. ايمان ـ همان‌گونه که حضرت على (ع) در پاسخ به سؤالى درباره تعريف آن، مى‌فرمايد ـ عبارت است از: شناخت با قلب، اقرار با زبان، و عمل با اعضا و جوارح. «وَ سُئِلَ عَنِ الْاِيمَانِ فَقَالَ الْاِيمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ.»14 از نظر آن حضرت، نشانه‌هاى ايمان اين است که راست بگويى، آن‌گاه که تو را زيان رساند، و دروغ نگويى آن‌گاه که تو را سود رساند، آنکه بيش از مقدار عمل سخن نگويى، و چون از ديگران سخن گويى از خدا بترسى: «وَ قَالَ (ع) الْاِيمَانُ أَنْ تُؤْثِرَ الصِّدْقَ حَيْثُ يَضُرُّكَ عَلَى الْكَذِبِ حَيْثُ يَنْفَعُكَ وَ أَلَّا يَكُونَ فِى حَدِيثِكَ فَضْلٌ عَنْ عَمَلِكَ وَ أَنْ تَتَّقِىَ اللَّهَ فِى حَدِيثِ غَيْرِكَ.»15
همان‌گونه که ملاحظه مى‌شود، ايمان با ماهيتى که دارد (شناخت و عمل بر اساس آن)، و ويژگى‌هايى که دارد (رفتار صادقانه و متعادل با ديگران)، زمينه را براى يک تعامل و ارتباط دوستانه ميان افراد و بخصوص اعضاى سازمان‌ها فراهم کرده و جوى آکنده از اعتماد را بر سازمان حاکم مى‌کند. بديهى است کسانى که واجد چنين معيارى باشند، نسبت به کسانى که فاقد آن هستند از شايستگى بيشترى برخوردارند. خداوند متعال نيز در مورد شايستگى افراد مؤمن نسبت به ساير افراد مى‌فرمايد: (لَيْسَ الْبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَـكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَالْمَلائِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ.) (بقره: 177)؛ نيکوکارى آن نيست که روى خود را به سوى مشرق و ]يا [مغرب بگردانيد، بلکه نيکى (و شايستگى در) آن است که کسى به خدا و روز بازپسين و فرشتگان و کتاب ]آسمانى[ و پيامبران ايمان آورده باشد. اين آيه در واقع، علاوه بر بيان ارزش اصل ايمان، مصاديق ايمان (خدا، معاد، ملائکه، قرآن و انبيا) را نيز بيان نموده و اظهار مى‌دارد که افراد با اعتقاد به آنها شايستگى پيدا مى‌کنند. دليل اينکه ايمان موجب شايستگى افراد مى‌شود اين است که فرد مؤمن هدفش روشن بوده و راهى که او را به آن هدف مى‌رساند نيز روشن است و او هيچ‌گاه راه مستقيم را رها نکرده و به بى‌راهه نمى‌رود. طبيعتآ چنين کسى، با افراد سازمان و جامعه روراست و صادق بوده و هيچ‌گاه تلاش نمى‌کند آنها را با هر نيرنگ و حيله‌اى که شده در راستاى منافع خود، هدايت کند. در مقابل، افراد غيرمؤمن تلاش مى‌کنند ديگران را در جهت منافع خود جهت بدهند. آيه ديگرى که بيانگر شايستگى افراد مؤمن نسبت به افراد غيرمؤمن مى‌باشد، آيه 22 سوره ملک است که مى‌فرمايد: (أَفَمَن يَمْشِي مُكِبّآ عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَى أَمَّن يَمْشِي سَوِيّآ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ)؛ آيا کسى که به رو افتاده حرکت مى‌کند، به هدايت نزديک‌تر است، يا کسى که راست قامت در صراط مستقيم گام برمى‌دارد و پيش مى‌رود؟
همان‌گونه که ملاحظه مى‌شود اين آيه افراد مؤمن و کافر را با هم مقايسه مى‌کند. برخى، مظهر آن دو (مؤمن و کافر) را پيامبرˆ و ابوجهل مى‌دانند.16
در اين آيه، فرد بى‌ايمان به کسى تشبيه شده است که از جاده‌اى ناهموار و پر پيچ و خم مى‌گذرد، در حالى که به رو افتاده، و بادست و پا، يا به سينه حرکت مى‌کند؛ نه راه را به درستى مى‌بيند، و نه قادر بر کنترل خويشتن است، نه از موانع با خبر است و نه سرعتى دارد؛ کمى راه مى‌رود و درمانده مى‌شود. ولى مؤمن را به فرد راست قامتى تشيبه مى‌کند که از جاده‌اى هموار و صاف با سرعت و قدرت و آگاهى تمام، به راحتى پيش مى‌رود.17 بديهى است افرادى که هدف و راه رسيدن به آن را بهتر مى‌شناسند و در يک مسير هموار، با سرعت بالا و با قدرت کامل حرکت مى‌کنند، شايستگى بيشترى نسبت به کسانى دارند که هدف را درست نمى‌شناسند و موانع آن را درست درک نمى‌کنند و راه رسيدن به آن را درست نمى‌بينند و سرعت و دقت لازم را ندارند.
همان‌گونه که ملاحظه مى‌شود، در اين آيه، کفر به منزله نادانى و بى‌راهه راه رفتن است، و کافر به هر اندازه به سرعت خود بيفزايد، از مقصد دورتر مى‌شود، ولى مؤمن با آگاهى کامل به راه راست که همان راه خداوند بزرگ و قرب به آن باشد، در حرکت است؛ از اين‌رو، شايستگى بيشترى دارد و بايد امور سازمان و بخصوص مأموريت‌هاى سازمان به او واگذار شود تا آن را از ابعاد مادى و معنوى در سطح کمال برساند. اما کافر که خود گمراه است و نمى‌تواند راه را از چاه تشخيص دهد تا چه رسد به اينکه ديگران را هدايت کند، شايستگى اين کار را ندارد.
آيت‌اللّه خامنه‌اى درباره لزوم اين ويژگى شايسته‌سالارى در سلسله مراتب نظامى مى‌فرمايد :
فرماندهان بايد در نيروهاى مسلح خصوصيات لازم را براى فرماندهى داشته باشند يا دارا شوند... اين خصوصيات در درجه اول ايمان است. فرمانده بى‌ايمان، به درد فرماندهى نمى‌خورد، ظرفيت ايمانى به قدر شغل کارى که به او محول مى‌کنيد، بايد داشته باشد؛ اگر نداشت، فايده‌اى ندارد، بارها اين را تکرار کرديم، ضربه‌اش را خورديم، خورديد، ديديد. هر چه سطح کارايى بالاتر مى‌آيد، بايستى ايمان بيشتر باشد.18
با توجه به اين آيات و اظهارات رهبر معظّم انقلاب مى‌توان گفت: ايمان، يگانه و بهترين شاخصى است که سياست‌هاى اسلامى را از غير آن متمايز مى‌کند؛ زيرا انسان مؤمن شاخص‌ها و معيارهايى را در تصميم‌گيرى‌ها، سياست‌ها و خط‌مشى‌ها انتخاب مى‌کند که کاملا متفاوت از خط‌مشى‌هاى افراد غيرمؤمن است؛ زيرا يک سياستمدار مؤمن نمى‌تواند آن باورها و اعتقادات اصولى خود را در سياست‌گذارى‌ها ناديده بگيرد.
بنابراين، يکى از معيارهاى شايستگى ايمان است. کسانى که اين ويژگى و خصوصيت را داشته باشند، نسبت به کسانى که فاقد آن هستند شايستگى بيشترى دارند. حتى اين معيار مى‌تواند به عنوان يک شاخص ارزشيابى براى ساير معيارهاى شايسته‌سالارى نيز تلقّى شود؛ يعنى اگر ايمان بود، ساير معيارها نيز ارزش دارند و اگر اين معيار نبود، برخى ديگر از معيارهاى شايستگى مانند «علم» در عين وجودشان، نه تنها مفيد نيستند، بلکه مضر نيز مى‌باشند. شهيد مطهّرى در اين‌باره مى‌نويسد: «علم بدون ايمان تيغى است در کف زنگى مست؛ چراغى است در نيمه شب در دست دزد براى گزيده‌تر بردن کالا.»19

2. تقوا
 

يکى از معيارهاى شايستگى «تقوا» است. افرادى که از اين ويژگى برخوردارند، نسبت به کسانى که فاقد آن مى‌باشند، شايسته‌ترند؛ چنان‌که خداوند مى‌فرمايد: (يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبآ وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَاللَّهِ أَتْقَاكُمْ) (حجرات: 13)؛ اى مردم! ما شما را از يک مرد و زن آفريديم و شما را تيره‌ها و قبيله‌ها قرار داديم تا يکديگر را بشناسيد، (اينها ملاک شايستگى نيست) گرامى‌ترين (شايسته‌ترين) شما نزد خداوند با تقواترين شما نزد خداوند دانا و آگاه است.
همان‌گونه که ملاحظه مى‌شود، اين آيه شايستگى را در اصل و نسب و قبيله نمى‌داند، بلکه معيار شايستگى را تقواى الهى مى‌داند. بنابراين، از نظر قرآن معيار شايستگى انسان امتيازات ظاهرى و مادى، همچون انتساب به قبيله معروف و معتبر يا داشتن مال و منال، کاخ و قصر و خدم و حشم، و يا مقامات بلند اجتماعى و سياسى نيست؛ زيرا همه اينها امور متزلزل و برون ذاتى و مادى زودگذر هستند و آيينى آسمانى همچون اسلام هرگز نمى‌تواند اينها را معيار شايستگى قرار دهد. اسلام، معيار شايستگى انسان را صفات ذاتى او بخصوص تقوا و پرهيزگارى و تعهد و پاکى قرار داده و حتى ـ همان‌گونه که در مورد ايمان گفته شد ـ براى موضوعات مهمى همچون علم و دانش (معيارهاى ديگر شايسته‌سالارى) چنانچه در مسير ايمان و تقوا و ارزش‌هاى اخلاقى قرار نگيرند اهميتى قايل نيست.20 تقوا نه تنها پيش از علم و دانش و ساير معيارهاى شايسته‌سالارى، قرار دارد، بلکه قبل و حتى در رأس همه ارزش‌هاى اخلاقى ـ که امروز در سازمان‌ها، بسيار مورد توجه هستند ـ قرار دارد. حضرت على(ع) درباره اهميت تقوا مى‌فرمايد : «التُّقَى رَئِيسُ الْأَخْلَاق»؛21 تقوا در رأس همه ارزش‌هاى اخلاقى قرار دارد. آن حضرت ميان تقوا و موفقيت و دست‌يابى به اهداف، رابطه قايل است و معتقد است که تقواپيشگان بهتر و زودتر مى‌توانند به مقصود نايل آيند: «فَمَنْ أَشْعَرَ التَّقْوَى قَلْبَهُ بَرَّزَ مَهَلُهُ وَ فَازَ عَمَلُهُ فَاهْتَبِلُوا هَبَلَهَا»؛22 کسى که جامه تقوا بر قلبش بپوشاند، کارهاى نيکوى او آشکار شود، و در کارش پيروز گردد. پس در به دست آوردن بهره‌هاى تقوا فرصت را غنيمت شماريد. اميرالمؤمنين (ع) در خطبه 193 نهج‌البلاغه صراحتآ يادآور مى‌شود که اهل تقوا نسبت به ديگران شايسته‌ترند؛ زيرا آنان رفتارى از خود نشان مى‌دهند که ديگران از آن عاجزند؛ چنان‌که مى‌فرمايد: «فَالْمُتَّقُونَ فِيهَا هُمْ أَهْلُ الْفَضَائِلِ مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ وَ مَلْبَسُهُمُ الِاقْتِصَادُ وَ مَشْيُهُمُ التَّوَاضُعُ ... قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ وَ شُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ وَ أَجْسَادُهُمْ نَحِيفَةٌ وَ حَاجَاتُهُمْ خَفِيفَةٌ وَ أَنْفُسُهُمْ عَفِيفَة»؛ اما پرهيزگاران در دنيا داراى شايستگى و فضيلت‌هاى برترند، سخنانشان راست، پوشش آنان ميانه‌روى، و راه رفتنشان با تواضع و فروتنى است ... دل‌هاى پرهيزگاران اندوهگين، و مردم از آزارشان در امان، تن‌هايشان لاغر، و درخواست‌هايشان اندک، و نفسشان عفيف و دامنشان پاک است. حضرت على (ع) تقوا را دواى هر نوع درد فردى، سازمانى و اجتماعى مى‌داند که افراد مى‌توانند تمامى دردهاى خودشان را با آن درمان کنند: «فَإِنَّ تَقْوَى اللَّهِ دَوَاءُ دَاءِ قُلُوبِكُمْ وَ بَصَرُ عَمَى أَفْئِدَتِكُمْ وَ شِفَاءُ مَرَضِ أَجْسَادِكُمْ وَ صَلَاحُ فَسَادِ صُدُورِكُمْ وَ طُهُورُ دَنَسِ أَنْفُسِكُمْ وَ جِلَاءُ عَشَا أَبْصَارِكُمْ وَ أَمْنُ فَزَعِ جَأْشِكُمْ وَ ضِيَاءُ سَوَادِ ظُلْمَتِكُمْ»؛23
همانا تقوا و ترس از خدا، داروى بيمارى‌هاى دل‌ها، روشنى‌هاى قلب‌ها، و درمان دردهاى بدن‌ها، مرهم زخم جان‌ها، پاک‌کننده پليدى‌هاى ارواح، و روشنايى‌بخش تاريکى چشم‌ها، و امنيت در ناآرامى‌ها، و روشن‌کننده تاريکى‌هاى شماست. بر اساس فرمايش حضرت على (ع)، انسان متقى، درمانگرى است که بهتر مى‌تواند دردهاى سازمانى، سياسى، اقتصادى، فرهنگى، روانى و اجتماعى را شناسايى کرده و به درمان آنها کمک کند. بدين‌سان، مى‌توان گفت که انسان متقى به مراتب نسبت به انسان غيرمتقى شايسته‌تر است. بنابراين، يکى از مهم‌ترين معيارها براى تشخيص شايستگى که بايد در سازمان‌ها مورد توجه قرار گيرد، «تقوا» است.

3. علم
 

يکى از معيارهاى شايستگى «علم و آگاهى» است؛ يعنى کسى که علم و آگاهى دارد، نسبت به کسى که فاقد آن است، از شايستگى بيشترى برخوردار است.
براساس همين معيار است که در روايات ما علم نه تنها موجب شايستگى افراد تلقّى مى‌شود، بلکه علم منشأ هر نوع فضيلت و خوبى و مايه مباهات فرشتگان الهى بر اهل علم است. بر اساس روايات ما علم، زمينه تخلق به اخلاق فراهم کرده و نيز باعث احياى دين مى‌گردد. از اين‌رو، در بسيارى از روايت، عالمان و وارثان پيامبران و حتى در برخى از روايات برتر از آنان تلقّى شده‌اند. رسول اکرم ˆ مى‌فرمايند: «عالمان وارثان پيامبرانند؛ زيرا پيامبران درهم و دينارى به ارث نگذاشته‌اند و تنها چيزى که به ارث گذاشته‌اند علم است که اگر کسى از آن بهره‌ور شود بهره فراوانى برده است.»24 يا مى‌فرمايد: «حاملان علم در دنيا جانشين پيامبرانند و در آخرت در شمار شهدا قرار دارند.»25 از اين بيان، جايگاه رفيع و شايستگى علما نسبت به ساير افراد و همچنين رابطه آنها با انبيا به خوبى استفاده مى‌شود. بنابراين، کسانى که حامل اين معيار است، نه تنها نسبت به ساير افراد شايستگى بيشترى دارند، بلکه حتى از بسيارى از انبيا سلف نيز شايسته‌ترند.
همچنين به موجب همين معيار است که خداوند طالوت را در ميان بنى‌اسرائيل به عنوان حاکم انتخاب مى‌کند: (وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِکآ) (بقره: 247)؛ و پيامبرشان به آنها گفت: خداوند طالوت را براى زمام‌دارى شما مبعوث و انتخاب کرده است. مردم سؤال و انتقاد کردند که طالوت امکانات ندارد، پس چگونه به عنوان حاکم برگزيده شده است: (قَالُوَاْ أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ) (بقره: 247)؛ گفتند : چگونه او بر ما حکومت کند، با اينکه ما از او شايسته‌تريم، و او ثروت زيادى ندارد؟! (لازم به يادآورى است که انتقاد بنى‌اسرائيل بر انتخاب طالوت به عنوان حاکم و فرمانده به دليل انحصارى بودن نبوت در ميان فرزندان لاوى و سلطنت در ميان فرزندان يوسف بود؛ اما چون طالوت به هيچ‌يک از اين دو خاندان منتسب نبود، حاکميت و شايستگى او را به عنوان زمامدار، زير سؤال بردند.) خداوند در جواب مى‌گويد: خداوند به جاى اين عناوين انتسابى و ثروت، دانش و تدبير کشوردارى و نيروى جسمانى فوق‌العاده‌اى به طالوت بخشيده است26 که شما فاقد آنها هستيد؛ از اين‌رو، او نسبت به شما شايسته‌تر است: (قَالَ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَن يَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ) (بقره: 247)؛ گفت: خدا او را بر شما برگزيده، و او را در علم و (قدرت) جسم، وسعت بخشيده است. به عبارت ديگر، از نظر قوم بنى‌اسرائيل معيار شايستگى تمکن مالى بود که طالوت فاقد آن به شمار مى‌آمد، ولى از نظر قرآن کريم معيار شايستگى دانايى و توانايى است که طالوت واجد آنها بود.27 به ديگر سخن، قرآن کريم خطاب به آنها مى‌فرمايد: اينکه مى‌بينيد خداوند طالوت را برگزيده و زمامدار شما قرار داده به خاطر اين است که از نظر هوش و فرزانگى و علم، پر مايه است و از نظر نيروى جسمانى، قوى و پر قدرت. در واقع، قرآن کريم به آنها مى‌گويد: اولا، اين گزينش خداوند حکيم است و ثانيآ، شما سخت در انتخاب معيار شايستگى رهبرى در اشتباهيد؛ زيرا معيارهاى اساسى رهبرى، نَسَب عالى و ثروت نيستند (هر دو، امر اعتبارى و بيرون ذاتى‌اند)، بلکه معيارهاى شايستگى رهبرى علم و دانش و نيروى جسمانى هستند که طالوت واجد آنها بود. در حقيقت، اين دو امتياز واقعى و درون ذاتى هستند که تأثير عميقى در مسئله رهبرى دارند؛28 زيرا رهبر بايد با علم و دانش خود، مصلحت جامعه‌اى را که در رأس آن است تشخيص دهد و با قدرت خود آن را بموقع به اجرا درآورد، با علم و تدبير خود نقشه صحيح براى پيکار با دشمن بکشد و با نيروى جسمانى آن را پياده کند.
درباره اينکه عالم نسبت به غير عالم شايستگى بيشترى دارد، آيات بسيارى وجود دارند که در اينجا به برخى از آنها اشاره مى‌شود. قرآن کريم مى‌فرمايد : (أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّيَ إِلاَّ أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ) (يونس: 35)؛ آيا کسى که به سوى حق رهبرى مى‌کند سزاوارتر است مورد پيروى قرار گيرد يا کسى که راه نمى‌نمايد، مگر آنکه ]خود [هدايت شود؟ شما را چه شده؟ چگونه داورى مى‌کنيد؟ در آيه ديگر مى‌فرمايد: (قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ) (زمر: 9)؛ آيا کسانى که مى‌دانند و کسانى که نمى‌دانند يکسانند؟ همان‌گونه که ملاحظه مى‌شود، استفهامى که در اين دو آيه شريف وجود دارد، استفهام انکارى است؛ يعنى هدايت‌کنندگان و عالمان را با هدايت‌شوندگان و جاهلان يکى ندانيد، بلکه آنان نسبت به اينها به مراتب شايسته‌ترند.
با دقت در سلسله مراتب سازمانى اسلامى که از خداوند شروع شده و به زير مجموعه ولى‌فقيه خاتمه پيدا مى‌کند، مى‌توان اين مطلب را دريافت که هريک از آنها بايد به قلمرو مديريتى خودش آگاهى داشته باشد. براى مثال، قلمرو مديريتى خداوند تمام عالم هستى است. او از تمام هستى آگاهى دارد؛ چنان‌که مى‌فرمايد: (وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لاَ يَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُهَا) (انعام: 59)؛ و کليدهاى غيب تنها نزد اوست، جز او ]کسى[ آن را نمى‌داند و آنچه در خشکى و درياست مى‌داند. يا در آيه ديگر مى‌فرمايد: (يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا يَنزِلُ مِنَ السَّمَاء وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا) (سبأ: 2)؛ آنچه در زمين فرو مى‌رود و آنچه از آن برمى‌آيد و آنچه از آسمان فرو مى‌شود و آنچه در آن بالا مى‌رود ]همه را [مى‌داند. همين علم جامع و کامل خداوند از قلمرو مديريتى خود باعث شده است که افراد خاصى (پيامبران ˆ) را که مى‌توانند از پس کارها به درستى برآيند، به عنوان مدير، براى انجام کارها مسئوليت دهد: (اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَه) (انعام: 124) و هر چيز را در جايگاه اصلى خودش قرار دهد؛ چنان‌که امام صادق(ع) مى‌فرمايد : «و وضع کلّ شىء منه موضعه بعلمه»؛29 و با علم خويش هر چيزى را در جاى خود قرار داده است.
لازم به يادآورى است که اگر ما در مسائل امامت، معتقديم که ائمّه اطهار :، نسبت به افراد ديگر شايسته‌ترند، يکى از دلايلمان وجود همين معيار يعنى علم و همچنين معيار «عدالت» است که در ادامه، مورد بررسى قرار مى‌گيرد. با توجه به اينکه آنان نزد هيچ کسى جز پيامبر اکرم ˆ30 تعلم نکرده‌اند،31 در عين حال، از همه افراد عصر خود
عالم‌تر و همچنين از همه آنان عادل‌تر بوده‌اند.32
اکنون سؤالى در اينجا مطرح مى‌شود: موضوع اين علم (معلوم) که يکى از معيارهاى شايستگى در اداره سازمان و جامعه به شمار مى‌آيد، چيست؟ آيا اگر کسى به چگونگى ملائکه عالم باشد و يا به اوصاف صانع ـ تبارک و تعالى ـ علم پيدا کند شايستگى اداره سازمان و جامعه را خواهد داشت؟ آيا اگر کسى همه علوم طبيعى را بداند و تمام قواى طبيعت را کشف کند، يا موسيقى را خوب بداند، شايستگى خلافت را پيدا مى‌کند؟ به طور مسلم پاسخ اين پرسش‌ها منفى است؛ يعنى با اين علوم، شايستگى براى اداره حاصل نمى‌شود. آنچه مسلم است اين است که منظور از اين علم، علم به احکام و قوانين اسلام و اجراى آن است.33 از نظر امام خمينى 1 چون حکومت اسلام، حکومت قانون است، براى زمامدار علم به قوانين لازم مى‌باشد.34
به عبارت ديگر، از نظر امام خمينى1 اولا، بايد عالم به احکام اسلام، يعنى قانوندان باشد و ثانيآ، بايد عدالت داشته و از کمال اعتقادى و اخلاقى برخوردار باشد. از نظر امام1 اين امر علاوه بر دلايل شرعى، دلايل عقلى نيز دارد؛ زيرا حکومت اسلامى حکومت قانون است، نه خودسرى و نه حکومت اشخاص بر مردم. اگر زمامدار مطالب قانونى را نداند، لايق حکومت نيست؛ چون اگر تقليد کند، قدرت حکومت شکسته مى‌شود و اگر نکند، نمى‌تواند حاکم و مجرى قانون اسلام باشد.35

4. عدالت
 

يکى از معيارهاى شايستگى «عدالت» است؛ يعنى کسى که عادل است، نسبت به کسى که ظالم است، شايسته‌تر است.36 بر همين اساس وقتى خداوند حضرت ابراهيم (ع) را مورد آزمايش قرار داد و آن حضرت هم سرفراز از آن بيرون آمد، خداوند خطاب به او فرمود: من شما را امام قرار دادم: (وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامآ.) (بقره: 124) حضرت ابراهيم(ع) گفت: خدايا فرزندانم چه؟ آيا آنها را نيز به عنوان امام و پيشوا منصوب مى‌فرمايى؟ خداوند در جواب فرمود : مديرانى را که من منصوب مى‌کنم بايد عادل باشند، و چون فرزندان شما عادل نيستند، بلکه ظالم مى‌باشند، نمى‌توانند اين مقام را تصاحب کنند. (قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ.) از اين آيه شريفه چنين استفاده مى‌شود که يکى از معيارهاى شايستگى، عدالت است؛ يعنى مديرى که عادل است شايسته است. لازم به يادآورى است که ذريه و فرزندان حضرت ابراهيم(ع) در نسل‌هاى بعدى، پس از آنکه شايسته شدند و اين معيار از شايستگى را پيدا کردند، خداوند مقام امامت را به آنها داد؛ چنان‌که در قرآن کريم آمده است: (وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلّآ جَعَلْنَا صَالِحِينَ وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا) (انبياء : 72ـ73)؛ اسحاق و يعقوب را ]به عنوان نعمتى [افزون به او بخشوديم و همه را از شايستگان قرار داديم؛ و آنان را پيشوايانى قرار داديم که به فرمان ما هدايت مى‌کردند. از اين بيان استفاده مى‌شود که فرزندان حضرت ابراهيم(ع) (يعقوب و اسحاق) پس از اينکه معيار لازم شايستگى همانند عدالت و علم را پيدا کردند، آن‌گاه خداوند اين مقام را به آنها داد. همان‌گونه که ذکر شد، ذريه و فرزندان حضرت ابراهيم (ع) پيش از دست‌يابى به معيار عدالت از اين پست محروم بودند. اين بيان قرآنى پيام مهمى براى جوامع انسانى و بخصوص اسلامى مى‌تواند داشته باشد و آن اينکه تا کسى شايستگى مقامى را پيدا نکند، بر اساس رابطه‌سالارى آن مقام را به او ندهيد؛ زيرا چنين افرادى به جاى اينکه کارها را اصلاح کنند، خراب‌تر مى‌کنند. البته درباره اين معيار از شايسته‌سالارى احاديث بسيارى از رسول خدا ˆ روايت شده است که در ذيل به برخى از آنها اشاره مى‌شود :
ـ قال رسول‌اللّه (ص): «انَّ اللّه احب الناس الى اللّه تعالى يوم القيامة و ادناهم منه مجلسا امام عادل و ابغض الناس الى اللّه تعالى و ابعدهم منه امام جائر»؛37
رسول خدا فرمود: دوست داشتنى‌ترين کس نزد خداى در قيامت و کسى که از همه به او نزديک‌تر است، پيشواى دادگستر است و بدترين و دورترين کس، پيشواى ستمگر است.
ـ قال رسول‌اللّه (ص): «ما من احد افضل عنداللّه من امام ان قال صدق و ان حکم عدل»؛38 هيچ‌کس نزد خدا برتر نيست از زمامدارى که چون مى‌گويد، راست مى‌گويد و چون حکم مى‌کند، دادگرى مى‌کند.
ـ قال رسول‌اللّه (ص): «ايما وال ولى من امر امتى بعدى اقيم على الصراط و نشرت الملائکه صحيفته فان کان عادلا نجاه اللّه بعدله و ان کان جائرا انتقض به الصراط انتفاضة تزايل بين مفاصله حتى يکون بين عضوين من اعضئه مسيرة مأة عام ثم ينخرق به الصراط»؛39 هر زمامدار که پس از من امرى از مسلمانان را به دست گيرد، در قيامت بر پل صراط او را نگاه مى‌دارند و نامه عملش را مى‌گشايند؛ اگر دادگر باشد، خداوند او را با دادگرى‌اش نجات مى‌دهد و اگر ستمگر باشد، صراط زير پايش مى‌لرزد، به گونه‌اى که بندهايش از هم مى‌گسلد و ميان اعضاى بدنش صد سال فاصله مى‌افتد و آن‌گاه از صراط به زير مى‌افتد.
ـ «السلطان العادل المتواضع ظل اللّه و رمحه فى الارض يرفع له عمل سبعين صديقا»؛40 سلطان دادگر و فروتن، سايه و سلاح خداوند در زمين است و براى او پاداش عمل هفتاد راستگو را مى‌نويسند.
بنابراين، از اين آيات و روايات استفاده مى‌شود که عدالت برترى مى‌آورد و کسانى که از اين ويژگى برخوردارند، نسبت به کسانى که فاقد آن مى‌باشند، شايستگى بيشترى دارند.

5. راست‌گويى
 

يکى از معيارهاى شايستگى «راست‌گويى» است. اين ويژگى در آيات بسيارى از قرآن کريم آمده است. براى مثال، در مورد حضرت موسى (ع) آمده است که وقتى آن حضرت نزد فرعون آمد و او را دعوت به حق کرد، براى اينکه به عنوان يک مدير اعتماد ديگران را به خود جلب کند، مى‌فرمايد: من «راستگو» هستم؛ از اين‌رو، شما به عنوان يکى از اعضاى سازمان من، بايد سخنم را بپذيريد و دعوتم را اجابت کنيد. يا خداوند خطاب به پيامبر اکرم ˆ مى‌فرمايد: اگر تو به عنوان يک مدير ميانى سخنم را درست به زيرمجموعه‌هايت نرسانى و چيزى را بگويى که من آن را نگفته‌ام؛ يعنى «راستگو» نباشى، من رگ‌هاى قلبت را مى‌زنم و سرت را از تنت جدا مى‌کنم: (وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ فَمَا مِنكُم مِّنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ) (الحاقه: 44ـ47)؛ و اگر ]او [پاره‌اى گفته‌ها بر ما بسته بود، دست راستش را سخت مى‌گرفتيم؛ سپس رگ قلبش را پاره مى‌کرديم؛ و هيچ يک از شما مانع از ]عذاب[ او نمى‌شديد. حضرت على (ع) پيامبر را توصيف به صدق کرده مى‌فرمايد: «قد قال الرّسول الصادق فهو امينک المأمون»؛41 پيامبر راستگو که امانتدار تو، و مورد وثوق تو مى‌باشد، گفته است. نيز اميرالمؤمنين (ع) به عنوان مدير پس از پيامبر ˆ درباره خود، خطاب به افراد تحت مديريتش مى‌فرمايد: «و الذى بعثه بالحق و اصطفاه على الخلق، ما أنطق الّا صادقا»؛42 سوگند به آنکه او را به حق برانگيخت و بر آفريدگان برگزيد، که جز به راستى سخن نمى‌گويم.
از مجموع اين آيات و روايات اين حقيقت به دست مى‌آيد که شايسته است يک مدير در گفتار و کردار خود صداقت داشته باشد تا هم آنانى که از نظر سلسله مراتب در مافوق او قرار دارند و هم افرادى که زير نظر او فعاليت مى‌کنند، به او اعتماد کنند. بديهى است که اعتماد متقابل شرط اساسى موفقيت در هر کار جمعى و ادارى مى‌باشد.

6. بصيرت
 

يکى از ابعاد شايستگى از نظر قرآن کريم «بصيرت» است. منظور از بصيرت، نورى است که خداوند ـ تبارک و تعالى ـ در ذهن افراد مؤمن و متقى ايجاد مى‌کند تا آنچه را که از طريق دانش مديريت نمى‌توان ديد، ببينند. بصيرت به اين معنا، به عنوان معيارى مستقل و جداى از علم ذکر شده است؛ زيرا امرى درونى، ذاتى و خدادادى است که قابل کسب و يادگيرى نمى‌باشد، بلکه بيشتر از طريق تزکيه نفس و تقويت معنويات حاصل مى‌شود، بر خلاف علم که مى‌توان آن را از طريق آموزش و يادگيرى به دست آورد. به عبارت ديگر، منظور از بصيرت، احساس ويژه‌اى (نور) است که شکوفايى آن انسان را به انجام کار از طريق ديگران قادر مى‌سازد و او را داراى هنر مديريت مى‌نمايد.43 از نظر قرآن کريم، کسانى که واجد اين بصيرت و نور باشند، نسبت به کسانى که فاقد آن هستند، از شايستگى بيشترى برخوردار بوده و مى‌توانند نقش تعيين‌کننده در تصحيح برخوردهاى اجتماعى اداره سازمان و جامعه داشته باشند. خداوند در قرآن مى‌فرمايد: (أَوَ مَن كَانَ مَيْتآ فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورآ يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مِثَلُهُ فِي الظُلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا) (انعام: 122)؛ آيا کسى که مرده ]دل[ بود و زنده‌اش گردانيديم و براى او نورى پديد آورديم تا در پرتو آن در ميان مردم راه برود، چون کسى است که گويى گرفتار در تاريکى‌هاست و از آن بيرون آمدنى نيست؟ از اين آيه استفاده مى‌شود که اين نور بصيرت نقش نور چراغ را ايفا مى‌کند؛ همان‌گونه که نور چراغ راه را از چاه مشخص مى‌کند، نور بصيرت نيز به افراد بينش اجتماعى مى‌دهد که با افراد گوناگون سازمان، گروه‌ها و جامعه و همچنين با مسائل و پيشامدهاى مختلف سازمانى و اجتماعى چگونه برخورد کنند. اين نور به رهبران و مديران راه صحيح را ارائه مى‌نمايد. از اين‌رو، بسيارى از انبيا براى تأثيرگذارى بيشتر بر افراد جامعه، در روز عرفه خواهان اين نور بصيرت از خداوند شدند، چنان‌که که از حضرت على (ع) نقل شده که رسول اکرم ˆ فرمود: بيشتر دعاى من و دعاى پيامبران پيش از من اين دعا بود... خداوندا! در قوه شنوايى من نور قرار ده و در قوه بينايى‌ام نور عنايت کن و دلم را نورانى فرما.44 يا امام سجاد (ع) مى‌فرمايد: خدايا! نورى به من عنايت کن که در پرتو آن در جامعه حرکت کنم و با آن در تاريکى‌ها راه يابم.45
اکنون سؤالى که ممکن است مطرح شود اين است: خاستگاه اين نور کجاست و چگونه اين نور پديد مى‌آيد تا افراد از طريق آن، آنچه ناديدنى است ببينند؟ جواب اين است که خداوند با فراهم شدن سه شرط اين نور را به بندگان خود عنايت مى‌کند :
الف. شرح صدر (گسترش ظرفيت فکرى و روحى) :46 اگر بنده‌اى داراى شرح صدر شده باشد، خداوند اين نور بصيرت را به او مى‌دهد: (أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِن رَّبِّهِ) (زمر: 22)؛ آيا کسى که سينه‌اش را آماده براى پذيرش اسلام کرده و در نتيجه، همواره با نورى الهى قدم برمى‌دارد با کسى که اين آمادگى را ندارد (و دلش را قساوت گرفته است) قابل مقايسه است؟ بر همين اساس، حضرت موسى(ع) براى رسيدن به اين نور بصيرت از خداوند طلب شرح صدر مى‌کند: (رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي) (طه: 25)؛ گفت: پروردگارا، سينه‌ام بگشاى. يا خداوند خطاب به پيامبر اکرم ˆ مى‌فرمايد: (أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ) (شرح: 1)؛ آيا من به تو اين شرح صدر را ندادم؟
ب و ج. تقوا و ايمان : راه ديگر براى رسيدن به نور بصيرت، تقوا و ايمان است؛ يعنى اگر کسى ايمان به خدا، قيامت و پيامبران الهى، کتب آسمانى و فرشتگان داشته باشد و تقواى الهى را پيشه کند (واجبات الهى را انجام دهد و از محرمات او چشم‌پوشى نمايد)، خداوند اين نور بصيرت و قدرت تشخيص را به او عنايت مى‌کند: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِن رَّحْمَتِهِ وَيَجْعَل لَكُمْ نُورآ تَمْشُونَ) (حديد: 28)؛ اى کسانى که ايمان آورده‌ايد، از خدا پروا داريد و به پيامبر او بگرويد تا از رحمت خويش شما را دو بهره عطا کند و براى شما نورى قرار دهد که به ]برکت [آن راه سپريد. در آيه‌اى ديگر نيز مى‌فرمايد: (يِا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إَن تَتَّقُواْ اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَانآ) (انفال: 29)؛ اى کسانى که ايمان آورده‌ايد، اگر از خدا پروا داريد براى شما ]نيروى [تشخيص ]حق از باطل[ قرار مى‌دهد.

7. بينش سياسى
 

يکى از معيارهاى شياسته‌سالارى و شايستگى از نظر اسلام، داشتن «بينش سياسى» است؛ يعنى کسى که واجد بينش سياسى مى‌باشد نسبت به افرادى که فاقد آن مى‌باشند شايستگى بيشترى براى مديريت سازمان و جامعه دارد. منظور از بينش سياسى با توجه به معناى ريشه «سياست»، يعنى تدبير امور جامعه،47 قيام به اصلاح امور آنها48 و دورانديشى،49 اين است که با شناخت دقيق مصالح افراد، سازمان‌ها و جامعه، به اصلاح آنها قيام نموده تا بتواند از اين طريق در شرايط و موقعيت‌هاى مختلف امور آنها را به طور مناسب‌تر و شايسته‌تر تدبير و مديريت کند. بدين‌سان، مى‌توان گفت : «سياست از لوازم اجتناب‌ناپذير مديريت است و تنها کسى مى‌تواند به طور شايسته از عهده اداره گروه، سازمان و حکومت برآيد که بينش سياسى داشته باشد.»50 لازم به يادآورى است که بينش سياسى متفاوت از معيارهاى‌هاى ديگرى مانند «علم» و «بصيرت» مى‌باشد؛ زيرا منظور از علم ـ همان‌گونه که گفته شد ـ قوانين و مقرّرات موجود مى‌باشد و منظور از بصيرت ـ همان‌گونه که بيان گرديد ـ نورى است که خداوند به وسيله کسب معنويت در اذهان افراد قرار مى‌دهد. اما منظور از بينش سياسى، آن چيزهايى نيست که در لايه‌هاى کتاب‌ها يا قوانين و مقرّرات به چشم مى‌خورد يا از جانب خداوند در اذهان افراد الهام مى‌شود، بلکه منظور از آن درک و فهم نکته‌هاى بسيار حياتى و پيچيده است که از طريق نگاه جامع و نظام‌مند و تجزيه و تحليل مجموعه پديده‌هاى سياسى و اجتماعى با توجه به حوادث گذشته، حال و آينده به دست مى‌آيد. اينکه در روايات آمده است : «العالم بزمانه لاتهجم عليه اللوابس»،51 اشاره به همين بينش سياسى دارد. حضرت على (ع) در اين‌باره مى‌فرمايد: «من حسنت سياسته دامت رياسته»؛52 کسى که بينش سياسى خوبى داشته باشد، رياستش تداوم مى‌يابد. نيز مى‌فرمايد: «آفة الزعماء ضعف السياسة»؛53 آفتى که زعما و متصديان رهبرى را تهديد مى‌کند ضعف بينش سياسى است.
بنابراين، از مباحث بيان شده اين واقعيت به دست مى‌آيد که يکى از معيارهاى شايستگى از نظر اسلام، داشتن «بينش سياسى» است و کسانى که واجد آن باشند، از شايستگى بيشترى برخوردارند.

8. اخلاق نيکو
 

يکى از معيارهاى شايستگى از نظر اسلام «حسن الخلق» است. براى «حسن خلق» دو معنا ذکر شده است: 1. ملکه ثابت در نفس که صدور کارهايى را که از نظر عقلا و شرع نيکو هستند تسهيل مى‌کند؛54
2. خوش برخورد بودن.55
منظور از حسن خلق به عنوان يکى از معيارهاى شايستگى، معناى دوم آن است نه معناى اول. با توجه به معناى دوم است که امام صادق (ع) در پاسخ شخصى که از ايشان خواسته بود تا حسن خلق را براى او تعريف کند، مى‌فرمايد: «تُلينٌ جانبک، و تطيب کلامک و تلقى اخاک ببشر حسن»؛56 ] حسن خلق يعنى [با مردم با فروتنى برخورد کنى، سخنت عطرآگين باشد، و با برادر دينى خود با چهره باز و بشاش ملاقات نمايى. يا پيامبر اکرم ˆ در مورد کسى که چهار بار از آن حضرت تقاضاى تعريف دين را کرده بود، بار اول، بار دوم و بار سوم مى‌فرمايد : دين، يعنى حسن الخلق. و بار چهارم مى‌فرمايد: دين، يعنى اينکه در برخورد عصبانى نشوى.57 اين ذکر خاص پس از عام در سخن پيامبرˆ به اين معناست که دين يعنى همان برخورد نيکو با ديگران، به گونه‌اى که اگر کسى برخورد شايسته با ديگران نداشته باشد، اصل وجود دين او مورد ترديد قرار مى‌گيرد.
همان‌گونه که ذکر شد، يکى از معيارهاى شايستگى حسن خلق است؛ يعنى افرادى که داراى حسن خلق بوده و خوش برخورد هستند نسبت به افرادى که فاقد آن ويژگى هستند، شايستگى بيشترى دارند که مسئوليت و مديريت سازمان و جامعه را به عهده گيرند؛ زيرا مديران با برخورد شايسته و بايسته خود بهتر مى‌توانند مديريت کنند؛ يعنى، ديگران را به کار گيرند. انبيا و اوليا : در دوران رسالت خود خوش‌برخوردترين افراد با همه افراد جامعه بودند و بخصوص پيامبر اکرم ˆ با برخورد شايسته خود توانست «آن مردم نيمه‌وحشى و تندخو و بداخلاق و پراکنده را به خود جذب کند و از آنها امتى متحد و نيرومند و نمونه بسازد.»58 و اين سيره پيامبر اکرمˆ مى‌تواند الگوى خوبى براى شيوه برخورد مديران با مراجعه‌کنندگان باشد که با آنان برخورد شايسته و مناسب کنند: (لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ.) (احزاب: 21) لازم به يادآورى است که امروزه «خوش برخوردى» يکى از عوامل موفقيت سازمان بخصوص سازمان‌هاى تجارى و بازارگانى، به شمار مى‌آيد؛ يعنى آنها از طريق جذب افراد خوش‌اخلاق و خوش‌برخورد براى فروش و بازاريابى، سودهاى کلانى را عايد سازمان مى‌کنند. از نظر قرآن کريم، عمده‌ترين عامل جاذبه پيامبر ˆ برخوردهاى خوب و شايسته ايشان بود. قرآن کريم در اين‌باره مى‌فرمايد: (فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظّآ غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِکَ) (آل‌عمران : 159)؛ پس به ]برکت [رحمت الهى با آنان نرمخو ]و پرمهر[ شدى و اگر تندخو و سخت‌دل بودى قطعآ از پيرامون تو پراکنده مى‌شدند.
از عبارت (فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ) استفاده مى‌شود که «نرم‌خويى و خوش‌برخوردى» يک ويژگى قابل تعليم از ناحيه مدير مافوق (خداوند) مى‌باشد. خداوند اين مرحمت و لطف را نسبت به پيامبر اکرم ˆ داشته، و او نيز با اختيار خود اين‌گونه مهربان و خوش برخورد شده است؛ از اين‌رو، خداوند در ادامه آيه شيوه برخورد با افراد تحت مديريت را به پيامبر اکرمˆ مى‌آموزد: (فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ) (آل‌عمران: 159)؛ پس از آنان درگذر و برايشان آمرزش بخواه و در کار]ها[ با آنان مشورت کن. يعنى: اى پيامبر، اگر در کارهاى سياسى و اجتماعى از آنها کوتاهى ديدى و با تو همکارى صادقانه نداشتند، باز هم حق ندارى با آنها برخورد تندى داشته باشى؛ گذشته‌ها را ناديده بگير و نسبت به آينده تلاش کن، از طريق شور و مشاوره به آنها شخصيت بده و رفتارشان را اصلاح کن. بنابراين، يکى از معيارهاى شايستگى افراد که بايد در امر گزينش سازمان به طور جدى مورد توجه مديران و دولت‌مردان قرار گيرد، حسن خلق، يعنى خوش‌برخوردى است. اين ويژگى، همان‌گونه که در اوليا و انبيا به صورت بسيار برجسته وجود داشته و چه بسا با اخلاق نيکو و برخوردهاى شايسته‌شان، افراد بسيارى را جذب اسلام کردند، در مديران جامعه اسلامى نيز بايد مورد عنايت قرار گيرد. با مطالعه سيره آن بزرگواران، نمونه‌هاى بسيارى را مى‌توان در تاريخ اسلام يافت که هدايت افراد انسانى از طريق اخلاق نيکو رخ داده است.

9. رفق و مدارا
 

يکى از معيارهاى شايستگى «رفق و مدارا» است. منظور از رفق و مدارا «نرمش در برخورد با ديگران»» مى‌باشد.59 البته رفق و مدارا تنها يک موضوع اخلاقى به معناى ملايمت در برخورد با ديگران نيست، بلکه به هدفى بزرگ‌تر، يعنى رهنمود سياسى و حکومتى نيز اشاره دارد. روايات بسيارى درباره رفق و مدارا به عنوان يک موضوع حکومتى و مديريتى وجود دارند؛ از جمله، حضرت على (ع) مى‌فرمايد: «سياست مبتنى بر رفق، خوب سياستى است.»60
امام صادق نيز مى‌فرمايد: «کسى که سياست رفق و مدارا را در کارهايش به کار گيرد، هرچه از مردم بخواهد به آن نايل مى‌آيد.»61
لازم به يادآورى است که رفق و مدارا در مجموعه سلسله مراتب که در اسلام وجود دارند مشاهده مى‌شود. همان‌گونه که گفته شد، اين سلسله مراتب در اسلام از خداوند بزرگ شروع شده، با انبيا و اوليا و ولى‌فقيه ادامه پيدا کرده و با مجموعه تحت مديريت فقيه خاتمه مى‌يابد.62 از خداوند که در رأس سلسله مراتب قرار دارد، در دعاى «جوشن کبير»، به عنوان «رفيق» ياد شده است؛ يعنى کسى که بسيار اهل رفق و مداراست: «اللهم انى اسئلک باسمک يا شفيق يا رفيق.»63 انبيا از نظر سلسله مراتب اسلامى پس از خداوند قرار داشته و اهل رفق و مدارا هستند؛ چنان‌که پيامبر اکرم ˆ مى‌فرمايد : «ما گروه انبيا از جانب خداوند مأموريت داريم که با مردم مدارا کنيم، همان‌گونه که مأموريم واجبات الهى را انجام دهيم.»64
بنابراين، مى‌توان گفت: رفق و مدارا يکى از معيارهاى شايسته‌سالارى مى‌باشد؛ يعنى افرادى که از اين ويژگى برخوردارند، نسبت به کسانى که فاقد آن هستند (يعنى با ديگران با سختى، خشونت و تندى برخورد مى‌کنند)، شايستگى بيشترى براى تصدى امور سازمان و جامعه دارند.

10. قاطعيت
 

يکى از معيارهاى شايستگى و شايسته‌سالارى، «قاطعيت» است. منظور از قاطعيت اين است که کسى در اداره سازمان و افراد تحت مديريت خود و همچنين در تصميم‌گيرى قاطع بوده و هيچ‌گونه ضعف و ترديدى از خود نشان ندهد. به عبارت ديگر، منظور از قاطعيت در اينجا اين است که وقتى تمامى جوانب قضايا مورد بررسى قرار گرفتند، آنچه را که تصميم گرفت «و صلاح تشخيص داد بايد قاطعانه انجام دهد.»65 از نظر اسلام، کسى که اين ويژگى را داشته باشد نسبت به کسانى که فاقد آن هستند، براى تصدى امور شايستگى بيشترى دارد. بر اساس همين ويژگى و معيار، حضرت على (ع) در نامه خود به مالک اشتر توصيه مى‌کند که براى قضاوت افرادى را برگزيند که قاطع باشند: «و اصرمهم عند اتضاح الحکم»؛66 و قاطع‌ترين آنها را هنگامى که حکم معلوم شد انتخاب کن. آيه شريفه نيز مى‌فرمايد: (فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ.) (آل‌عمران: 159) بر اساس توصيه امام و آيه شريفه، کسى در حکومت اسلامى شايستگى قضاوت و اداره جامعه را دارد که قاطع باشد؛ يعنى وقتى به اين نتيجه رسيد که چگونه حکم کند يا چگونه امور جامعه را اداره نمايد، جوسازى‌ها او را دچار وسوسه و ضعف در تصميم‌گيرى نکند، بلکه بدون هيچ ملاحظه و با قاطعيت کامل در امر قضاوت رأى خود را صادر نموده يا تصميمات خود را به اجرا بگذارد.
لازم به يادآورى است که اين قاطعيت هيچ‌گونه منافاتى با رفق و مدارا ـ که پيش‌تر مورد بررسى قرار گرفت ـ ندارد؛ زيرا در اسلام ـ همان‌گونه که ذکر شد ـ هم قاطعيت شرط مديريت است و هم رفق و مدارا. به بيان ديگر، «مدير شايسته کسى است که هم نرمش داشته باشد و هم برش»، هم در برخورد، نرم، ملايم و پرحوصله باشد و هم در تصميم‌گيرى، قاطع و بُرّا.

11. انتقادپذيرى
 

يکى از معيارهاى شايستگى «انتقادپذيرى» است. منظور از انتقادپذيرى اين است که «مدير بايد به همکاران و افراد تحت مديريت خود اجازه انتقاد بدهد و انتقاداتى که به شيوه مديريت و اقدامات او مى‌شود، با دقت و انصاف و حوصله‌مندى ملاحظه و مطالعه کند و اگر ديد که انتقاد وارد است، به اشتباه خود اعتراف و حرکت خود را تصحيح کند.»67
حضرت على (ع) هم هرچند معصوم بود و برى از هرگونه خطا و اشتباه، اما به افراد تحت مديريت خود توصيه مى‌کند چنانچه انتقادى نسبت به کارهاى او دارند بدون کوچک‌ترين دغدغه بيان کنند و مطمئن باشند از کسى، به خاطر انتقادش رنجيده‌خاطر نمى‌شود؛ چنان‌که مى‌فرمايد: «با من به گونه‌اى که با جباران و گردنکشان سخن مى‌گويند سخن نگوييد و انتقاداتى را که از افراد عصبانى پنهان مى‌کنند، از من پنهان نسازيد، و با من با تملّق و چاپلوسى رفتار نکنيد و نپنداريد که اگر انتقاد درستى به من داشته باشيد پذيرفتن آن بر من دشوار است، و گمان مبريد که من از شما درخواست بزرگ نمودن خود را دارم؛ زيرا کسى که شنيدن سخن حق و عدل بر او دشوار و سنگين مى‌آيد عمل کردن به حق و عدل بر او دشوارتر است. پس، از گفتار حق و مشورت به عدل خوددارى نکنيد؛ زيرا من نزد خود برتر نيستم از آنکه خطا کنم، و از خطا در کار خويش ايمن نيستم، مگر که خداوند کفايت کند مرا از آنچه او مالک‌تر است به آن از من.»68
همان‌گونه که ملاحظه مى‌شود، امام (ع) با وصف اينکه معصوم است، از مردم مى‌خواهد چنانچه در حکومت او کارى را ناحق تشخيص دادند بى‌پروا انتقاد کنند و شخصيت سياسى و معنوى او مانع از انتقاد آنها نباشد. حضرت با اين کار، مى‌خواهد انديشه نقد و ژرف‌نگرى در اعمال مسئولان نظام اسلامى را به عنوان يک معيار مهم شايستگى در مردم مسلمان بيدار کرده و عملا انتقادپذيرى را در مديريت‌هاى اسلامى رايج گرداند.

12. تغافل
 

يکى از معيارهاى شايسته‌سالارى و شايستگى «تغافل» است. تغافل از ريشه «غفلت» است. غفلت ضدآگاهى و به معناى غافل بودن و ناآگاه بودن است. از نظر روايات اسلامى، غفلت در مسائل فردى و اجتماعى از رذايل اخلاقى مى‌باشد. غفلت و ناآگاهى زيان‌بارترين دشمن انسان است. هيچ دشمنى به اندازه غفلت و بى‌خبرى صدمه نمى‌زند. بسيارى از عقب‌ماندگى کشورها و يا جنگ‌هاى داخلى در آنها ريشه در همين اصل دارد. حضرت على(ع) در اين‌باره مى‌فرمايد: «الغفله اضرالاعداء»؛69 غفلت زيان‌بارترين دشمنان است. بدين‌سان، بايد از غفلت و ناآگاهى در رابطه با مسائل مختلف فردى و اجتماعى و بخصوص در رابطه با مديريت به عنوان يکى از مهم‌ترين مسائل اجتماعى اجتناب ورزيد.
بر خلاف غفلت، «تغافل» است. تغافل از ريشه غفلت بوده و به معناى تظاهر به غفلت و خود را ناآگاه نشان دادن است؛70 مديران و مسئولان در بسيارى از موارد، چه در زندگى خانوادگى و چه در زندگى اجتماعى از مسائلى که اهميت چندانى ندارند، چشم‌پوشى مى‌کنند و آنها را ناديده مى‌گيرند. بديهى است که اگر والدين به هر نوع رفتار و کردار فرزندانشان اشکال بگيرند، يا اگر مديران به مسائل پيش پاافتاده به افراد سازمان اشکال بگيرند و با آنها گلاويز شوند، اولا وقار و شخصيت خود را نزد فرزندان و افراد سازمان از دست داده و ثانيآ، آزادى افراد را سلب نموده و روح ابتکار و خلّاقيت از آنان گرفته مى‌شود؛ زيرا آنان هيچ‌گاه اجازه و جرئت نزديک شدن به هيچ نوع کار را به خود نمى‌دهند و احتمال مى‌دهند که مورد سرزنش والدين يا مديران قرار گيرند. شايان ذکر است که تغافل، در برخوردهاى اجتماعى نه تنها عيب نيست، بلکه يک هنر نيز هست، به ويژه در مديريت يک امر ضرورى و اجتناب‌ناپذير به شمار مى‌آيد. حضرت على(ع) در اين‌باره مى‌فرمايد: «اشرف اخلاق الکريم تغافله عما يعلم»؛71 شريف‌ترين صفات شخص بزرگوار، تظاهر او به غفلت از چيزى است که مى‌داند. حضرت در مورد ديگر مى‌فرمايد: «من اشرف افعال الکريم غفلته عما يعلم»؛72 يکى از شريف‌ترين کارهاى شخص بزرگوار غفلت نمودن اوست از چيزى که مى‌داند. اصولا تغافل نه تنها يکى از معيارهاى شايستگى و همچنين يکى از ويژگى‌هاى انسان بزرگوار است، بلکه از آن‌رو که طبيعت زندگى در اين جهان آميخته با درد و رنج است، تغافل يکى از ضروريات زندگى اين دنيا به شمار مى‌آيد. اساسآ اگر داروى تغافل در زندگى مورد استفاده قرار نگيرد، زندگى گوارا نيست. از اين‌روست که حضرت على(ع) مى‌فرمايد: «کسى که در بسيارى از کارها تغافل نکند زندگى بر او ناگوار مى‌گردد.»73
سؤالى که در اينجا مطرح مى‌شود اين است که تغافل چگونه يکى از معيارهاى شايستگى در سازمان و مديريت به شمار مى‌آيد؟ جواب اين است که به دو دليل تغافل از معيارهاى شايستگى به حساب مى‌آيد؛ يعنى مدير، با تغافل مى‌تواند دو کار مهم انجام دهد :
الف. جرئت برخورد با مشکلات : در اين جهان، هيچ کارى، به ويژه کارهاى سازمانى و اجتماعى، بدون مشکلات نمى‌باشد. مدير با استفاده از اصل تغافل مى‌تواند اين مشکلات را ناچيز شمرده و به خود جرئت و جسارت برخورد با آنها و ادامه کار در سختى‌ها را بدهد. حضرت على (ع) در اين‌باره مى‌فرمايد: «شخص عاقل نيمى از او صبر و تحمل و نيم ديگر او تغافل است.»74 بر اساس فرمايش امام، موفقيت انسان در گرو دو چيز است: يکى، صبر و مقاومت در برابر مشکلات و سختى‌ها و ديگرى، تغافل.
ب. سالم‌سازى فضاى برخوردها: از يک‌سو، در هر سازمان رسمى يک سازمان غير رسمى شکل مى‌گيرد و اين امر موجب مى‌گردد که ميان اعضاى سازمان چند دستگى ايجاد شود و هر چند نفر بر محور يک نفر که از ويژگى‌هاى ممتازى ـ چه مثبت يا منفى ـ برخوردار است، دور بزنند. از سوى ديگر، ميان اعضاى سازمان بر اساس منافع يا فرصت‌ها و تهديدهايى که در سازمان مشاهده مى‌کنند، تعارض به وجود مى‌آيد. مديرى که مسئوليت سازمان را به عهده دارد اگر به صورت آشکار از هر يک از اين گروه‌هاى موجود در سازمان حمايت کند، در واقع، به آتش اختلاف و درگيرى‌هاى بى‌مورد و کم‌اهميت سازمان دامن زده است. از اين‌رو، او مى‌تواند با استفاده از اصل تغافل جلوى اين تعارضات و اختلافات را گرفته و از اين طريق، فضاى سازمان را تبديل به يک فضاى آرام و خالى از تنش نمايد. با اين کار، او فرصت بيشترى پيدا مى‌کند تا به کارهاى اساسى خود بپردازد. بر اين اساس است که امام صادق(ع) مى‌فرمايد: «فضاى معيشت و معاشرت در صورتى سالم و صالح مى‌شود که مانند پيمانه‌اى با دو سوم زيرکى و يک سوم تغافل پر گردد.»75
خلاصه اينکه يک مدير هرقدر هم توانايى و شايستگى داشته باشد، نه قادر است با همه نقاط ضعف همکاران خود برخورد کند و نه مى‌تواند همه ضعف‌هاى آنان را ناديده بگيرد؛ زيرا اگر بخواهد با همه ضعف‌هاى ريز و درشت افراد تحت مديريت خود برخورد کند، بى‌همکار مى‌ماند و اگر همه خلاف‌ها و ضعف‌هاى آنها را ناديده بگيرد مديريت ممکن نيست. بنابراين، مقتضاى عقل و تدبير اين است که مدير، زيرکى و تغافل را به گونه‌اى باهم بياميزد که غلبه با زيرکى باشد و در عين حال، از تغافل هم غافل نماند.76

13. ايجاد اميدوارى
 

يکى از معيارهاى شايستگى «ايجاد اميدوارى» است. منظور از ايجاد اميدوارى اين است که فرد، هم خود اميدوار باشد و هم ديگران را به تحقق اهداف اميدوار کند. کسانى که از اين ويژگى برخوردار باشند نسبت به کسانى که فاقد آن هستند، شايسته‌ترند؛ زيرا اميد و آرزو موتور و محرک چرخ‌هاى زندگى انسان در ابعاد اقتصادى، سياسى، اجتماعى و فرهنگى است. آرزو يکى از بزرگ‌ترين نعمت‌هاى الهى است که اگر اين نعمت از انسان گرفته شود جنب و جوش و تلاش از او سلب مى‌گردد و رخوت و سستى او را احاطه مى‌کند و سرانجام، چرخ زندگى از حرکت باز مى‌ايستد.77 پيامبر اکرم ˆ در اين‌باره مى‌فرمايد: «آرزو براى امت من رحمت است. اگر آرزو نبود، هيچ مادرى فرزندش را شير نمى‌داد و هيچ کس درختى نمى‌کاشت.»78 اميد نقش اول را در کار و تلاش انسان در زندگى ايفا مى‌کند، به گونه‌اى که اگر اين عنصر را در زندگى‌اش از دست بدهد، هيچ‌گاه زير بار کار نرفته و تلاش نخواهد کرد. داستان ذيل، نقش «اميد» را در زندگى انسان به خوبى نشان مى‌دهد :
روزى حضرت عيسى(ع) پيرمردى را که با بيل سخت مشغول زير و رو کردن خاک بود، تماشا مى‌کرد. حضرت عيسى(ع) اين تلاش را مرتبط با آرزوى پيرمردى در آستانه مرگ دانست. وى براى اينکه نظريه خود را به بوته آزمايش بگذارد، از خداوند خواست که آرزو را از او بگيرد. بلافاصله پس از اين دعا ملاحظه کرد که پيرمرد بيل را بر زمين نهاد و دراز کشيد. مدتى گذشت و پيرمرد هنوز مشغول استراحت بود. دوباره حضرت دعا کرد که خدايا! آرزو را به او باز گردان. بلافاصله پس از اين دعا ديد که پيرمرد از جا برخاست و مشغول کار شد. حضرت عيسى براى اينکه پاسخ اين آزمايش جالب را از زبان خود پيرمرد بشنود، جلو آمد و از او پرسيد: دليل اينکه ساعتى قبل بيل را بر زمين نهادى و دراز کشيدى و پس از مدتى دوباره مشغول کار شدى چيست؟ پيرمرد گفت: در حالى که مشغول کار بودم اين فکر برايم پديد آمد که تا کى کار مى‌کنى، در حالى که پيرمردى هستى در آستانه مرگ؟ اين بود که يأس بر من مستولى شد و از اين‌رو، بيل را انداختم و دراز کشيدم. پس از مدتى فکر ديگرى در ذهنم خطور کرد؛ ديدم دارم با خود مى‌گويم: به خدا! تا زنده هستى براى تأمين زندگى چاره‌اى جز کار کردن ندارى؛ از اين‌رو، دوباره به سراغ بيلم رفتم و مشغول کار شدم.79
بنابراين، يک مدير شايسته مديرى است که هم خود به تحقق هدف اميدوار باشد و هم بتواند افراد تحت مديريتش را در نيل به مقصود اميدوار سازد. لازم به ذکر است که هر چه عنصر اميد بهتر و قوى‌تر در مديريت به کار گرفته شود درصد احتمال تحقق هدف بالاتر مى‌رود. بر همين اساس است که خداوند بزرگ به عنوان شايسته‌ترين و بالاترين مقام مديريتى در عالم هستى به افراد تحت مديريت خود دستور مى‌دهد که هيچ‌گاه از رحمت و عنايت او مأيوس نشوند: (قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعآ) (زمر : 53)؛ بگو اى بندگان من که بر خويشتن زياده‌روى روا داشته‌ايد، از رحمت خدا نوميد مشويد. در حقيقت، خدا همه گناهان را مى‌آمرزد.
در سلسله مراتب مديريت اسلامى پس از خداوند، انبياى الهى قرار دارند که آنها نيز هيچ‌گاه يأس، نااميدى و سستى از خود نشان ندادند؛ چنان‌که در قرآن کريم آمده است: (وَكَأَيِّن مِن نَّبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُواْ لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَمَا ضَعُفُواْ وَمَا اسْتَكَانُواْ وَاللّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ) (آل‌عمران: 146)؛ و چه بسيار پيامبرانى که همراه او توده‌هاى انبوه کارزار کردند و در برابر آنچه در راه خدا بديشان رسيد سستى نورزيدند و ناتوان نشدند و تسليم ]دشمن[ نگرديدند و خداوند شکيبايان را دوست دارد. بر اساس آيات و روايات، يکى از معيارهاى شايستگى اين است که هم مديران خودشان اميدوار باشند و هم بذر اميد را در ذهن ديگران کاشته و آن را آبيارى نموده و رشد و توسعه دهند.

14. صبر و استقامت
 

يکى از معيارهاى شايسته‌سالارى و شايستگى «صبر و استقامت در راه هدف» است؛ يعنى کسى که در راه رسيدن به اهداف مقاوم‌تر است، نسبت به افرادى که فاقد اين ويژگى مى‌باشند، از شايستگى بيشترى برخوردار است. بر همين اساس است که حضرت على (ع) صبر را يکى از بزرگ‌ترين عامل براى رسيدن به خواسته‌ها و اهداف مى‌داند: «الصبر فى الامور بمنزلة الرأس من الجسد فاذا فارق الرأس الجسد فسد الجسد، و اذا فارق الصبر الامور، فسدت الامور»؛80 نقش صبر در کارها همچون نقش سر در بدن است. همان‌گونه که با جدا شدن سر از بدن، بدن فاسد مى‌شود، وقتى صبر را از کارها جدا کنيم کارها تباه مى‌شوند.
حضرت عيسى (ع) نيز مى‌فرمايد: «انکم لاتدرکون ما تحبون الا بصبرکم على ما تکرهون»؛81
تحقيقآ شما نمى‌توانيد به آنچه دوست داريد برسيد، مگر در صورتى که بر آنچه دوست نداريد صبر و مقاومت کنيد. همان‌گونه که ملاحظه مى‌شود، بر اساس اين دو حديث، صبر و استقامت از بزرگ‌ترين عواملى است که به وسيله آن مى‌توان کارها را به سرانجام رساند و به اهداف فردى، سازمانى و اجتماعى دست يافت و کسانى که از اين ويژگى برخوردار باشند، شايستگى بيشترى دارند.
بر اساس همين معيار است که مى‌توان گفت : پيامبر اکرمˆ پس از خداوند بزرگ شايسته‌ترين مدير در تاريخ بشر تلقّى مى‌شود؛ زيرا او مقاوم‌ترين مدير در طول تاريخ جامعه انسانى است؛ چنان‌که آن حضرت در پاسخ عمويش ابوطالب که خواسته مردم قريش را ـ مبنى بر اينکه محمّد بايد از تبليغ دين جديد دست بردارد ـ به او ابلاغ کرده بود، فرمود : «عمو جان! به خدا سوگند، هر گاه آفتاب را در دست راست من، و ماه را در دست چپ من قرار دهند (يعنى سلطنت تمام عالم را در اختيار من گذارند) که از تبليغ آيين و تعقيب هدف خود دست بردارم، هرگز برنمى‌دارم و هدف خود را تعقيب مى‌کنم تا بر مشکلات فايق آيم، و به مقصد نهايى برسم؛ و يا در طريق هدف جان بسپارم.»82 به يقين مى‌توان گفت :
اگر مقاومت و هدفمندى پيامبر اکرم ˆ و پشت‌گرمى حضرت خديجه (ع) و همکارى صادقانه و فداکارانه حضرت على (ع) در اوايل ظهور اسلام نبود، اسلام پا نمى‌گرفت و به فتح‌هاى بزرگ دست نمى‌يافت.
آيت‌اللّه مکارم شيرازى مى‌فرمايد: «براى انجام کارهاى مهم اجتماعى، مخصوصآ ايجاد يک انقلاب وسيع و گسترده در تمام شئون زندگى، قبل از هر چيزى يک نيروى صبور و مصمم انسانى لازم است که با اعتقاد راسخ، و آگاهى کامل، و تعليمات لازم فکرى و فرهنگى، و پرورش‌هاى اخلاقى، براى اين کار ساخته شده باشد. و اين دقيقآ کارى بود که پيغمبر اسلام ˆ، در مکه در سال‌هاى نخستين بعثت، بلکه در تمام دوران عمرش انجام داد، و به همين دليل و به خاطر وجود همين زير بناى محکم، نهال اسلام به سرعت نمو کرد، و جوانه زد، و شاخ و برگ آورد.»83
علاوه بر آيات و روايات، از سيره عملى انبيا و اوليا نيز اين حقيقت آشکار مى‌شود که يکى از معيارهاى شايستگى، صبر و مقاومت در برابر سختى‌ها و مشکلات است. کسانى که اين ويژگى را دارا باشند نسبت به کسانى که فاقد آن هستند، از شايستگى بيشترى برخوردار بوده و در بحران‌ها و تحولات پيروز و سربلند از صحنه بيرون مى‌آيند.

نتيجه‌گيرى
 

در اين عالم هر چيز با يک نظم و چينش خاص، در جايگاه مناسب خودش قرار دارد.84 اين امر موجب شده است که آنها، کارايى لازم و متناسب خودشان را داشته باشند. اگر انسان‌ها بخواهند کارايى لازم و درخور شأن خود را در صحنه سازمان و جامعه داشته باشند، بايد در جايگاه شايسته خود قرار گيرند. در اين نوشتار، معيارهايى براى افراد شايسته بيان شد که عبارتند از: ايمان، تقوا، علم، بصيرت، عدالت، صداقت، اخلاق نيکو، رفق و مدارا، قاطعيت، انتقادپذيرى، تغافل، صبر و مقاومت، ايجاد اميدوارى. از ديدگاه اسلام، اينها مجموعه معيارهايى هستند که براى انسان مزيت و شايستگى مى‌آورد و کسانى که واجد اين معيارها باشند نسبت به ساير افراد شايسته‌ترند. به ويژه اين معيارها براى افرادى که در سطح بالاى مديريتى قرار داشته باشند ضرورت بيشترى پيدا مى‌کند. لازم به يادآورى است که از ديدگاه قرآن کريم افرادى که داراى اين معيارها هستند نه تنها شايستگى براى مديريت و حاکميت زمان فعلى دنيا را دارند، بلکه حتى حاکميت آينده دنيا نيز از آنِ آنان و وراثت کل زمين خاص شايستگان مى‌باشد؛ چنان‌که قرآن کريم مى‌فرمايد: (وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ) (انبياء: 105)؛ ما در «زبور» پس از ذکر (تورات) نوشتيم که بندگان شايسته من وارث (حکومت) زمين خواهند شد.
در خاتمه بايد يادآور شد که يک مدير شايسته لازم است تمامى اين ويژگى‌ها را دارا باشد و صرف داشتن يک يا چند ويژگى کافى به نظر نمى‌رسد. يعنى مديرى شايسته مديريت است که اولا، خود جامع جميع اين صفات باشد. ثانيآ، در انتخاب همکاران خود اين ويژگى‌ها را مدّنظر قرار دهد و هرچه رتبه و مقام مديريتى فرد بالاتر باشد دقت در انتخاب بر اساس اين معيارها و ويژگى‌ها از اهميت بيشترى برخوردار است.

پي‌نوشت‌ها:
 

1 دانشجوى دکترى مديريت، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى (ره). دريافت: 26/12/87 ـ پذيرش: 2/2/88.
2 ـ حسن عميد، فرهنگ عميد، ج 2، ص 1284.
3 ـ همان، ص 1150.
4 ـ رضا حق‌پناه، «شايسته‌سالارى در نظام علوى»، انديشه حوزه،ش 32و33، ص 193.
5 ـ کريم اسدسنگابى، «شايسته‌سالارى»، صف، ش 118، ص 25.
6 ـ بقره: 247.
7 ـ ميزگرد، «شايسته‌سالارى، بستر حضور در عرصه جهانى»،تدبير، ش 155، ص 4.
8 ـ ناصر مکارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، ج 16، ص 251.
9 ـ امام خمينى، توضيح المسائل، ص 171.
10 ـ ناصر مکارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، ج 16، ص 251.
11 ـ همان.
12 ـ آل‌عمران: 85.
13 ـ على‌بن ابراهيم قمى و ابراهيم بروجردى، تفسير جامع، ج 1،ص 151.
14 ـ نهج‌البلاغه، ح 227.
15 ـ همان، ح 458.
16 ـ ناصر مکارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، ج 24، ص 349.
17 ـ همان.
18 ـ سيداحمد خاتمى، مديريت از ديدگاه قرآن و حديث، ص 27.
19 ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 2 (ايمان)، ص 35.
20 ـ ناصر مکارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، ج 22، ص 199.
21 ـ نهج‌البلاغه، ح 410.
22 ـ نهج‌البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خ 132.
23 ـ نهج‌البلاغه، خ 198.
24 ـ محمّدبن يعقوب کلينى، الکافى، ترجمه سيدجواد مصطفوى،ج 1، ص 42.
25 ـ همان.
26 ـ محمّد احمد جادالمولى و ديگران، قصه‌هاى قرآن، ترجمهمصطفى زمانى، ص 474.
27 ـ عمادالدين حسين اصفهانى، زندگى چهارده معصوم، ج 2، ص533.
28 ـ ناصر مکارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، ج 2، ص 238.
29 ـ مرتضى فريد، الحديث: رواياتى تربيتى از مکتباهل‌بيت :، ج 2، ص 191.
30 ـ عمادالدين حسين اصفهانى، زندگانى چهارده معصوم :،ص 533.
31 ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 5، ص 227.
32 ـ همان، ج 5، ص 278.
33 ـ امام خمينى، ولايت فقيه، ص 48.
34 ـ همان.
35 ـ همان.
36 ـ عمادالدين حسين اصفهانى، زندگانى چهارده معصوم :،ص 533.
37 ـ نهج‌الفصاحه، ص 317.
38 ـ همان، ص 319.
39 ـ همان.
40 ـ همان.
41 ـ محمدرضا حکيمى و ديگران، الحياة، ترجمه احمد آرام، ج 2،ص 302.
42 ـ همان.
43 ـ محمّد محمدى رى‌شهرى، اخلاق مديريت در اسلام، ص 47.
44 ـ همان، ص 52.
45 ـ صحيفه سجاديه، دعاى 21.
46 ـ محمد محمدى رى‌شهرى، اخلاق مديريت در اسلام، ص 60.
47 ـ لويس معلوف، المنجد، ص 572، ذيل واژه السياسه.
48 ـ ابن اثير، النهاية فى غريب‌الحديث و الاثر، ج 3، ص 75.
49 ـ على‌اکبر دهخدا، لغت‌نامه، ج 29، ص 741، ذيل واژه سياست.
50 ـ محمّد محمدى رى‌شهرى، اخلاق مديريت در اسلام، ص 58.
51 ـ ولى‌اللّه نقى‌پورفر، مجموعه مباحثى از مديريت اسلامى، ص25.
52 ـ محمّد محمدى رى‌شهرى، ميزان الحکمه، ترجمه حميدرضاشيخى، ح 9001.
53 ـ همان، ح 8992.
54 ـ ملّامحسن فيض کاشانى، محجة‌البيضا، ج 5، ص 96.
55 ـ محمّد محمدى رى‌شهرى، اخلاق مديريت در اسلام، ص 63.
56 ـ محمّد محمدى رى‌شهرى، ميزان الحکمه، ج 3، ص 142، ح5072.
57 ـ محمّد محمدى رى‌شهرى، اخلاق مديريت در اسلام، ص64ـ65.
58 ـ همان، ص 66.
59 ـ همان، ص 73.
60 ـ محمد محمدى رى‌شهرى، ميزان‌الحکمه، ح 9020.
61 ـ همان، ح 7390.
62 ـ قادرعلى واثق، بررسى اصول حاکم بر سازماندهى از منظرقرآن کريم، ص 225.
63 ـ شيخ عباس قمى، مفاتيح‌الجنان، دعاى «جوشن کبير»، بند 74.
64 ـ محمد محمدى رى‌شهرى، ميزان‌الحکمه، ح 7324.
65 ـ محمد محمدى رى‌شهرى، اخلاق مديريت در اسلام، ص 81.
66 ـ نهج‌البلاغه، ن 53.
67 ـ محمد محمدى رى‌شهرى، اخلاق مديريت در اسلام، ص 86.
68 ـ نهج‌البلاغه، خ 216.
69 ـ همان، خ 193.
70 ـ لويس معلوف، المنجد، ص 735، ذيل واژه غفل.
71 ـ عبدالواحد تميمى آمدى، غررالحکم و دررالکلم، ج 2، ش3256.
72 ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 75، ص 69.
73 ـ محمّد محمدى رى‌شهرى، ميزان‌الحکمه، ح 14920.
74 ـ همان، ح 14915.
75 ـ همان، ح 14923.
76 ـ محمد محمدى رى‌شهرى، اخلاق مديريت در اسلام، ص 96.
77 ـ همان، ص 99.
78 ـ محمد محمدى رى‌شهرى، ميزان‌الحکمه، ح 673.
79 ـ محمد محمدى رى‌شهرى، اخلاق مديريت در اسلام، ص 98،به نقل از: محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 14، ص 329.
80 ـ محمّد محمدى رى‌شهرى، ميزان‌الحکمه، ح 10064.
81 ـ همان، ح 10021.
82 ـ جعفر سبحانى، فروغ ابديت، ج 1، ص 268.
83 ـ ناصر مکارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، ج 17، ص 209.
84 ـ همان، ج 13، ص 522.
منابع:
ـ ابن اثير، نهاية فى غريب‌الحديث و الاثر، قم، اسماعيليان، 1367.ـ اسدسنگابى، کريم، «شايسته‌سالارى»، صف، ش 118، آبان1381، ص 17ـ25.ـ اصفهانى، عمادالدين حسين، زندگى چهارده معصوم :،تهران، شرکت سهامى طبع کتاب، چ دوم، 1334.ـ امام خمينى، توضيح‌المسائل، قم، انتشارات اسلامى، 1370.ـ ـــــ ، ولايت فقيه، قم، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى،1373.ـ تميمى آمدى، عبدالواحد، غررالحکم و دررالکلم، تهران، مؤسسهانتشارات و چاپ، 1373.ـ جادالمولى، محمّداحمد و ديگران، قصه‌هاى قرآن، ترجمهمصطفى زمانى، قم، پژواک انديشه، 1380.ـ حق‌پناه، رضا، «شايسته‌سالارى در نظام علوى»، انديشه حوزه،ش 32و33، بهمن و اسفند 1380، فروردين و ارديبهشت 1381،ص 191ـ218.ـ حکيمى، محمدرضا و ديگران، الحياة، ترجمه احمد آرام، تهران،دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1377.ـ دهخدا، على‌اکبر، لغت‌نامه، تهران، سروش، 1345.ـ سبحانى، جعفر، فروغ ابديت، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1363.ـ صحيفه سجاديه، قم، مؤسسة‌الامام المهدى (عج)، 1411ق.ـ عميد، حسن، فرهنگ عميد، تهران، جاويدان، 1355.ـ فريد، مرتضى، الحديت: رواياتى تربيتى از مکتب اهل‌بيت :،تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1366.ـ فيض کاشانى، ملّامحسن، محجة‌البيضا، قم، انتشارات اسلامى،1362.ـ قمى، شيخ عباس، مفاتيح‌الجنان، تهران، دفتر نشر فرهنگاسلامى، 1368.ـ قمى، على‌بن ابراهيم و ابراهيم بروجردى، تفسير جامع، تهران،کتابخانه صدر، 1366.ـ مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، تهران، دارالکتب الاسلاميه،1362.ـ محمدى رى‌شهرى، محمد، اخلاق مديريت در اسلام، تهران،مؤسسه مطالعات و پژوهش‌هاى سياسى، 1374.ـ ـــــ ، ميزان‌الحکمه، ترجمه حميدرضا شيخى، قم، دارالحديث،1385.ـ مطهّرى، مرتضى، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1379، ج 2(ايمان).ـ معلوف، لويس، المنجد، تهران، صبا، 1380.ـ مکارم شيرازى، ناصر و ديگران، تفسير نمونه، تهران، دارالکتبالاسلامية، 1362.ـ ميزگرد «شايسته‌سالارى، بستر حضور در عرصه جهانى»، تدبير،ش 155، بهار 1384، 4ـ11.ـ نقى‌پورفر، ولى‌اللّه، مجموعه مباحثى از مديريت اسلامى، تهران،مرکز مطالعات و تحقيقات مديريت اسلامى، 1382.ـ نهج‌البلاغه، ترجمه محمّد دشتى، قم، اوج علم، 1379.ـ نهج‌الفصاحه، ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران، جاويدان، 1360.ـ واثق، قادرعلى، بررسى اصول حاکم بر سازماندهى از منظر قرآنکريم، پايان‌نامه کارشناسى ارشد، مديريت، قم، مؤسسه آموزشى وپژوهشى امام خمينى، 1385.

ارسال توسط کاربر محترم سايت : hasantaleb

Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image