توليد به صورت قراردادي يا پيماني توسط تأمين كنندگان برون مرزي با هزينه هاي پايين، يك موضوع جذاب در عرصه اقتصاد جهاني است؛ ولي متأسفانه اين تصميمات، بدون توجه كافي به نيازمنديها، تقاضاي بازار و سيستم تحويل مناسب انجام مي شود كه معمولا نتايج نامطلوبي را به همراه دارد.
با توجه به اينكه محصولات به شيوه هاي مختلف و در بازارهاي متفاوت رقابت مي كنند، لذا سيستم هاي تحويل مي بايستي با در نظر گرفتن كليه جوانب طراحي شوند. عرضه در مناطق اقتصادي از نظر هزينه، امتيازات قابل توجهي دارد ولي مشكل برقراري تعادل بين سطوح بالاي موجودي در مقابل توانايي پاسخگويي كمتر، به صورت شديدتري در اين مناطق جلوه گر مي شود. زماني كه اين شرايط با تقاضاي ناپايدار و بازار غير قابل اطمينان همراه باشد؛ برقراري تعادل به علت ريسك كهنگي(مازاد موجودي) يا كمبود، دشوارتر نيز مي شود. به گفته «فيشر»، تمايز قائل شدن بين محصولات پايدار كه روي قيمت رقابت مي كنند و محصولات خاص كه برسرعت عمل در پاسخ تأكيد دارند بسيار ضروري است.
از همين رو، عرضه ناب ، با مفاهيم توانمند سازي جريان و حذف تغييرات ناخوشايند با عرضه چابك براي رفع نياز روز افزون به پوشش تنوع و عدم اطمينان تقاضا،در راستاي مقابله با مشكلات مطروحه فوق تركيب شده و رويكرد نويني با عنوان ناب چابك (Leagile)را به وجود آورده اند كه مورد استفاده بسياري از شركتهاي موفق جهان واقع شده است.
موفقيت و شكست زنجيره عرضه در بازار در نهايت توسط مشتري يا مصرف كننده? نهايي تعيين مي شود. رساندن كالاي درست ،در قيمت و زمان مناسب به مصرف كننده ، نه تنها مهمترين عامل براي موفقيت رقابتي است بلكه نقش كليدي در بقاي يك نهاد تجاري دارد. بنابراين، در راستاي برقراري يك استراتژي جديد زنجيره عرضه، رضايت مشتري و شناخت بازار عناصر حياتي و ضروري در اين عرصه هستند. تنها زماني كه محدوديتهاي بازار شناخته شده باشند، يك واحد مي تواند به تهيه، استخراج و توسعه? استراتژي در جهت پوشش نيازهاي زنجيره عرضه و در واقع مشتري نهايي اقدام كند.
شيوه ها و ايده هاي بهبود عملكرد زنجيره عرضه در تلاش جهت هماهنگي عرضه و تقاضا طراحي شده اند، بنابراين، به طور حتمي به كاهش هزينه ها و ارتقاء سطح رضايت مشتري به طور همزمان منجر مي شوند. اين مهم هميشه نيازمند كاهش هرچه بيشتر عدم اطمينان براي امكان پذير ساختن پيش بيني صحيح تقاضاي بالا دست بوده است. ولي گاهي اوقات حذف كامل عدم اطمينان از زنجيره عرضه به علت طبيعت و نوع محصول ناممكن است. اگر يك محصول بسيار وابسته به مد باشد، با توجه به طبيعت محصول تقاضاي آن غير قابل پيش بيني خواهد بود. بنابراين، زنجيره هاي عرضه خاص كه در چنين شرايطي عمل مي كنند مي بايست از استراتژي برخوردار باشند كه به آنها توانايي برقراري تعادل بين عرضه و تقاضا را بدهد.
شركتهايي كه با در نظر داشتن عدم اطمينان، استراتژي تجاري خود را طراحي مي كنند، نتيجه اين دورانديشي خود را در قالب بهترين عملكرد در مقابل رقبايشان با رويكرد واكنشي خواهند ديد. جالب است بدانيد بخش عمده اي از عدم اطمينان در زنجيره عرضه توسط خود سيستم ايجاد، القا و توسط اثر «شلاق چرمي» شديدتر نيز مي شود. عدم اطمينان ناشي از خود سيستم، اغلب ناشي از استراتژي ها و روابطي است كه سيستم درگير آنهاست؛ بنابراين، تحت كنترل مستقيم سيستم و مديريت قرار دارند و لذا مي توان بسياري از نتايج نامساعد آنها را با تلاش زياد كاهش داد. اگر اين فاز از مسئوليت به خوبي برآورده شود زنجيره عرضه تنها با چالش عدم اطمينان موجود در بازار مواجه خواهد بود كه به خودي خود شرايط را بسيار ساده تر مي كند.
بيش از30 سال از زماني كه اسكينر (Skiner) نظريه «موازنه طراحي مكانيكي» را جهت مديريت پارامترهاي متناقض توليد مطرح كرد مي گذرد. هيچ كس نمي تواند يك هواپيماي مسافربري 500 نفره با قابليت فرود آمدن بر كشتي و شكستن ديوار صوتي طراحي كند؛ مشابه اين حالت مقوله توليد است. متغيرهاي هزينه، زمان، محدوديت هاي تكنولوژيك، رضايت مشتري و ... بر آنچه مديريت در صدد انجام آن است اثر مي گذارد. «استراتژي توليدي» بايستي با آگاهي نسبي از اين تضادها و لزوم انتخاب بين معيارهاي رقابتي مانند سرعت، كارايي، كيفيت، هزينه و... و يا حالتهاي تركيبي اتخاذ شود.
به بيان ديگر، زنجيره عرضه نيازمند پذيرش استراتژي است كه مناسب هر دو نوع محصولات آنها يعني «خاص و بازاري» باشد. در اين مقاله سعي بر آن است كه سه نوع از اين استراتژي ها يعني ناب، چابك و ناب چابك تشريح شود.
? محصولات خاص و بازاري
«فيشر» در مقاله معروف خود در سال 1997 رابطه نوع محصول، زنجيره عرضه و قابليت پيش بيني براي تضمين اتخاذ رويكرد بهينه را به هنگام طراحي و توسعه استراتژي زنجيره عرضه در راستاي تناسب بهتر عرضه و تقاضا، بسيار مهم و ضروري مي داند. فيشر محصولات را به دو دسته? كلي خاص (مد) و بازاري (كالا) تقسيم بندي مي كند.
دوره? عمر محصولات خاص كوتاه بوده و در عين حال عدم اطمينان زيادي در تقاضايشان وجود دارد. بنابراين، زنجيره عرضه را در معرض هر دو نوع ريسك كمبود و كهنگي (مازاد موجودي) قرار مي دهند . يك نمونه محصولات خاص، لباسهاي مد روز هستند. چالش عمده براي زنجيره? عرضه درگير با چنين محصولاتي، توسعه يك استراتژي براي بهبود تناسب عرضه و تقاضا و همچنين توانمندسازي كمپاني براي پاسخ سريعتر به نياز بازار است.
محصولات بازاري مانند انواع كنسروها عمده? خروجيهاي يك واحد توليدي هستند. اين محصولات، دوره زندگي طولاني و ثبات تقاضا دارند؛ زيرا كالاهايي جا افتاده در بازار با يك مدل شناخته شده مصرف هستند. در اين مورد عامل عمده? بقا و در واقع هدف اصلي ، كاهش هزينه هاست.
به گفته هيل (Hill) (1993)، تفاوت قابل ملاحظه اي بين اين دو گروه محصولات وجود دارد. از يك منظر مطابق جدول شماره يك، براي محصولات خاص عامل كافي موفقيت در بازار «فراهم بودن» است در حالي كه براي محصولات بازاري «قيمت» است. كيفيت و زمان تحويل، فاكتورهاي لازم حضور در بازار براي هر دو نوع محصول هستند؛ درحالي كه قيمت و فراهم بودن به ترتيب عوامل لازم براي محصولات خاص وبازاري هستند. نكته اي كه جدول شماره يك بر آن تأكيد دارد، اين است كه زنجيره عرضه مي بايستي عملكرد قابل قبولي در مورد هر دو دسته عوامل لازم و كافي رقابت و موفقيت داشته باشد.
از آنجا كه اين دو دسته محصول به تقاضاي دو بازار متفاوت پاسخ مي دهند، طبيعتاً براي پاسخگويي، نيازمند به كارگيري رويكرد هاي متفاوتي هستند. تنها در صورت شناخت ويژگيهاي محصول، نيازمنديهاي بازار و چالشهاي مديريت است كه يك استراتژي براي تضمين عملكرد بهينه زنجيره عرضه قابل طراحي است. اين هدف از طريق توسعه استراتژي هايي كه اثر عدم اطمينان ناشي از سيستم و متعاقب آن اثر شلاق چرمي را كاهش مي دهند قابل دستيابي است.
? عرضه هاي ناب و چابك
مبدأ و منشأ مديريت توليد به موقع (JIT) به سيستم توليد تويوتا (TPS) در راستاي حذف ضايعات و ناهماهنگي ها در زنجيره عرضه برمي گردد. اخيراً مي توان از توليد و تفكر ناب براي حذف ضايعات در جهت بهبود عملكرد تجاري به طريق سودمندي بهره جست. تأكيد بر حذف ضايعات و عوامل هدر رفتن منابع تا حد زيادي مرتبط با كاهش موجودي است كه توسط تحليل «سنگ و كشتي» خيلي شفاف نشان داده مي شود.
در اين تحليل همچنان كه موجودي (سطح آب) كم مي شود، منابع ايجاد ضايعات (سنگها) در قالب ديركرد، تطابق كيفي ضعيف، آماده سازيهاي طولاني، فرايندهاي غير قابل اطمينان و ... ظاهر مي شوند. حذف اين ضايعات باعث پائين آمدن سطح موجودي بدون اثر منفي در جريان مواد (كشتيها) مي شود. ثابت شده كه مديريت توليد به موقع به صورت همزمان خدمات مشتري و كارايي را با تمركز بر حذف موادها بهبود مي بخشد؛ بدين صورت كه از طريق كاهش زمانهاي آماده سازي، كنترل آماري فرايند، تعميرات و نگهداري جامع بهره ور و... منابع تغيير و عدم قطعيت در داخل زنجيره عرضه و متعاقباً نياز به موجودي براي حفظ جريان كاهش مي يابد.
يك شيوه جايگزين براي تنظيم جريان مواد، سرمايه گذاري در ظرفيتهاي بالقوه است. اين گزينه از ديدگاه سنتي يا ناب به علت تضاد با مباني توليد متمركز رد مي شود؛ در حالي كه با كمي دقت نظر متوجه مي شويم ظرفيت بالقوه منابع، يك مشخصه ضمني توليد سلولي و از ملزومات انعطاف پذيري است و در واقع استفاده از ظرفيت اطمينان به جاي موجودي احتياطي يك اصل كارايي و بهبود در بخش خدمات است. در واقع براي طراحي يك سيستم تحويل كامل علاوه بر موارد فوق، مقابله با ناپايداري تقاضا نيز ضروري است؛ عرضه چابك كه بر پايه پاسخگويي سريع است در اين مورد اثربخش عمل مي كند به همين دليل از آن به عنوان يك گزينه يا آلترناتيو در كنار عرضه ناب جهت تقويت استراتژي هاي زنجيره عرضه ياد مي شود. عرضه چابك با محصولات خاص، نو و تقاضاي غير پايدار شناخته شده و بر تحويل دامنه وسيعي از محصولات با تقاضايي غير مطمئن تمركز مي كند. در جدول شماره دو تمايزهاي شاخص بين اين دو دسته عرضه بيان شده اند:
? ارتباط عرضه هاي ناب و چابك
در گذشته نه چندان دور خيلي از سازمانها، تفكر ناب را براي مديريت و بهبود جايگاه رقابتي خود برگزيده بودند. بعد از آن نيز ايده? توليدي چابك به عنوان يك جايگزين براي شيوه ناب مورد توجه واقع شد. در بعضي از فاز بندي ها چابكي را قدم بعد از ناب بودن معرفي مي كردند. اين مي تواند بدين معنا باشد كه به محض اينكه خصوصيات ناب حاصل شد، يك نهاد مي تواند براي چابكي تلاش و برنامه ريزي كند. در ادامه اين روند نيلور (Naylor) در سال 1999 تعاريف زير را در ارتباط با عرضه چابك و ناب بيان كرد:
استفاده از دانش بازار و مفهوم شركت مجازي در راستاي بهره برداري مناسب از فرصتهاي پر سود در بازار پر نوسان؛ توسعه يك جريان ارزشي براي حذف كليه ضايعات از جمله زمان و همچنين تضمين يك برنامه ريزي يكنواخت.
لازم به ذكر است، چيزي كه در توليد ناب به عنوان ضايعات انگاشته مي شود ممكن است در توليد چابك عاملي مطلوب باشد. براي توضيح بهتر در اين رابطه مي توان به گفته «مك هاگ» در سال 1995 اشاره كرد كه مي گويد: در توليد ناب مشتري محصولات خاصي را خريداري مي كند در حالي كه در توليد چابك مشتري ظرفيتي را رزرو مي كند كه در صورت تقاضا مي بايستي در مدت زمان كوتاهي پاسخ داده شود.
با توجه به اين توضيحات، محصولات بازاري، متناسب شرايط توليد و عرضه ناب هستند؛ چراكه تقاضا نسبتاً قابل پيش بيني و برنامه ريزي نيازمنديها كه از ملزومات اين نوع زنجيره است امكان پذير مي شود. از سوي ديگر، محصولات خاص بيشتر مناسب محيط چابك هستند كه در آن تقاضاي ناپايدار به عنوان يك ريسك تجاري، پذيرفته شده است. در چنين شرايطي يك رويكرد كلي و غير تخصصي ممكن است مناسب نباشد. براي حل چنين مشكلاتي مفاهيم ناب و چابك با استفاده استراتژيك از مفهوم نقطه جدايش مي توانند در قالب يك سياست واحد با يكديگر تركيب شوند.
منابع:
1. R. Stratton, R.D.H. Warburton. The strategic integration of Agile and Lean supply. Int. J. production Economics 85 (2003) 183-198
2. Rachel Mason-Jones, Ben Naylor and Denis R. Towill. Lean, Agile or Leagile? Matching your supply chain to the marketplace. Int. J. PROD. RES , 2000, VOL.38,NO.17 , 4061-4070
3. Rachel Mason-Jones, Ben Naylor and Denis R. Towill. Engineering the leagile supply chain. Int. J. Agile Management Systems(2000) 54-61
4. The TOC Center, Inc. Current Reality Tree
ميلاد جاسمي زرگاني: كارشناس ارشد واحد مديريت توسعه شبكه بهره وري – سازمان ملي بهره وري ايران
سارا مينائيان: كارشناس معاونت سرمايه گذاريهاي صنعتي – سازمان گسترش و نوسازي صنايع ايران منبع:ماهنامه تدبير ارسال توسط كاربر محترم: omidayandh