فوتبال يکي – و البته نه تنها و نه لزوما بهترين صورت ممکن - از صور مختلف بازي با توپ - و بدون ترديد مهمترين آن - در عصر ما است. گويي سرنوشت تاريخ فرهنگ بشر چنين بوده است که «توپ» نقش مهمي در سراسر آن ايفا کند. و سرنوشت تاريخ کنوني ما هم استثنايي بر اين قاعده نيست. بازي با توپ سابقه چند هزار ساله در تمدن بشري دارد. گفته مي شود که ماياها، آزتک ها، چيني ها و ژاپني ها نخستين گروه هايي بودند که گونه هاي مختلف بازي با توپ بين آنها رايج بوده است. «کوجو» نوعي بازي با توپ است که در 250 سال قبل از ميلاد در بين چيني ها رواج داشته است. ژاپني ها بازي کماري، رومي هاي باستان هارپستوم و چوگان نيز بازي ايرانيان باستان و هندوستان بوده است.
در قرن نوزدهم همراه با ظهور عصر مدرن، ورزش مدرن نيز ظهور مي کند، و بازي هاي با توپ هم مدرن مي شوند. به تعبير پير بورديو، در اين دوره «ورزش به عنوان امري متمايز از صرف بازي شکل مي گيرد» و «استقلال حوزه ورزش همراه با فرايند عقلانيت است که به قول وبر، هدف از آن، تضمين پيش بيني پذيري و محاسبه پذيري در وراي تفاوت هاي محلي و خاص گرايي است» (بورديو 1378: 366). فوتبال اگرچه گفته مي شود که سابقه اي چند قرني دارد اما شکل امروزي آن ابتدا در انگلستان در نيمه قرن نوزدهم بوجود آمد. ابتدا در 1863 قوانين مدون و واحدي براي فوتبال تدوين مي شود. شکل مدرن اين بازي در ابتدا در مدارس و دانشگاه ها بخصوص دانشگاه کمبريج گسترش يافت. در دهه هاي آخر قرن نوزدهم اين بازي حرفه اي مي شود و بتدريج بصورت باشگاه ها و ليگ هاي گسترده و سازمان يافته توسعه پيدا مي کند. اين بازي از همان ابتدا سرگرمي و ورزش عامه مردم و طبقه کارگر بود و برخلاف تنيس و پينگ پنگ که خصلت اشرافي داشتند «باله طبقه کارگر» لقب گرفته بود[1]. در عين حال مهمترين کارکرد اجتماعي فوتبال، سرگرمي، ورزش و تا حدي نيز کمک به تربيت و جامعه پذيري دانش آموزان و دانشجويان بود زيرا فوتبال آنگونه که از نيمه دوم قرن نوزدهم قاعده مند شده و بصورت نوعي فعاليت جمعي و غير خشونت بار و متکي بر نظم و آرامش خاص درآمده بود، مي توانست روش تربيتي مناسبي براي مراکز آموزشي باشد.
بري ريچاردز در کتاب «روانکاوي فرهنگ عامه» (1382) در فصلي با عنوان «شکوه اين بازي» به تحليل نشانه شناختي تاريخ فوتبال مي پردازد و به کارکردهاي جامعه پذيري و تربيتي اين بازي اشاره مي کند. «فوتبال در دبيرستانهاي خصوصي انگلستان جايگزين بازيهاي بيحساب و کتاب، پرخشونت و نامنظّمتر شده بود تا اوّلاً رشد ذهني و جسماني اعضاي آينده طبقه حاکم در بريتانيا تقويت گردد و ثانياً – از آن مهمتر – دانشآموزان با تن دادن به نظم بازي، بتوانند با رضا و رغبت بيشتري به اقتدار معلّمان تن در دهند. فوتبال، در دبيرستانهاي مختلف به انحاي گوناگون بازي ميشد و قوانين ثابتي وجود نداشت. با ورود دانشآموزان مدارس خصوصي به دانشگاه – خصوصاً دانشگاه کمبريج – تعدّد قوانين دردسرساز شد و نتيجه، يکسانسازي تدريجي قوانين بود. در جريان يکسانسازي قوانين، پيشنهاد منع کامل دست زدن به توپ، در دبيرستانهاي ايتن طرفدار داشت و برعکس، دبيرستان راگبي، هم طرفدار لگدزني و هم لمس و حمل توپ با دست بود. به اين ترتيب – آنطور که تاريخچة پيدايي بازي نشان ميدهد – قواعد فوتبال، بطور گستردهاي در جهت مهار نفس است. اين روند، با معقولسازي گستردهتري ادامه يافت و در ادامه، نقش داور پررنگ و پررنگتر شد. بحث اصلي اينجاست که اگر منع در دست گرفتن توپ، نقش تعيينکنندهاي در پيدايش رفتار فوتبال دارد؛ پس ميتوان با کشف دلالتهاي روانکاوانه اين نهي و «تابو»، دلايل جذّابيّت فوتبال را دريافت» .
طي قرن بيستم همراه با گسترش غرب و فرهنگ مدرن، فوتبال نيز به سراسر جهان اشاعه مي يابد و در اين کشورها بتدريج جذب هويت ها و فرهنگ هاي ملي و محلي مي شود. اما آنچه به افزايش نفوذ و اهميت فوتبال کمک مي نمايد رسانه ها هستند. فوتبال از دهه 1960 وارد دنياي رسانه ها مي شود و همراه با گسترش رسانه ها، بعد همگاني و جهاني بيشتري مي يابد. از اين لحظه است که فوتبال نقش جهاني و سياسي و اجتماعي کاملا متفاوت از نقش هاي تاريخي گذشته اش بدست مي آورد. درست از همين لحظه است که بازي فوتبال هويت رسانه اي پيدا مي کند و با گذشته تاريخي اش فاصله گرفته و علاوه از فرهنگ به عرصه هاي سياست و اقتصاد نيز وارد مي شود. رسانه ها فوتبال را همگاني و کالايي و لاجرم سياسي مي کنند. بگذاريد قبل از بررسي نظام مند و تفصيلي، به زباني ساده و با تکيه بر تجربه زيسته ام حکايت فوتبال رسانه اي يا رسانه اي شده را بيان کنم.من يك فوتباليست و هوادار فوتبال نيستم و حتي آشنايي كامل با زبان و قواعد بازي اين ورزش ندارم اما از تماشاي مسابقات ملي و بين المللي فوتبال در تلويزيون كه تيم ملي ايران در آنها حضور داشته باشد لذت مي برم و با علاقه اين نوع مسابقات را دنبال مي كنم. بسياري از كساني كه در مسابقات فوتبال ابراز احساسات مي كنند و از تماشاي آن لذت مي برند مانند من هستند. شايد بتوان گفت اكثريت مخاطبان رسانه اي مسابقات فوتبال از جنس من هستند يعني كساني كه شناخت و تجربه زيسته اي از اين ورزش ندارند.
براي مثال، زنان، كودكان، نوجوانان، گروه هاي سني كهنسالان و بسياري از مياسالان متعلق به گروه هاي اجتماعي خاص مانند استادان دانشگاه، مديران، رهبران سياسي، بسياري از روستاييان، عشاير و امثال اينها. اينها مخطبان فصلي يا مقطعي فوتبال هستند كه ارتباط حرفه اي با اين ورزش ندارند. اما اين مخاطبان فصلي يا مقطعي ورزش فوتبال اهميت زيادي دارند زيرا باعث گسترش نفوذ اجتماعي فوتبال در تمام جامعه مي شوند و ضرورت اجتماعي و اهميت اين ورزش را انكار ناپذير و اجتناب ناپذير مي سازند چنانكه ناگزير بايد فوتبال را در مجموعه تعاملات سياسي، اقتصادي و اجتماعي منظور داشت. به تعبير جاک اشتاين: «فوتبال بدون هوادارانش هيچ نيست.» يعني جذابيت ها و جايگاه اين بازي را نه بازيکنان بلکه هوادارانش مي سازند. اين گروه هواداران كه مي توان آنها را بدنه اجتماعي فوتبال ناميد حاصل رسانه ها و نفوذ آنها در جامعه است. من اين پديده را ”رسانه اي شدن“ فوتبال مي نامم و اين امر باعث تغيير فوتبال از يك امر ورزشي به يك امر اجتماعي با ابعاد مختلف مي شود. رسانه اي شدن فوتبال باعث توده گير شدن، مجازي شدن، ايدئولوژيك شدن، كالايي شدن و جهاني شدن فوتبال مي شود.
با توجه به اين تاثيرات و تحولاتي که رسانه ها در فوتبال بوجود آورده اند، ديگر نمي توان فوتبال را صرفا نوعي ورزش براي بدنسازي، يا نوعي بازي براي سرگرمي دانست. رسانه اي شدن فوتبال، چيستي اين بازي را دگرگون کرده است و ما براي فهم موقعيت کنوني اين بازي لاجرم بايد به اين پرسش بپردازيم که فوتبال چيست؟پاسخ اين پرسش به نحوه نگرش ما بستگي دارد. از ديد يک انقلابي پر شور مانند چگورا« فوتبال تنها بازي ساده نيست، بلکه سلاحي براي انقلاب است.» و نويسنده اي چون آلبر کامو در اين بازي اخلاق و تعهدات اجتماعي را جستجو مي کند و مي نويسد: «تمام آنچه من از اخلاق و تعهد مي دانم، مديون فوتبال هستم». و برخي نيز مانند مرلي کسلر، بالعکس، اين بازي را سرزنش کرده و معتقدند:«بازيکنان فوتبال فاحشگاني مانند که اندام شان را براي لذت بيگانگان بخدمت گرفته اند». و حتي برخي مانند جورج اورول فوتبال را منبع غير اخلاقيات دانسته اند.
اورول در 1948 مي نويسد: "فوتبال جنگ است بدون تيراندازي. ورزشِ جدي با بازي منصفانه سر و کار ندارد. فوتبال با نفرت، حسادت، خودنمايي و بيتوجهي به همه قواعد و مقررات پيوند خورده است". (به نقل از ناقد 1385). عده اي ديگر فارغ از قضاوت هاي اخلاقي، بر اهميت نقش و کارکرد اجتماعي فوتبال تاکيد کرده اند. اريک هابزبام براي مثال مي نويسد: «اجتماع تخيلي ميليوني ملت وقتي بر روي نام تيم ملي يازده نفره فوتبال ناميده مي شود، به نظر واقعي تر جلوه مي کند.» و برخي نيز عنصر رقابت در اين بازي را تعريف کننده ماهيت آن مي دانند. ژان پل سارتر، براي مثال، در پاسخ بهاين پرسش که فوتبال چيست، گفته است: "فوتبال، بازي سادهاي است که البته با حضور تيم حريف همه چيز پيچيده و دشوار ميشود".(ناقد 1385). بهر حال، اين پاسخ هاي اديبانه، فيلسوفانه و اخلاقي، اگرچه هر يک بر جنبه اي از فوتبال اشاره مي کنند اما هيچيک نمي توانند موقعيت اجتماعي کنوني فوتبال را توضيح دهند. براي شناخت فوتبال نيازمند تحليلي نظام مندتر و روشمندتر از اين بازي ورزشي هستيم. در اينجا تلاش مي کنم تا حد ممکن به اين امر بپردازم.
دو رويكرد كلي دروني يا ”رهيافت ورزشي“ و بيروني يا ”رهيافت اجتماعي“ مي توان براي شناخت و تحليل ورزش فوتبال اتخاذ كرد. در رويكرد دروني يا ورزشي جنبه هاي فني فوتبال به مثابه نوعي كنش رقابتي براي هدف هاي ”بدنسازي“ و ”سرگرمي سازي“ مورد توجه قرار مي گيرد. هدف تحليل گران ورشي كمك به بهبود و ارتقاء تيم هاي ورزشي و شناخت ساز و كارهاي دروني اين ورزش در ميدان مسابقه است. متخصصان اين امر اغلب تجربه و شناخت نزديك و مستقيم از فوتبال دارند. مربيان، بازيگران، متخصصان تربيت بدني و روزنامه نگاران كساني هستند كه توانايي تحليل فوتبال به مثابه ورزش را دارند. اما در ”رويكرد اجتماعي“، فوتبال نه صرف نوعي ورزش بلكه نوعي ”كنش جمعي“ و ”نهاد اجتماعي“ است. از اين منظر عالمان اجتماعي، فوتبال را هم به مثابه ”امر اجتماعي“ و هم به مثابه ”مسئله اجتماعي“ تحليل كرده اند.
فوتبال به مثابه امر و مسئله اي اجتماعي تنها در سال هاي اخير توجه محققان و نظريه پردازان اجتماعي را به خود معطوف كرده است و نگاه غالب به فوتبال رويكرد ورزشي بوده و منتقدان ورزشي صاحبنظران امر فوتبال شناخته شده اند. اما در سال هاي اخير با توجه به گستردگي نقش و كاركرد اين ورزش در عرصه هاي اجتماعي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي، ديگر نقدها و نظريه هاي ورزشي قادر به ”تبيين همه جانبه“ اين ورزش اجتماعي نيستند و ضرورت تبيين هاي اجتماعي براي شناخت اين امر آشكار شده است. از اين منظر فوتبال را مانند ساير پديده هاي اجتماعي مي توان در پرتو رويكردهاي جامعه شناختي، انسان شناختي، روان شناختي و مطالعات فرهنگي بررسي نمود. پرسش كانوني در رويكرد اجتماعي به فوتبال تبيين نسبت ميان جامعه و فوتبال است. از اينرو مانند اقتصاد، خانواده، سياست، آموزش و رسانه، در اينجا نيز مي توان به فوتبال از رويكردهاي نظري كلاسيك كاركردگرايانه، تضادگرايانه، ساخت گرايانه و تعامل گرايانه بهره جست. همچنين در پرتو رويكردهاي متأخر فمنيستي، مطالعات فرهنگي، ارتباطات و جهاني شدن نيز مي توان به فوتبال نگاه كرد. هر يك از چهارچوب هاي نظري مذكور بخشي از پديده اجتماعي فوتبال را آشكار مي سازند. در يك طبقه بندي كلي مي توان ابعاد اجتماعي فوتبال را بصورت زير فهرست بندي كرد:
ريشه هاي اجتماعي فوتبال:
تحليل هاي تاريخي و جامعه شناسي تاريخي مي توانند ريشه هاي اجتماعي فوتبال را نشان دهند. فوتبال با توسعه، مدرنيته، ايدوئولوژي هاي سياسي ناسيوناليسم و مباحث هويت ارتباط نزديك دارد و اين تحولات و نقل و انتقالات كلان اجتماعي در ظهور و گسترش و طرز عمل آن نقش داشته و دارند.
محيط اجتماعي فوتبال:
فوتبال در جوامع با ساختارها و فرهنگ هاي متفاوت انجام مي شود. از اينرو محيط هاي اجتماعي متفاوتي براي فوتبال وجود دارد. اين محيط ها هر يك به گونه متفاوتي فوتبال را متأثر مي سازند.
پيامدهاي اجتماعي فوتبال:
فوتبال به مثابه امر اجتماعي با كليت نظام اجتماعي در ارتباط متقابل است. از اينرو چگونگي اين ورزش نه تنها با مسائل جوانان، سلامتي، سرگرمي، و فراغت بلكه با مسائل زنان، شهروندي، سياست، اقتصاد، فرهنگ، رسانه ها و بسيار مسائل ديگر در آميخته و پيامدهاي گوناگوني بوجود آورده است.
فرايندهاي اجتماعي فوتبال:
فوتبال به مثابه نوعي ورزش جمعي مولد مجموعه وسيعي از فرايندهاي اجتماعي است كه در سازمان اجتماعي مديريت اين ورزش شكل مي گيرد. نحوه تعامل و مديريت باشگاه ها و ليگ هاي ورزشي فوتبال، سازمان اجتماعي مسابقات محلي، ملي، منطقه اي و بين المللي، تعاملات و روابط دروني بين ورزشكاران، مربيان، منتقدان ورزشي، هواداران و هواخواهان فوتبال همه فرايندهاي اجتماعي هستند كه بيش از آنكه به قواعد بازي فوتبال مرتبط باشد متأثر از بعد اجتماعي فوتبال هستند.
بازنماي اجتماعي فوتبال:
رسانه ها به نحو گسترده و توده گيري مسابقات فوتبال را منعكس و بازنما مي سازند. اين بازنمايي منجر به تبديل فوتبال به نوعي صورت نمادين مي شود. صور نمادين فوتبال در رسانه ها از فوتبال ”ارزش نمادين“ و ”كالاي نمادين“ مي سازد. اين ”ارزش سازي“ باعث پيوند فوتبال با نظام معنايي جامعه بصورت كلي مي گردد و نتيجتا با اشكال نظام هاي معنايي سياسي، ديني، فكري، هنري و فرهنگي در مي آميزد.
يك تحليل اجتماعي همه جانبه تنها با در نظر گرفتن اين ابعاد اجتماعي است كه مي تواند شناخت و تبيين قابل اعتماد از فوتبال به مثابه امر اجتماعي ارائه كند. از ميان انبوه مسائل و ابعاد اجتماعي فوتبال مسئله نسبت بين فوتبال و رسانه از همه مهمتر است زيرا همان طور که پيشتر گفتيم اين رسانه است كه ورزش فوتبال را به شكل كنوني آن مبدل به موضوعي جهاني و در سطح ملت به مثابه امر ملي درآورده است. همچنين فهم و تفسير توده ها از اين ورزش توسط رسانه ها شكل داده مي شود. بدون رسانه توده هاي انبوه مردم قادر به مشاركت جمعي در اين ورزش نخواهند بود. از اينرو فهم فوتبال در جهان معاصر نيازمند فهم رابطه آن با رسانه ها است.
منبع:http://www.ikvu.ir/خ