|
ماهي قرمز
-(2 Body)
|
ماهي قرمز
Visitor
311
Category:
دنياي فن آوري
يکي بود يکي نبود ، غير از خداي مهربون هيچ کس نبود . توي يک برکه بسيار زيبا دسته اي از ماهي ها و قورباغه ها کنار هم به خوبي و خوشي زندگي مي کردند ، توي کارها به هم کمک مي کردند ، حتي اگر يک دشمن مثل مرغ ماهيخوار يا موجودات ديگري به برکه آنها نزديک مي شدند قورباغه هاي نگهبان خيلي سريع به همه خبر مي دادند تا فرار کنند ، همه با هم خوب و مهربون بودند به جز يکي از ماهي ها . توي اين برکه زيبا يک ماهي قرمز کوچولو که دمش سه تا باله بزرگ و زيبا داشت زندگي مي کرد ، ماهي قرمز ما چون فکر مي کرد با بقيه فرق داره و از همه زيباتره ، مدام توي برکه اين طرف و آن طرف مي رفت و به همه مي گفت : ببينيد باله هاي من توي آب چقدر قشنگ مي شه وقتي شنا مي کنم ، مي بينيد من چقدر از همه شما زيباترم ، هيچ کدام از شماها به زيبايي من نيستند . خلاصه ماهي قرمز قصه ما هر جا مي رفت فقط از خودش تعريف مي کرد ، به خاطر همين بود که بقيه باهاش دوست نبودند و اون توي برکه با اون بزرگي تنهاي تنها بود و هيچ کس نبود تا باهاش بازي کنه . روزها همين طور مي گذشت و مي گذشت ، تا اينکه يک روز ، ماهي قرمز بر خلاف قانون برکه رفته بود روي آب تا به قورباغه هاي نگهبان باله هاش رو نشون بده ، ولي ناگهان يک مرغ ماهيخوار بدون اينکه ماهي قرمز بفهمه نشست کنار برکه و خيره شد به ماهي قرمز . قورباغه هاي نگهبان حسابي ترسيده بودند ، يکي از اون ها خيلي سريع رفت توي آب و خودش رو به ماهي قرمز رسوند و آرام بهش گفت : ماهي گلي زود برو زير آب الان ... اما قرمزي پريد وسط حرفش و گفت : چون من از تو زيباترم به من حسودي مي کني براي همين هم مي خواي من برم زير اّ ، اما اشتباه مي کني من زير آب نمي رم . براي همين چرخي زد و کمي آن طرف تر رفت ، غافل از اينکه مرغ ماهيخوار براي او چه نقشه اي کشيده . در همين هنگام ماهي قرم به بالا پريد ، بالا پريدن همان و شکار مرغ ماهيخوار شدن همان . مرغ ماهيخوار ماهي قرمز مغرور را در يک چشم به هم زدن خورد و از آنجا پرواز کرد و رفت . منبع:راه کمال شماره ي 24 /خ
|
|
|