1. وحدت، رمز پيروزى ملتها:
شکى نيست که يکى از عوامل پيشرفت ملّتها و رمز پيروزى آنان، پيوند و اتّحاد بوده است. همان گونه که با اتّحاد قطرات آب، مخزن بزرگ سد، تشکيل و با پيوستن جوىهاى کوچک به همديگر رودخانههاى عظيم ايجاد مىشود، با اتّحاد انسانها نيز صفوف بزرگى تشکيل مىشود که دشمن با نگاهش به وحشت افتاده و فکر تجاوز به آنان را براى هميشه از سر بيرون مىکند: «... تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکُمْ»(1)؛ ... تا به وسيله فراهم ساختن امکانات، دشمن خدا و دشمن خويش را بترسانيد.
قرآن مجيد، ملل اسلامى را به سوى يگانه عامل وحدت، تمسک به حبل اللّه دعوت مىکند و از هرگونه تفرقه برحذر مىدارد: «وَاعتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلاَ تَفَرَّقُوا»(2)؛ و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراکنده نشويد.
تمام مسلمانان را امّت واحد و داراى هدف واحد و خداى واحد مىداند: «إِنَّ هَـذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّهً وَ حِدَهً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ»(3)؛ قطعا اين (پيامبران بزرگ و پيروانشان) همه امّت واحدى بودند (و پيرو يک هدف) و من پروردگار شما هستم پس مرا پرستش کنيد!
قرآن، امّت اسلامى را با هم برادر به حساب آورده و انتظار دارد که روابط ميان آنان همانند روابط دو برادر با يکديگر صميمانه باشد و در صورت بروز کوچکترين اختلاف، دستور صلح و آشتى مىدهد: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْکُمْ وَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ»(4) ؛ موءمنان برادر يک ديگرند پس دو برادر خود را صلح و آشتى دهيد و تقواى الهى پيشه کنيد، باشد که مشمول رحمت او شويد!
2. تفرقه بدترين عذاب آسمانى:
از سويى ديگر، خداوند، اختلاف و پراکندگى و به جان هم افتادن را يکى از بدترين عذابها بهشمار مىآورد: «قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَىآ أَن يَبْعَثَ عَلَيْکُمْ عَذَابًا مِّن فَوْقِکُمْ أَوْمِن تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ أَوْ يَلْبِسَکُمْ شِيَعًا وَيُذِيقَ بَعْضَکُم بَأْسَ بَعْضٍ»(5)؛ بگو او تواناست که از بالاى سرتان يا از زير پاهايتان عذابى بر شما بفرستد، يا شما را گروه گروه به جان هم اندازد [و دچار تفرقه سازد] و عذاب بعضى از شما را به بعضى ديگر بچشاند.
ابن اثير مىگويد: «مراد از «شِيَعا» همان تفرقه ميان امّت اسلامى است»(6). و به پيامبر گرامى صلىاللهعليهوآله دستور مىدهد که با افرادى که دچار تفرقه شده و در اختلاف خود اصرار مىورزند، رابطه نداشته باشد: «إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَکَانُوا شِيَعًا لَّسْتَ مِنْهُمْ فِى شَىْءٍ إِنَّمَآ أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُم بِمَا کَانُوا يَفْعَلُونَ »(7)؛ کسانى که آيين خود را پراکنده ساختند و به دستههاى گوناگون (و مذاهب مختلف) تقسيم شدند، تو هيچ گونه رابطهاى با آنها ندارى! سر و کار آنها تنها با خداست سپس خدا آنها را از آن چه انجام مىدادند، باخبر مىکند.
او به مسلمانها فرمان مىدهد که همانند مشرکانى که دچار تفرقه شده وبه اختلاف خود مىبالند، نباشند: «وَ لاَ تَکُونُوا مِنَ الْمُشْرِکِينَ * مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ کَانُوا شِيَعًا کُلُّ حِزْبِ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ »(8)؛ نباشيد از کسانى که دين خود را پراکنده ساختند و به دستهها و گروهها تقسيم شدند! و (عجب اينکه) هر گروهى به آنچه نزد آنهاست (دلبسته و) خوشحالند!
3. نگرانى رسول گرامى صلىاللهعليهوآله از اختلاف امّت:
هرگونه اختلاف ميان امّت اسلامى موجب نگرانى حضرت بود؛ سيوطى و ديگران آوردهاند: مردى به نام «شاس بن قيس» که پرورش يافته دوران جاهليّت بود و کينه و حسد مسلمانان در سينهاش شعله مىکشيد، يک نفر جوان يهودى را تحريک کرد که ميان دوقبيله بزرگ اسلامى اوس و خزرج، اختلاف ايجاد کند.
اين يهودى جنگها و درگيرىهاى زمان جاهليّت را براى افراد دو قبيله يادآور شد و آتش فتنه را روشن ساخت به طورى که آنان شمشير به دست گرفته و در برابر هم صفآرايى کردند.
رسول گرامى صلىاللهعليهوآله از اين قضيه مطلع شد، به همراه تعدادى از مهاجران و انصار در محل درگيرى حاضر شد و فرمود:
يا معشر المسلمين، اللّه اللّه ، أبدعوى الجاهليّهِ وأنا بين أَظْهُرِکم؟ بعد إذ هداکم اللّه إلى الإسلام وأکرمکم به، وقَطَع به عنکم أمرَ الجاهليّهِ ، وَاسْتَنْقَذَکم به من الکفر، وألَّف به بينکم ، تَرْجِعُون إلى ما کنتم عليه کفّارا؛ اى مسلمانان ، آيا خدا را فراموش کردهايد و شعار جاهليّت سر مىدهيد با اين که هنوز در ميان شما حضور دارم. پس از آن که خداوند شما را به نور اسلام هدايت کرد و به شما ارزش داد و فتنههاى دوران جاهليّت را ريشهکن ساخت و از کفر، رهايى بخشيد و ميان شما الفت و برادرى برقرار کرد، شما دوباره مىخواهيد به دوران کفر جاهلى برگرديد؟
در اثر سخنان رسول گرامى صلىاللهعليهوآله متوجّه شدند که اين فتنه، توطئه شيطانى است، از اين کار خويش پشيمان شده و سلاحها را به زمين گذاشتند و در حالى که اشک از ديدگانشان جارى بود، دست در گردن هم انداختند و همديگر را غرق بوسه ساخته و در معيت رسول گرامى صلىاللهعليهوآله به طرف منازل خود بازگشتند(9).
4. دعوت به اختلاف، از آثار شوم جاهليت:
پس از پيروزى مسلمانان در جنگ بنى المصطلق، ميان مردى از انصار و مهاجر اختلاف افتاد، مرد انصارى فرياد برآورد و قبيله خود را به کمک خواست و مرد مهاجر نيز با فرياد خود مهاجران را به استمداد طلبيد، وقتى اين سخن به گوش پيامبر گرامى صلىاللهعليهوآله رسيد، فرمود:
اين سخن زشت و قبيح را کنار بگذاريد، چون اين رفتارِ دوران جاهليّت مىباشد و خداوند متعال، مؤمنان را برادر يکديگر قرار داده و از يک حزب و يک گروه به حساب آورده، تمام فرياد خواهىها در هر زمان و مکان، بايد به صلاح اسلام و مسلمانان صورت گيرد، نه اين که به صلاح يک دسته و به ضرر دسته ديگر انجام پذيرد و پس از اين، هر کس چنين شعار جاهلى سر دهد، مورد نکوهش قرار گرفته و تعزير خواهد شد(10).
على (عليه السلام) بزرگ منادى و عامل وحدت
على عليهالسلام پس از رحلت پيامبر گرامى صلىاللهعليهوآله خلافت و امامت را حقّ مسلّم خويش مىدانست و معتقد بود که ربايندگان خلافت، در حقّ او جفا کردهاند: «ما زلت مظلوما منذ قَبَض اللّهُ نَبِيَّه صلىاللهعليهوآله »(11). او براى اثبات حقّانيّت خود از هيچ کوششى دريغ ننمود و براى رسيدن به حقّ مسلّم خود از همه يارى طلبيد(12)، حتّى همسر خود را سوار بر مرکبى نموده و به درِ خانه مهاجران رفت و از آنان استمداد نمود(13) ولى متأسّفانه به نداى حضرت پاسخ مثبت ندادند و حضرت جز اهل بيت خويش، کمک و ياورى نداشت و مصلحت نديد که آنان را در مقابل شمشير مخالفان قرار دهد(14). على عليهالسلام چشم خود را در حالى که پر از خار بود فرو بست و با استخوانى مانده در گلو، جام تلخ خانهنشينى را نوشيد(15).
آرى، امير مومنان عليهالسلام همين که احساس کرد زمينه براى احقاق حقّ مسلّمش فراهم نيست و قيام او جز تفرقه ميان امّت اسلامى حاصل ديگرى ندارد(16) سختترين مصيبتها را که به مانند تحمّل خار در چشم بود و جانکاهترين دوران را که به منزله استخوان در گلو بود، سپرى نمود(17)، ولى حاضر نشد وحدت و انسجام جامعه اسلامى پاشيده شود و حاصل تلاش بيست و سه ساله پيامبر گرامى صلىاللهعليهوآله توسّط منافقان و از دين برگشتگان و سيلى خوردگان از اسلام، از بين برود؛ بلکه در هر موردى که تشخيص مىداد رهنمودهاى او به صلاح اسلام و جامعه اسلامى است از هر گونه مساعدت مضايقه نکرد(18).
على عليهالسلام با اين که در باره خليفه اوّل و دوّم نظريه مثبتى نداشت و بنا به نقل صحيح مسلم که معتبرترين و صحيحترين کتاب اهل سنّت بعد از قرآن است؛ على عليهالسلام معتقد بودند که آن دو دروغگو، فريبکار و خائن هستند(19). ولى وجود اين اعتقاد هم باعث نشد که حضرت بدون داشتن نيروى کافى در برابر آنان بايستد و موجب ضعف و تباهى امّت اسلامى شود.
آثار شوم اختلاف از ديدگاه امام على (عليهالسلام)
1. عامل انحراف فکرى:
على عليهالسلام بر اين باور بود که «الْخِلاَفُ يَهْدِمُ الرَّأْيَ»(20)؛ انسان در محيط آرام مىتواند نظريه درست ارائه دهد ولى در جوّ آکنده از برخورد و اختلاف، دچار انحراف و کج فکرى مىشود.
2. نشانه بطلان قطعى يکى از دو طرف:
على عليهالسلام معتقد بود که دچار اختلاف شدن همان پيمودن راه باطل بيش نيست و مىفرمود:
مَا اخْتَلَفَ دَعْوَتان إلاّ کانَتْ إحْداهُما ضَلالَه(21)؛ اگر دو نظريّه در برابر هم قرار گرفت، قطعا يکى از آن دو باطل است.
يعنى همواره حقّ در برابر باطل است و اين دو هرگز با هم جمع نمىشوند.
3. زمينه ساز تسلط شيطان:
على عليهالسلام براى اين که نشان بدهد که تفرق گرايى، نتيجهاى جز طعمه شيطان شدن نيست، مىفرمود:
وَالْزَمُوا السَّوَادَ الاْءَعْظَمِ فَإِنَّ يَدَ اللّهِ مَعَ الْجَمَاعَهِ. وَ إِيَّاکُمْ وَالْفُرْقَهَ! فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ، کَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ(22)؛ ملازم جامعه اسلامى باشيد، چون دست خدا همواره با جماعت است و از تفرقه بهپرهيزيد، زيرا گروه اندک، طعمه شيطان مىشود، همانطورى که گوسفند رها شده از گلّه، نصيب گرگ مىشود.
4. نشانه پليدى باطن:
على عليهالسلام براى اثبات پستى و پليدى تفرقه و اختلاف مىفرمود:
«وَإِنَّمَا أَنْتُمْ إِخْوَانٌ عَلَى دِينِ اللّهِ، مَا فَرَّقَ بَيْنَکُمْ إِلاَّ خُبْثُ السَّرَائِرِ، وَسُوءُ الضَّمَائِرِ»(23)؛ همانا شما برادران دينى يکديگريد؛ چيزى جز درون پليد، و نيّت زشت، شما را از هم جدا نساخته است.
5. زمينه ساز فتنه:
على عليهالسلام به خوبى مىدانست که شيطان با فراهم ساختن زمينه اختلاف، بستر فتنه را مىگستراند و مىفرمود:
«إِنَّ الشَّيْطَانَ يُسَنِّي لَکُمْ طُرُقَهُ، وَ يُرِيدُ أَنْ يَحُلَّ دِينَکُمْ عُقْدَهً عُقْدَهً، وَيُعْطِيَکُمْ بِالْجَمَاعَهِ الْفُرْقَهَ، وَبِالْفُرْقَهِ الْفِتْنَهَ»(24)؛ همانا شيطان، راههاى خود را به شما آسان جلوه مىدهد، تا گرههاى محکم دين شما را يکى پس از ديگرى بگشايد، و به جاى وحدت و هماهنگى، بر پراکندگى شما بيفزايد.
6. وجوب نابودى اختلاف افکن:
على عليهالسلام فرمود:
«أَلاَ مَنْ دَعَا إِلَى هذَا الشِّعَارِ فَاقْتُلُوهُ، وَلَوْ کَانَ تَحْتَ عِمَامَتِي هذِهِ»(25)؛ آگاه باشيد هر کس که مردم را به اين شعار «تفرقه و جدايى» دعوت کند او را بکُشيد هر چند که زير عمامه من باشد.
آيا بحث امامت اختلاف انگيز است؟
شايد به ذهن برخى خطور کند که طرح مسايل اختلافى ميان شيعه و سنّى و يا شيعه و وهّابيّت با جريان وحدت ميان مسلمانان منافات دارد و زمينه رنجش خاطر بعضى را فراهم مىآورد و يا اين که موجب تفرقه گردد.
شهيد مطهّرى در اين باره مىگويد:
به هر حال طرفدارى از تز «اتّحاد اسلامى» ايجاب نمىکند که در گفتن حقايق کوتاهى شود، آن چه نبايد صورت گيرد، کارهايى است که احساسات و تعصّبات و کينههاى مخالف را برمىانگيزد، امّا بحث علمى سروکارش با عقل و منطق است، نه عواطف و احساسات(26).
حضرت آيه اللّه العظمى مکارم شيرازى مىفرمايد:
بعضى تا سخن از مسئله امامت به ميان مىآيد فوراً مىگويند: امروز، روز اين حرفها نيست!
امروز روز وحدت مسلمين است و گفتوگو از جانشين پيامبر صلىاللهعليهوآله مايه تفرقه و پراکندگى است.
ما امروز دشمنان مشترکى داريم که بايد به فکر آنها باشيم؛ صهيونيسم و استعمار غرب و شرق و بنابراين، اين مسايل اختلافى را بايد کنار بگذاريم؛ ولى اين طرز تفکّر مسلماً اشتباه است زيرا:
اوّلاً: آنچه مايه اختلاف و پراکندگى است جرّ و بحثهاى تعصبآميز و غير منطقى و پرخاشگرىهاى کينهتوزانه است. ولى بحثهاى منطقى و مستدل و دور از تعصّب و لجاجت و پرخاشگرى، در محيطى صميمانه و دوستانه، نه تنها تفرقه انگيز نيست، بلکه فاصلهها را کم مىکند و نقاط مشترک را تقويت مىنمايد.
من در سفرهاى خود به حجاز براى زيارت خانه خدا کراراً بحثهايى با علما و دانشمندان اهل سنّت داشتهام، هم ما و هم آنها احساس مىکرديم اين بحثها نه تنها سوءِ اثرى در مناسبات ما ندارد؛ بلکه باعث تفاهم و خوشبينى بيشتر مىشود، فاصلهها را کمتر مىکند و کينههاى احتمالى را از سينهها مىشويد.
مهم اين است که در اين بحثها روشن مىشود ما با يکديگر نقطههاى مشترک فراوانى داريم که مىتوانيم در برابر دشمنان مشترک، روى آن تکيه و تأکيد کنيم(27).
حضرت آيه اللّه العظمى فاضل لنکرانى رحمهالله در پيام خود به مناسبت ايّام فاطميّه سال 1382 فرمود:
«بزرگداشت شهادت اين بانوى بزرگوار که اوّلين و باشخصيتترين شهيده راه ولايت است، تجديد عهد با مقام شامخ ولايت که اکمال دين و اتمام نعمت خداوند با آن است، مىباشد... .
در اينجا تذکّر مجدّد اين نکته را لازم مىدانم که تعظيم اين ايّام و بهپا داشتن مجالس عزا و مصيبت از سيره مسلّمه و عملى امام خمينى ـ رضوان اللَّه تعالى عليه ـ بود و اين امر ارتباطى به قضيّه وحدت ندارد.
مسئله وحدتى راکه امام بزرگوار و آيه اللّه بروجردى ـ قدسسرّهما ـ بر آن تأکيد داشتند نه به اين معنا است که شيعه نسبت به اعتقادات مسلّمه خود سکوت کند يا آن را ناديده بگيرد بلکه مقصود وحدت تمامى مسلمين در برابر استکبار جهانى است که داعيه قدرت منحصره دارد و با الهام از صهيونيزم در فکر فرو پاشيدن مبانى متقن اسلام است.
اينک بر عموم شيعيان است که در روز سوم جمادى الثانيه که از طرف دولت جمهورى اسلامى تعطيل رسمى است، محافل و مجالس عزا اقامه نموده و با دستجات عزادار در کوچهها و خيابانها ظاهر شوند تا گوشهاى از حقِّ آن شهيد را ادا کرده باشيم».
ايشان در پيام خود به مناسبت فاطميّه سال 1381 نيز فرمودند: «صحيح است که مسئله وحدت مورد تأکيد معمار بزرگ انقلاب اسلامى حضرت امام خمينى قدسسره بود؛ امّا مقصود آن حضرت اين نبود که شيعه از مبانى اعتقادى متقن و محکم خويش دست بردارد و شاهد کذب و دروغ حتّى نسبت به فاطمه زهرا عليهاالسلام باشد(28).
نظر امام جمعه زاهدان:
مولوى عبدالحميد امام جمعه زاهدان در خطبه نماز جمعه 17 بهمن 1385، گفتند:
«هرکسى هر استدلالى دارد بايد در چارچوب عقل و منطق مطرح کند و کسى گلايه ندارد، ولى توهين به مقدّسات در هيچ مذهبى جايز نيست و هرکسى که روا بداند اين برخلاف نص قرآن و سنّت است، ما حتّىبه مقدّسات يهود و نصارى هم نبايد اهانت کنيم»(29).
پي نوشت:
(1) انفال (8) آيه 60.
(2) آل عمران (3) آيه 103.
(3) أنبياء (21) آيه 92.
(4) حجرات (49) آيه 10.
(5) انعام (8) آيه 65.
(6) النهايه فى غريب الحديث، ج 2، ص 520.
(7) انعام (8) آيه 159.
(8) روم (30) آيه 32.
(9) «فعرف القوم أنها نزغه من الشيطان وکيد من عدوهم لهم فألقوا السلاح وبکوا وعانق الرجال بعضهم بعضا ثمّ انصرفوا مع رسول الله صلى الله عليه وسلم سامعين مطيعين قد أطفأ الله عنهم کيد عدوّ اللّه شاس». در المنثور، ج 2، ص 57؛ جامع البيان، ج 4، ص 32؛ فتح القدير، ج 1، ص 368؛ تفسير آلوسى، ج 4، ص 14 و أسد الغابه، ج 1، ص 149.
(10) «دعوها فإنّها منتنه ... يعنى أنّها کلمه خبيثه، لأنّها من دعوى الجاهليّه واللّه سبحانه جعل الموءمنين إخوه وصيّرهم حزبا واحدا، فينبغى أن تکون الدعوه فى کلّ مکان وزمان لصالح الإسلام والمسلمين عامّه لا لصالح قوم ضدّ الآخرين، فمن دعا فى الإسلام بدعوى الجاهليه يُعزّر». سيره نبويّه، ج 3، ص 303، غزوه بنىالمصطلق و مجمع البيان، ج 5، ص293، رسائل و مقالات، ج 1، ص 431.
(11) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 283، الشافى فى الإمامه، ج 3، ص 110. ر.ک: الامامه والسياسه، تحقيق الشيرى، ج 1 ص 68، تحقيق الزينى، ج 1، ص 49 و بحارالأنوار، ج 29، ص 628.
(12) ابن قتيبه دينورى نقل مىکند: على عليهالسلام در همان روزهاى اوّل رحلت رسول اکرم صلىاللهعليهوآله و نشستن ابوبکر بر مسند خلافت مهاجران را مورد خطاب قرار داد و حقّانيّت خود را براى آنان بازگو کرد و شايستگى خود را براى مسند خلافت مطرح نمود. سخنان حضرت آن چنان در مخاطبان تأثير گذاشت که بشير بن سعد گفت: ياعلى! اگر انصار پيش از بيعت با ابوبکر اين سخن تو را مىشنيد، حتّى دو نفر در حقّانيّت تو اختلاف نمىکرد.
مشروح سخنان حضرت اين چنين است: «اللّه اللّه يا معشر المهاجرين! لاتخرجوا سلطان محمّد فى العرب عن داره وقعر بيته، إلى دورکم وقعور بيوتکم، ولا تدفعوا أهله عن مقامه فى الناس وحقّه، فواللّه يا معشر المهاجرين، لنحن أحقّ الناس به. لأنّا أهل البيت، ونحن أحقّ بهذا الأمر منکم ما کان فينا القارئ لکتاب اللّه، الفقيه في دين اللّه، العالم بسنن رسول اللّه، المضطلع بأمر الرعيّه، المدافع عنهم الأمور السيّئه، القاسم بينهم بالسويّه، واللّه إنّه لفينا، فلا تتّبعوا الهوى فتضلّوا عن سبيل اللّه، فتتزدادوا من الحقّ بعدا».
بشير بن سعد الأنصارى گفت: «لو کان هذا الکلام سمعته الأنصار منک يا على قبل بيعتها لأبى بکر، ما اختلف عليک اثنان». الامامه والسياسه، تحقيق الزينى، ج 1، ص 19.
(13) ابن قتيبه مىگويد: «وخرج علي ـ کرم اللّه وجهه ـ يحمل فاطمه بنت رسول اللّه [ صلىاللهعليهوآلهوسلم [ على دابّه ليلاً فى مجالس الأنصار تسألهم النصره، فکانوا يقولون: يا بنترسول اللّه! قدمضت بيعتنا لهذا الرجل ولو أنّ زوجک وابن عمک سبق إلينا قبل أبى بکر ما عدلنا به.
فيقول علي ـ کرم اللّه وجهه ـ : أفکنت أدع رسول اللّه [ صلىاللهعليهوآلهوسلم ] في بيته لم أدفنه، وأخرج أنازع الناس سلطانه؟ فقالت فاطمه: ماصنع أبوالحسن إلا ما کان ينبغى له، ولقد صنعوا ما للّه حسيبهم وطالبهم». الامامه والسياسه، تحقيق الزينى، ج 1، ص 19.
(14) على عليهالسلام در خطبه 217 نهج البلاغه مىفرمايد: «فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَيْسَ لِى مُعِينٌ إِلاّ أَهْلُ بَيْتِى فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَوْتِ»؛ پس از وفات پيامبر صلىاللهعليهوآله و بىوفايى ياران به اطراف خود نگاه کرده ياورى جز اهلبيت خود نديدم که اگر يارى کنند، کشته خواهند شد و به مرگ آنان رضايت ندادم.
(15) مولا على عليهالسلام فرمود: «وَ أَغْضَيْتُ عَلَى الْقَذَى وَ شَرِبْتُ عَلَى الشَّجَا وَ صَبَرْتُ عَلَى أَخْذِ الْکَظَمِ وَ عَلَى أَمَرَّ مِنْ طَعْمِ الْعَلْقَمِ؛ چشم پر از خار و خاشاک را ناچار فرو بستم و با گلويى که استخوان شکسته در آن گير کرده بود، جام تلخ حوادث را نوشيدم و خشم خويش فرو بردم و بر نوشيدن جام تلختر از گياه حنظل، شکيبايى نمودم». نهج البلاغه، خطبه 217.
(16) على عليهالسلام فرمود: «وأيم اللّه لولا مخافه الفرقه بين المسلمين ... لکنّا على غير ما کنّا لهم عليه؛ اگر ترس تفرقه ميان مردم نبود با هيئت حاکمه طور ديگر برخورد مىکردم». ابن أبى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 307 و مفيد ارشاد، ج 1، ص 245.
(17) حضرت در خطبه سوم نهج البلاغه مىفرمايد: «صبرت وفى العين قذى وفى الحلق شجى أرى تراثى نهبا»؛ صبر پيشه کردم در حالى که خار در چشم و استخوان در گلويم بود و مىنگريستم که چگونه حقّ و ميراث مرا به غارت مىبرند.
(18) نهج البلاغه، نامه 62: «حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَهَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الاْءِسْلاَمِ، يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دِينِ مُحَمَّدٍ [ صلىاللهعليهوآلهوسلم ] فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الاْءِسْلاَمَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْما أَوْ هَدْما... فَنَهَضْتُ فِى تِلْکَ الاْءَحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَزَهَقَ، وَاطْمَأَنَّ الدِّينُ وَتَنَهْنَهَ؛ تا آنجا که ديدم گروهى از اسلام بازگشته، مىخواهند دين محمد صلىاللهعليهوآله را نابود سازند، پس ترسيدم که اگر اسلام و طرفدارانش را يارى نکنم، رخنهاى در آن ببينم يا شاهد نابودى آن باشم ... پس در ميان آن آشوب و غوغا بپاخاستم تا آن که باطل از ميان رفت و دين استقرار يافته، آرام شد».
(19) بنا به نقل مسلم، عمر بن خطّاب خليفه دوم، جناب عباس و حضرت على عليهالسلام را خطاب کرده و مىگويد:«فَلَمَّا تُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ صلىاللهعليهوآله قَالَ أَبُو بَکْرٍ أَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللَّهِ صلىاللهعليهوآله ... فَرَأَيْتُمَاهُ کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا... ثُمَّ تُوُفِّيَ أَبُو بَکْرٍ وَأَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللَّهِ صلىاللهعليهوآله وَوَلِيُّ أَبِيبَکْرٍ فَرَأَيْتُمَانِي کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا... ؛ پس از رحلت رسول گرامى [ صلىاللهعليهوآله ]که ابوبکر گفت خليفه پيامبر است نظر شما دو نفر اين بود که وى دروغگو، گنهکار، فريبکار و خائن هست و هم چنين پس از فوت ابوبکر، من (عمر) گفتم که خليفه پيامبر و ابوبکر هستم، شما مرا نيز دروغگو، گنهکار، فريبکار و خائن دانستيد. صحيح مسلم، ج 5 ص 152، ح 4468، کتاب الجهاد، باب 15، حکم الفئ.
(20) نهج البلاغه، حکمت 215.
(21) نهج البلاغه، حکمت 183.
(22) نهج البلاغه، خطبه 126.
(23) نهج البلاغه خطبه 113.
(24) نهج البلاغه خطبه 121.
(25) نهج البلاغه خطبه 127.
(26) همان، ص 19.
(27) پنجاه درس اصول عقائد، ص 227.
(28) به نقل از: سايت معظّمٌ له.
(29) به نقل از: سايت رسمى حوزه علميّه زاهدان sonnionain.com.
/خ