جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
آ مثل آهو
-(6 Body) 
آ مثل آهو
Visitor 438
Category: دنياي فن آوري
آهو خواست برود لب چشمه آب بخورد؛ اما از مار بزرگ مي ترسيد.به آسمان نگاه کرد و گفت:«خدايا! يک فکرخوب به من بده.»فکر کرد و فکر کرد تا راهي به نظرش رسيد. آهو رفت لب چشمه.ماربزرگ وقتي آهو را ديد،سرش را بلند کرد و گفت:«واي! چه غذاي خوش مزه اي! چه آهوي نازي!»آهو جلو نرفت.کمي دورترايستاد و گفت:«واي خدا! چه قدر اين آقاي مار شبيه خواهرش است.»
مارگفت:« من،من که خواهر ندارم.»
آهو گفت:« چرا.من خواهرت را ديدم. رنگ بدنش مثل رنگ بدن تواست. قيافه اش مثل قيافه ي تو است. اگرباورنداري،بيا برويم خواهرت را نشانت بدهم.» مار گفت:«راست مي گويي؟ برويم ببينيم کجاست؟»آهو،مار را برد لب يک چاه . چاه آب داشت.آهو گفت:«توي چاه را نگاه کن.خواهرت آن جا گير کرده و دارد گريه مي کند.»مار به چاه نگاه کرد.عکس خودش را توي آب چاه ديد. بعد گفت:«راست مي گويي ها.»آهو تا ديد مار سرش را توي چاه برد،با پايش محکم به مار زد،او را توي چاه انداخت و در چاه را بست.
آهو خوش حال و خندان به طرف چشمه رفت و حسابي آب خورد. بعد داد زد:«آهاي حيوانات جنگل! بياييد آب بخوريد. مارديگراين جا نيست.»

منبع:نشريه سنجاقک،شماره 56
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image