توافق محمد بن عبدالوهاب با محمد بن سعود براى کشتن مسلمانان
سرانجام پسر عبدالوهاب از «عيينه» بيرون رانده شد و به سال1160 به شهر «درعيه» رفت (همان شهرى که مرکز مسيلمه کذاببود) و در خانه مردى به نام «عبدالله بن سويلم» فرود آمد ودر آن موقع حکمران اين سرزمين «محمد بن سعود» (جد آل سعود) از قبيله «عنيزه» بود، محمد بن سعود زنى داشت به نام«موصى» دختر «ابى وحطان» از آل کثير که زنى با تدبير و خردمند بود، اين زن از وضع شيخ اطلاع يافت و به محمد، شوهر خود اظهار داشت که اين مرد غنيمتى است که خدا به تو فرستاده، مقدماو را گرامى بدار و در بزرگداشت وى کوشا باش و يارى او را غنيمت شمار.
ابن سعود پيشنهاد زن خود را پذيرفت و در خانه عبدالله بنسويلم به ديدن شيخ رفت و به عزت و نيکى به او مژده داد، شيخنيز قدرت و تسلط بر همه بلاد نجد را به وى بشارت داد و دربارهروش پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اصحاب آن حضرت در امر به معروف و نهى از منکرو جهاد در راه خدا سخن گفت و همچنين به او يادآور شد که هربدعتى گمراهى است و اين که مردم نجد بدعتهائى بکار مىبرند، ومرتکب ظلم مىشوند و دچار اختلاف و تفرقه هستند.
محمد بن سعود، سخنان شيخ محمد را به مصلحت خود تشخيص داد وآنها را پذيرفت و به وى اطمينان داد که به ياريش برخواهد خاستو بامخالفان، جهاد خواهد کرد ولى به دو شرط: يکى آن که وقتى کارها رو به راه شد، شيخ از او جدا نشود و با ديگرى رابطهبرقرار نکند. دوم اين که مجاز باشد خراجى را که همهساله ازاهل درعيه، دريافت مىدارد، بازهم دريافت کند. شيخ شرط اول راپذيرفت و درباره شرط دوم گفت: اميد استخداوند فتوحات و غنائمبسيارى بيشتر از خراج درعيه نصيب تو گرداند (1) . بدين ترتيبمحمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود در مورد جنگ با مخالفان وامر به معروف و نهى از منکر و اقامه شعائر دين (طبق عقايد خود) با يکديگر بيعت کردند.
بعضى از مستشرقين مثل «فيليپ حتى» (2) و «گلدزيهر» (3) وبرخى ديگر گفتهاند: محمد بن سعود پسر خود عبدالعزيز را دامادشيخ ساخت و اگر اين امر صحيح باشد، موجب رابطه نزديکترى ميانآن دو گرديد و اين عهد و پيمان ميان آل سعود و عائلهعبدالوهاب تا به امروز همچنان استمرار دارد و روابط فاميلىنيز همچنان ميان آنها در جريان است (4) .
عثمان بن معمر نخستين قربانى اين توافق
گفتيم که «عثمان بن معمر»، امير عيينه، شيخ را از آن شهربيرون کرد، اما وقتى «محمد بن سعود»، امير درعيه به يارىشيخ شتافت و با يکديگر بيعت کردند و کار او بالا گرفت، عثماناز کار خود به شدت پشيمان شد و به اين فکر افتاد که شيخ محمدرا دوباره به «عيينه» برگرداند و بدين منظور با جمعى ازياران خود، به درعيه رفت و شيخ را به بازگشتبه عيينه، ترغيبکرد، اما شيخ بازگشتخود را موکول به اجازه «محمد بن سعود»نمود، محمد هم به هيچوجه به اين امر راضى نشد و عثمان بهعيينه باز گشت درحالى که سخت پشيمان و بيمناک بود (5) .
طولى نکشيد شيخ محمد حکم کفر عثمان بن معمر را صادر کرد وگفت: «ان عثمان بن معمر مشرک کافر» و دو نفر را مامور کشتناو نمود، آن دو نفر در نماز جمعه شرکت کردند و پس از پاياننماز او را در محراب مسجد در ماه رجب سال 1163 به قتلرساندند، روز بعد محمد بن عبدالوهاب به عيينه آمد و «مشارىبن معمر» را که از پيروانش بود، به عنوان حاکم عيينه تعيينکرد (6) .
با اين که «عثمان بن معمر» هميشه کمک مردم درعيه بود و باتزويج کردن دخترش با «عبدالعزيز بن محمد» با سعوديها روابطنزديکترى برقرار کرده بود و از اين دختر فرزندى به دنيا آمدهبه نام «سعود» که در عصر او و هابيها به اوج قدرت رسيدند،ولى شيخ اولين کارى که کرد، عثمان را به بهانه اين که کافرشده، به قتل رساند و شخصا به «عيينه» رفت و دستور داد قصرآل معمر را با خاک يکسان کردند (7) .
حال نمىدانيم چگونه «عثمان بن معمر» حاکم عيينه کافر و مشرکشده بود که در روز جمعه در محراب نماز به قتل رسيد؟! در آنوقت که شيخ محمد به درعيه آمد و با محمد بن سعود براى کشتنمسلمانان توافق کرد مردم درعيه در نهايت تنگدستى و احتياجبودند و براى قوت روزانه خود کار مىکردند و نيز در مجلس شيخحاضر مىشدند تا به وعظ او گوش فرا دهند.
«ابن بشر نجدى» چنين مىگويد: من (ابن بشر) شهر درعيه را بعداز اين تاريخ در زمان سعود، مشاهده کردم درحالى که مردم آن ازثروت فراوان برخوردار بودند و سلاحهاى ايشان با زر و سيم تزيينشده بود و بر اسبهاى اصيل سوار مىشدند و از لباسهاى فاخر بهتن مىکردند و از هر لحاظ در نعمت و رفاه بودند، به حدى کهزبان از شرح و بيان آن ناتوان است. روزى در يکى از بازارهاىدرعيه ديدم که مردها در طرفى و زنها در طرف ديگر قرار داشتند،در آنجا، طلا و نقره و اسلحه و شتر و اسب و گوسفند و لباسهاىفاخر و مواد غذائى، به قدرى زياد بود که زبان از وصف آن عاجزاست تا چشم کار مىکرد، بازار ديده مىشد و من فرياد فروشندگانو خريداران را مىشنيدم که مانند زنبور عسل همهمه مىکردند کهيکى مىگفت فروختم و ديگرى مىگفتخريدم (8) .
«ابن بشر» از ثروتهاى انباشته در درعيه، سخن گفته ولى شرحنداده است که اين ثروتهاى هنگفت از کجا پيدا شده بود ولى ازتاريخ پيداست که آن از حمله به قبائل و شهرهاى ديگر نجد وغارت کردن اموال ديگر مسلمانان به دست آمده بود. خود ابن بشردر ضمن بيان سيره سعود بن عبدالعزيد(درگذشته 1229) گفته استکه وى در حملات خود جز کودکان نابالغ و زنان و سالخوردگان، همهرا از دم شمشير مىگذرانيد و تمام اموال را تصاحب مىکرد (9) .
پس از آن که محمد بن عبدالوهاب براى کشتار مسلمانان با حکمراندرعيه محمد بن سعود پيمان بست، آنگاه به روساى قبائل و تماممردم نجد و قاضيان نامه نوشته و آنها را به قبول مذهب تازه فرا خواند، برخى پيروى کردند و برخى نيز بىاعتنائى نمودند. او مردم درعيه را به جنگ و پيکار فرا خواند، آنان به نداى وى پاسخ گفتند. و اعلان نمود تمام اهل نجد بدون استثناء «کفرهتباح دماوهم و نساوهم و متملکاتهم و المسلم هو من آمن بالسنهالتى يسير عليها محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود» (10)
«کافر هستند و خونها و زنها و اموالشان مباح است، مسلمان کسى است به سنتى که محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود سير مىکنند، ايمان بياورد».
بعد از پنجسال از پيمان «محمد بن عبدالوهاب و محمد بنسعود»، هنوز سلطه امير درعيه در منطقه حتى در نزديکترين آباديها پذيرفته نشده بود. در «حريملا»; «سلمان» برادر«محمد بن عبدالوهاب» مردم را بر ضد وهابيها تحريک مىکرد و به تمام شهرهاى نجد نامههائى فرستاد و در آنها تعاليم برادرش را مصيبتبار خواند، نامههاى او در مردم اثر مىگذاشت، الا اينکه «عبدالعزيز» با 800 نفر پياده و 20 سواره بر «حريملا»استيلا يافت و «سلمان» به طرف «سدير» فرار کرد (11) .
«ملطبرون» مىگويد: او در سرزمين نجد مذهبش را آشکار ساخت وسعود از وى تبعيت نمود، او مردى بود زيرک و محکم کار بود. هريک خود را با ديگرى تقويت کرد، سعود با پيروى از آئين تازه «محمد بن عبدالوهاب» پايههاى کومت خويش را محکم مىکرد و پسر عبدالوهاب هم در اثر کمکهاى نظامى سعود و به زور شمشير او داعيه خويش را بگسترد و تقويت نمود و در نتيجه، سعود حکمران منطقه، و محمد بن عبدالوهاب رهبر مذهبى مردم شد.
فرزندان هر يک پست پدر خود را اشغال مىکردند و بعد از آن کهسعود بر قبيله خود پيروز گشت و بر دو قبيله ديگر از يمن نيزغلبه يافت و قبائل بسيارى از عرب و نيز همه اعراب نجد به وهابيت گرويدند. شهر درعيه را که در جنوب شرقى بصره واقع است، پايتخت خويش قرار داد و پس از پانزده سال، حکومت سعود توسعه پيدا کرد و باز به توسعه بيشترى حرص مىورزيد.
او از پيروان خود يک دهم چهار پايان، نقدينه و اجناس، بلکه انسانها را مىگرفت. او با قرعهکشى، يکدهم(110) نيروى انساني پيروان خود را به خدمت خويش مىگماشت، در نتيجه ثروتى کلان بهم رساند و سپاهى انبوه تدارک ديد که بر يکصد و بيست هزار رزمنده بالغ مىشد (12) .
«زينى دحلان» در کتاب «خلاصه الکلام فى امراء البلد الحرام» مىنويسد: «ابتداى ظهور محمد بن عبدالوهاب به سال 1142ه بودو پس از پنج سال آئين او شهرت پيدا کرد و عقايد واهى او درنجد ظاهر شد و علنا تعاليم خود را بر مردم بخواند.
حکمران درعيه محمد بن سعود به يارى او شتافت و اهالى اين شهررا به متابعت وى فراخواند آنها نيز جملگى تبعيت کردند و به تدريج طوائف بسيارى از عربها از او پيروى نمودند تا نيروى اوعظيم شد به حدى که عربهاى بدوى از او بيمناک شدند.
برنامه دعوتش اين بود که مىگفت: «انما ادعوکم الى التوحيد وترک الشرک بالله» (13) .«من شما را به توحيد و يگانهپرستى وترک شرک به خدا فرا مىخوانم».
در دائرهالمعارف اسلامى مىنويسد: «محمد بن سعود» پس از توافقبا «محمد بن عبدالوهاب» در سال 1159، از هر طرف به بلادمجاور و مناطق بدويانى که به او نزديک بودند، حمله مىبرد واموالشان را غارت مىکرد، اين امر باعثشد که امراى نيرومندنجد که با او همسايه بودند، مانند بنىخالد از «لحايا»(احسا) و «آل مکرمى» از نجران، در کار او مداخله نمايند، اما آنها نتوانستند جلو پيشرفت وهابيت را بگيرند (14) .
نخستين کسى که با «محمد بن سعود» به دشمنى برخاست، «دهامبن دواس» بود که به درعيه حمله برد و دو پسر محمد ، فيصل و سعود را به قتل رساند (15) .
در سال 1162 اشراف مکه، جريان کار وهابيان را به باب عالى عثمانى اطلاع دادند و اين نخستين بار بود که حکومت عثمانى از فتنه وهابى اطلاع يافت.
ابن بشر مىنويسد: «سال 1178 براى محمد بن سعود سختترين سالها بود، زيرا «عرعربن خالدى» حاکم احسا و «حسن بن هبهالله» حاکم نجران با يکديگر همقسم شده بودند که به «درعيه» حملهکنند و دعوت جديد دينى را از ميان ببرند و شوکت مروجان آن رادرهم شکنند. از طرفى محمد بن سعود مىديد که هنوز سپاه عرعر و ديگر مخالفان او نرسيده، فرزندش در ناحيه حائر، ما بين خرج و رياض شکستخورده و حدود 500 کشته و 200 اسير داده است. اين پيشامدها او را بسيار نگران ساخته بود، اما شيخ محمد او را باسخنان خود، دلگرم مىساخت. در اينجا شيخ محمد بن عبدالوهاب يک زيرکى بزرگ ديبلوماسى نشان داد و حاکم احساء نرسيده با حاکم نجران صلح برقرار نمود و لذا نجرانيها بدون اين که منتظر آمدن سپاه عرعر بشوند، منطقه را ترک گفته به سوى احساء حرکتکردند (16) . و بدين ترتيب خطرى که در اين ناحيه، محمد بن سعودرا تهديد مىکرد، از ميان رفت و پس از رفتن آنها، سپاه عرعرفرا رسيد و در پشتحصار درعيه ماندند و کارى نتوانستند انجامبدهند (17) .
وهابيان و شرفاء مکه
«زينى دحلان» مىنويسد: «وهابيها در زمان حکومت شريف مسعود متوفى به سال 1165 سى تن از علماى خود را براى بحث و گفتگو به مکه و مدينه فرستادند. شريف مسعود از علماى حرمين خواست که با آنان به بحث و گفتگو بپردازند و علماى مکه با آنها بحث کردند و سرانجام عقائد آنها را فاسد و بىاساس يافتند و قاضى شرع حکمکفر آنان را صادر کرد و به حبسشان فرمان داد، برخى از آنان زندانى و برخى ديگر فرار را بر قرار ترجيح دادند» (18) .
«زينى دحلان» در کتاب ديگر مىگويد: «وهابيان نزد شريف مسعودعدهاى را فرستادند تا از او اجازه حج دريافت دارند، مقصود نهائى آنها اين بود که معتقدات خود را به مردم حرمين شريفينعرضه کنند، آنان قبل از اين، سى تن از علماى خود را فرستاده بودند تا به اثبات تباهى عقايد اهل مکه و مدينه بپردازند.
وهابيان تا آنجا حاضر بودند که در مقابل دريافت اجازه حج مال مقررى بهطور ساليانه به عهده بگيرند. مردم مکه و مدينه پيدايش مسلک و هابى را شنيده بودند ولى از حقيقت آن آگاه نبودند. چونعلماى نجد به مکه رسيدند، شريف مسعود، دستور داد علماى حرمين با آنان به مناظره بپردازند، سرانجام شريف به قاضى شريح دستورداد سند به کفر آنها بنويسد و آنها را زندانى کرد و دست وپايشان را در غل و زنجير نهاد» (19) .
در سال 1179ه محمد بن سعود پس از سى سال فرمانروائى به هلاکترسيد (20) .
و «عبدالعزيز» بزرگترين پسر «محمد بن سعود» به جاى پدرنشست و زمام امور را در دست گرفت. «ابن غنام» و «ابن بشر» نوشتهاند که «عبدالعزيز» تنها حاکم و صاحب تخت نبود، بلکه امام و پيشواى وهابيها به حساب مىآمد (21) .
او در راه پيشرفت مسلک وهابى و توسعه حکومت خود ، بسيار کوشش کرد. وى در سى سال اول فرمانروائى خود، مدام با قبائل مجاوردر حال جنگ بود و اغلب آنها را شکست داده و رام کرده بود و درسال 1208 منطقه احسا را فتح کرد و با فتح احسا و قطيف، وهابيان به کرانههاى خليج فارس راه يافتند.
البته سلطه سعوديها تنها قائم به سلاح نبود، بلکه به مجرد فتح يک منطقه، عدهاى از علماى وهابى از درعيه مىرسيدند و مردم را به قول خودشان به توحيد حقيقى دعوت مىکردند. بنابراين قسمتى از ساکنان درعيه را علماء و مبلغين وهابى تشکيل مىدادند که براى تبليغ مسلک وهابيت به سراسر منطقه اعزام مىگرديدند (22) .
جلوتر گفتيم: محمد بن عبدالوهاب عدهاى از علماى وهابى را براى اظهار دعوت و گرفتن اجازه حج نزد شريف مسعود فرستاد ولى شريف مسعود دستور دستگيرى آنان را صادر کرد و حکم به کفرشان داد واجازه حج هم به آنان نداد.
وهابيها تا فوت «شريف مسعود»(1165) از شرکت در مراسم حج محروم بودند، بعد از شريف مسعود، برادرش «شريف مساعد بنسعيد» به امارت مکه رسيد. وهابيها براى دريافت اجازه حجعدهاى را نزد او فرستادند، او نيز مانند برادرش از دادن اجازه، خوددارى کرد.
«مساعد» در سال 1184 درگذشت و برادرش «شريف احمد» به جاى او نشست. امير درعيه عدهاى از علماى وهابى را نزد او فرستاد.
شريف به علماى مکه دستور داد آنها را بيازمايند علماى مکه آنها را آزمايش کردند و آنها را بىدين و زنديق تشخيص دادند وشريف اجازه حج به آنها نداد. و در سال 1186 «شريف سرور بنمساعد» امارت مکه را از عمويش گرفت. وى اجازه زيارت خانه خدارا به وهابيان داد به شرط اين که مانند رافضه و عجمها صد راساسب بپردازند ولى آنان از اين که مثل رافضىها باشند، از پرداخت آن امتناع کردند (23) .
و چون در سال 1202 شريف سرور درگذشت، «شريف غالب» جانشين اوگرديد باز وهابيها عدهاى را براى گرفتن اجازه جبه مکهفرستادند، شريف غالب نيز از دادن اجازه به آنها امتناع ورزيدو آماده جنگ با «عبدالعزيز» امير وهابىگرديد و در سال 1205لشگرى جهت جنگ با وهابيها آماده ساخت (24) .
«عبدالعزيز» که همواره در فکر تصرف مکه بود و بهانهاى براىاين کار مىجست، بلافاصله به سوى مکه لشگر کشيد و ميان او وشريف غالب جنگ آغاز گشت. اين جنگ از سال 1205 تا سال 1220ادامه داشت و در اين مدت پانزده واقعه مهم ميان طرفين رخ دادولى کار يک طرفه نشد.
«صلاحالدين مختار» مولف کتاب «تاريخالمملکهالعربيهالسعوديه» درباره اين جنگ مىنويسد:
«در سال 1205 شريف غالب، سپاه گرانى که تعداد آن به ده هزارتن بالغ مىشد، و بيش از 20 عدد توپ همراه ايشان بود، بهفرماندهى برادرش «عبدالعزيز» براى جنگ با مردم نجد، تجهيزکرد ولى سپاه مزبور کارى از پيش نبرد».
نويسنده مزبور، دفاع وهابيان را به طرز مبالغهآميزى وصف کردهو از جمله نوشته است که سپاه عظيم شريف غالب که در بين راه،جمعى از عشاير حجاز و شمر و مطير و افراد ديگر نيز به آنهاملحق شده بودند، نتوانستند قصر بسام را که فقط سى تن از آندفاع مىکردند، به تصرف خود درآورند و همچنين نتوانستند قريهشعرا را بعد از يک محاصره طولانى فتح کنند درحالى که بيش ازچهل تن از آن دفاع نمىکردند (25) . اين جنگها همچنان ادامه داشتو محمد بن عبدالوهاب آخرين سالهاى عمر خود را مىگذراند،عبدالعزيز براى تحکيم موفقيتخود و خاندانش با صلاحديد شيخ،سلطنت را در خانواده خود ارثى ساخت و پسرش سعود را در حالحيات خود به ولايت عهدى انتخاب کرد و شيخ نيز آن را تاييدنمود (26) . و سرانجام شيخ محمد بن عبدالوهاب در سال 1206 بههلاکت رسيد و حکومت پادشاهى وهابى براساس مسلک محمد بنعبدالوهاب در نجد برقرار کرد.
پي نوشتها:
1- ابوعليه، عبدالفتاح، محاضرات فى تاريخ الدولهالسعوديهالاولى،ص 14 - 13 - تاريخ الجزيرهالعربيه فى عصر شيخ محمد بنعبدالوهاب، تاليف حسين خلف شيخ خزعلى، ص 161.
2- فيليب حتى، تاريخ عرب، ج2، ص 926، ترجمه فارسى.
3- العقيده و الشريعه، ص 267.
4- جبران شاميه، آل سعود ماضيهم و مستقبلهم ، ص 23، طبع رياض.
5- حسين خلف، الشيخ خزعل، تاريخ الجزيرهالعربيه فى عصر شيخمحمد بن عبدالوهاب، ص 2 - 161.
6- ابن بشر، عنوان المجد، ج1، ص 23 - 24 - ابن غنام، تاريخنجد، ج2، ص 13 ، 14.
7- ابن غنام، تاريخ نجد، ج2، ص 57 - ابن بشر، عنوان المجد، ج1،ص 43.
8- عنوان المجد، ج1، ص 13.
9- عنوان المجد، ج1، ص 170.
10- تاريخ نجد، و... ص 98، 99.
11- ابن غنام، تاريخ نجد، ج2، ص 45 - ابن بشر، عنوان المجد،ج1، ص 29 ، 30.
12- جغرافياى ملطبرون، بنا به نقل کشف الارتياب، ص 13.
13- به نقل کشف الارتياب، ص 13.
14- دائرهالمعارف اسلامى، ج1، ص 191، ترجمه عربى.
15- رساله شيخ عبدالرحمن آل شيخ، ج2، ص 24، ابن بشر.
16- ابن غنام، تاريخ نجد، ج2، ص 66 - 65 - ابن بشر، عنوانالمجد، ج1، ص 48 - 47 - حافظ وهبه، جزيرهالعرب فى القرنالعشرين، ص 244.
17- تاريخ نجد، ج2، ص 66 - ابن بشر، ج1، ص 8 - 49.
18- خلاصهالکلام، به نقل کشف الارتياب، ص 13.
19- الدرر السنيه، ص 44 - 43.
20- دائرهالمعارف اسلامى، ج1، ص 191.
21- تاريخ العربيهالسعوديه، ص 30.
22- تاريخ العربيهالسعوديه، ص 31.
23- الدرر السنيه، ص 43.
24- همان مدرک.
25- صلاح الدين مختار، تاريخ المملکهالعربيهالسعوديه، ج1، ص 52.
26- تاريخ العربيهالسعوديه، ص 34.
منبع:مکتب اسلام- سال 1377- ش12/خ