جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
وهابيت و کشتار مسلمانان
-(6 Body) 
وهابيت و کشتار مسلمانان
Visitor 472
Category: دنياي فن آوري

توافق محمد بن عبدالوهاب با محمد بن سعود براى کشتن مسلمانان

سرانجام پسر عبدالوهاب از «عيينه‏» بيرون رانده شد و به سال‏1160 به شهر «درعيه‏» رفت (همان شهرى که مرکز مسيلمه کذاب‏بود) و در خانه مردى به نام «عبدالله بن سويلم‏» فرود آمد ودر آن موقع حکمران اين سرزمين «محمد بن سعود» (جد آل سعود) از قبيله «عنيزه‏» بود، محمد بن سعود زنى داشت ‏به نام‏«موصى‏» دختر «ابى وحطان‏» از آل کثير که زنى با تدبير و خردمند بود، اين زن از وضع شيخ اطلاع يافت و به محمد، شوهر خود اظهار داشت که اين مرد غنيمتى است که خدا به تو فرستاده، مقدم‏او را گرامى بدار و در بزرگداشت وى کوشا باش و يارى او را غنيمت‏ شمار.
ابن سعود پيشنهاد زن خود را پذيرفت و در خانه عبدالله بن‏سويلم به ديدن شيخ رفت و به عزت و نيکى به او مژده داد، شيخ‏نيز قدرت و تسلط بر همه بلاد نجد را به وى بشارت داد و درباره‏روش پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اصحاب آن حضرت در امر به معروف و نهى از منکرو جهاد در راه خدا سخن گفت و همچنين به او يادآور شد که هربدعتى گمراهى است و اين که مردم نجد بدعتهائى بکار مى‏برند، ومرتکب ظلم مى‏شوند و دچار اختلاف و تفرقه هستند.
محمد بن سعود، سخنان شيخ محمد را به مصلحت‏ خود تشخيص داد وآنها را پذيرفت و به وى اطمينان داد که به ياريش برخواهد خاست‏و بامخالفان، جهاد خواهد کرد ولى به دو شرط: يکى آن که وقتى‏ کارها رو به راه شد، شيخ از او جدا نشود و با ديگرى رابطه‏برقرار نکند. دوم اين که مجاز باشد خراجى را که همه‏ساله ازاهل درعيه، دريافت مى‏دارد، بازهم دريافت کند. شيخ شرط اول راپذيرفت و درباره شرط دوم گفت: اميد است‏خداوند فتوحات و غنائم‏بسيارى بيشتر از خراج درعيه نصيب تو گرداند (1) . بدين ترتيب‏محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود در مورد جنگ با مخالفان وامر به معروف و نهى از منکر و اقامه شعائر دين (طبق عقايد خود) با يکديگر بيعت کردند.
بعضى از مستشرقين مثل «فيليپ حتى‏» (2) و «گلدزيهر» (3) وبرخى ديگر گفته‏اند: محمد بن سعود پسر خود عبدالعزيز را دامادشيخ ساخت و اگر اين امر صحيح باشد، موجب رابطه نزديکترى ميان‏آن دو گرديد و اين عهد و پيمان ميان آل سعود و عائله‏عبدالوهاب تا به امروز همچنان استمرار دارد و روابط فاميلى‏نيز همچنان ميان آنها در جريان است (4) .

عثمان بن معمر نخستين قربانى اين توافق

گفتيم که «عثمان بن معمر»، امير عيينه، شيخ را از آن شهربيرون کرد، اما وقتى «محمد بن سعود»، امير درعيه به يارى‏شيخ شتافت و با يکديگر بيعت کردند و کار او بالا گرفت، عثمان‏از کار خود به شدت پشيمان شد و به اين فکر افتاد که شيخ محمدرا دوباره به «عيينه‏» برگرداند و بدين منظور با جمعى ازياران خود، به درعيه رفت و شيخ را به بازگشت‏به عيينه، ترغيب‏کرد، اما شيخ بازگشت‏خود را موکول به اجازه «محمد بن سعود»نمود، محمد هم به هيچ‏وجه به اين امر راضى نشد و عثمان به‏عيينه باز گشت درحالى که سخت پشيمان و بيمناک بود (5) .
طولى نکشيد شيخ محمد حکم کفر عثمان بن معمر را صادر کرد وگفت: «ان عثمان بن معمر مشرک کافر» و دو نفر را مامور کشتن‏او نمود، آن دو نفر در نماز جمعه شرکت کردند و پس از پايان‏نماز او را در محراب مسجد در ماه رجب سال 1163 به قتل‏رساندند، روز بعد محمد بن عبدالوهاب به عيينه آمد و «مشارى‏بن معمر» را که از پيروانش بود، به عنوان حاکم عيينه تعيين‏کرد (6) .
با اين که «عثمان بن معمر» هميشه کمک مردم درعيه بود و باتزويج کردن دخترش با «عبدالعزيز بن محمد» با سعوديها روابطنزديکترى برقرار کرده بود و از اين دختر فرزندى به دنيا آمده‏به نام «سعود» که در عصر او و هابيها به اوج قدرت رسيدند،ولى شيخ اولين کارى که کرد، عثمان را به بهانه اين که کافرشده، به قتل رساند و شخصا به «عيينه‏» رفت و دستور داد قصرآل معمر را با خاک يکسان کردند (7) .
حال نمى‏دانيم چگونه «عثمان بن معمر» حاکم عيينه کافر و مشرک‏شده بود که در روز جمعه در محراب نماز به قتل رسيد؟! در آن‏وقت که شيخ محمد به درعيه آمد و با محمد بن سعود براى کشتن‏مسلمانان توافق کرد مردم درعيه در نهايت تنگدستى و احتياج‏بودند و براى قوت روزانه خود کار مى‏کردند و نيز در مجلس شيخ‏حاضر مى‏شدند تا به وعظ او گوش فرا دهند.
«ابن بشر نجدى‏» چنين مى‏گويد: من (ابن بشر) شهر درعيه را بعداز اين تاريخ در زمان سعود، مشاهده کردم درحالى که مردم آن ازثروت فراوان برخوردار بودند و سلاحهاى ايشان با زر و سيم تزيين‏شده بود و بر اسبهاى اصيل سوار مى‏شدند و از لباسهاى فاخر به‏تن مى‏کردند و از هر لحاظ در نعمت و رفاه بودند، به حدى که‏زبان از شرح و بيان آن ناتوان است. روزى در يکى از بازارهاى‏درعيه ديدم که مردها در طرفى و زنها در طرف ديگر قرار داشتند،در آنجا، طلا و نقره و اسلحه و شتر و اسب و گوسفند و لباسهاى‏فاخر و مواد غذائى، به قدرى زياد بود که زبان از وصف آن عاجزاست تا چشم کار مى‏کرد، بازار ديده مى‏شد و من فرياد فروشندگان‏و خريداران را مى‏شنيدم که مانند زنبور عسل همهمه مى‏کردند که‏يکى مى‏گفت فروختم و ديگرى مى‏گفت‏خريدم (8) .
«ابن بشر» از ثروتهاى انباشته در درعيه، سخن گفته ولى شرح‏نداده است که اين ثروتهاى هنگفت از کجا پيدا شده بود ولى ازتاريخ پيداست که آن از حمله به قبائل و شهرهاى ديگر نجد وغارت کردن اموال ديگر مسلمانان به دست آمده بود. خود ابن بشردر ضمن بيان سيره سعود بن عبدالعزيد(درگذشته 1229) گفته است‏که وى در حملات خود جز کودکان نابالغ و زنان و سالخوردگان، همه‏را از دم شمشير مى‏گذرانيد و تمام اموال را تصاحب مى‏کرد (9) .
پس از آن که محمد بن عبدالوهاب براى کشتار مسلمانان با حکمران‏درعيه محمد بن سعود پيمان بست، آنگاه به روساى قبائل و تمام‏مردم نجد و قاضيان نامه نوشته و آنها را به قبول مذهب تازه‏ فرا خواند، برخى پيروى کردند و برخى نيز بى‏اعتنائى نمودند. او مردم درعيه را به جنگ و پيکار فرا خواند، آنان به نداى وى‏ پاسخ گفتند. و اعلان نمود تمام اهل نجد بدون استثناء «کفره‏تباح دماوهم و نساوهم و متملکاتهم و المسلم هو من آمن بالسنه‏التى يسير عليها محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود» (10)
«کافر هستند و خونها و زنها و اموالشان مباح است، مسلمان کسى ‏است ‏به سنتى که محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود سير مى‏کنند، ايمان بياورد».
بعد از پنج‏سال از پيمان «محمد بن عبدالوهاب و محمد بن‏سعود»، هنوز سلطه امير درعيه در منطقه حتى در نزديکترين ‏آباديها پذيرفته نشده بود. در «حريملا»; «سلمان‏» برادر«محمد بن عبدالوهاب‏» مردم را بر ضد وهابيها تحريک مى‏کرد و به تمام شهرهاى نجد نامه‏هائى فرستاد و در آنها تعاليم برادرش ‏را مصيبت‏بار خواند، نامه‏هاى او در مردم اثر مى‏گذاشت، الا اين‏که «عبدالعزيز» با 800 نفر پياده و 20 سواره بر «حريملا»استيلا يافت و «سلمان‏» به طرف «سدير» فرار کرد (11) .
«ملطبرون‏» مى‏گويد: او در سرزمين نجد مذهبش را آشکار ساخت وسعود از وى تبعيت نمود، او مردى بود زيرک و محکم‏ کار بود. هريک خود را با ديگرى تقويت کرد، سعود با پيروى از آئين تازه ‏«محمد بن عبدالوهاب‏» پايه‏هاى کومت‏ خويش را محکم مى‏کرد و پسر عبدالوهاب هم در اثر کمک‏هاى نظامى سعود و به زور شمشير او داعيه خويش را بگسترد و تقويت نمود و در نتيجه، سعود حکمران ‏منطقه، و محمد بن عبدالوهاب رهبر مذهبى مردم شد.
فرزندان هر يک پست پدر خود را اشغال مى‏کردند و بعد از آن که‏سعود بر قبيله خود پيروز گشت و بر دو قبيله ديگر از يمن نيزغلبه يافت و قبائل بسيارى از عرب و نيز همه اعراب نجد به‏ وهابيت گرويدند. شهر درعيه را که در جنوب شرقى بصره واقع است، پايتخت ‏خويش قرار داد و پس از پانزده سال، حکومت ‏سعود توسعه‏ پيدا کرد و باز به توسعه بيشترى حرص مى‏ورزيد.
او از پيروان خود يک دهم چهار پايان، نقدينه و اجناس، بلکه ‏انسانها را مى‏گرفت. او با قرعه‏کشى، يک‏دهم(110) نيروى انساني ‏پيروان خود را به خدمت ‏خويش مى‏گماشت، در نتيجه ثروتى کلان بهم ‏رساند و سپاهى انبوه تدارک ديد که بر يکصد و بيست هزار رزمنده ‏بالغ مى‏شد (12) .
«زينى دحلان‏» در کتاب «خلاصه الکلام فى امراء البلد الحرام‏» مى‏نويسد: «ابتداى ظهور محمد بن عبدالوهاب به سال 1142ه بودو پس از پنج ‏سال آئين او شهرت پيدا کرد و عقايد واهى او درنجد ظاهر شد و علنا تعاليم خود را بر مردم بخواند.
حکمران درعيه محمد بن سعود به يارى او شتافت و اهالى اين شهررا به متابعت وى فراخواند آنها نيز جملگى تبعيت کردند و به‏ تدريج طوائف بسيارى از عربها از او پيروى نمودند تا نيروى اوعظيم شد به حدى که عربهاى بدوى از او بيمناک شدند.
برنامه دعوتش اين بود که مى‏گفت: «انما ادعوکم الى التوحيد وترک الشرک بالله‏» (13) .«من شما را به توحيد و يگانه‏پرستى وترک شرک به خدا فرا مى‏خوانم‏».
در دائره‏المعارف اسلامى مى‏نويسد: «محمد بن سعود» پس از توافق‏با «محمد بن عبدالوهاب‏» در سال 1159، از هر طرف به بلادمجاور و مناطق بدويانى که به او نزديک بودند، حمله مى‏برد واموالشان را غارت مى‏کرد، اين امر باعث‏شد که امراى نيرومندنجد که با او همسايه بودند، مانند بنى‏خالد از «لحايا»(احسا) و «آل مکرمى‏» از نجران، در کار او مداخله نمايند، اما آنها نتوانستند جلو پيشرفت وهابيت را بگيرند (14) .
نخستين کسى که با «محمد بن سعود» به دشمنى برخاست، «دهام‏بن دواس‏» بود که به درعيه حمله برد و دو پسر محمد ، فيصل و سعود را به قتل رساند (15) .
در سال 1162 اشراف مکه، جريان کار وهابيان را به باب عالى ‏عثمانى اطلاع دادند و اين نخستين بار بود که حکومت عثمانى از فتنه وهابى اطلاع يافت.
ابن بشر مى‏نويسد: «سال 1178 براى محمد بن سعود سخت‏ترين سالها بود، زيرا «عرعربن خالدى‏» حاکم احسا و «حسن بن هبه‏الله‏» حاکم نجران با يکديگر هم‏قسم شده بودند که به «درعيه‏» حمله‏کنند و دعوت جديد دينى را از ميان ببرند و شوکت مروجان آن رادرهم شکنند. از طرفى محمد بن سعود مى‏ديد که هنوز سپاه عرعر و ديگر مخالفان او نرسيده، فرزندش در ناحيه حائر، ما بين خرج و رياض شکست‏خورده و حدود 500 کشته و 200 اسير داده است. اين ‏پيشامدها او را بسيار نگران ساخته بود، اما شيخ محمد او را باسخنان خود، دلگرم مى‏ساخت. در اينجا شيخ محمد بن عبدالوهاب يک ‏زيرکى بزرگ ديبلوماسى نشان داد و حاکم احساء نرسيده با حاکم ‏نجران صلح برقرار نمود و لذا نجرانيها بدون اين که منتظر آمدن ‏سپاه عرعر بشوند، منطقه را ترک گفته به سوى احساء حرکت‏کردند (16) . و بدين ترتيب خطرى که در اين ناحيه، محمد بن سعودرا تهديد مى‏کرد، از ميان رفت و پس از رفتن آنها، سپاه عرعرفرا رسيد و در پشت‏حصار درعيه ماندند و کارى نتوانستند انجام‏بدهند (17) .

وهابيان و شرفاء مکه

«زينى دحلان‏» مى‏نويسد: «وهابيها در زمان حکومت‏ شريف مسعود متوفى به سال 1165 سى تن از علماى خود را براى بحث و گفتگو به‏ مکه و مدينه فرستادند. شريف مسعود از علماى حرمين خواست که با آنان به بحث و گفتگو بپردازند و علماى مکه با آنها بحث کردند و سرانجام عقائد آنها را فاسد و بى‏اساس يافتند و قاضى شرع حکم‏کفر آنان را صادر کرد و به حبسشان فرمان داد، برخى از آنان ‏زندانى و برخى ديگر فرار را بر قرار ترجيح دادند» (18) .
«زينى دحلان‏» در کتاب ديگر مى‏گويد: «وهابيان نزد شريف مسعودعده‏اى را فرستادند تا از او اجازه حج دريافت دارند، مقصود نهائى آنها اين بود که معتقدات خود را به مردم حرمين شريفين‏عرضه کنند، آنان قبل از اين، سى تن از علماى خود را فرستاده ‏بودند تا به اثبات تباهى عقايد اهل مکه و مدينه بپردازند.
وهابيان تا آنجا حاضر بودند که در مقابل دريافت اجازه حج مال‏ مقررى به‏طور ساليانه به عهده بگيرند. مردم مکه و مدينه پيدايش‏ مسلک و هابى را شنيده بودند ولى از حقيقت آن آگاه نبودند. چون‏علماى نجد به مکه رسيدند، شريف مسعود، دستور داد علماى حرمين ‏با آنان به مناظره بپردازند، سرانجام شريف به قاضى شريح دستورداد سند به کفر آنها بنويسد و آنها را زندانى کرد و دست وپايشان را در غل و زنجير نهاد» (19) .
در سال 1179ه محمد بن سعود پس از سى سال فرمانروائى به هلاکت‏رسيد (20) .
و «عبدالعزيز» بزرگترين پسر «محمد بن سعود» به جاى پدرنشست و زمام امور را در دست گرفت. «ابن غنام‏» و «ابن بشر» نوشته‏اند که «عبدالعزيز» تنها حاکم و صاحب تخت نبود، بلکه‏ امام و پيشواى وهابيها به حساب مى‏آمد (21) .
او در راه پيشرفت مسلک وهابى و توسعه حکومت‏ خود ، بسيار کوشش ‏کرد. وى در سى سال اول فرمانروائى خود، مدام با قبائل مجاوردر حال جنگ بود و اغلب آنها را شکست داده و رام کرده بود و درسال 1208 منطقه احسا را فتح کرد و با فتح احسا و قطيف، وهابيان به کرانه‏هاى خليج فارس راه يافتند.
البته سلطه سعوديها تنها قائم به سلاح نبود، بلکه به مجرد فتح‏ يک منطقه، عده‏اى از علماى وهابى از درعيه مى‏رسيدند و مردم را به قول خودشان به توحيد حقيقى دعوت مى‏کردند. بنابراين قسمتى ‏از ساکنان درعيه را علماء و مبلغين وهابى تشکيل مى‏دادند که ‏براى تبليغ مسلک وهابيت ‏به سراسر منطقه اعزام مى‏گرديدند (22) .
جلوتر گفتيم: محمد بن عبدالوهاب عده‏اى از علماى وهابى را براى ‏اظهار دعوت و گرفتن اجازه حج نزد شريف مسعود فرستاد ولى شريف‏ مسعود دستور دستگيرى آنان را صادر کرد و حکم به کفرشان داد واجازه حج هم به آنان نداد.
وهابيها تا فوت «شريف مسعود»(1165) از شرکت در مراسم حج ‏محروم بودند، بعد از شريف مسعود، برادرش «شريف مساعد بن‏سعيد» به امارت مکه رسيد. وهابيها براى دريافت اجازه حج‏عده‏اى را نزد او فرستادند، او نيز مانند برادرش از دادن ‏اجازه، خوددارى کرد.
«مساعد» در سال 1184 درگذشت و برادرش «شريف احمد» به جاى ‏او نشست. امير درعيه عده‏اى از علماى وهابى را نزد او فرستاد.
شريف به علماى مکه دستور داد آنها را بيازمايند علماى مکه ‏آنها را آزمايش کردند و آنها را بى‏دين و زنديق تشخيص دادند وشريف اجازه حج ‏به آنها نداد. و در سال 1186 «شريف سرور بن‏مساعد» امارت مکه را از عمويش گرفت. وى اجازه زيارت خانه خدارا به وهابيان داد به شرط اين که مانند رافضه و عجم‏ها صد راس‏اسب بپردازند ولى آنان از اين که مثل رافضى‏ها باشند، از پرداخت آن امتناع کردند (23) .
و چون در سال 1202 شريف سرور درگذشت، «شريف غالب‏» جانشين اوگرديد باز وهابيها عده‏اى را براى گرفتن اجازه ج‏به مکه‏فرستادند، شريف غالب نيز از دادن اجازه به آنها امتناع ورزيدو آماده جنگ با «عبدالعزيز» امير وهابى‏گرديد و در سال 1205لشگرى جهت جنگ با وهابيها آماده ساخت (24) .
«عبدالعزيز» که همواره در فکر تصرف مکه بود و بهانه‏اى براى‏اين کار مى‏جست، بلافاصله به سوى مکه لشگر کشيد و ميان او وشريف غالب جنگ آغاز گشت. اين جنگ از سال 1205 تا سال 1220ادامه داشت و در اين مدت پانزده واقعه مهم ميان طرفين رخ دادولى کار يک طرفه نشد.
«صلاح‏الدين مختار» مولف کتاب «تاريخ‏المملکه‏العربيه‏السعوديه‏» درباره اين جنگ مى‏نويسد:
«در سال 1205 شريف غالب، سپاه گرانى که تعداد آن به ده هزارتن بالغ مى‏شد، و بيش از 20 عدد توپ همراه ايشان بود، به‏فرماندهى برادرش «عبدالعزيز» براى جنگ با مردم نجد، تجهيزکرد ولى سپاه مزبور کارى از پيش نبرد».
نويسنده مزبور، دفاع وهابيان را به طرز مبالغه‏آميزى وصف کرده‏و از جمله نوشته است که سپاه عظيم شريف غالب که در بين راه،جمعى از عشاير حجاز و شمر و مطير و افراد ديگر نيز به آنهاملحق شده بودند، نتوانستند قصر بسام را که فقط سى تن از آن‏دفاع مى‏کردند، به تصرف خود درآورند و همچنين نتوانستند قريه‏شعرا را بعد از يک محاصره طولانى فتح کنند درحالى که بيش ازچهل تن از آن دفاع نمى‏کردند (25) . اين جنگها همچنان ادامه داشت‏و محمد بن عبدالوهاب آخرين سالهاى عمر خود را مى‏گذراند،عبدالعزيز براى تحکيم موفقيت‏خود و خاندانش با صلاحديد شيخ،سلطنت را در خانواده خود ارثى ساخت و پسرش سعود را در حال‏حيات خود به ولايت عهدى انتخاب کرد و شيخ نيز آن را تاييدنمود (26) . و سرانجام شيخ محمد بن عبدالوهاب در سال 1206 به‏هلاکت رسيد و حکومت پادشاهى وهابى براساس مسلک محمد بن‏عبدالوهاب در نجد برقرار کرد.

پي نوشت‌ها:

1- ابوعليه، عبدالفتاح، محاضرات فى تاريخ الدوله‏السعوديه‏الاولى،ص 14 - 13 - تاريخ الجزيره‏العربيه فى عصر شيخ محمد بن‏عبدالوهاب، تاليف حسين خلف شيخ خزعلى، ص 161.
2- فيليب حتى، تاريخ عرب، ج‏2، ص 926، ترجمه فارسى.
3- العقيده و الشريعه، ص 267.
4- جبران شاميه، آل سعود ماضيهم و مستقبلهم ، ص 23، طبع رياض.
5- حسين خلف، الشيخ خزعل، تاريخ الجزيره‏العربيه فى عصر شيخ‏محمد بن عبدالوهاب، ص 2 - 161.
6- ابن بشر، عنوان المجد، ج‏1، ص 23 - 24 - ابن غنام، تاريخ‏نجد، ج‏2، ص 13 ، 14.
7- ابن غنام، تاريخ نجد، ج‏2، ص 57 - ابن بشر، عنوان المجد، ج‏1،ص 43.
8- عنوان المجد، ج‏1، ص 13.
9- عنوان المجد، ج‏1، ص 170.
10- تاريخ نجد، و... ص 98، 99.
11- ابن غنام، تاريخ نجد، ج‏2، ص 45 - ابن بشر، عنوان المجد،ج‏1، ص 29 ، 30.
12- جغرافياى ملطبرون، بنا به نقل کشف الارتياب، ص 13.
13- به نقل کشف الارتياب، ص 13.
14- دائره‏المعارف اسلامى، ج‏1، ص 191، ترجمه عربى.
15- رساله شيخ عبدالرحمن آل شيخ، ج‏2، ص 24، ابن بشر.
16- ابن غنام، تاريخ نجد، ج‏2، ص 66 - 65 - ابن بشر، عنوان‏المجد، ج‏1، ص 48 - 47 - حافظ وهبه، جزيره‏العرب فى القرن‏العشرين، ص 244.
17- تاريخ نجد، ج‏2، ص 66 - ابن بشر، ج‏1، ص 8 - 49.
18- خلاصه‏الکلام، به نقل کشف الارتياب، ص 13.
19- الدرر السنيه، ص 44 - 43.
20- دائره‏المعارف اسلامى، ج‏1، ص 191.
21- تاريخ العربيه‏السعوديه، ص 30.
22- تاريخ العربيه‏السعوديه، ص 31.
23- الدرر السنيه، ص 43.
24- همان مدرک.
25- صلاح الدين مختار، تاريخ المملکه‏العربيه‏السعوديه، ج‏1، ص 52.
26- تاريخ العربيه‏السعوديه، ص 34.

منبع:مکتب اسلام- سال 1377- ش12
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image