استيو جابز از نگاه خودش و ديگران
-(3 Body)
|
استيو جابز از نگاه خودش و ديگران
Visitor
987
Category:
کامپيوتر
اگر اين روزها به وبسايت رسمي اپل سر بزنيد، خبر را خواهيد شنيد: «استيو جابز مرد.» و اگر روي عکس بزرگ جابز کليک کنيد، با اين پيغام نوشتهشده با حروف درشت مواجه خواهيد شد: «اپل نابغهاي خلاق و ژرفانديش را از دست داده است و جهان نيز انساني فوقالعاده را. آن دسته از ما که بخت شناختن و کار کردن با استيو را داشتهايم، دوستي عزيز و راهنمايي الهامبخش را از دست دادهايم. استيو شرکتي را ترک ميگويد که تنها خود او ميتوانست بسازد و روحيهاي که او داشت تا ابد شالوده اپل خواهد ماند.» استيو جابز، نابغه نوآوري در دنياي کامپيوتر و يکي از دو بنيانگذار اصلي شرکت اپل، چهارشنبه پس از يک دوره بيماري طولانيمدت درگذشت. جابز همراه با استيو ووزنياک، شرکت پرآوازهخود را در يک گاراژ خانوادگي تاسيس کرد. وي مدتي پيش از آن تحصيلاتش را در کالج ترک کرده بود تا به قول خودش از جايي که هيچ ارزشي در آن نميديد، به دنبال علاقه اصلي خودش برود. جابز در 1977 اپل 1 را به همراه ووزنياک طراحي کرد، سپس ووزنياک شرکت را ترک گفت، اما جابز اپل 2 را هم روانه بازار کرد و در نهايت، اوج خلاقيتاش را در مکينتاش به رخ کشاند. صاحبان مکينتاش به جاي تايپکردن دستورهاي کامپيوتري از يک ماوس استفاده ميکردند تا بر شمايلهايي مشخص کليک کنند و اينگونه بود که براي نخستين بار يک کامپيوتر واقعا شخصي ابداع شد؛ کامپيوتري که کار با آن به هيچ تخصص عجيب و غريبي نياز نداشت. همه ميگويند بيل گيتس ايده ويندوز، يعني پردرآمدترين محصول خود و دليل اصلي موفقيت شرکتاش مايکروسافت را از اين ايده جابز کپيبرداري کرد ــ يا حتي دزديد. خود جابز در مورد طراحي مکينتاش ميگفت: «وقتي کالج را رها کردم، ديگر سر کلاسهاي اصلي خودم نميرفتم. در عوض، به کلاس خوشنويسي رفتم. فکر نميکردم فنون و اطلاعاتي که در اين کلاس آموختم، هرگز در زندگي به کارم بيايد. اما ده سال بعد، وقتي در حال طراحي نخستين کامپيوتر مکينتاش بوديم، همه آنها دوباره به يادم آمد و از همهشان در طراحي مک استفاده کرديم. مک نخستين کامپيوتر همراه با نوعي حروفنگاري زيبا بود. اگر هرگز به آن تککلاس نميرفتم، مک نيز هرگز قلمهاي متنوع يا اندازه قلمهاي متناسب با فضا و فاصله نداشت. و چون ويندوز صرفا کپيبرداري از مک بود، محتمل است که هيچ کامپيوتر شخصياي در جهان چنين امکاناتي نداشت.» رقابت مايکروسافت و اپل، بارها به رقابت شخص گيتس و جابز بدل ميشد و البته در دنياي نوآوري، و حتي مارکهاي تجاري، همه براي جابز و اپل اعتبار بيشتري قائل بودند تا براي گيتس يا مايکروسافت ــ اگرچه مديريت و بازاريابي مايکروسافت، به زعم کارشناسان اين حوزه، اشتباهات بسيار کمتري نسبت به رقيب خود داشت؛ اما مرگ تفاوت زيادي در روابط قديمي ايجاد ميکند. امروز آن رقيب کهنهکار، بيل گيتس، پس از مرگ جابز بيانيهاي هم صادر کرده و در آن گفته است:«آشنايي با جابز يکي از بزرگترين افتخارات من است. من و استيو نزديک به سي سال پيش براي نخستين بار با يکديگر ملاقات کرديم. ما در طي بيش از نيمي از عمر خود با يکديگر همکار، رقيب و دوست بوديم.» گيتس در اين بيانيه از تاثر عميق خويش بابت مرگ جابز گفته و دست آخر تاکيد کرده است: «جهان به ندرت کسي همچون جابز را به خود خواهد ديد؛ کسي که تاثيري عميق بر جهان گذاشت و اين تاثير بر بسياري نسلهاي آينده نيز حس خواهد شد.» اما بيل گيتس تنها مرد بزرگ دنياي کامپيوتر نيست که مرگ جابز را دردناک توصيف کرده است. مارک زوکربرگ جوان، بنيانگذار فيسبوک نيز در بيانيهاي نوشته است: «استيو، بهخاطر اينکه راهنما و دوست من بودي، ممنونم. بهخاطراينکه نشان دادي، آنچه ميسازي، ميتواند جهان را تغيير دهد، باز از تو ممنونم. استيو! دلم برايت تنگ ميشود.» اما زندگي جابز مملو از دشواريها و اتفاقات ناخوشايند بود. سرپرستي او در کودکي توسط مادرش به زوجي ديگر واگذار ميشود؛ زوجي که مادرش تصور ميکرد «مرفه باشند». اما معلوم ميشود که اين زوج نيز به قول خود جابز «طبقهکارگري» هستند و در نهايت، تنها با پذيرفتن اين شرط که استيو را در آينده به کالج خواهند فرستاد، مادر اصلي او را به سپردنش قانع ميکنند. جابز از روزهاي سخت ترککردن کالج نيز ميگويد؛ زماني که بطريهاي کوکا را به ازاي هر بطري 5 سنت جمعآوري ميکرده تا بتواند غذا بخرد يا يکشنبه شبها 7 مايل براي خوردن غذا در معبد هارهکريشنا، پياده از اين سر شهر به آن سر شهر ميرفته است. يا خودش تختي براي خوابيدن نداشته است و شبها را روي زمين اتاق دوستانش در خوابگاه به صبح ميرسانده است، اما شايد همه اينها در برابر اتفاقي که در اوج موفقيت، يعني تنها يکسال پس از روانهکردن مکينتاش به بازار افتاد، چندان براي خود او دشوار نبوده باشد. آن سال، جابزي که تازه سيساله شده بود، از شرکتي که خودش بنيان نهاد، اخراج ميشود. خود جابز در اين باره چنين گفته بود: «چه طور ممکن است از شرکتي که خودتان تاسيس کردهايد، اخراج شويد؟ خوب، وقتي اپل رشد کرد، کسي را استخدام کرديم که به نظر من بسيار بااستعداد بود و ميتوانست همراه با من به خوبي از پس اداره شرکت برآيد. سال اول همهچيز خوب پيش رفت، اما پس از آن نگرشهاي ما نسبت به آينده از هم دور شد و بهتدريج، دچار اختلافات جدي شديم. هياتمديره در اين دعوا طرف او را گرفت. به اين ترتيب، در سيسالگي من اخراج شدم. تمام تمرکز و هدف زندگي بزرگسالي من از دست رفت و وضعيت بهشدت نوميدکننده بود. واقعا براي چند ماه نميدانستم چه بايد بکنم. يک بازنده معروف شده بودم و حتي خيال داشتم از آنجا، از سيليکون والي (محله شرکتهاي بزرگ و معروف کامپيوتري) فرار کنم. اما به تدريج چيزي در دلم شروع به رشد کرد. هنوز آنچه را انجام ميدادم، عميقا دوست داشتم. بعدها فهميدم اخراجشدن از اپل بهترين چيزي بود که ميتوانست براي من اتفاق بيفتد.» جابز پس از اين اتفاق دو شرکت جديد بنيان نهاد: شرکتي به نام نکست که به نوآوري در تکنولوژي مربوط به صنعت کامپيوتر ميپرداخت و شرکتي به نام پيکسار که بعدتر نخستين فيلم انيميشن، داستان اسباببازي را ساخت و اکنون موفقترين کمپاني انيميشني در دنيا است. خود تکنولوژي نکست نيز، بعد از بازگشت مجدد جابز به اپل، بعد از يک دوره رکود بزرگ در اين شرکت، در هسته مرکزي اپل قرار گرفت. با اين حال، دشواريهاي جابز هنوز تمام نشده بود. آخرين آنها، به جز خود مرگ، سرطان لوزالمعدهاي بود که براي بار نخست درمان شد، اما چندروز پيش بالاخره جان او را گرفت. خود جابز در سخنراني جالبي در مورد مرگ سخن ميگويد ــ آن هم در آخرين باري که در مورد مرگ با چنين تفصيلي سخن ميگويد. وي در اين سخنراني، سال 2005، گفته بود: «وقتي 17 ساله بودم، چنين جملهاي خواندم: «اگر هر روز را با اين تصور سپري کني که انگار آخرين روز تو است، بالاخره روزي فرا خواهد رسيد که تصور تو درست از آب در بيايد.» اين جمله بر من تاثير گذاشت و از آن روز به بعد، در اين سيوسه سال، هر روز صبح در آينه نگاه کردهام و از خود پرسيده ام: «اگر امروز آخرين روز زندگي من ميبود، آيا کارهايي را که قرار است امروز انجام دهم، باز هم انجام ميدادم؟» و هر وقت پاسخم به اين سوال براي چندين روز متوالي «نه» شود، ميدانم که بايد چيزي را تغيير دهم. تصور اينکه بهزودي خواهم مرد، مهمترين ابزاري است که مرا براي تصميمگيريهاي مهم در زندگي آماده کرده است. زيرا تقريبا همهچيز ــ همهانتظارات خارجي، همه انواع غرور، سرخوردگي يا شکست ــ در برابر مرگ رنگ ميبازند و تنها چيزي که واقعا مهم است، باقي ميماند. به ياد داشتن اينکه به زودي خواهيد مرد، بهترين راه براي فرار از تله انديشيدن به اين امر است: شما چيزي براي از دست دادن داريد. اما بدانيد که پيشاپيش برهنه هستيد. دليلي ندارد که به نداي قلب خود گوش نسپاريد. تقريبا يکسال پيش، پزشکان تشخيص دادند که سرطان دارم. 7:30 صبح اسکن شدم و مشخص شد که لوزالمعدهام غدهاي سرطاني دارد. حتي نميدانستم اين لوزالمعده چيست. پزشکان ميگفتند که اين نوع سرطان درمان ندارد و سه يا ششماه بيشتر وقت براي زندگيکردن ندارم. پزشکم توصيه کرد بروم خانه و به کارهايم برسم و خوب اين يعني آماده مردن باشم. يعني آنچه ميخواستي ظرف ده سال به بچههايت بگويي، بايد تنها در چند دقيقه به آنها بگويي. يعني مطمئن شوي همهچيز مرتب است و خانوادهات بهراحتي با مرگ تو کنار مييايد. يعني بروي و خداحافظيهايت را بکني.» و جالب است که خانواده جابز، چهارشنبه، بلافاصله پس از مرگ او بيانيهاي صادر کردند و در آن تاکيد کردند که جابز، در کمال آرامش و در حضور خانوادهاش، رهسپار مرگ شد. اما جابز بابت سرطاني که در 2005، در آن کنفرانس تعريف ميکرد، نمرد. جابز در ادامه آنچه پيشتر آمد، گفته بود: «بعدتر، همان بعدازظهر، از بافت سرطانيام نمونهبرداري کردند. من بيهوش بودم، اما همسرم برايم تعريف کرد که وقتي پزشکان زير ميکروسکوپ نمونه بافت را مشاهده کردند، زير گريه زدند؛ زيرا معلوم شد اين نوع نادري از سرطان لوزالمعده بوده است که ميتوان با جراحي آن را درمان کرد. من تحت عمل جراحي قرار گرفتم، و حالا خوبم. اين نزديکترين تجربه من از مرگ بود و اميدوارم براي چند دهه نزديکترين تجربه باقي بماند. حالا که اين تجربه را از سر گذرانده ام، بايد بگويم که مرگ فقط وقتي سودمند است که مفهومي تماما فکري باشد: هيچ کس نميخواهد بميرد و با اين حال مرگ مقصد مشترک همه ماست. و اين طور است، چون بايد باشد، زيرا مرگ احتمالا بهترين اختراع زندگي است.» و حالا بهترين اختراع زندگي، يکي از بهترين مخترعان زيسته را به کام خود فرو کشيده است. استيو جابز نه تنها نماد دنياي کامپيوتر، که الگوي دنياي نوآوري است و مرگ او بيشک يکي از بهترين مديران نوآور تاريخ سرمايهداري آمريکايي را از صحنه گيتي محو کرد. بيشک باراک اوباما، رييسجمهور آمريکا نيز اين نکته را به خوبي فهميده است. اين نوشته را با بيانيهي او دربارهي مرگ استيو جابز به پايان ميبريم: «ميشل و من از شنيدن خبر درگذشت استيو جابز بسيار متاثر و متاسف هستيم. استيو يکي از بزرگترين نوآوران آمريکايي است. آن قدر جسور که به طور متفاوتي بينديشد، آن قدر بيباک که باور داشته باشد قادر به تغيير جهان است و آنقدر بااستعداد که اين کار را انجام دهد. او با ساختن يکي از موفقترين شرکتهاي جهان در گاراژش، نمونهاي از روح نبوغ آمريکايي را متجلي ساخت. و با ساختن کامپيوترهاي شخصي و قراردادن اينترنت داخل جيبهايمان، انقلاب اطلاعاتي را نه تنها ممکن، بل شهودي و مفرح ساخت و با بدلساختن استعدادهايش به هنر قصهگويي، سرخوشي را به ميليونها کودک و بزرگسال هديه داد. استيو هميشه ميگفت هر روز را طوري زندگي ميکند که انگار آخرين روز او است و به همين خاطر، زندگيهاي ما را تغيير داد، تعريف صنعت را دگرگون ساخت و به يکي از نادرترين شاهکارهاي تاريخ بشر دست يافت: او شيوه نگاه ما به جهان را تغيير داد. جهان فردي ژرفانديش را از دست داده است و بزرگترين ستايش از موفقيت استيو، قطعا توجه به اين واقعيت است که بسياري از آدمها خبر درگذشت او را از طريق همان دستگاهي خواندند که خودش اختراع کرده بود. ميشل و من به لورن، همسر استيو، خانوادهاش و همه کساني که دوستش داشتند، سلامها و دعاهايمان را تقديم ميکنيم.»
|
|
|