جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
نسبت ميان مديريت و رهبري
-(2 Body) 
نسبت ميان مديريت و رهبري
Visitor 369
Category: دنياي فن آوري
بحث مقاله راجع به رهبري و مديريت در اسلام و غرب است، در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران مديريت به عنوان يكي از ويژگيهاي رهبر ذكر شده است در حاليكه در مديريت فعلي ما رهبري يكي از خصوصياتي است كه مدير بايد داشته باشد. در تعريف رهبري و مديريت مي‏توان گفت؛ رهبري اثرگذاري بر رفتار خود و ديگران است و مديريت ايجاد كالبد يا ساختار سازمان است، به عبارتي سازمان دو بعد دارد يك بعد جسمي كه با وظايف مديريتي سر و كار دارد و بعد روحي كه به مسائل روح سازمان مي‏پردازد. سؤال اين است كه چرا در اسلام رهبري اصل، مديريت فرع و در نظام غرب مديريت اصل، رهبري فرع است. در اينجاست كه راه اسلام و غرب در مديريت و رهبري جدا مي‏شود.
در اين مقاله موضوع توليد و محور بودن آن در غرب و نحوه برخورد با انسان در فرايند افزايش بهره‏وري مطرح گرديده است، از طرفي بينش اسلام در ارتباط با رشد و تعالي انسان و سازمان مورد اشاره واقع شده و همگام بودن نحوه اداره سازمانهاي امروزي ما در راستاي بينش غربي به عنوان يك مشكل مطرح گرديده است، به عبارتي در جامعه امروزي ما نيز مديريت اصل و رهبري فرع است كه بايد دگرگون شود.
در متون مديريتي كه در حال حاضر در دسترس ماست، وظايف يا توانايي هايي را براي مدير برشمرده‏اند كه چند تا از آنها مورد توافق اكثريت است؛ از جمله: توانايي برنامه ريزي، توانايي سازماندهي، توانايي تأمين منابع انساني، توانايي رهبري و توانايي كنترل و نظارت. البته تواناييهاي ديگري هم هست مثل ابداع و نوع آوري و ... كه اتفاق نظر درباره آنها نيست. معمولاً تمام كتابهاي مديريت بر اساس اين پنج وظيفه، و پنج توانايي تقسيم بندي شده است.
يكي از ويژگي هايي كه براي رهبر در قانون اساسي جمهوري اسلامي ذكر شده، توان مديريتي است و مديريت از خصوصيات و صفاتي است كه رهبر بايد داشته باشد. در مديريتي كه ما اكنون در دست داريم و به آن عمل مي‏كنيم، رهبري يكي از خصوصياتي است كه مدير بايد داشته باشد در حالي‏كه مديريت در قانون اساسي يكي از خصوصياتي است كه رهبر بايد داشته باشد و اصولاً فرقش چيست. آيا اصلاً فرقي مي‏كند و يا امري تصادفي است؟.
در حقيقت اينكه مديريت، اصل باشد يا فرع، زير مجموعه باشد يا مجموعه، عام باشد يا خاص، دعوايي است كه ما با غرب داريم. اصلاً كلّ دعواي اسلام با جهان كفر در همين است ابتدا تعريفي از رهبري و مديريت ارائه مي‏شود تا ادراك مشتركي حاصل گردد.
آخرين و خلاصه‏ترين تعريفي كه از رهبري مي‏شود، اثر گذاري بر رفتار است؛ اثرگذاري بر رفتار چه كسي، فرق نمي‏كند. از رفتار خود فرد شروع، و به ديگران هم ختم مي‏شود؛ به عبارت ديگر اگر كسي توان اثر گذاري در رفتار خود را نداشته باشد رهبري خودش را هم در دست ندارد و اين تعريف تمام رهبريها را در تمام سطوح در بر مي‏گيرد.
مديريت در واقع ايجاد كالبد يا ساختاري براي سازمان است؛ يعني تمام فعاليتهايي كه به تشكيل كالبد سازماني منجر مي‏شود از مقوله وظايف مديريتي است؛ مثلاً اگر انسان را در نظر بگيريم كه دو بعد جسماني و روحاني دارد، مي‏توانيم بگوييم پرداختن به جسم انسان كار مديريتي است و پرداختن به مسائل روحي انسان، كه در نهايت اثر گذاري بر رفتار خواهد شد، كار رهبري است؛ مثال ديگر، خداوند كه انسان را آفريد اوّل جسم او را از گل آفريد و بعد روح در او دميد. آن قسمت اول را مي‏توانيم بگوييم كار مديريتي و قسمت دوم را مي‏توانيم بگوييم كار رهبري است. پس زماني كه ما با يك سازمان روبرو هستيم در اين سازمان، قالبي هست و روحي؛ پرداختن به قالب سازمان از سنخ وظايف مديريتي، و پرداختن به روح سازمان از سنخ وظايف و كارهاي رهبري است. مشكلاتي كه امروز در سازمانها وجود دارد نه به دليل ضعف در تواناييهاي مديريتي است بلكه بيشتر به دليل ضعف در تواناييهاي رهبري است مثلاً شما مدارس را در نظر بگيريد. دبيرستان، دبستان يا هر مدرسه ديگري، اينها برنامه دارند؛ كلاس تشكيل مي‏شود؛ حضور و غياب مي‏شود؛ امتحان هست؛ تمام وظايف مديريتي انجام مي‏گيرد اما آن چيزي كه وجود ندارد اين است كه اين دانش‏آموز انگيزه درس خواندن دارد يا معلم انگيزه درس دادن دارد يا خير، يا اگر شما سازمانهاي ما را در نظر بگيريد، اينها كمبود برنامه و سازمان و تشكيلات و ميز و صندلي و كارت حضور و غياب و كنترل و نظارت و ... ندارند؛ اينها كامل است. شما به هر سازماني مراجعه بكنيد مي‏بينيد اينها هست، اما آنچه كه وجود ندارد انگيزه كار كردن است و اين برمي‏گردد به بحث رهبري و ضعف رهبري. سازمان، مثل انسان دو بعد دارد.: بعد جسمي و بعد روحي. پرداختن به ابعاد جسمي سازمان، كارهاي مديريتي و پرداختن به روح سازمان و مسائل روحي سازمان، كار رهبري است.
با توجه به اين دو تعريف ببينيم كه چرا در اسلام رهبري اصل است و مديريت زير مجموعه و يا فرع و در نظام غرب، مديريت اصل است و رهبري زير مجموعه و فرع و اصلاً آيا فرق مي‏كند؛ چون هر دو به اين دو قسمت توجه كرده‏اند، يعني در غرب هم رهبري داريم، يعني به انسان بايد توجه بشود. اما اينكه اين اصل يا فرع باشد، آيا تفاوت ايجاد مي‏كند. اينجاست كه راه ما از راه غرب در مديريت و رهبري جدا مي‏شود. در غرب، مديريت اصل است به اين دليل كه پرداختن به جسم و ابعاد مادي سازمان براي توسعه مادي مورد توجه بوده است؛ به عبارت ديگر براي اينكه توليد سازمانها و واحدهاي صنعتي بعد از انقلاب صنعتي افزايش پيدا كند يا در اصطلاحي كه ما امروز آن را به كار مي‏بريم بهره‏وري و كارآيي زياد شود و يا در اصطلاح آن زمان rationalityيا خردگرايي بر سازمان حاكم باشد، دنبال اين بودند كه ما چكار كنيم كه توليد افزايش پيدا كند. نظريه‏پردازاني كه اولين نظريه‏ها را دادند پايه‏هاي مديريت را به شكل امروز شكل دادند و بيشتر هم مهندساني بودند كه در كارخانه‏ها كار مي‏كردند. تيلور مهندس بود، فايول مهندس بود؛ ماكس وبر جامعه شناس بود كه او هم باز به ابعاد جسمي و مادي سازمان اشاره مي‏كند. با اين هدف كه ما چگونه اين جسم را يعني سازمان را طراحي كنيم، بسازيم، شكل بدهيم روابطش را تنظيم كنيم كه به توليد بيشتر برسيم كه نام چنين سازماني را بوروكراسي مي‏نهند.
تمام نظريه‏هاي مديريت بعد از انقلاب صنعتي، يعني مديريتي كه به شكل مدون امروز آن را به عنوان دانش در اختيار داريم، براي پاسخگويي به اين سؤال مطرح شد و بالاتر اينكه هدف از مديريت چيست و چرا ضروري است يا دانش مديريت براي چيست پاسخ داده شده براي افزايش بهره‏وري است؛ يعني چه؟ يعني ما يك سازمان را مي‏دهيم به دست فردي كه دانش مديريت نمي‏داند. اين فرد مي‏تواند آن را اداره كند و آن يكي هم كه مديريت خوانده مي‏تواند اداره كند. فرق آنها در اين است كه فردي كه مجهز به دانش مديريت است بهره‏وريش بيشتر است؛ توليدش بيشتر است؛ از روشهاي مديريت مي‏تواند استفاده كند. فرقش در اين است. اصلاً پيدايش دانش مديريت براي افزايش بهره‏وري و توليد است. لذا در غرب اين دانش را به‏كار بردند و به هدف هم رسيدند؛ يعني اينكه توليد اضافه شد؛ در كارآيي و بهره‏وري نقش داشت. لذا در هرجا بهره‏وري كم است به علّت ضعف مديريت است.
در اين فرايند افزايش بهره‏وري به جايي رسيدند كه عاملي هم به نام انسان وجود دارد. ما بايد به گونه‏اي از آن استفاده كنيم كه بازده و بهره‏وري سازمان افزايش يابد. اينجاست كه بحث رهبري مطرح شد. نكته مهم اينجاست كه اصولاً در فرايند شكل‏گيري دانش مديريت هدف چه بوده است. هدف افزايش بهره‏وري و توليد بوده است. در فرايند تحقيقات و تكامل دانش مديريت و در ميانه‏هاي راه به اينجا رسيدند كه يك عامل ديگر هم به عنوان انسان وجود دارد كه در توليد نقش دارد. چكار كنيم كه حداكثر استفاده در توليد از وي به عمل آيد. اينجاست كه براي اولين بار مكتب روابط انساني يا رفتاري به وجود آمد. مكتب رفتار براين پايه به‏وجود آمد كه محققان مديريت براي افزايش توليد، تحقيقات علمي را دنبال مي‏كردند و يكدفعه به نقش انسان برخورد كردند. ديدند كه اين انسان هم نقش دارد. از آنجا به بعد رهبري به عنوان يك توانايي مديريت مطرح شد؛ بدين معنا كه چگونه از انسان در سازمان استفاده بشود تا بهره‏وري به حد كامل برسد. توليد در اوج افزايش باشد. اينجا بود كه مكتبهاي رفتاري ايجاد شد. انسانشناسي و نيازهاي انسان مطرح شد. نيازهاي عاطفي، اجتماعي و آن نظرياتي كه شما آنها را مي‏دانيد با همان سلسله مراتب نيازهاي مازلو، تئوري هرزبرگ و ...نتيجه اين شد كه توليد به اوج خود رسيد و تمدن غرب به وجود آمد به علت بهره‏وري، كارآيي و استفاده از دانش مديريت و استفاده از رهبري در مديريت براي گسترش و به اوج رساندن تمدن مادي؛ يعني آن چيزي كه ما الآن مي‏بينيم، به هدف رسيدن با دانش مديريت. حال، اشكال در اينجا چيست؟ اشكالي كه الآن در تمدن غرب وجود دارد اين است كه در واقع انسان نمي‏تواند از نتايج تلاشهاي خود استفاده كند. تناسب نيازهاي روحي و مادي انسان از ميان رفته است. تعادل جسمي و روحي انسان برهم خورده است. يك مثال مديريتي مي‏زنم. در بحث مديريت و سازمان، اصل تقسيم كار را شنيده‏ايد. اين اصل اول وبر است. اصل تقسيم كار؛ آقاي آدام اسميت در اقتصاد آمد و گفت علت ثروت ملل در تقسيم كار است و پنج دليل هم در آنجا برشمرد. بعد هم اين نظر وارد تئوريهاي سازمان شد. بعد اصل تقسيم كار به عنوان اصلي اساسي در سازمان مورد بحث قرار گرفت. حالا اين تقسيم كار اشكالش چيست؟ اشكالش اين است كه در واقع در روانشناسي صنعتي بحثي به عنوان اليناسيون يعني از خود بيگانگي انسان مطرح مي‏شود كه انسان به علت تقسيم كار به اين عارضه دچار مي‏شود؛ يعني انسان را بي‏هويت مي‏كند. در يك كلمه توليد را افزايش مي‏دهد اما انسان را بي‏هويت مي‏كند. انسان را از خود بيگانه مي‏كند و لذا امروز آمده‏اند براي اينكه مقداري از اين عارضه را كاهش بدهند نظرياتي به عنوان غني‏سازي شغل عرضه كرده‏اند. چرا اين روشها را به كار مي‏برند، باز هم نه به دليل اينكه انسان از خود بيگانه شده است بلكه به خاطر اينكه از خود بيگانگي كمتر بر افزايش توليد اثر مثبت بگذارد. بنابراين باز هم به خاطر انسان نيست، بلكه براي توليد است كه تاكنون هم موفق نشده‏اند. باز هم اشكالات در گستره و در سطح خودش وجود دارد. انسان سازماني تبديل مي‏شود به انساني كه فردي به نام آقاي آرگريس در تئوري رشد يافتگي و رشد نيافتگي مطرح مي‏كند كه انسان براي اينكه از رشد نيافتگي به رشد برسد، هفت عامل را بايد طي كند و زمينه طي اين هفت عامل در سازمانهاي امروزي وجود ندارد و لذا سازمانهاي كنوني ضد رشد انسان است؛ ضد رشد انسان، نه رشد توليد. نتيجه اين از خود بيگانگي انسان و اين آثاري كه اين گونه مديريت در انسان داشته اين بوده كه انسانهايي به وجود آورده است كه در اصطلاح خود غربيها يا در اصطلاح آقاي تافلر دچار شوك شده‏اند؛ يعني انسان از ماهيت خود خارج شده است. آثار اين شوك چيست؟ مصرف افزايش يابنده انواع و اقسام قرصهاي خواب‏آور و اعصاب، افزايش درمانگاه‏هاي رواني، پناه بردن به مواد از خود بي خود كننده. وقتي كه انسان از خود بيگانه مي‏شود به اين حالت مبتلا مي‏شود؛ يعني در اوج تمدن و توليد مادي اين انسان از بين رفته است؛ چرا؟ چون هدف، توليد بوده است و انسان وسيله. از رهبري در توليد استفاده شده است اما براي ايجاد انگيزشهايي كه توليد را زياد كند. به اينكه اين اصول و اين روشها انسان را از ماهيت خود خارج مي‏كند كاري نداشتند.
ممكن است شما سؤال كنيد كه چرا. مگر اين سازمانها و تمدن مادي را خود همين انسانها به وجود نمي‏آورند؟ نه. اينها را آن كسي كه از افزايش توليد سود مي‏برد به وجود مي‏آورد؛ يعني قدرت امپرياليسم و سرمايه دار جهاني كه شايد آن چنانكه در كتاب هيچكس حق گفتن آن را ندارد آمده است كه ممكن است گروه اندكي نيز بيشتر نباشند. در واقع اينها هستند كه اين نظام را بر جامعه غرب تحميل كرده و در نهايت هم به تبع آن به كشورهايي كه اينها را وارد مي‏كنند. مديريت اصل، رهبري فرع؛ توليد اصل، انسان وسيله . اينها چه مشكلاتي دارد. الوين تافلر محقق و نويسنده معروف آمريكايي مي‏گويد:
«آمريكا به رغم دستاوردهاي خارق‏العاده‏اش در تكنولوژي، علم و توليد، كشوري است كه ميليونها جوان آن با پناه بردن به رخوت و لاقيدي ناشي از استعمال مواد مخدر از واقعيت مي‏گريزند. كشوري است كه در آن ميليونها پدر و مادر با وجود خرفتي و منگي ناشي از ديدن فيلمهاي ويدئو و يا پناه بردن به الكل سعي مي‏كنند خود را فراموش كنند. كشوري است كه در آن فرار از خانواده و مسئوليت شغلي صورت همگاني پيدا كرده و كشوري است كه در آن توده‏هاي مردم، تشويش و نگراني فزاينده و همه گير خود را با داروهايي چون ميلتون، ليبريوم، و اكوانيل و ده‏ها داروي مسكن اعصاب و آرامبخش ديگر فرو مي‏نشانند. چنين جامعه‏اي چه بداند و چه نداند، دچار ناتواني و ضعف جسمي و رواني است.
دانيل مويني‏هان، مشاور عالي مسائل شهري كاخ سفيد مي‏گويد امروز ايالات متحده آمريكا خصلتها و خصوصيات فردي را داراست كه دچار حمله عصبي شده است.» اين است نتيجه مديريت اصل، رهبري فرع، توليد اصل، انسان وسيله. در جايي كه رهبري اصل است و مديريت فرع، اصل رشد و تكامل انسان است؛ انسان اصل است. وقتي رشد و تكامل انسان اصل شد، ديگر شما نمي‏توانيد از هر نوع سازماندهي و مديريت يا هر نوع تكنولوژي استفاده كنيد؛ حتي اگر توليد را افزايش بدهد. لذا سازماندهي در نظام اسلامي متفاوت خواهد شد. سازماندهي به گونه‏اي انجام مي‏گيرد كه انسان به قول آقاي آرگريس موانع رشدش در آن سازمان نباشد. اصلاً چگونگي توزيع اختيارات و سازماني كه در نظام اسلامي به وجود مي‏آيد بر اساس رشد انسان است و لذا انسان زماني كه در سازمان قرار مي‏گيرد ديگر احتياجي به تئوريهاي انگيزش مازلوُ و هرزبرگ و اينها ندارد. چرا تحقيقات دانشجويان ما كه الآن در سطح كارشناسي ارشد انجام داده و تئوريهاي مازلو و هرزبرگ را آورده و در سازمانهاي ما تست كرده‏اند، جواب داده است؛ چرا؟ براي اينكه سازمان و روابط سازمانهايمان به شكلي است كه مديريت اصل است و رهبري فرع. اين بايد دگرگون شود و اين دليل است كه اسلام به حكومت نياز دارد تا اين دگرگوني ايجاد شود. مديريت در رهبري و در نظام اسلامي براي تكامل روح انسان ابزار مادي ايجاد مي‏كند؛ يعني جسم. پرداختن به جسم هدف نيست، وسيله است و اين طراحي سازمان در نظام اسلامي با طراحي جسم و سازمان در نظام غربي فرق مي‏كند. وقتي ما آن طراحي، ساختار و آن شكل را مي‏گيريم و قصد داريم در جامعه خودمان پياده كنيم ديگر نبايد انتظار داشته باشيم كارمند ما رفتارش در جهت رشد باشد؛ نمي‏شود و امكان ندارد يا اگر تكنولوژي را از غرب گرفتيم و آورديم، اين تكنولوژي انساني را در ارتباطي قرار مي‏دهد با يك رفتارهاي خاص كه آن هم افزايش توليد مادي را در نظر دارد و انسان را از رشد باز مي‏دارد. لذا امروز بحث در دنيا اين است كه اين تكنولوژي بايد مديريت شود؛ چون رها شده است.رالف كپ كه خود يك دانشمند و نويسنده است مي‏گويد:
«هيچ كس، حتي برجسته‏ترين دانشمندان حاضر، واقعا نمي‏دانندكه علم و تكنولوژي ما را به كجا مي‏برد. ما سوار قطاري شده‏ايم كه هر لحظه سرعتش اضافه‏تر مي‏شود، از راهي پايين مي‏رود كه تعداد نامعيني سوزن خط آهن دارد كه به مكانهاي نامشخص و نامعيني مي‏روند. هيچ دانشمندي در كابين لكوموتيوران نيست و شايد شياطين نقش سوزن‏بان را بر عهده دارند. اكثر افراد جامعه در واگن آخري هستند و به عقب سرشان نگاه مي‏كنند. واقعيت هولناك آن است كه هرچه به مسأله تكنولوژي مي‏نگريم، واقعيت امر اين است كه علم و تكنولوژي هرگز به معناي مطلق آزاد نيستند. اختراعات و سرعت كاربردشان هر دو تحت تأثير ارزشها و نهادهاي جامعه‏اي است كه آنها را ايجاد مي‏كند. در كشورهاي غربي معيار جلوگيري از پخش برخي نوآوريهاي فنّي، و به‏كارگيري برخي ديگر سودآوري اقتصادي است
اشكالي كه آقاي تافلر دارد اين است كه ساكت مي‏شود و نمي‏گويد كه چه كسي تكنولوژي را مديريت مي‏كند. اين را نمي‏گويد. مي‏گويد مي‏رود. چه كسي مي‏برد؟ به كجا مي‏رود؟ ساكت است. اما در اسلام و نظام اسلامي كه رهبري اصل است سازمانها و كيفيت تكنولوژي كه بايد به وجود آيد بايد به شكلي باشد كه بستر مادي رشد انسان را در حركتش به طرف خداوند فراهم بكند و اين كيفيتش فرق مي‏كند. اين فكر بسيار خطرناك است كه ما بگوييم تكنولوژي و سازمان جهت ارزشي ندارد. در كتابهاي مديريت امروز و در كتابهاي تكنولوژي، شواهد زيادي دال بر اين امر وجود دارد. تكنولوژي دقيقا برخاسته از ارزشهاي حاكم بر آن جامعه است و سازمان هم همينطور.1
براي رهايي بايد دو كار انجام پذيرد 1 ـ ما كه در ميان اين دو مهلكه گرفتار شده‏ايم شديدا نيازمند جنبشي براي به‏وجود آوردن تكنولوژي مسئول و متعهد هستيم. ما به گروه وسيعي نيازمنديم كه تحقيقات علمي و پيشرفت تكنولوژيك را فقط بر اساس گزينش، پيشرفت دهد. اين گروه بايد اهداف تكنولوژيكي و مثبت را متناسب با رشد انسان براي آينده تدوين كند. 2 ـ سازمان بر مبناي رهبري اصل و مديريت فرع بايد به وجود بياوريم. اين ساختارش فرق مي‏كند؛ حال چگونه است نسخه آماده‏اي وجود ندارد. به عبارت ديگر در نظامهاي سازماني و طراحيهاي آن و شكل‏دهي نظام تكنولوژيمان بايد رشد و توسعه انسان را اصل قرار بدهيم. توليد امكانات فراهم كردن بستر مادي وسيله است؛ يعني درست عكس جهت غرب حركت بكنيم.
دعواي ما با غرب همين است؛ يعني ما مي‏گوييم انسانها بايد نجات پيدا بكنند، آنجا ( سرمايه‏داري ) مي‏گويد نه بگذاريد من اينها را به استثمار بكشم. توليد افزايش پيدا كند و در نتيجه سود من زياد شود. تنها آنجا هم نيست، كشورهاي ديگر را هم با حكومتهايي كه تعيين مي‏كنند كه شما در كتابها مطالعه كرده‏ايد اينها چه اختاپوسي هستند كه حتي حكومتها را در كشورهاي مختلف در اروپا در روسيه در جاهاي ديگر تعيين مي‏كنند. اينها مي‏گويند: بگذاريد ما از انسانها به عنوان برده استفاده بكنيم؛ منتهي برده‏هاي مدرن و پيشرفته. اسلام مي‏گويد اينها بايد رها و آزاد شوند. بايد به حق استفاده از اختيار خود برسند. قدرت سرمايه‏داري تمام نيروي خويش را به كار مي‏برد تا اين ندا و اين مسأله تحقق پيدا نكند؛ لذا كار بسيار مشكلي در پيش داريم.

پي نوشت ها :
 

1- به مقاله نويسنده با عنوان «آيا تئوريهاي رهبري، سازمان، و انگيزش غربي جهان شمولند؟» در مجله اقتصاد و مديريت شماره 13 مراجعه شود.
منبع:فصلنامه مصباح ، شماره 19
ارسال توسط كاربر محترم :mohammad_43

Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image