جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
آخر آخر دنيا
-(0 Body) 
آخر آخر دنيا
Visitor 410
Category: دنياي فن آوري

نگاهي به خودشناسي در روان شناسي يونگ
 

از صحراهاي سوزان، از كوه هاي بلند و از درياهاي توفاني گذر كردم و از جنگل هاي سياه و انبوه سبزپوش بيرون آمدم و به آخر آخر دنيا رسيدم. آخر دنيا باغي بود سر سبز و زيبا، پر از گل هايي كه هر كدام مرا به رويايي شيرين مي برد. باغي كهن و باستاني در ميان باغستان به تالاري بزرگ رسيدم با پنجره هاي رنگي بلند. نيمي از تالار غرق روشنايي بود و آن سوي تالار در تاريكي مطلق فرو رفته بود. ناخودآگاه به سوي نيمه روشن تالار جذب شدم.
به پير فرزانه اي با محاسن و موهاي سفيد بلند رسيدم. گويي به اندازه تمام هستي سن داشت. گاه مهرباني يك مادر را داشت و گاه قاطعيت يك پدر.
انگار سال ها مي شناختمش. پيشاني ام را بوسيد. جاي بوسه اش برگي سبز جوانه زد و لابه لاي موهايم شكوفه نشست. كه مرا روانه كرد و به پيرزني رسيدم با گيسواني سفيد و چشماني كه از عشق لبريز بود و نفسش بوي كلوچه و تنور مي داد. پيرزن شانه اي بر موهايم كشيد و كيكي از ستاره به من داد. گازي به كيك ستاره اي مرا درخشان كرد كه به پيرمردي با پيشاني بلند و چوب دستي در دست رسيدم. مرا به ياد كوهستان و دره اي سرسبز و بازي آهوان انداخت. پيرمرد دستي به ريشش كشيد و از لاي آن كليدي طلايي به دستم داد. كليد را به گردن آويختم سينه ام چون پر سبك شد. در هوا معلق شدم و بلبلي در گوشم نغمه سر داد كه به مرد كوچكي، خوش سيما و قوي هيكل رسيدم كه مشغول كشيدن كماني بزرگ بود و رعد و برق را به يادم آورد. مرد كوچك كمانش را كشيد و به دستم داد. كمان حس كوهي محكم و استوار به من داد. زن كوچكي را ديدم كه در حال نجوا با پروانه ها بود، پروانه اي روي سرم نشاند. پروانه را آزاد كردم كه دو بال بر پشتم سبز شد و پروانه اي روي سينه ام نقش بست. كمانم به هفت رنگ رنگين كمان درآمد و بر موجي از رنگ و نور و آواهاي بهشتي شناور به طرف نيمه تاريكي تالار كشيده شدم.
رنگ ها به زمين ريخت. نورها مردند و آواها ساكت شدند. سنگين شدم و روي زمين افتادم. درست روبه روي پير فرزانه، سايه اش نشسته بود با شاخ و برگ هاي سياه و خاردار كه از دورش پخش شده بود و مرا به طرف خود كشيد. سمت راستش تنبلي لم داده بود و مورچه ها غذا به دهانش مي ريختند و سمت چپش مرگ نشسته بود و هر لحظه با نفسش گلي را مي پژمرد. خواستم بگريزم ولي انگار طلسم شده بودم. سايه با شاخ و برگ هايش مرا در بر گرفت. خواستم از مهر بگويم كه تنبلي وردي خواند و سست شدم و روي زمين افتادم. ديگر نمي درخشيدم، سايه تاريك و تاريك تر آمد و بر سرم افتاد. مرگ نزديك و نزديك تر شد و با نفسش بال هايم را پژمرد. پروانه روي سينه ام به پرواز درآمد و دل سايه را شكافت، كمان را رها كردم كه رنگين كمان بيرون زد و همه جا را پر از رنگ كرد. مرگ بلافاصله رنگ عوض كرد و خنده كنان به دنبال رنگين كمان دويد. با كليد طلايي صندوق دل سايه را گشودم كه نور آزاد شد. سايه كمرنگ تر شد، سبك شد و لبخند زد. دوست دارم را بر پيشاني و مهر را بر قلب سايه حك كردم.
از كيک ستاره اي تعارفش كردم. گازي به كيك زد. هر دو درخشيديم و به نزديك پير فرزانه رسيديم. دستي بر سرمان كشيد و ما را بر تختي نشاند. فاصله بين نيمه تاريك و روشن تالار در روشنايي سحرگاه پر از پروانه هاي رنگي شد. مرگ به همه رنگين كمان تعارف مي كرد و تنبلي مشغول نقاشي پروانه روي انگشتانش بود كه موجي از نور آمد، از بالاي سر همه گذشت و همه را به رويايي زيبا فرو برد.
******
"ناديده گرفتن الگوهاي باستاني به قيمت قرباني شدن انسان تمام مي شود."
يونگ
من به خود، آگاهم؟ ناخودآگاه مي گويم: بله!
در مقاله هاي گذشته درباره سايه و روان زنانه و مردانه صحبت كرديم. بايد متذكر شوم كه در راه افت و خيز بسيار خواهد بود ولي براي رشد هم قيمتي بايد پرداخت. گريه ها بايد كرد، غصه ها بايد خورد، سكوت ها بايد كرد، اعتراف ها بايد كرد.
بارها شنيديم يا گفتيم: ناخودآگاه خنديدم... اگر حواسم بود نمي خنديدم... يك دفعه دلم شور افتاد... به دلم برات شد كه اتفاقي مي افتد... موقعيت هايي پيش آمده كه خواستيم كاري انجام دهيم يا به سر قرار يا ميهماني برويم اما دلمان شور زده يا حس خوبي نداشتيم يا دلمان نمي خواسته برويم حتي درست همان موقع مشكلي پيش آمده. ماشين پنچر شده، يا لباس ميهماني مان خراب شده، وقتي مي رويم با مشكل روبه رو مي شويم و به خود مي گوييم ديدي حس بدي داشتم... اي كاش نمي رفتم و خيلي از اين تجربه ها كه اغلب هم به آن اعتماد نمي كنيم، اينها همه پيام هايي است از ناخودآگاه كه ما هميشه به آن بي اعتنا هستيم و اغلب هم به خود گفتيم كه اي كاش به حرفش، گوش مي كردم. ما به اشتباه ناخودآگاه را بد و مسوول خرابكاري هايمان مي دانيم و خودآگاه را عادل و دوست خود، ولي هيچ كدام بد نيستند. ناخودآگاه همان طبيعت است كه در همه نهاده شده، در حيوانات و انسان ها و گياهان و در كاينات جريان دارد و درست كار مي كند.
نوزاد تمام حيوانات و انسان وقتي گرسنه باشد طلب غذا از مادري مي كنند كه آنها را به دنيا آورده. وقتي خسته مي شوند، همه مي خوابند و هنگام درد، همه ناله مي كنند. وقتي زمانش برسد جفتگيري مي كنند و بر سر جفت مي جنگند حتي تا پاي جان. طبيعت اين را خواسته و در نهادشان گذاشته شده است. اين الگوهاي رفتاري در تمام موجودات روي زمين يكسان عمل مي كند و همه كاركردي عين هم دارند. همه دختران زمانش كه برسد بر اساس نظم و طبيعتي دروني همسر و مادراني مهربان و پسران، پدراني دلسوز و مسوول مي شوند.
چگونه است كه جوجه پرستو وقتي بالغ شد مي داند بايد جفتگيري كند، به جنوب مهاجرت كند و چگونه بايد لانه سازي كند. از كجا اين اطلاعات را كسب كرده؟ پرستوي مادر يادش داده با همان زبان پرستويي يا پرستوي پدر؟
وقتي ماده شيري توله شيري به دنيا مي آورد، الگوي رفتاري "مادر" در او فعال مي شود و حيوان چهارپا مي داند چگونه دنيا مي آورد، الگوي رفتاري "مادر" در او فعال مي شود و حيوان چهارپا مي داند چگونه زايمان كند! چگونه بند نافش را ببرد؟ چگونه بايد از بچه اش نگهداري كند! در پدر، الگوي رفتاري "پدر" فعال شده و وظيفه محافظت از قلمرو و خانواده در او بيدار مي شود. هنگام جفتگيري الگوي رفتاري عشق و تشكيل خانواده فعال شده و سبب مي شود حيوان نر با رقيبش بر سر حيوان ماده مبارزه كند و براي تشكيل خانواده از جان هم مي گذرد. نگران آن نيستند كه چه پيش خواهد آمد و چه بايد بشود. نگران نوع غذا و جاي خواب و آينده و گذشته شان نيستند. هرچه پيش آيد از طبيعت آمده و گرامي است و پذيرا خواهند بود. جنگ و ستيزي در كار نيست مگر بر طبق فرامين طبيعت كه پذيرايش هستند.
اسم اين رفتارها را غريزه گذاشتند كه هم نهاده شده چون هرچه باشد ما هم روزي مثل حيوانات زندگي مي كرديم يعني در ناخودآگاه (طبيعت يا غريزه) خود مي زيستيم و شكار مي كرديم و توليد مثل مي كرديم درست مثل طبيعت.
ناخودآگاه به اندازه پيدايش هستي قدمت دارد. از اول بوده و تا آخر هم هست و عمري هزاران ساله دارد. ناخودآگاه خزانه اي مملو از تجربيات بشر است از بدو پيدايش تاكنون و الگوهاي رفتاري باستاني محتويات آن هستند كه چون خود ناخودآگاه عمري هزاران ساله دارد و در ناخودآگاه همه موجودات زنده از جمله انسان وجود دارد و در حيوانات غريزه نام دارد. البته مشمول رشد و تغييراتي شده ولي در همه انسان ها مشترك عمل مي كند و مثل ژن منتقل مي شود. الگوهاي رفتاري باستاني چون سايه، روان مردانه و روان زنانه كه در قسمت هاي پيشين با آن آشنا شديد و همين طور: مادر، پدر، قهرمان، حيوان، فرزانه يا خردمند، مرگ، عشق و...
اين الگوهاي رفتاري و باستاني، با ما به دنيا مي آيند و طبق شرايط و به مقتضيات زمان در ما فعال شده و كمكمان مي كند. وقتي فعال مي شوند بايد اطاعت كرد و نبايد به مقابله با آن برخاست.
هنگام خطر مهم ترين الگوي رفتاري باستاني يعني "سايه" فعال مي شود كه كارش محافظت از ماست چه در برابر خطرات جاني و چه رواني. همه كه آهو ناگاه حس مي كند حيوان درنده اي در كمينش نشسته است يا مي گريزد يا گرفتار مي شود. ترس از تاريكي يكي ديگر از مكانيزم هاي "سايه" است كه در همه حيوانات و انسان ها عمل مي كند. وقتي حيواني پير و فرتوت مي شود، الگوي رفتاري "مرگ" فعال مي شود و آماده مرگ شده و مي ميرد. انسان نيز با همين غريزه يا ناخودآگاه يا طبيعت هزاران ساله زندگي مي كند ولي درست از آنجا كه نوري در وجودش درخشيد، به خود، آگاه شد و خواست همه چيز را آن طور كه مي خواهد تغيير دهد و اين آغاز دردسر بود. راه و نوع زندگي و تفكرش از حيوانات جدا شد. آداب و رسوم به وجود آمد. قدم به قدم كه خودآگاهيش رشد كرد از ناخودآگاه دور شد و كم كم ارتباطش را با آن از دست داد و دچار مشكلات روحي شد. ناخودآگاه منزوي و خودآگاه بزرگ شد.
پيدايش خودآگاه در انسان يك معجزه است ولي نه براي دور شدن از ناخودآگاه، بلكه بايد بر ناخودآگاه تكيه داشته و هماهنگ با آن رشد كند تا سايه تبديل به زباله داني خودآگاه نشود. روان زنانه منزوي و رنجور در زندگي زناشويي نپژمرد و توسري نخورد يا روان مردانه دور از مهر و عاطفه خشك نشود.
خودآگاه همان است كه ما برآن آگاهيم و ناخودآگاهي آن چيزي است كه نمي بينيم، ولي در ما كار مي كند. مثل عقل و وجدان و... كه نمي بينيم، ولي حضور و بر ما اشراف دارد.
مجموع خودآگاه و ناخودآگاه، روان ما را شكل مي دهد و روان ما وقتي درست عمل مي كند كه در توازن و تعادل باشد يعني خودآگاهي و ناخودآگاهي در ارتباط و هماهنگي با هم باشند. اين الگوهاي رفتاري هم در ما درست كار مي كند مثل مادري كه وقتي فرزندش را در خطر مي بيند از هر جنگجو و قهرماني جسورتر تا پاي جان از فرزندش حفاظت مي كند كه كهن الگوي "مادر" و "قهرمان" در او فعال شده است. هنگام مرگ در انسان ها كهن الگوي "مرگ " فعال مي شود.
الگوي رفتاري "مادر" همان است كه از نوزادي تا پيري، دلسوز و نگران ماست. همان كوهي است كه دره ها و رودخانه ها و حيواناتش را در بر دارد. انسان به واسطه وجود همين الگوي باستاني هميشه ميل به درميان گرفته شدن و آغوش گرم و با محبت دارد. مثل شهري كه مردم را در بر دارد. خانه اي كه خانواده اي را پناه داده از سرما و گرما. اگر مي خواهيم مادر يا پدري درست باشيم، بايد اين الگوهاي رفتاري باستاني را شناخته و بر اساس آن رفتار كنيم تا گرفتار لغزش ها و موقعيت هاي سخت نشويم و اگر شديم، الگوي باستاني "خرد" به ياريمان بيايد و با خردمندي بتوانيم با مشكل پيش آمده درست برخورد كنيم.
الهامات نيز از ناخودآگاه مي آيند. هنرمندان به منبع بي پايان ناخودآگاه متصل شده و واسطه بين انسان و ناخودآگاه مي شوند. هنرمندان نشانه هايي از ناخودآگاه را به خودآگاه و دنياي ما مي آورند. به همين دليل آثار هنرمندان اغلب بيننده يا شنونده را جادو مي كند ولي وقتي علتش را بپرسيد هيچ پاسخي وجود ندارد چون حسي دروني است و از ناخودآگاه (دل) برخاسته و بر ناخودآگاه (دل) هم مي نشيند. زبان ديگر ناخودآگاه، خواب است. ناخودآگاه از طريق خواب هايمان با ما سخن مي گويد و در ارتباط است. زبان خواب در تمام مليت هاي مختلف يكي است چون ناخودآگاه به هيچ مليت و قوم خاصي تعلق ندارد.
كودك با الگوهاي رفتاري سالم و درستي به دنيا مي آيد ولي به مرور بر اثر آموزش تربيت غلط والدين، مربيان و اجتماع الگوهاي رفتاري و باستاني او كج و كوله مي شوند، زخمي مي شوند و ديگر درست عمل نمي كنند و اين زخم ها و كج و كولگي ها تبديل به عقده ها شده و مي بينيم كه نه همسر خوبي هستيم، نه فرزند خوبي و نه والد خوبي. اما هر لحظه كه بيدار شويم، مي توانيم اين كج و كولگي ها را درست كنيم با جادوي مهر، خودشناسي و آزادسازي كمك از اين الگوهاي باستاني.
الگوي باستاني "فرزانه" يا خردمند يكي از مهم ترين الگوهاست كه مركز تمام الگوهاي رفتاري است و وظيفه آن هماهنگي خودآگاه و ناخودآگاه و الگوها با هم است. مي توان به آن "وجدان" هم گفت. وقتي كار بد يا غلطي انجام مي دهيم، وقتي در حق كسي اجحاف مي كنيم، دل كسي را مي شكنيم و بعد پشيماني به سراغمان مي آيد اين هم نشانه حضور سايه بوده و هم تلنگر خردمند درون كه ما را متوجه كار بدمان مي كند.
وقتي خودآگاهي ما با اين الگوهاي رفتاري باستاني بخصوص "خردمند" رابطه درست برقراركند، مطمئن باشيم كه به عنوان مادر يا پدر، درست زندگي خواهيم كرد و با مشكلات برخورد درست كرده و دچار افسردگي ها، پارگي شخصيت و اختلال رفتاري و رواني نمي شويم و رابطه درستي با فرزندانمان برقرار مي كنيم. ناخودآگاه از روزنه و زبان خودآگاه با ما حرف مي زند.
الگوي رفتاري پدر در اصل قدرت و نيروي پنهان انسان است كه در نظم بخشيدن به تمام كارهاي جهان نقش مهمي دارد و مادر مراقب و تلطيف كننده تلخي هاي زندگي است. ولي در زمان حال پدر ديگر پدر، و مادر ديگر مادر نيست چرا كه انسان عليه اين الگوها، رفتار مي كند و بعد گيج مي ماند كه من چه كردم و چه شد كه فرزندم اين طور شد و همسرم آن طور؟ رشد خودآگاهي در انسان باعث سركوب شدن اين الگوها شده است.
به عنوان مثال فرزندي وارد جمع مي شود و سلام نمي كند! مادر يا پدر او را توبيخ مي كنند. بعد جايي همان پدر و مادر، در قهر با كسي سلام نمي كنند، يعني كاري را كه براي كودك منع كردند، خود انجام مي دهند و خيلي موارد ديگر. بعد از مدتي از خود مي پرسيم چرا روش تربيتي ما جواب نداده؟ بدانيم به خاطر هماهنگ نبودن با اين الگوي رفتاري دچار اين خطا و اسير "سايه" مي شويم. حالا اگر هماهنگ با اين الگوي رفتاري و باستاني باشيم، اولاً گول "سايه" را نمي خوريم و حتماً در هر موقعيتي كار درست را انجام مي دهيم و نيز فرزندمان را بابت سلام نكردن كه از طبيعت كودكانه اش برآمده، تنبيه نمي كنيم، دركش مي كنيم و فقط خود به سلام كردن ادامه مي دهيم تا او هم ياد بگيرد. براي آموزش درست، نياز به موعظه و گفت و گو نيست... اگر به اين رازهاي هستي پي ببريم، هيچ گاه سعي نمي كنيم خود يا ديگري يا آدم هاي اطراف و طبيعت پيرامون خود را تغيير دهيم، بلكه با آنچه زندگي پيش پاي ما مي گذارد، جلو مي رويم با كمك از خردمان و هماهنگ با آن قدم برمي داريم تا در بيداري به انساني كامل و متعادل برسيم.
با توجه به اين مبحث، پيشنهاد مي كنم داستان بالا (آخر آخر دنيا) را دوباره بخوانيد. باغ، تالار، دريا، كوه، جنگل و صحرا، ناخودآگاه و پير فرزانه، سايه، پيرزن، پيرمرد، زن كوچك، مرد كوچك، تنبلي و مرگ، الگوهاي رفتاري و رواني يا محتويات ناخودآگاه هستند.

تمرينات:
 

- دقت كنيد در طي روز چقدر جلوي انجام كارهايي را كه دوست داريد مي گيريد.
- محيط خانه چقدر با طبيعت شما هماهنگ است. بيشتر طبق مد است يا تقليدي از ديگري يا آنچه كه به شما آرامش مي دهد.
- در طي روز چند بار چيزي را گم مي كنيد يا فراموش مي كنيد. بنشينيد و از خود بپرسيد، چرا؟ به عمق كاري كه مي خواهيد بكنيد فكر كنيد شايد اشكالي در كار باشد و شما نمي خواهيد ببينيد.
- اگر به ميهماني يا جايي رفتيد، ببينيد آيا واقعاً به شما خوش گذشته يا از رفتن پشيمان شديد! بعد به قبل از رفتن و حسي كه داشتيد فكر كنيد. دريافتتان را بنويسيد.
به اميد بيداري در زندگي
منبع: هفته نامه موفقيت شماره 178
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image