|
زاهدان
-(3 Body)
|
زاهدان
Visitor
377
Category:
دنياي فن آوري
نسيم داشت قاصدک را بالا و پايين مي برد و برايش قصه مي گفت. يکدفعه از روبه رو باد شديدي به طرف شان وزيد. نسيم زود دست قاصدک را گرفت و به کناري رفت. باد شديد از کنارش رد شد. قاصدک ترسيده بود. نفس نفس مي زد. گفت:«واي ... نسيم!اين چه باد وحشتناکي بود.» نسيم با خنده گفت: «نام اين باد، باد صدو بيست روزه است. اين باد پر از شن، هر سال صد و بيست روز در اين سرزمين مي وزد.» قاصدک گفت: «واي!چه قدر وحشتناک!اسم اين سرزمين چيست؟» نسيم گفت:«از خودش بپرس.» قاصدک گفت:«اي شهر بادها، اسم تو چيست؟» منم منم زاهدان نه گل دارم نه علف هميشه شن روان است تو دشت هام از هر طرف اگر چه دشت و صحرام خاليه، گل نداره اما دل مردمم پر از گل و بهاره بيا ببين تو اين شهر لباس هاي رنگي رو ببر براي سوغات صنايع دستي رو منبع:ماهنامه فرهنگي ،آموزشي سنجاقک شماره 52 /س
|
|
|