جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
رجعت سرخ
-(2 Body) 
رجعت سرخ
Visitor 697
Category: دنياي فن آوري

شهادت آيت اللّه‏ سيد اسدالله مدني ؛ دومين شهيد محراب

در يکي از روزهاي به يادماندني در سال 1292 ش (1323 ق) در شهرستان آذرشهر، يکي از شهرهاي آذربايجان شرقي، در کانون با صفاي خانواده اي نجيب، فرزندي پا به عرصه وجود گذاشت که بعدها خدمات ارزشمندي از خويش به يادگار گذاشت. پدرش به واسطة عشق و ارادت فراوانش به اميرمؤمنان علي ـ عليه السلام ـ يکي از القاب آن حضرت، يعني اسد الله را براي او انتخاب کرد. سيد اسد الله در 4 سالگي مادر خود و در 16 سالگي پدرش را از دست داد ودر آن سنين نوجواني به ناچار مسئوليت سنگين ادارة زندگي نامادري و سه کودک يتيم را برعهده گرفت.

تحصيلات

از همان دوران کودکي، آثار نبوغ و استعداد در ايشان نمايان بود و زودتر از همسالان خود به فراگيري علم، علاقه نشان داد و پيشرفت چشمگيري کرد. هر چند در زمان حيات پدر، خواندن ونوشتن را در حد ابتدايي در مدرسة طالبيّه تبريز فراگرفت، اما مرگ پدر او را از ادامة راه بازنداشت و علوم مقدماتي را نزد علماء آذرشهر، از استاداني چون: ميرزا محمد حسن منطقي و ميرزا محسن ميرغفاري آموخت و سپس براي ادامة تحصيلات عازم حوزة علمية قم شد.
هجرت ايشان به قم در حالي صورت گرفت که اسلام و روحانيت از يک سو با خودکامگي و استبداد رضاخان و از سوي ديگر با ظهور روشنفکران غربزده مواجه بود؛ به نحوي که عرصه تلاش براي تبليغ اسلام تنگ شده بود.[1]
از همان اوائل ورود به حوزه، رفتار و کردار و تقوا و فضيلت ايشان بسيار مورد نظر علماء و بزرگان واقع شد. آيت الله مشکيني ـ مدّ ظله ـ در اين باره مي فرمايد: «تقوا و علم ايشان سخت مرا تحت تأثير قرار داده بود. مدني سخت کوش و در اين شهر پرآوازه در پاي درس آيت الله حجت کوه کمري و آيت الله سيد محمد تقي خوانساري رحمهما الله حاضر مي شد و به اندوخته-هاي علمي خود مي افزود و از هيچ کوششي در راه کسب فيض فروگذار نبود. او مدت چهار سال از دروس فلسفه و عرفان و اخلاق امام خميني ـ رحمه الله ـ نيز بهره مند گرديد.»[2]
شهيد مدني از همان دوران جواني مبارزات سياسي خود را براي سرنگوني رژيم حاکم آغاز کرد و به علت مبارزه با فرقة گمراه بهائيت از قم به همدان و سپس به آذرشهر تبعيد شد. پس از اتمام دورة تبعيد در سال 1363 ق (چهل سالگي) به زيارت خانه خدا رفت و پس از اتمام مراسم حج، براي ادامة تحصيل، به سوي نجف اشرف رهسپار گرديد و از محضر اساتيد بلندپايه اي همچون آيت الله العظمي حکيم و آيت الله العظمي شيرازي و سپس از محضر امام امت ـ رحمه الله ـ بهره هاي فراوان برد.[3]

بر کرسي استادي

شهيد مدني در زماني کوتاه، توجه اساتيد بزرگ حوزة نجف را به خود جلب کرد و در چندين رشته درسي، از جمله: کفايه، رسائل، مکاسب و درايه به دستور مراجع بزرگوار کلاس درس برپا کرد. حضرت آيت الله راستي کاشاني در مقام توصيف مقام علمي ايشان مي گويد: در آن ايام که ما در خدمتشان بوديم، مراحل اجتهاد را طي کرده و مشغول تدريس دروس مختلف بودند و از درس ايشان محصلين زيادي استفاده مي کردند؛ به گونه اي که درس ايشان از همه درسها پرجمعيت تر بود. و شاگردانشان با يک عشق وعلاقه خاصي در درس ايشان شرکت مي جستند. ايشان روزانه 7 الي 8 درس برگزار مي-کردند.»[4]
خود ايشان مي گويد: «وقتي در نجف بودم، عده اي از من خواستند رساله (توضيح المسائل) بنويسم که مخالفت کردم؛ براي اينکه مرجعي چون حضرت آيت الله خميني وجود داشت که بايد همه از ايشان تقليد مي-کرديم.»[5]

دوران مبارزه

آيت الله مدني ـ رحمه الله ـ از دوراني که هنوز جواني بيش نبود، همپاي رشد علمي و نائل شدن به درجة اجتهاد، در کنار مردم قرار گرفت و پيش از نهضت سال 42 هـ . ش در ايران با فرقه هاي گمراه در ستيز بود و پس از شروع نهضت نيز به همراه امام قدم در مسير هجرت گذاشت.

1. ستيز با بهائيت

آقاي بروجردي مي گويد: «ايشان احساس مي کند که زادگاه اصلي اش (آذرشهر) در خطر محاصره اقتصادي فرقه ضاله بهائيت، اين مسلک و مرام استعماري ـ صهيونيستي قرار گرفته، مراکز حساس شهر مانند: کارخانه توليد برق و غيره به دست آنهاست. با بيانات آتشين خود مردم را عليه آنان بسيج مي کند تا آنجا که مصرف برق را تحريم مي کند و مردم از چراغهاي نفتي استفاده مي کنند. از اين بالاتر، آذرشهر که نزديک به تبريز واقع شده، در آن زمان مقدار زيادي از نان تبريز را تأمين مي کرد. به دستور آن بزرگوار، مردم از فروش نان و مايحتاج زندگي به اين فرقة گمراه خودداري مي کنند و آنان مجبور مي شوند از اين شهر مذهبي و اسلامي کوچ کنند و بدين ترتيب، تب مبارزات ضد بهايي بالا گرفته و کم کم به مبارزه اي خونين تبديل مي شود. تمام اين حوادث از طرف شهرباني وقت پي گيري شده و شهيد مدني تنها عامل همه تحريکات ضد بهايي شناخته مي شود. در نتيجه او را به همدان تبعيد مي کنند، ولي قيام معظم له به ثمر مي رسد، مردم دست از ادامة مبارزه برنداشته و بالاخره اين شهر مذهبي را از لوث اين فرقه استعماري ـ صهيونيستي نجات مي دهند.»[6]

2. نهضت سال 42

نهضت انقلاب اسلامي ايران از سال 1342 هـ .ش شروع شد. دشمن که جايگاه رهبري را دانسته بود، بلافاصله ايشان را دستگير کرد و تحت نظر خود قرار داد. در اين زمان، توطئه غير مذهبي نشان دادن قيام و اعدام امام را در سر داشتند. آيت الله مدني که از اساتيد مبرز و نامي نجف اشرف به شمار مي رفت، با شنيدن دستگيري امام، کلاس و درس و بحث خود را تعطيل و به سوگ شهداي نهضت ايران نشست و با ترتيب دادن مجالس متعدد، چهره کريه حکومت ايران را در حد توان شناساند و توطئه دشمن را در انحراف اذهان عمومي از اسلامي بودن انقلاب ناکام گذاشت.
وقتي که در سال 1342 حرکت عظيم مردم مسلمان ايران به رهبري حضرت امام خميني ـ رحمه الله ـ در جهت سرنگوني رژيم طاغوت آغاز گرديد، آيت الله مدني نخستين کسي بود که در نجف اشرف با تعطيل کردن کلاسهاي خود و تشکيل مجالس سخنراني، در جهت افشاي چهرة پليد رژيم مزدور پهلوي گام برداشت. وي در اين زمان، در نجف سردمدار جريان دفاع و پشتيباني نهضت امام به شمار مي آمد و وقايع ايران را براي طلاب بيان مي کرد.
از آن شهيد بزرگوار چنين نقل است: «من علماء را در مسجد هندي جمع کردم. صحبت کردم که به داد اسلام برسيد. از آقايان علماء تقاضا کردم. من در آنجا گريه کردم و علماء هم گريه کردند. همچنين گفتم: شنيدم امام را گرفته اند. سپس با يک عده طلاب براي ديدن مرحوم آيت الله حکيم ـ رضوان الله عليه ـ رفتم. ايشان در نجف نبودند، رفتم کربلا خدمت ايشان. دستشان را بوسيدم و گفتم: آقا! امروز آقاي خميني، مظهر اسلام است. گفتند: باشد، هرچه بگويي مي کنم. گفتم: اقدام کنيد! ايشان بلافاصله به شاه تلگراف زدند.»[7]

3. مبارزه با حزب رستاخيز

در سال 1351 هـ .ش به امر مبارک حضرت امام خميني ـ رحمه الله ـ آيت الله مدني مأمور سرپرستي حوزة علمية خرم آباد و سکونت در اين شهرستان مي گردد و در آن سامان حوزه پرتحرک و فعالي را تشکيل مي دهد و خود نيز به تدريس سطوح عالي و درس خارج مشغول مي شود.
با طرح تأسيس حزب فرمايشي رستاخيز، اين روحاني عالي قدر، موضعي صريح و بسيار سرسختانه مي گيرد و در جلسات عمومي و خصوصي علناً اظهار مي کند که هر کس در اين حزب ننگين ثبت نام کند، مانند آن است که در لشکر عمر سعد نام نويسي کرده و هر کس مردم را براي ثبت نام تحريک و تشويق کند و يا در اين راه تلاش و کوشش کند، مانند يکي از فرماندهان لشکر يزيد است.
به دنبال اين موضع گيري قاطعانه به دستور ساواک از خرم آباد لرستان به ممسني شيراز تبعيد مي گردد و مدت 22 ماه در تبعيد به سر مي برد و در اين مدت، شمع محفل دوستان انقلابي در استان فارس و بنادر جنوب مي شود که جوانان انقلابي و علماء و فضلاء به عنوان ملاقات نزد ايشان مي رفتند و در اين پوشش، جوانان آن سامان را تشکل داد. رژيم که احساس خطر کرده بود، محل تبعيد وي را تغيير داد و او را به گنبد کاووس منتقل کرد. در آنجا هم پس از 11 ماه واقعه گذشته تکرار شد؛ رژيم که باز احساس خطر کرده بود، ايشان را به يکي از بنادر دور افتاده جنوب (بندر کنگان) که هواي گرمي داشت تبعيد کرد، ولي اين تبعيد 18 روز بيشتر به طول نکشيد؛ چرا که در آنجا نيز جوانان و مردم خون گرم جنوب به گرد اين فرزانه سياستمدار جمع شدند و اين بار نيز رژيم وي را براي چهارمين بار به مهاباد کردستان تبعيد کرد و در مدت سه سال اقامت اجباري، مردم از شيعه و سني با ايشان تماس داشتند. و بدين طريق، مردم را در راستاي مبارزه تربيت مي کرد و پرورش مي داد. شهيد مدني پيوسته مي فرمود: «تبعيد که سهل است، اگر سر مرا ببريد، حاضر به رأي دادن به اين رژيم منفور نخواهم شد.»[8]

4. پايان دوران تبعيد

بعد از هجرت امام از نجف به پاريس در سال 1357 هـ .ش، تبعيد ايشان نيز پايان يافت، آيت الله مدني از کردستان راهي همدان شد و مورد استقبال باشکوه و بي نظير مردم مبارز آن خطه قرار گرفت. مرد و زن و پير و جوان آمده بودند تا با مبارز نستوهي که غبار ساليان دراز تبعيد را بر پيشاني داشت، تجديد بيعت کنند. وي پس از ورود با تلاش خود از حرکت يگان تانک تيپ همدان، که قرار بود براي سرکوبي مردم تهران حرکت کند، جلوگيري کرد.

5. سال هاي بعد از انقلاب

همزمان با فجر انقلاب، آيت الله مدني نيز به همراه آيت الله بهشتي و مبارزان ديگر در صف مقدم مبارزه با ايادي استکبار و عموم سرسپردگان آنها قرار گرفت.
پس از آن نيز همزمان با تشکيل مجلس خبرگان قانون اساسي، به عنوان يک مجتهد جامع الشرائط از سوي مردم همدان وارد مجلس شد. و زماني که جريان شهادت آيت الله قاضي طباطبايي، اولين امام جمعه تبريز توسط گروه فرقان پيش آمد، ايشان توسط امام ـ رحمه الله ـ به عنوان امام جمعه تبريز و نمايندة امام در آذربايجان رهسپار تبريز شد.

الف. غائله خلق مسلمان

در آن روزهاي حساس که مزدوران مسلح، قسمتي از غرب کشور را با خطر مواجه کرده بودند، حزب خلق مسلمان، تبريز و شهرهاي اطراف آن را ناامن ساخته و بسياري از مراکز انتظامي و امنيتي را در اختيار خود درآورده بود.
سخت ترين روزهاي زندگي آيت الله شهيد مدني در آشوب تبريز بوده است که شجاعانه و دليرانه با تلاش و کوشش خود نقشه هاي تفرقه آفرين ضد انقلاب را در هم کوبيد و در اين مسير، دردها و رنجهاي بي-شماري را به جان خريد؛ روزي عناصر خلق مسلمان به نام هيئت قمه زني به خانه اش مي ريزند و روزي محراب عبادتش را به آتش مي کشند و روز ديگر، قصد جان او را مي کنند و در يکي از خيابانهاي تبريز آب دهان به صورتش مي اندازند، اما او در هر حادثه ناگوار، استوار و ثابت قدم مي ايستد و با الهام از کلام خدا: ﴿فَاستَقِم کَما اُمِرتَ﴾[9] مي گويد: «من تا زنده ام، نمايندة امام هستم و نماز جمعه مي خوانم.»
خلاصه اينکه، اين سيد والامقام در مقابل تمام سختيها و دشواريها مردانه ايستاد و با تمام قدرت و توکل و استقامت، نقشه هاي دشمنان را نقش برآب کرد.[10]

ب. در کنار رزمندگان

ايشان وقتي دفاع مقدس شروع شد، در حد توان به واسطة شوق وافري که داشت، درمناطق جنگي حضور مي يافت؛ زيرا عشق به شهادت در آن وجود مقدس جولان داشت واحساس مي کرد که از قافله شهادت عقب افتاده است. درنتيجه، تا روز شهادت، در دفعات مختلفي همراه رزمندگان اسلام به سوي بزمگاه عاشقان شتافت.[11]

ج. در سنگر نماز جمعه

شهيد مدني از شب جمعه با دعاي کميل و نماز شب و راز و نياز با معبود، خود را براي فردا مهيا مي-ساخت و غسل جمعه، اين مستحب مؤکد، را فراموش نمي کرد و با فکري آرام به تهيه و تنظيم خطبه ها مي نشست. نماز جمعة ايشان هميشه با شور و حال همراه بود؛ گريه بود و ناله و دعوت به تقوا و انسانيت و همواره در متعالي کردن انديشه ها و سوق دادن آنها به سوي ايزد يکتا سعي داشت. در خطبه هاي نماز چنان با حرارت سخن مي گفت که گويا جدش علي بن ابي طالب ـ عليه السلام ـ سخن مي گويد. همة حرکتهايش خدايي بود، حتي سلاح به دست گرفتنش. خطبه هاي او برخاسته از دل سوختة عارفي مهربان و واصل بود که پيامهاي زنده اي را براي نسلهاي آينده در برداشت.[12]

جلوه هاي رفتاري و تبليغي

1. احتياط در بيت المال

هرچند اموال زيادي در اختيار شهيد مدني بود، اما ساده زيستي در سراسر زندگي او مشهود بود؛ چنان که گفته اند: پس از شهادت ايشان مبلغ 9360 تومان اموال شخصي او در تبريز باقي ماند و بقيه حدود 14 ميليون تومان از وجوه شرعي بود که در اختيار نماينده امام، حضرت آيت الله مشکيني ـ مد ظله العالي ـ قرار گرفت.
شدت احتياط ايشان به حدي بود که دوست و آشنا و غريبه، برايش تفاوتي نداشت. يکي از دامادهاي ايشان که از نزديک شاهد احتياط او در مصرف بيت المال بود، مي-گويد: «براي خريدن منزل به شدت گرفتار قرض بودم. يک روز موضوع را با ايشان درميان گذاشتم و گفتم: اگر شما مي توانيد، مبلغي را به صورت قرض در اختيار من بگذاريد تا بتوانم مقداري از بدهي هايم را بپردازم. در جواب فرمودند: همين قدر بگويم: من عثمان نيستم.»[13]
منظور ايشان اين بود که از مال شخصي چيزي ندارم و هرچه هست، از بيت المال است و من نمي توانم مانند عثمان آنها را بذل و بخشش کنم.

2. اهميت دادن به جوانان

آيت الله مدني به جوانان عشق مي ورزيد و توجه خاصي به اين قشر پر جنب و جوش جامعه داشت. وقت معيني از روز را به جوانان اختصاص مي داد و ساعتها سؤالات گوناگون آنها را پاسخ مي گفت. در پاسخ به سؤال يکي از نزديکانش که پرسيده بود: حاج آقا! چرا اين قدر وقت خود را به اين بچه ها اختصاص مي دهيد، در حالي که از وضعيت جسماني خوبي برخوردار نيستيد؟ گفته بود: «اگر من آغوشم را براي بچه ها و جوانان باز نکنم، آغوشهاي باز شدة نگران کننده اي هست که اينها را در مي-يابد.»[14]
يکي از برادران همداني که در زمان طاغوت فعاليتهاي مبارزاتي چشمگيري داشت و رعب و وحشتي در دل دژخيمان رژيم منفور پهلوي در همدان و حتي قم ايجاد کرده بود، مي گفت: «من، بيچارة اخلاق پيامبرگونة ايشان شدم، از روزي که براي پرسيدن يک مسئله سياسي خدمتشان رسيده بودم که با يک دنيا ملاطفت و مهرباني مرا پذيرفت و پهلوي خود نشاند و آرام دست خود را روي شانه ام گذاشت و آهسته به پشت شانة من زد و جوابم را با کلمة «بالام» (کلمة ترکي به معني فرزندم) شروع کرد.»[15]
«به خاطر دارم که قبل از تبعيد آيت الله مدني از خرم آباد، سال 53 ـ 54 يک شب بعد از نماز مغرب و عشاء در مسجد اعلام کردند که چون تعطيلات تابستاني فرا رسيده و جوانان عزيز فراغت بيشتري دارند، اگر بخواهند منزل ما بيايند و سؤالاتي داشته باشند، هر روز عصرها از ساعت 4 بعد ازظهر تا غروب، درب منزل به روي همگان باز است. و سفارش مي کردند به دوستان و آشنايان خود نيز خبر دهيد؛ لذا هر روز عصر جوانان پرشور و با ايمان خرم آباد، به منزل ايشان مي رفتند و او نيز با آغوش باز آنها را مي پذيرفت.
يک روز جواني که آن روزها خود را به شکل «هيپيها» درآورده بود، به حضور آقا رسيد. قيافه اش به حدي زشت بود که ما جوانان حاضر نبوديم با او هم صحبت شويم، ولي اين شهيد بزرگوار آن چنان با گرمي و بدون اينکه قيافه ظاهري او را به رخش بکشد، با او مشغول صحبت شد که آن جوان کاملاً فريفته و مجذوب او شد و روزهاي بعد نيز مرتباً شرکت مي کرد و قيافه خود را تغيير داد و حتي در خانواده اش نيز اثر گذاشت و خواهرش را که بي حجاب بود و با وضع زننده اي بيرون مي آمد، نصيحت کرد و او نيز با حجاب شد.»[16]
شهيد بزرگوار زين الدين نيز در خرم آباد با شهيد مدني آشنا شد و برخورد ايشان چنان تأثيري در وجود اين جوان برجا گذاشت که بعدها توانست فعاليتهاي فراواني در راستاي ادارة جنگ تحميلي انجام دهد و از فرماندهان زبده و ارزشمند جنگ شود.

3. مناجاتهاي نيمه شب

شهيد مدني هر شب، نماز شب را اقامه مي کرد. آقاي بهاء الديني (داماد ايشان) در خاطراتش مي گويد: «ما حالت نوراني و باصفاي ايشان را در مناجاتهاي نيمه شبشان نظاره گر بوديم.در نيمه شب يک روز تابستاني درمحلي نزديک همدان، من ديدم از ميان درختهاي باغ صداي ناله مي آيد. از رختخواب که بلند شدم، ديدم آقا (آيت الله مدني) نيست و رفته در ميان درختان گريه مي کند و مي گويد: خدايا! من آمدم. اگر توبه من جواب ندهي و رهايم سازي، کيست که مرا دريابد! اينها را مي گفت و اشک مي ريخت.»[17]

4. عشق به ائمه اطهار عليهم السلام

خود ايشان در ارادتشان به اهل بيت ـ عليهم السلام ـ مي گويند: «وقتي به مشهد آمدم، حاجتي داشتم و آن را به امام رضا ـ عليه السلام ـ عرض کردم؛ اما تا 12 روز اثري نديدم. روز دوازدهم به امام عرض کردم: اي امام! من از افرادي نيستم که زود دست بردارم، تا وقتي حاجتم را برآورده نکني، از درِ خانه ات نمي روم. فرداي آن روز در مسجد نماز مي خواندم. پس از نماز مردي که با امام ـ عليه السلام ـ ارتباط قلبي داشت، دستش را روي شانة من گذاشت و فرمود: سيد حاجتت برآورده شد! و همين طور نيز شد و به آنچه مي خواستم رسيدم.»[18]
در نجف اشرف هم که بود، سالي چند بار با پاي پياده به کربلا مي رفت. ايشان در اين سفرها، قافله سالار بود و در بين راه با ابراز احساسات پاک به ائمه اطهار ـ عليهم السلام ـ دوستانش را منقلب مي ساخت. در ايام محرم نيز پيشاپيش دسته هاي سينه زني به راه مي افتاد و به سر و سينه خويش مي زد. به محض شنيدن نام امام حسين ـ عليه السلام ـ چهرة مبارکش مملوّ از اشک مي شد و در ايام شهادت ائمه معصومين ـ عليهم السلام ـ در منزلش مجالس تعزيه ترتيب مي داد.
آري، اين بزرگان دريافته بودند که عشق به ائمه ـ عليهم السلام ـ يعني عشق به خدا و عشق به خدا، يعني رستگاري و دوري از اين خاندان، دوري از انسانيت و طريق انحطاط است.[19]

5. نماز

آيت الله شهيد مدني با تأسي به معصومين ـ عليهم السلام ـ مقيد به نماز اول وقت بود و هيچ کاري را در موقع نماز بر آن ترجيح نمي داد و ديگران را نيز به نماز اول وقت تشويق مي کرد و به هنگام گزاردن نماز، سراپا مجذوب الهي مي شد و عاشقانه به زمزمة با محبوب مي پرداخت. آيت الله راستي کاشاني در خصوص عبادتهاي شهيد مي گويد: «ايشان در عبادتهايشان يک حالت خاصي داشتند. کساني که حالت عبادي ايشان را مي ديدند، لذت مي بردند.
در خصوص تشويق به نماز اول وقت آمده است که به شهيد مدني اطلاع دادند طلبه-اي صبحها دير از خواب بر مي خيزد. او چهل روز، صبحها به ديدار او مي رود، او را از خواب بيدار مي کند، با او نماز مي خواند، قرآن مي خواند، و صبحانه ميل مي فرمايد، تا عادت ناپسند را از او بگيرد و موفق هم مي شود.»[20]
بدين طريق، هم خود مزيّن به اين اخلاق بود و هم با رفتار عملي و تبليغي ديگران را نيز در راستاي درک و رسيدن به ثواب نماز اول وقت ياري مي داد.

6 . تواضع

او در سلام کردن بر ديگران پيشي مي گرفت و حتي اگر با بچه ها رو به رو مي شد، به آنها نيز سلام مي کرد و اين رفتار به حدي بود که باعث تعجب دوستانش مي شد. آيت الله بني فضل در اين باره مي گويد: «در احترام و تواضع به ديگران، حتي به کوچک تر از خودش از لحاظ علمي و موقعيت اجتماعي، به گونه اي برخورد مي کرد که من فکر مي کردم خداوند متعال در او نفس امّاره نگذاشته است.»[21]

7. شجاعت

يکي ديگر از صفات بارز آيت الله شهيد مدني، شجاعت بود که از سرچشمة ايمانش نشئت مي گرفت. او همواره در راه برآورده شدن حقوق مردم در تلاش بود و از در افتادن با حکومت ستم شاهي از هيچ چيز وحشت نداشت. حضرت آيت الله بني فضل در اين باره مي گويد:
«من از نزديک با آيت الله مدني معاشرت داشتم. ايشان را انساني غيور و جسور مي-ديدم؛ غيرت ديني و انقلابي داشت. در گنبد کاووس تبعيد بود. رئيس ساواک گنبد به صورت يک فرد ناشناس به ايشان تلفن مي زند و در مسئله تقليد از او سؤال مي کند که به نظر شما امروز از چه کسي بايد تقليد کرد؟
وي با صراحت و بي پروا مي گويد: با وجود آيت الله خميني ـ رحمه الله ـ معلوم است که بايد از ايشان تقليد کرد. رئيس ساواک که يکّه خورده بود، بعداً به ايشان پيغام فرستاد که آقاي مدني کمي ملاحظه کنيد! ايشان در پاسخ مي گويد: من آنچه عقيده-ام هست، مي گويم و از کسي هم باکي ندارم.»[22]

8 . ساده زيستي و قناعت

شهيد مدني صرفه جويي را در همة ابعاد زندگي خود جاري مي ساخت و در اين جهت به مردم پيرامون خود توجه خاصي داشت. در اوائل جنگ، وقتي ديد مردم با کمبود نفت مواجه شده اند، از نفت استفاده نکرد و در سرماي سوزان تبريز، با پوشيدن پوستين زندگي اش را گذراند. زماني که همه نمي توانستند گوشت بخورند، او گوشت نمي خورد و حتي در جزئي ترين امور چنان دقت مي کرد که تعجب اطرافيانش را بر مي انگيخت. وقتي به مجلس عروسي دعوت مي شد، اگر پذيرايي بيشتر از يک رقم ميوه بود و يا مهريه قدري گران و بالا بود، ايشان آنجا را ترک مي کرد و بيرون مي رفت.
يکي از نزديکانش مي گويد: «نکته اخلاقي و آموزنده اي که از ايشان به خاطر دارم و شايد براي اهلش مفيد باشد، مسئله شرط ايشان در هنگام عقد ازدواج دخترشان بود. بر خلاف معمول که همة شرط و شروط درهنگام عقد، روي مسائل مادي دور مي زند، مثل اينکه حقوق و درآمدش چطور باشد و يا خانه و زندگي اش کجا و چگونه باشد، ولي ايشان مقيد بودند که دامادهايشان طلبة درس خوان و متقي باشند و تنها شرطي که با اين جانب کردند، اين بود که يک دوره رساله توضيح المسائل را به خانواده ام درس بدهم.».[23]

9. خدمت به محرومين

ارتباط نزديک نيازمندان با آيت الله مدني به حدي بود که منزلش قبلة آمال محرومان شده بود. آقاي بهاء الديني (داماد ايشان) مي گويد: «يادم هست يک موقع پيرمردي رسيد و ما به جهتي او را توي خانه راه نداديم تا اينکه از فرصت استفاده کرد و دويد خودش را به آقا رساند و نيازش را به ايشان گفت. ايشان بر سر ما فرياد زد که آقا من جواب خدا را چه بدهم؟ اين مرد کار داشت و شما راهش نمي داديد؟ آيت الله مدني در همدان مؤسسه اي براي کمک به محرومان داشتند. هر کس هر چه مي توانست از وسائلي که مورد احتياج خانواده هاي مستمند بود، مي آورد و شبها آن وسائل را با همکاري افرادي مي بردند و تحويل خانواده هاي بي سرپرست مي دادند و از آنها دلجويي مي کردند.»[24]

10. سفرهاي تبليغي

آيت الله مدني ـ رحمه الله ـ در دوران اقامت درنجف اشرف، در ايام تعطيل حوزه در تابستانها، به طور مرتب به ايران سفر مي کرد و در شهرهاي مختلف به تبليغ و روشنگري سرگرم مي شد. مبارزه با مفاسد اجتماعي و مظاهر طاغوت، يکي از کارهاي اصلي آن شهيد بود که به هر ديار که سفر مي کرد يا تبعيد مي شد، مبارزه، سرلوحة فعاليتها و حرکتها و برنامه هاي وي بود و اين درحالي بود که ايشان از اساتيد مبرّز و مطرح در نجف اشرف به شمار مي رفت.
ايشان، حرکت تبليغي خود را از همدان و از روستاي «درّة مدادبيک» ـ به عنوان تبليغ و پياده کردن برنامه هاي اصلاحي ـ آغاز کرد؛ چنان که خود فرموده است:
«من ديدم بايد همدان را حرکت بدهم. از يک ده کار را شروع کردم تا مردم ببينند، بعد گرايش پيدا کنند.» وي دستور داد کسي حق ندارد بدون حجاب اسلامي وارد بشود. همچنين فروختن و خوردن مشروبات را ممنوع کرد. و درّة مراد بيک، يک ده نمونه شد.
اين عمل ايشان باعث علاقة مردم متدين همدان به او شد و پس از اينکه وي را شناختند، گرد او جمع شدند و از وي دعوت به عمل آوردند تا به همدان بيايد و ايشان با انتقال به همدان، فعاليتهاي خود را گسترش داد.[25]

11. استفاده از زبان عربي و لهجة بومي در تبليغ

يکي از اسرار موفقيت در تبليغ، سخن گفتن با مردم منطقه به زبان خودشان است. آيت الله شهيد مدني نيز در بعضي از اين مناطق تبليغي، به خصوص عربي زبان و ترک زبان سعي مي کرد با زبان و لهجه خود مردم با آنها سخن بگويد.
مقام معظم رهبري در يکي از خاطراتشان از اين امتياز شهيد خبر مي دهند و مي فرمايند:
«در ايامي که سوسنگرد در يکي از دفعاتي که آزاد شده بود، بعد البته مجدداً اشغال شد، بنده اهواز بودم. مي خواستم به سوسنگرد بروم. لباس نظامي تنم بود و در اين بين ديديم که آقاي مدني از تهران به دنبال ما به اهواز آمده بودند. گفتند: کجا مي-رويد؟ گفتيم: مي رويم سوسنگرد. گفتند: من هم مي آيم. ايشان را هم با خودمان برداشتيم و رفتيم. آنجا ظهر نماز خوانديم و من قدري با مردم صحبت کردم. خب من طبعاً فارسي حرف مي زدم و نمي توانستم نطق عربي از حفظ کنم، به خصوص آن هم با لهجه بومي و مردمي. ايشان گفتند که من با مردم حرف مي زنم و منتظر نشد؛ چون بعد از اينکه من صحبت کردم، جمعيت مسجد تقريباً متفرق شد.
ايشان رفت توي مردم، يک وقت ديديم جماعت عظيمي از زن و مرد را دور خودش جمع کرده و با لهجه حرف مي زند. يک سخنراني حسابي گرم آنجا کرد که مردم را به هيجان آورد.
يک خاطره اي که من مکرر نقل مي کنم در همان جماعت آنجا بود که مردم يک زني را نشان دادند و گفتند: اين، هفت تا، پنج تا از مهاجمين عراقي را با چوب کشته است. يعني حرف آقاي مدني و آن شور و هيجاني که ايجاد کرده بود، همه را به شور و هيجان آورد و اين چنين مي توانست با آن قشر مردم ارتباط برقرار کند.»[26]
ايشان اکثر خطبه هاي جمعه را نيز در زمان امامت جمعه تبريز، به صورت ترکي ايراد مي کرد و اين اقدام، در تقويت ارتباط ايشان با مردم بسيار مهم بود.

12. تبليغ و معرفي حضرت امام رحمه الله

حضرت امام ـ رحمه الله ـ پس از مدتي که در ترکيه تبعيد بودند، به عراق آمدند. در آن زمان، شهيد مدني در مسجد وسطي نماز مي خواند و امام ـ رحمه الله ـ در مدرسة آقاي بروجردي. يک شب شهيد محراب متوجه شدند که بعضي از طلاب مدرسه بروجردي (به خاطرعدم شناخت از مقام امام) براي اقامة نماز جماعت به مسجد وسطي آمده اند. ايشان از شب بعد خودشان شخصاً در نماز جماعت حضرت امام حاضر شدند و تا آخر، اين کار را ادامه دادند و بدين وسيله مُهر تأييدي بر تقوا و اخلاص و زهد و اعلميت حضرت امام ـ رحمه الله ـ زدند.[27]

پي نوشت :

[1]. يادوارة شهيد محراب آيت الله مدني، ص32.
[2]. ديدار با ابرار، 66، ص 22.
[3]. سجادة خونين، ص 6.
[4]. يادواره شهيد محراب آيت الله مدني، ص176.
[5]. مجله عروة الوثقي، شمارة 82.
[6]. شهيد اخلاق و فضيلت، به اهتمام صادق گلزاده، ص 194.
[7]. مصاحبه با آقاي بهاء الديني، داماد شهيد مدني، تاريخ 27/06/61.
[8]. سجاده خونين، ص 18 و 19؛ شهيد اخلاق و فضيلت، ص 196 و 197.
[9]. هود / 112.
[10]. عروة الوثقي، ش 82، به نقل از سجادة خونين، ص 26؛ ر.ک: شهيد اخلاق و فضيلت، صص 190 ـ 191.
[11]. شهيد اخلاق و فضيلت، صص 356 – 357.
[12]. سجادة خونين، ص 28.
[13]. يادوارة شهيد محراب، آيت الله مدني، ص 227.
[14]. روزنامه جمهوري اسلامي، 18/06/61.
[15]. يادوارة شهيد محراب، ص 257.
[16]. خاطراتي از حجت الاسلام بروجردي، داماد شهيد مدني ـ رحمه الله ـ .
[17]. روزنامه جمهوري اسلامي، ويژه نامه شهيد مدني، 18/06/61.
[18]. يادوارة شهيد محراب آيت الله مدني، ص 51.
[19]. سجادة خونين، صص 11 ـ 12.
[20]. ياد ايام، به نقل از داستانهايي از زندگي علما، محمد تقي صرفي.
[21]. سجادة خونين، ص 14.
[22]. ديدار با ابرار، جواد محدثي، ص39.
[23]. خاطراتي از حجت الاسلام بروجردي (داماد شهيد محراب).
[24]. سجادة خونين، ص 15.
[25]. ياران امام به روايت اسناد ساواک (شهيد آيت الله اسد الله مدني)، مرکز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، ش20، شهريور 1377، ج اول، ص 14.
[26]. اخلاق کارگزاران، ص 18 و 19.
[27]. خاطرة حجت الاسلام بنکدار، به نقل از سجادة خونين، ص50.

برگرفته از : مبلغان ، شماره 70
منبع:سايت حوزه نت
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image