رعايت حال خانواده
ميرزا جواد آقا تهراني در يکي از شبها، ديروقت به منزل مي آيند، در منزل که مي رسند، متوجه مي شوند کليد منزل همراهشان نيست، به خاطر رعايت حال خانواده شان که در خواب هستند، از در زدن خودداري کرده و با توجه به اين که هوا هم قدري سرد بوده است، در کوچه مي مانند و تا اذان صبح همانجا قدم مي زنند.
هنگام اذان که اهل خانه مي بايد براي نماز صبح بيدار شوند، آقا در مي زنند و وارد خانه مي شوند، يکي از فرزندان ايشان که از اين قضيه خبردار مي شود، سؤال مي کند چرا زنگ نزديد؟
ايشان مي گويند: شما خواب بوديد، زنگ من موجب اذيت و آزار شما مي شد!
نقل ديگري را هم فرزند ايشان شنيده است که گويا همسر ايشان در رؤيا مي بينند که مرحوم آقا پشت در منزل نشسته اند، لذا بيدار شده و هنگامي که در را باز مي کنند مي بينند که آقا آنجا منتظرند.
کسيکه مؤمني را اذيت کند خدا او را اذيت نمايد، و کسيکه مؤمني را اندوهگين کند خدا او را اندوهگين نمايد.
( رسول خدا «ص»)
زيبائي و نظم در خانه و زندگي
خانه ايشان بسيار جالب و ديدني بود ، وسائل و لوازم منزل به طور منظم چيده شده بود، مثلا" رنگ پرده ها که خيلي ساده بود ولي متناسب با رنگ منزل بود. بقيه وسائل موجود در خانه نيز چنين بود.
علت اينها را از مرحوم آقا پرسيدند که مثلا" چرا اينقدر مرتب و منظم است؟
ايشان فرمودند:
موقعي که من ازدواج کردم همسرم از خانواده آبرومند و نسبتا" متمکني بود، و من گفتم که طلبه هستم و چيز زيادي ندارم و آنها بدين صورت قبول نمودند، ولي بعدها مي ديدم هر وقت اقوام و خويشان همسرم به منزل ما مي آمدند، خانه سرو سامان خوبي نداشت و باعث خجالت و شرمندگي همسرم مي شد.
لذا بخاطر احترام به همسرم و رضايت او منزل را به اين صورت درآوردم که مشاهده مي کنيد و اين موجب رضايت و خشنودي او شد.
زينت منزل فقط به خاطر رضايت او بوده نه براي تمايل خودم به تجملات و زرق و برق دنيوي. ( البته خانه و فرش مربوط به يکي از اقوام آقا بود و بعضي از وسائل خانه هم توسط همسرشان که تمکني داشته اند تهيه شده بود. )
همکاري و همياري با خانواده
همسر ايشان از سادات علويه بود علاوه بر احترام زيادي که آقا براي ايشان قائل بودند، هر وقت هم که فرصت ياري مي نمود در خانه يار و کمک کار ايشان بودند؛ اساسا" ايشان به کسي زحمت نمي داد مخصوصا" در امور شخصي خويش تا آنجائي که مي توانستند و قدرت و توان داشتند خودشان انجام مي دادند، تا آنجا که از همسر خود نمي خواستند که مثلا" لباسهايشان را بشويند، بلکه اين همسر شان بود که با توجه به اخلاق مرحوم آقا از ايشان مي خواستند که لباسهايشان را براي شستن در اختيار ايشان بگذارند.
و باز هم به سادگي حاضر نمي شدند ، گاها" نيز ديده مي شد که جارو به دست گرفته و حياط منزل را جاروب مي زنند و اين در حالي بود که راه رفتن با عصا برايشان مشکل بود. !
احترام به خواسته خانواده
.... ايشان سفرهاي تفريحي نداشتند. در هواي گرم تابستان راضي نمي شدند که چند روزي و يا اقلا" يک روز به عنوان هواخوري به خارج از شهر برود و اصرار همه را در اين جهت رد مي نمودند.
زماني عمل نموده بودند و ضعف مفرطي داشتند و هوا بسيار گرم بود، به فرزندشان عرض شد : به هر قيمت هست آقا را چند روزي ببريد خارج از شهر .
ايشان با اصرار فرزند راضي شده بودند و منزل کوچکي در يکي از ييلاقات گرفتند و به آنجا منتقل شدند.
حاج اصغر آقا ( فرزندشان) مي گفت: همان روز اول که به آن روستا رفتيم آقا فرمود: اگر من مُردم بايد مرا در قبرستان همين روستا دفن کني و راضي نيستم به شهر برگرداني و مردم را به زحمت اندازي!
بعد از چند روزي آقا برگشتند
حاج اصغر آقا مي گفت : مادرِ ما مقيد است هر روز به حرم مطهر مشرف شود و براي ما مشکل بود هر روز ايشان را براي زيارت حرم بياوريم و برگردانيم لهذا آقا جان تصميم گرفتند به شهر برگردند.
نه مادر را مانع شدند از تشرف هر روزه به حرم مطهر و نه حاضر بودند که من به زحمت بيفتم و مادر را بياورم و ببرم!
تواضع و فروتني
شخصي از دوستان مي گفت :
روزي خدمت مرحوم ميرزا رسيدم، از محضرشان يک سؤال نمودم، با توجه باينکه ايشان چند روزي بيش نبود که از بيمارستان مرخص شده بودند و پس از عمل جراحي، دوران نقاهت را در منزل مي گذراندند، ولي پس از اينکه سؤال کردم، ايشان خودشان را کشان کشان روي زمين کشيدند تا رسيدند به نزديک اشکافي که کتابهايشان را آنجا مي گذاشتند .
سپس کتابي را برداشتند و جواب مسئله مرا دادند. اين عمل ايشان موقعي بود که بنده کنار اشکاف نشسته بودم، ولي معذلک به بنده نفرمودند که فلاني، فلان کتاب را براي من بياور يا بمن بده! و جالب اينکه هر سئوالي از احکام که از ايشان مي شد، مقيد بودند از روي توضيح المسائل پاسخ دهند. ( و هرگز نظر خود را نمي گفتند که يعني من هم هستم ! ).
****
جمعي از آقايان طلاب خدمت ايشان بودند ، آقا نشسته بودند و صحبت مي کردند، ناگهان حالشان بهم خورد و صحبت را قطع کردند، بروي فرش اطاق خوابيدند و خود را بروي زمين به طرف گوشه اطاق که کلمن آبي بود، کشيدند.
ما نمي دانستيم منظورشان چيست؟! تا به کلمن آب نزديک شدند، شيرآنرا باز کردند، مقداري آب خوردند پس از دقايقي به حال آمدند، بعد عذرخواهي کردند که پيش ما مجبور شدند دراز بکشند و خود را به کلمن آب برسانند.
ما، در تعجب بوديم از آن بزرگوار که چگونه در آن حال حاضر نشدند موجبات زحمت کسي را فراهم سازند.
****
يکي از دوستان نقل مي کند :
ميرزا جواد آقا تهراني در بيمارستان عمل پروستات انجام داده بودند و به منزل آمده و پزشکان ملاقات ايشان را ممنوع اعلام کرده بودند، ولي ارادتمندان و دوستداران ايشان مرتب در خانه را مي زند و احوالپرسي مي کردند، من و يک نفر ديگر از شاگردان ايشان قرار گذاشتيم به نوبت برويم اول کوچه ورودي منزلشان بايستيم و هر کس آمد از همانجا او را آگاه کنيم در منزل ايشان نرود.
مدتي که ايستاديم، ميرزا جواد آقا يکي از فرزندانشان را دنبال ما فرستادند و فرمودند: من راضي نيستم شما آقايان چنين زحمتي را تحمل کنيد، حتما" برگرديد!
وقتي که نزد آقا ميرزا رفتم آنقدر عذرخواهي کردند و فرمودند: من وسيله زحمت شما شده ام و مرتب عذرخواهي مي کردند.
مکرر مي شنيديم هيچگاه حاضر نشدند زحمتي را به خانواده خود و فرزندانشان بدهند تا چه رسد به ديگران.
کلام تأثير گذار
در رابطه با تأثير پر معنويت ايشان نقل شده :
روزي آقاي طاهاني به منزل آمدند و گفتند: امروز در خدمت آقا شاهد ماجراي عجيبي بودم! دو نفر براي طرح شکايتي نزد ايشان آمده بودند، آنکه شاکي بود وقتي خواست مسئله خود را عنوان کند.
آقا فرمودند: اجازه بدهيد من چند کلمه اي صحبت کنم بعد شما بفرمائيد. و خود اينگونه آغاز فرمودند:
بسم الله الرحمن الرحيم ـ و لا تستوي الحسنه و لا السيئه ادفع بالتي هي احسن فاذا الذي بينک و بينه عداوه و بينه عداوه کانه ولي حميم ـ يعني بدي و نيکي مساوي نيستند، بدي را به نيکي دفع کن پس در اين هنگام آنکه دشمن توست، دوست صميمي تو خواهد شد.
تا اين آيه به وسيله ايشان خوانده و ترجمه شد، يک مرتبه اشک از ديدگان آن دو نفر فرو ريخت؛ برخاستند و يکديگر را در آغوش کشيده و گفتند: ما ديگر با هم دشمن نيستيم، دوست و برادريم و شکايتي نداريم. و رفتند.
علم عارضي !
ايشان مي فرمودند:
روزي به يکي از دوستان قديمي و با سابقه ام رسيدم هر چه سعي کردم نتوانستم نامش را بر زبان بياورم و کاملا" فراموش کردم. اين را دانستم که خداوند مي خواهد بفهماند که هر چه داري از من است و تو هيچ نيستي و چيزي از خودت نداري، علمت عارضي است نه ذاتي ! .
ارزش واژه ها
عصر روز پنجشنبه اي در منزل آية الله مرواريد مجلسي منعقد بود ، گاهي هم که براي ميرزا جواد آقا ميسر مي شد تشريف مي آوردند، يکروز در حين سخنراني ، خطيب لفظ کنترل را بکار برد ، پس از پايان مجلس ، ميرزا جواد آقا به ايشان فرمودند: لفظ کنترل، لاتين است تا مي تواني از الفاظ خارجي اگر چه مشهور هم هست استفاده نکن.
احترام به بزرگان علم
در مقام علمي هرگاه مي خواستند نظريه کسي را رد کنند هيچگاه با نگاه تحقير يا توهين مطلبي را نمي گفتند و مواظب بودند که هتک حرمت بزرگان نشود؛ در همين ارتباط يک روز هنگام درس، اشکالي به گفته هاي صاحب جواهر داشتند، نام ايشان را که بردند، آنقدر از ايشان تعريف و تمجيد نمودند مثلا" صاحب جواهر کسي است که اسلام را زنده کرده و چه خدمات ارزنده اي براي جامعه اسلامي نموده و کتب گرانقدري را تأليف نموده و خيلي تعريفهاي ديگر، سپس فرمودند حالا منهم يک نفهمي به گفته هاي ايشان دارم و بعد اشکالشان را بيان مي کردند.
حتي ايشان درباره عظمت و جاه و مقام علما ي شيعه مي فرمودند:
کسي کتاب شريف « وسيلة النجاة» مرحوم سيدابوالحسن اصفهاني را به عنوان تمسخر و بي احترامي و هتک حرمت، پرت کرد، يکباره لال شد.
در جلساتي که بزرگان و علماء بودند اگر سئوالي پيش مي آمد، ايشان سکوت اختيار مي نمودند تا ديگر بزرگان جواب بدهند و اين بخاطر ادب و احترامي بود که براي آنها قائل بودند.
و اگر اظهار نظري مي کردند و کسي مي گفت شما اشتباه کرديد يا خودشان مي فهميدند که اشتباه نمودند، علنا" مي فرمودند: « من اشتباه کردم» اين جمله را بدون خجالت مي فرمودند.
رفاقت با مرد سلماني
مدتها بود که با شخص سلماني ريش تراشي دوست بودند، بعضي ها از دوستي ايشان تعجب مي کردند و نمي توانستند بفهمند که چرا آقا با او رفاقت مي کنند، تا اينکه يک روز هنگامي که آقا از کنار مغازه سلماني رد مي شوند و مي بينند که او يک مشتري را روي صندلي نشانده و به صورت او صابون يا خمير ريش ماليده و تيغ در دست آماده تراشيدن ريش مشتري است در همان موقع آقا با يک حالت خاص و ابهت الهي مي فرمايند: فلاني و رَد مي شوند.
شخص سلماني با ديدن ايشان دست از تراشيدن صورت مشتري برمي دارد و به دنبال آقا مي دود و اظهار ندامت و پشيماني مي کند. و همين امر سبب مي شود که ديگر از اين شغل دست برمي دارد و به شغل ديگري مشغول مي شود.
پرداخت وجوهات به فقهاء
ايشان مي فرمودند:
اگر هيچ دليلي براي پرداخت وجوهات به فقهاء نداشته باشيم همين قصه ( تشرف ) حاج علي بغدادي براي ما کافي است . زيرا وجود مقدس حضرت بقيه الله الاعظم (عج) تأييد نمودند، قبولي سهمي را که حاج علي بغدادي به فقهاء پرداخت کرده بود، بابت سهم امام (ع) .
اضافه مي نمودند که راجع به قبول کردن خود حکايت همين ما را بس که شيخ عباس قمي (ره) آنرا در مفاتيح الجنان نقل نموده اند.
گذشت و برخورد با ديگران
ايشان از منزل بيرون آمده بودند و از حاشيه خيابان در حال گذر بودند که ناگهان دوچرخه سواري با شدت به ايشان برخورد کرد، به نحوي که عبا و عمامه و عصا و نعلين ها هر کدام به طرفي پرت شد، و ايشان زخمي گرديد، پس از لحظه اي ، قبل از اينکه بسوي عبا و عمامه بروند، به سراغ دوچرخه سوار رفتند، در حالي که خودشان بيشتر آسيب ديده بودند با اين حال او را از زمين بلند کرده ، و گرد و غبار از صورتش پاک نموده و پشت سر هم تکرار مي کردند که: پسر جان! حالت چطور است؟
آيا جايي از بدنت درد مي کند؟ آيا صدمه و آسيب ديدي؟ و از اين قبيل حرفها!
خردمندترين مردم، شديدترين مردم است، در مدارا و ملاطفت با مردم، و هوشيار و دور انديش ترين مردم، کسي است که بيشتر از همه خشم خود را فرو خورد.
( نبي اکرم « ص» )
اهميت وقت مردم
ايشان به وقت مردم خيلي اهميت مي دادند ، از وصاياي ايشان اين بود که براي تشيع جنازه من اگر 4 نفر بودند ديگر منتظر نشويد که مردم جمع شوند، مرا تشيع کنيد و مزاحم وقت مردم نشويد.
منبع: خاطراتي از آيينه اخلاق، مرتضي عطايي، انتشارات نشر الف، چاپ دوم / 1378/س