جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
خداباوري و ولايت محوري در شخصيت ‏شهيد مدني (ره)
-(0 Body) 
خداباوري و ولايت محوري در شخصيت ‏شهيد مدني (ره)
Visitor 445
Category: دنياي فن آوري
شهيد مدني در درجه نخست انسان مطيع پروردگار بود و آنچه خداوند مقرر کرده بود، مصلحت انسان مي‏دانست و اطاعت از خدا را اساس زندگي خود قرار داده بود . هيچ‏گاه در انجام تکليف احساس ترديد نمي‏کرد و در انجام وظيفه هيچ مانعي را به رسميت نمي‏شناخت و همه موانع را در مسير آن قابل رفع مي‏دانست، در اين زمينه نتيجه هم براي او مهم نبود، نمونه‏هاي بسيار زيادي در اين زمينه وجود دارد که مي‏توان به برخي از آنها اشاره کرد .
آيت‏الله مدني هر وقت که احساس مي‏کرد، مردم در مشکلات هستند; چه اين مشکلات فقر و معيشت و مسائل مادي بود و چه اين مشکلات مسائل روحي و فکري و انديشه‏اي، با همه آنچه در توان داشت، بدون توجه به کم و زياد بودن يا در شان وي بودن يا نبودن اقدام مي‏کرد . ايشان در همدان صندوق قرض الحسنه راه‏اندازي کردند که موسسه مهديه همدان نام دارد و هنوز هم فعاليت مي‏کند . ايشان با چاپ قبض‏هاي يک توماني و فروش آنها کار را آغاز کردند . کار شخصيتي مانند آيت الله مدني اين بود که هر روز و شب به منبر برود و مردم را تشويق کند که اين قبض‏ها فروخته شود که حتي بعضي از اوقات موجب هتک ايشان مي‏شد، ولي واقعا اين مسائل براي ايشان هيچ اهميتي نداشت، بلکه آنچه مهم بود اين بود که بتواند اين صندوق را داير کند، يا در زمينه ايجاد مراکزي براي نگهداري يتيمان، در همه جا اقدام کردند; دارالايتام جايي است که ايشان بنا گذاشت و شکل داد و به وجود آورد، يا در زمينه کمک به خانواده مستضعفين پر تلاش بود و خانه‏هاي ارزان قيمت از ابتکارات ايشان بود که داير کرد و مي‏ساخت و به افرادي که محتاج بودند، واگذار مي‏کرد .

معاشرت و ارتباطات اجتماعي

در زمينه‏هاي فکري و روحي هم اين‏گونه بود . ايشان با وجود اينکه در موقعيت علمي، جايگاه بسيار رفيعي داشت، اما همانند يک منبري معمولي، در هر نقطه‏اي و با هر تعداد جمعيت، وقتي که احساس مي‏کرد جماعت‏به راهنمايي نياز دارد، حتما صحبت مي‏کرد، و مردم را در جريان معارف و احکام اسلامي قرار مي‏داد . در انديشه آن نبود که آيا در شان ايشان هست که منبر برود . آيا جمعيت مناسب ايشان است؟ آيا اين راه دور است‏يا نزديک؟ هيچ‏کدام از آنها براي وي ملاک نبود، به ويژه اگر مراجعه‏اي صورت مي‏گرفت، ايشان اين وظيفه را بر خود بار مي‏کرد و آن را انجام مي‏داد . اين را در تمامي مناطق از ايشان شاهد بوديم . در هر محيطي که بود: نجف اشرف، همدان، تبريز، لرستان و در جاهايي که تبعيد بود مانند نورآباد ممسني، گنبدکاووس، مهاباد و کنگان.
نسبت‏به جوانان بيش از حد حساس بودند . وقتي که جواني پيش ايشان مي‏رفت، با تمام قد بلند مي‏شد و او را در آغوش مي‏گرفت و به او محبت و توجه مي‏کرد . آنچنان دوستانه و با مهرباني برخورد مي‏کرد که جوان را جذب خود مي‏کرد . اگر سوالي مي‏پرسيد با تمام وجود و با حوصله و با ذکر انواع مثال‏ها و با ساده‏ترين بيان ممکن، تلاش مي‏کرد تا مساله را براي او تفهيم کند . ميداني را باز مي‏کرد که افراد بتوانند به وي مراجعه کنند و در اين مراجعات حدي نمي‏شناخت; محال بود جواني مراجعه کند و ايشان آن را کم بها جلوه دهد و به آن کم توجهي کند .
سفره‏اش هيچ وقت‏بدون مهمان نبود; از ويژگي‏هاي ايشان اين بود که دوست مي‏داشت هميشه در سر سفره‏اش مهمان باشد . بدترين روزها براي ايشان روزهايي بود که مهمانشان دير مي‏آمد . با مهمانان به راحتي مي‏نشست و در رفتار تمايزي بين کساني که داراي موقعيت‏بودند، يا داراي مال بودند و ... با ساير افراد نبود . آنهايي که درجات عالي ايماني و تقوايي را داشتند، هر چند موقعيتي را در جامعه بر حسب ظاهر نداشتند، به آنان احترام مي‏گذاشت و به آنان توجه بيشتري مي‏کرد .

پشتکار و حمايت ديني

آنچه که از ايشان بروز و ظهور مي‏کرد، همه آنها ترويج دين بود . کسي که با اين شهيد محراب معاشرت مي‏کرد، به دين رو مي‏آورد و با تمام وجود مي‏گفت: من تابع آن ديني مي‏شوم که چنين آدمي را پرورش مي‏دهد . محدوديت‏هاي سني دراين سيد بزرگوار هيچ تغييري بوجود نياورد . براي ترويج دين خدا مثل يک جوان، هميشه قبراق، آماده به کار، در تحرک و حرکت و پذيرش خطر و مشکلات بود . چون هميشه مرگ را نزديک مي‏ديد، هر کاري که براي ايشان پيش مي‏آمد، سريع اقدام مي‏کرد و وظيفه را به انجام مي‏رساند . هر گاه سؤال مي‏شد که قدري استراحتي و فرصتي; پاسخ ايشان معلوم بود: چه کسي تضمين مي‏کند که من چند دقيقه بعد زنده باشم، اگر اين وظيفه را الآن انجام ندهم و مرگ من برسد، پاسخ گو نيستم .
هميشه منتظر مرگ بود و مرگ را مهماني مي‏دانست که ناخواسته سر مي‏رسد; او منتظر ورود اين مهمان به خانه خود بود . اين انتظار انتظاري واقعي بود . گاهي ايشان آنقدر خسته مي‏شد، که دست‏خود را زير سر مي‏گذاشت و به همان شکل به خواب مي‏رفت، يک مرتبه کسي وارد مي‏شد، ظرف چند دقيقه که هنوز به خواب عميقي نرفته بود، بيدار مي‏شد، کار و وظيفه‏اش را انجام مي‏داد و مسائل او را دنبال مي‏کرد . با وجود اينکه سن ايشان سن قابل اعتنايي بود و نمي‏شد اين گونه توقع داشت، اما ايشان اين گونه بود .

تعبد و روحيه معنوي

در ظاهر، عبادت ايشان بسيار معمولي تلقي مي‏شد; يعني به گونه‏اي نبود که تلقي ويژه‏اي از ايشان برداشت‏شود . راحت و روان عباداتش را انجام مي‏داد، ولي تعبد شبانه وي را کمتر کسي ديده بود، ولي بعضي‏ها با مراقبت‏هاي بسيار موفق شده بودند، تهجد و شب زنده داري او را درک کنند، وي به گونه‏اي حرکت مي‏کرد که کسي متوجه نشود .
همه مي‏دانستند که او بسيار سخت‏گير است تا مبادا کسي او را در هنگام شب تعقيب بکند و بخواهد از اسرار او سر در بياورد . موردي است که يکي از دوستان ما اين توفيق را پيدا کرده بود، آن هم با احتياط بسيار، ديده بود که اين سيد نيمه شب چنان ناله مي‏زند و آن چنان درخواست مي‏کند، ارتباط طولاني و وسيعي را با پروردگارش برقرار مي‏کند، مانند اينکه خدا را ديده باشد . او در همه حالات، غذا خوردن، راه رفتن و ... تلاش داشت‏براي خدا باشد و خود را در محضر خداوند بيند و هيچ چيز او را از خداوند دور نکند .

معيارهاي رفاقت و ارتباط

دوستي و رفاقت عجيبي داشت، اگر با کسي رفاقت مي‏کرد، واقعا رفيق و برادر و همراهش بود، اگر براي دوستش مساله يا مشکلي به وجود مي‏آمد، آن را مشکل خود تلقي مي‏کرد، اما همو که اين همه مهربان و دوست‏بود، اگر احساس مي‏کرد، آن کس که تا به حال با او همراه بود، در بعضي موارد پايش را کج گذاشته، واقعا يک لحظه معطل نمي‏کرد و همه روابطش را قطع مي‏کرد; رابطه‏اي که وصل دوباره آن ممکن نبود .
به عنوان نمونه مرحوم آقاي کافي، از کساني بود که به آيت الله مدني بسيار علاقمند بود; هر جا که آيت‏الله مدني تبعيد بود، مرحوم کافي وظيفه خود مي‏دانست که به ديدار ايشان رفته و حداقل سالي ده شب در آنجا به منبر برود . او در حقيقت در گرد وجود آيت الله مدني زندگي مي‏کرد . آيت الله مدني هم هر وقت که به تهران مي‏آمدند، در دعاي ندبه او حتما حاضر مي‏شدند . آقاي کافي وجوهات زيادي را به سمت آيت الله مدني هدايت مي‏کرد و ... ولي يک وقت آقاي کافي در ارتباط با حضرت امام (ره) مقايسه‏اي به ذهنش آمد و شخص ديگري از آقايان را ترجيح داد و در منبر و دعاي ندبه اين مطلب را مورد اشاره قرار داد .
اين مطلب صبح جمعه اتفاق افتاد و خبر آن بعدازظهر جمعه به آيت الله مدني رسيد، مثلا اگر ساعت چهار خبر رسيد، چهار و يک دقيقه ايشان دستور دادند که تمام روابط شان با آقاي کافي قطع بشود و اعلان کردند که ايشان ديگر هيچ ارتباطي با من ندارند . در صورتي که رابطه‏شان با وي رابطه‏اي، بسيار صميمي و دوستانه و پر محبت و عاطفي بود . از نظر شهيد مدني کسي که از امام برمي‏گشت، ديگر کارش مشکل بود . او هيچ شکي در اين نداشت و در اين زمينه بسيار صريح بود .
در همين مورد، آقاي کافي متوجه شدند و بسيار پشيمان و ناراحت‏شدند . او نمي‏توانست اين خشم و غضب آيت‏الله مدني را تحمل کند، لذا واسطه‏هاي زيادي فرستاد که من هر گونه که شما بفرماييد جبران مي‏کنم . ولي آيت الله مدني نپذيرفت . در نهايت مرحوم کافي گفت: من آماده برگشتم، خداوند هم راه توبه را قرار داده است، آيت الله مدني فرمودند: توبه انسان بستگي دارد به اينکه فعلش در کجا رخ داده است . شما اين حرف را در ملاعام مطرح کرديد، پس بايد در ملاعام حرف خود را اصلاح کني و پس از اين، رابطه ما به حالت اول بر مي‏گردد . منبر آخري را که آقاي کافي رفت و تجليل وسيع و گسترده‏اي از حضرت امام (ره) کرد، در واقع منبر توبه‏اي بود که براي برقراري رابطه با آيت الله مدني انجام داد . خبر اين منبر که به آيت الله مدني رسيد، همه آن کدورت‏ها به يکباره نابود شد و به حالت اول برگشت .
اين رابطه را با خيلي‏هاي ديگر هم ديديم . عده ديگري هم بودند که مدت‏هاي مديد در بيت آيت الله مدني آمد و شد داشتند و بسيار به ايشان نزديک بودند . از اهالي همدان پيرمردي بود که به آقا بسيار نزديک بود . او پس از انقلاب به منافقين گرايش پيدا کرد . مقداري از اسلحه‏هاي يگان‏هاي ارتش را در اختيار منافقين قرارداد . به محض اينکه اين خبر به آقاي مدني رسيد، فرمود ديگر به او راه ندهيد . هر چه آن پيرمرد کوشيد، نتوانست ديگر با آقاي مدني رابطه برقرار کند، در حالي که ساليان طولاني از نزديکان ايشان بود، هميشه در اختيار شهيد مدني بود، ولي ايشان مبنايي داشت و هر کس در آن مبنا قرار مي‏گرفت جزء بهترين دوستان آيت الله مدني مي‏شد و هر وقت از آن مبنا و مسير خارج مي‏شد، اين رابطه قطع مي‏گرديد . اين رابطه يک رابطه شخصي نبود .
هر کس به او متصل مي‏شد، اين اتصال اتصالي الهي بود . همه کساني که به ايشان ارادت داشتند، مي‏دانستند که اگر سيد برگردد، اين برگشت، برگشت ديني است و همه از اين حساب مي‏بردند و هميشه مراقب بودند که عملي از آنها سر نزند که به چنين مساله‏اي دچار شوند .

مرجعيت و رهبري امام

در مورد تبليغ براي مرجعيت‏حضرت امام (ره) بسيار جدي و مصمم بود، در بسياري از جاها هر کس سؤال مي‏کرد، من مقلد فلان آقا هستم مي‏توانم به امام برگردم، ايشان مي‏فرمود: از هر کسي تقليد مي‏کنيد، مي‏توانيد به حضرت امام رجوع کنيد، ولي از امام نمي‏توان به شخصي ديگر رجوع کرد . شايد از نوادر بود کسي که به اين صراحت و راحتي چنين حرفي را مطرح کند . او اصلا شکي در اين گفتار خود نداشت .
در نجف اشرف ايشان از نزديکان آيت الله خويي بود و کسي بود که به جاي آقاي خويي نماز مي خواند . در شرايطي که حضرت امام به نجف اشرف رفتند، جو در حوزه نسبت‏به حضرت امام مثبت نبود، ولي آيت الله مدني هيچ شکي نکرد و به حضرت امام ملحق گرديد، همه آنهايي که در نجف بودند، مي‏دانستند که اين کار آيت الله مدني يعني چه؟! شهيد مدني براي وظيفه‏اي که احساس مي‏کرد موقعيت تثبيت‏شده روشن و واضح خود را رها کرد . ايشان براي تثبيت موقعيت‏حضرت امام (ره) در نجف تلاش زيادي کرد . با آنکه خود مجتهد بود و موقعيت‏خوبي داشت، ولي در تبعيت از امام، هيچ ترديدي از خود نشان نمي‏داد و مثل يک سرباز رفتار مي‏کرد، نه مثل يک مجتهد در مقابل مجتهد ديگر .
زماني که حکم امامت جمعه و نمايندگي ولي فقيه در آذربايجان شرقي براي ايشان صادر شد، وي امام جمعه همدان بود به محض اينکه حکم خوانده شد، با اينکه هنوز حکم را نديده بود و حکم از راديو خوانده شد و به صورت کتبي چيزي در دست نداشت، با اين حال ساعت دو بعد از ظهر که راديو خبر را خواند، بلافاصله بعد از ظهر، عازم تبريز شد به ايشان گفتند که همدان امام جمعه ندارد، تکليف وجوهات و ساير مسايل روشن نيست . ايشان فرمودند: «من بايد بروم‏» . خيلي اصرار کرديم، خود بنده به ايشان گفتم: چه اصراري است، فردا تشريف ببريد . فرمود: «عجب درخواستي از من مي‏کني، آيا اطمينان داري که من امشب زنده بمانم؟! مولاي من امر کرده است که من بروم . من درامر مولا تاخير بياندازم؟! فردا اگر حادثه‏اي براي من بوجود آمد، من چه جوابي خواهم داشت؟!» عکسي از ايشان هست که به ملاقات امام رفته‏اند، ديده‏ايد که چگونه عبا را جمع کرده است و خود را چگونه کوچک کرده است! يک قيافه برومند و يک انسان خوش قامت آنچنان خودش را جمع مي‏کرد که ديگر از آن کوچک‏تر نمي‏شد .
بنده اين مؤقعيت را در زيارتي که علامه طباطبايي از حضرت امام رضا (عليه السّلام) کردند، شاهد بودم; سال‏ها پيش وقتي مرحوم دکتر شريعتي در يکي از کتاب‏هاي خود، در مورد مسايلي از قبيل نحوه زيارت امام رضا (عليه السّلام) و بوسيدن گرز و امثال اين، شک و شبهه‏اي را مطرح کردند، همان وقت در منزل آيت الله العظمي ميلاني (ره) شخصيتي را ديدم که وقتي وارد شد، ايشان تمام قد بلند شدند . من او را نمي‏شناختم . گفتند: علامه طباطبايي است . مقداري نشستم و ديدم که آقاي طباطبايي در پايان به سمت‏حرم حضرت رضا (عليه السّلام) حرکت کردند . بنده هم پشت‏سر ايشان با فاصله مي‏رفتم تا ببينم که اين آقا که اين‏قدر ملا، درس‏خوانده و قرآن فهميده است، چگونه زيارت مي‏کند . وقتي علامه در حرم به شخصي که گرز را در دست گرفته بود، رسيد، يواش يواش پاي خود را شل کرد و خيلي آرام خودش را به گرز رساند و ديدم که بوسه بر گرز زد . در صحن طلا چارچوب‏ها را بوسيد .
وقتي علامه طباطبائي از کنار ايوان طلا حرم وارد مي‏شد، خود را کوچک مي‏کرد، وقتي وارد حرم امام رضا (عليه السّلام) شد، اين قدر خود را ذليل کرده بود که احساس کردم گويا موجودي که هيچ نيست، در مقابل يک موجودي که همه چيز است، قرار گرفته است . اين حالت از آن زمان در ذهنم مانده بود . مرحوم شهيد مدني هم وقتي که به ديدار حضرت امام (ره) مي‏رفت، شبيه چنين حالتي داشت; يعني با تمام وجود خود را کوچک مي‏کرد .
بسياري اين رابطه را با اين روابط ظاهري و براساس ماديات مي‏سنجند . شهيد مدني اطاعت از خدا را آسماني نمي‏ديد، بلکه امري زميني مي‏دانست و در زمين براي آن مصداق پيدا مي‏کرد و از آن اطاعت مي‏کرد و نشان مي‏داد که اطاعت از ولي خدا چگونه است؟ او واقعا فردي بود که در ولايت ذوب شده بود; به معني تمام کلمه . هر وقت که از ايشان تعبيري مي‏کرديد که يک مقدار نشان مي‏داد که ايشان شانه به شانه امام مي‏زند، يا ممکن است‏بزند، يا نزديک است‏بزند، از اول در برابر آن موضع داشت و محکم با آن برخورد مي‏کرد; نمونه اين مساله را از ايشان در سال 1349 سراغ دارم . من در مجلسي به نام امام چهارم امام علي بن الحسين (عليه السّلام) که شب تولد حضرت بود، سخنران بودم و در مسجد ملا جليل صحبت مي‏کردم که شهيد مدني وارد شد . بنده در پايان صحبت‏به رسم معمول (با توجه به اينکه جوان بودم) از عزيزاني که شرکت کرده بودند، تجليل مي‏کردم و از جمله از ايشان نام بردم . فردا صبح به مناسبت عيد تولد به ديدن ايشان رفتم ايشان هميشه به جوان‏هايي که در اين ايام به محضر ايشان مي‏رفتند، توجه مي‏کردند، شاعران را صله‏اي دادند . برنامه تمام شده بود . من را به اتاق کوچکي که کنار خانه‏شان بود صدا کرد، بعد به من فرمود: «ديشب در مسجد چه مي‏گفتي‏» . من فکر مي‏کردم در مطالبي که گفتم مشکلي بوده، مطالبم را توضيح دادم . فرمود: «نه راجع به من چه گفتي‏» گفتم من چيزي نگفتم، فرمود: «خطاب و عنواني که براي من به کار بردي چه بود» . گفتم «آيت الله مدني‏» . فرمودند: «به آقا چه مي‏گوييد (آن زمان تعبير امام گفته نمي‏شد)، ديگر نبايد طوري بگويي که مفاهيم جا به جا شود تو اين مفاهيم با عظمت را براي امام بکار ببر و حفظ کن و براي ما پائين بياور!» اين سخن بسيار مهم است، آدمي در اين حد، هميشه سعي کند، ولي را بالا ببرد . همان تعبيري که حضرت امام در مورد آيت الله العظمي بروجردي در زماني بکار برده بودند که وظيفه ما اين است که همه خم بشويم و پاي آيت الله بروجردي روي دوش ما قرار بگيرد و قد او بلندتر شود که قد پرچم اسلام بلندتر شود . واقعا آيت‏الله مدني اين گونه اعتقاد داشت و اين‏گونه عمل مي‏کرد .
***
نکاتي که مطرح شد، به دو دليل بود; اولا آيت الله مدني واقعا نسبت‏به آنچه که اسلام مي‏خواست، بسيار روشن بود . مسايل را به صورت همه جانبه براي خود تبيين کرده بود و اسلام را جزء جزء و جزيره جزيره نمي‏ديد و همه آن را يکپارچه مي‏ديد . ولايت را امتداد نبوت مي‏دانست و در تمام طول زمان، ساري و جاري مي‏ديد و اجراي احکام الهي را به وجود ولي و تقويت ولي مشروط مي‏دانست .
ثانيا اينکه ايشان در شجاعتش (چه در روح و چه در ظاهر جسم) واقعا خدشه‏اي وجود نداشت و هيچ ترسي در وجود ايشان نبود . مطمئن بود که آنچه با خدا عهد مي‏بندد، به نتيجه مي‏رسد . به نتيجه رساندن را کار خودش نمي‏دانست . و انجام وظيفه را کار خود مي‏دانست . او مي‏دانست که نظام عالم آنچنان بر عدل استوار است که شما هر وقت درست عمل کني، به نتيجه مي‏رسي، به غم و غصه کسي نياز نداشت و هميشه وقتي به وظيفه‏اش عمل مي‏کرد، اين را براي خودش مسجل و مسلم مي‏ديد . وقتي حضرت امام اين جمله را فرمودند: «و الله من تا به حال نترسيدم!» ايشان با آن شيوه خاص خودش که يک مرتبه بشاش مي‏شد و مي‏خنديد، خنديدند و به من فرمودند: فلاني من خيلي مي‏گشتم که يک ويژگي مشترک با امام پيدا کنم که تا حالا نداشتم، اما حالا مي‏بينم که يک ويژگي مشترک با امام دارم، من هم والله تا به حال نترسيده‏ام! اين نکته‏اي بود که در حقيقت‏سبب شده بود که هيچ وقت متزلزل نباشد . هيچ وقت ترديد نکند، هيچ وقت اجراي حکم خدا را متوقف نسازد، هيچ‏گاه هيچ قدرتي در مقابلش جلوه‏اي نداشته باشد، هيچ‏گاه قدرت الهي کوچک ديده نشود و هميشه عظمت و قدرت الهي و شخصيت‏هايي که به اين عظمت و قدرت متصف بودند، بسيار بزرگ وعظيم مي‏ديد و در مقابلشان خاضع بود; به تمام معنا، مثل يک عبد ذليل و يک فرمان بر مطيع در مقابل اوامر الهي عمل مي‏کرد . اين مسئله را به خدا و محراب محصور نمي‏کرد، بلکه آن را در جامعه جاري مي‏کرد و مي‏ديديد که از يک جوان و نوجوان متدين که يک چيزي را از ايشان مي‏خواست، آنچنان اطاعت مي‏کرد که گويي از امامش اطاعت مي‏کند . با آنچه که ما از او ديديم، فهميديم که خوش به حال آنها که دين را مي‏فهمند و خوش به حال آنها که به دين عمل مي‏کنند .
منبع: سايت حوزه
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image