تأثير نفس قدسي آخوند
نقل است مرحوم آخوند در يکي از سفرهاي خود با جمعي از شاگردانش به عتبات عاليات مي رفت در بين راه به قهوه خانه اي رسيدند که جمعي از دنيا پرستان ميخواندند و پايکوبي مي کردند.
آخوند همداني به شاگردانش فرمود: يکي برود و آنان را نهي از منکر کند بعضي از شاگردان گفتند اينها به نهي از منکر توجه نخواند کرد.
ايشان فرمود: من خودم مي روم. وقتي که نزديک شد به رييسشان گفت: اجازه مي فرماييد من هم بخوانم شما بنوازيد؟!
رييس گفت: مگر شما بلدي بخواني؟
فرمود: بلي، گفت: بخوان.
آخوند نيز شروع به خواندن اشعار ناقوسيه حضرت امير عليه السلام کردند:
لا اله الا الله حقاً حقا صدقاً صدقا
إن الدنيا قد غرتنا و أشتغلتنا و استهوتنا ...
آن عده وقتي اين اشعار را شنيدند به گريه در آمدند و به دست ايشان توبه کردند. يکي از شاگردان آخوند نقل کرده: وقتي ما از آنجا دور مي شديم هنوز صداي گريه شان به گوش مي رسيد.
نوشته هاي اهل غفلت
آيت الله ميرزا جواد آقا ملکي تبريزي مي فرمايد:
شيخ ما را اصحاب و ياراني از اهل تقوا بود که از جمله آنها سيدي از بزرگان شهر همدان بود که جواني نيکو سيرت و مراقب و مجاهدي با استقامت بود.
اودر خدمت شيخ به تحصيل فقه و تزکيه نفس اشتغال داشت. روزي جمعي از همدان به خدمت شيخ رسيده بودند. و از يکي از برادان سيد شکايت داشتند که در بعضي از امور متعلق به تجارت کوتاهي مي کند.
شيخ، سيد را فرمود که در نامه اي به برادرش بنويسد و او نامه اي نوشت و خدمت شيخ آورد.
شيخ نامه را گشود ديد سيد در نامه برادرش را به خاطر بد رفتاري با مردم مورد ملامت قرارد داده و نوشته اين گونه رفتار هم اعتبار او را نزد مردم از بين مي برد و هم در آخرت موجب زيان و ضرر خواهدبود.
چون شيخ ديد که سيد ضرر دنيوي را بر ضرر اخروي مقدم داشته، فرمود که اين نوشته شبيه نوشته هاي اهل غفلت است. کسي که مراقب اعمال و رفتار خود باشد، هيچ گاه ذکر دنيا را بر آخرت مقدم نمي دارد.
فيوضات اميرالمومنين علي عليه السلام به ارواح وادي السلام
آيت الله سيد عبدالحسين لاري از خواص شاگردان آن جناب در وصف حالات ايشان فرمودند:
از جناب آخوند ملاحسينقلي همداني شنيدم که مي فرمودند:
بعضي اشخاص در نجف هستند که فيوضاتي که هر روز از بقعه نوراني حضرت امير عليه السلام متصاعد مي شود و به اموات وادي السلام افاضه مي شود با چشم ظاهري مشاهده مي کنند، مانند خطوط نور که متصل به قبورايشان است.
ما مي دانستيم که آن شخص خود ايشان ا ست اما به ملاحظاتي بروز نمي دادند و اين گونه کرامات و مکاشفات مکرر از آن بزرگوار مشاهده شده است.
مقبره حضرت هود و صالح در قبرستان وادي السلام - نجف
باطن آلوده قهوه
مرحوم آخوند ملاعلي همداني قدس سره فرمودند:
مرحوم آخوند ملا حسينقلي همداني رسم و عادتش اين بود که بعد از بحث و درس آقايان طلاب، يک فنجان قهوه ميل مي کردند.
يک روز که براي تدريس تشريف آورده بودند فرمودند: امروز بعد از مباحثه، مجلس ترحيمي هست که بايد برويم. قهوه در آنجا صرف مي شود.
آقايان براي درست کردن قهوه زحمت نکشند.
مباحثه تمام شده بود. آن عالم رباني با جمعي از طلاب براي شرکت در مجلس ترحيم حرکت کردند. وقتي که ايشان وارد شدند برايشان قهوه آوردند. معظم له اشاره کردند که قهوه را ببرند.
شاگردان ايشان – که مراقب اعمال استاد بودند- اطلاع داشتند که ملاحسينقلي خودشان فرموده بودند درمجلس ترحيم، قهوه صرف مي شود، در صددد بر مي آيند تا موضوع را بررسي نمايند.
اول از صاحب مجلس سوال مي کنند پولي را که خرج اين مجلس صرف کرده است خمسش را داده يا نه.
معلوم مي شود از طرف پول ايرادي نبوده است. بعداً روشن مي شود کسي که متصدي درست کردن قهوه بوده، در هنگام درست کردن قهوه يک قطره خون از دماغش ميان قهوه افتاده است و براي اين که مبادا صاحب مجلس به او بگويد به ما ضرر زدي به صاحبخانه اطلاع نداده است.
آرامگاه شيخ محمد بهاري - ره - بهار همدان
مراقب پيدا و پنهان
شيخ محمد بهاري فرموده است:
روزي در صفه حجره براي پخش ناهار برنج پاک مي کردم. در بين، متذکر و حدانيت باريتعالي شدم، ناگهان استاد براي من وحدت عددي را توضيح داد.
برخاستم و از استاد پرسيدم که چگونه بر اسرار من آگاه شديد، فرمود خداوند قلب مؤمن را آيينه جهان نمام قرار داده. اکنون نياز تو در قلب من منعکس شد.
تأثير انسان ساز
از علامه قاضي به سند معتبر نقل شده است که فرمودند:
چون بنده به نجف اشرف مشرف شدم يکي از پسر عموهايم در نجف بود. يکي از روزها همانطور که در کوچه مي رفتم ايشان را ديدم و با ايشان مشغول صحبت شديم.
در همان حال يکي از اهل علم را ديدم که آمدند رد شوند در حالي که خيلي حالشان پريشان بود و در فکر فرو رفته بود و معلوم بود حالشان عادي نيست.
به پسر عمويم عرض کردم: شما ايشان را مي شناسيد؟ چرا ايشان اينطورند و حالشان اين قدر مضطرب است؟
گفتند: بله او را ميشناسم. اين حال ايشان به خاطر اين است که شخصي در اينجا پيدا شده است بنام آخوند ملاحسينقلي همداني که هر کس پيش ايشان مي رود، مجلس او و موعظه او چنين او را منقلب مي کند و در وي تأثير مي کند.
امير جند جهنم
آيت الله موسي زنجاني فرمودند :
در کتاب «حاج علي محمد نجف آبادي» که شرح احوالات آخوند ملاحسينقلي همداني را آوردند داستاني را بنده شنيده ام که ديدم در آن نوشته نيست خوب است که به آن نوشته اضافه شود.
در يکي از ايام در منزل آيت الله بني صدر همداني بوديم آيت الله حاج سيد علي خلخالي فرمودند از جناب حاج شيخ جواد جواهري نتيجه صاحب جواهر شنيدم که فرمود:
عموي من که نوه صاحب جواهر مي شدند از نظر معيشت سخت در فشار بودند و به لحاظ اقتصادي وضعيت نامناسبي داشتند. بنده به نظرم رسيد که به خدمت علما بروم و از آنها نامه هايي بگيرم که يا براي وکلاي خودشاندر ايران يا اشخاصي که از نظر مالي توانايي دارند و از وجود علما و بزرگان به حساب مي آيند، بنويسند که به عموي ما مساعدتي بکنند تا از اين وضعيت بيرون آيد.
با اين انگيزه خدمت علما رسيدم و نامه هايي براي عمويم گرفتم.
بعد سوال کردم در همدان چه کسي هست که بتواند به ايشان کمک کند گفتند اميرافخم. سوال کردم در نجف چه کسي او را مي شناسد؟
گفتند: شايد اگر آخوند ملاحسينقلي همداني براي ايشان چيزي بنويسد از آن جهت که ايشان هم همداني است شايد ترتيب اثر بدهند.
لذا رفتم خدمت آخوند ملاحسينقلي همداني و مطلب را گفتم. ايشان فرمودند: ايشان امير هستند و براي خودش خدم و حشم دارد به حرف من که در نجف منزوي هستم و کسي مرا نمي شناسد توجه نمي کند و از نوشتن عذر آوردند.
من نيز اصرار کردم و به خدمت ايشان عرض کردم حالا اگر شما نامه اي بنويسيد اگر نفعي نداشته باشد ضرري هم ندارد، نهايتا ترتيب اثر نمي دهد.
ايشان نيز کاغذ ته سيگار خود را باز کردند و چيزي روي آن نوشته و آن را لوله کرده و به من دادند.
من از اينکه ايشان اين درخواست را روي چنين کاغذي نوشتند و حاجت مرا چنين اجابت کردند ناراحت شدم و مي خواستم به ايشان چيزي بگوم اما منصرف شدم و چيزي نگفتم و بيرون آمدم.
به هر حال نامه ها را جمع کردم و آمدم خدمت عمويمو نامه ها را به ايشان دادم و يادم به نامه آخوند همداني آمد و آن را هم داده و گفتم اين نامه را هم آخوند همداني براي اميرافخم نوشته اند.
عموي بنده از ايننامه ناراحت شدند و گفتد آخر اگر من اين نامه لوله شده را بدهم به اميرافخم نمي گويد عرب ها چقدر نادانند و اين هم نشانه حماقت آنها.
من عصبانيت عمو را با سخنان خود فرو نشاندم و گفتم حالا اگر چيزي بگويد به آخوند مي گويد نه به تو.
اين نامه را پيش خودت نگه دار شايد به دردت بخورد.
خلاصه عمو را بدرقه کردم و ايشان رهسپار شد.
ايشان بعداً برايم تعريف کرد که چون به همدان رسيدم ديدم نام اميرافخم بر سر زبانهاست چون از منزلش پرسيدم گفتند در فلان محله همدان بارگاهي دارد چون به آنجا رفتم ديدم ساختماني مجلل به همراه خدم و حشم دارد. پيش رفته و گفتم حامل نامه اي از آخوند ملاحسينقلي همداني براي جناب اميرافخم هستم.
ملازمان ايشان پيغام مرا براي وي بردند و خبر آوردند که به انتظار بمانم تا ايشان بيايند.
به انتظار ايشان ماندم. پس از مدتي ديم همه به احترام ايستادند و از راهروي که از دور پيدا بود و اين راهرو از ميان اتاقهاي تو در تو مي گذشت ديدم که از دور پير مردي قد خميده و عصا بدست مي آيد تا رسيد به من و من نامه جناب آخوند را به ايشان دادم.
ايشان نيز قبل از اينکه نامه را باز کند و بخواند آن را در طول پيشاني بالاي ابروهايش کشيده و صلوات فرستاد و اين کار سه بار تکرار کرد و سپس نامه را باز کرد و خواند. با خواندن نامه شروع به گريه کرد و به شدت گريست و اطرافيان متأثر و منقلب شدند و من نيز تحت تأثير قرار گرفته بودم.
آخوند ملاحسينقلي همداني به ايشان نوشته بود:
«امير جند جهنم؛ براي خلاصي از عذاب الهي، آورنده نامه جناب شيخ را مساعدت فرماييد. ملاحسينقلي همداني»
پس از آن به من گفت به همراه من بيا و با هم رفتيم تا به اندروني منزل ايشان رسيديم و به اتاق شخصي خودش رفتيم.
به من گفت هزينه خريد يک باب منزل در نجف چقدر مي شود؟
من گفتم فلان دينار. گفت چقدر قرض داريد؟ گفتم: فلان دينار. بعد يک کسيه زر به من داد و گفت: اين مقدار کفايت مي کند؟
آن کيسه خيلي بيشتر از مقدار قرض و خريد يک خانه مناسب بود.
بعد گفت از آنجا که شما قصد ارض اقدس را داريد من مزاحم و مانع شما نمي شوم. لذا دو اسب آماده کرده و يک نفر به همراه من فرستاد که در طول سفر دنبال من باشد.
وفات
مرحوم آخوند ملاحسينقلي همداني پس از يک عمر مجاهده با نفس و تربيت تشنگان معارف ، در 28 شعبان سال 1311 ق در کربلا و در حالي که زائر حضرتش بود به ديار باقي شتافت و در چهارمين حجره صحن شريف ( که مرحوم سيد مرتضي کشميري نيز مدفون است ) به خاک سپرده شد .
منبع:سايت صالحين /س