جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
ارزش و جايگاه وحدت از منظر قرآن و سنّت
-(2 Body) 
ارزش و جايگاه وحدت از منظر قرآن و سنّت
Visitor 457
Category: دنياي فن آوري

1. وحدت، رمز پيروزى ملت‏ها:

شکى نيست که يکى از عوامل پيشرفت ملّت‏ها و رمز پيروزى آنان، پيوند و اتّحاد بوده است. همان گونه که با اتّحاد قطرات آب، مخزن بزرگ سد، تشکيل و با پيوستن جوى‏هاى کوچک به هم‏ديگر رودخانه‏هاى عظيم ايجاد مى‏شود، با اتّحاد انسان‏ها نيز صفوف بزرگى تشکيل مى‏شود که دشمن با نگاهش به وحشت افتاده و فکر تجاوز به آنان را براى هميشه از سر بيرون مى‏کند: «... تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکُمْ»(1)؛ ... تا به وسيله فراهم ساختن امکانات، دشمن خدا و دشمن خويش را بترسانيد.
قرآن مجيد، ملل اسلامى را به سوى يگانه عامل وحدت، تمسک به حبل اللّه دعوت مى‏کند و از هرگونه تفرقه برحذر مى‏دارد: «وَاعتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلاَ تَفَرَّقُوا»(2)؛ و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراکنده نشويد.
تمام مسلمانان را امّت واحد و داراى هدف واحد و خداى واحد مى‏داند: «إِنَّ هَـذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّهً وَ حِدَهً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ»(3)؛ قطعا اين (پيامبران بزرگ و پيروانشان) همه امّت واحدى بودند (و پيرو يک هدف) و من پروردگار شما هستم پس مرا پرستش کنيد!
قرآن، امّت اسلامى را با هم برادر به حساب آورده و انتظار دارد که روابط ميان آنان همانند روابط دو برادر با يک‏ديگر صميمانه باشد و در صورت بروز کوچک‏ترين اختلاف، دستور صلح و آشتى مى‏دهد: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْکُمْ وَاتَّقُوا اللّه‏َ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ»(4) ؛ موءمنان برادر يک ديگرند پس دو برادر خود را صلح و آشتى دهيد و تقواى الهى پيشه کنيد، باشد که مشمول رحمت او شويد!

2. تفرقه بدترين عذاب آسمانى:

از سويى ديگر، خداوند، اختلاف و پراکندگى و به جان هم افتادن را يکى از بدترين عذاب‏ها به‏شمار مى‏آورد: «قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَىآ أَن يَبْعَثَ عَلَيْکُمْ عَذَابًا مِّن فَوْقِکُمْ أَوْمِن تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ أَوْ يَلْبِسَکُمْ شِيَعًا وَيُذِيقَ بَعْضَکُم بَأْسَ بَعْضٍ»(5)؛ بگو او تواناست که از بالاى سرتان يا از زير پاهايتان عذابى بر شما بفرستد، يا شما را گروه گروه به جان هم اندازد [و دچار تفرقه سازد] و عذاب بعضى از شما را به بعضى ديگر بچشاند.
ابن اثير مى‏گويد: «مراد از «شِيَعا» همان تفرقه ميان امّت اسلامى است»(6). و به پيامبر گرامى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دستور مى‏دهد که با افرادى که دچار تفرقه شده و در اختلاف خود اصرار مى‏ورزند، رابطه نداشته باشد: «إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَکَانُوا شِيَعًا لَّسْتَ مِنْهُمْ فِى شَىْ‏ءٍ إِنَّمَآ أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُم بِمَا کَانُوا يَفْعَلُونَ »(7)؛ کسانى که آيين خود را پراکنده ساختند و به دسته‏هاى گوناگون (و مذاهب مختلف) تقسيم شدند، تو هيچ گونه رابطه‏اى با آن‏ها ندارى! سر و کار آن‏ها تنها با خداست سپس خدا آن‏ها را از آن چه انجام مى‏دادند، باخبر مى‏کند.
او به مسلمان‏ها فرمان مى‏دهد که همانند مشرکانى که دچار تفرقه شده وبه اختلاف خود مى‏بالند، نباشند: «وَ لاَ تَکُونُوا مِنَ الْمُشْرِکِينَ * مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ کَانُوا شِيَعًا کُلُّ حِزْبِ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ »(8)؛ نباشيد از کسانى که دين خود را پراکنده ساختند و به دسته‏ها و گروه‏ها تقسيم شدند! و (عجب اين‏که) هر گروهى به آن‏چه نزد آن‏هاست (دل‏بسته و) خوش‏حالند!

3. نگرانى رسول گرامى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از اختلاف امّت:

هرگونه اختلاف ميان امّت اسلامى موجب نگرانى حضرت بود؛ سيوطى و ديگران آورده‏اند: مردى به نام «شاس بن قيس» که پرورش يافته دوران جاهليّت بود و کينه و حسد مسلمانان در سينه‏اش شعله مى‏کشيد، يک نفر جوان يهودى را تحريک کرد که ميان دوقبيله بزرگ اسلامى اوس و خزرج، اختلاف ايجاد کند.
اين يهودى جنگ‏ها و درگيرى‏هاى زمان جاهليّت را براى افراد دو قبيله يادآور شد و آتش فتنه را روشن ساخت به طورى که آنان شمشير به دست گرفته و در برابر هم صف‏آرايى کردند.
رسول گرامى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از اين قضيه مطلع شد، به همراه تعدادى از مهاجران و انصار در محل درگيرى حاضر شد و فرمود:
يا معشر المسلمين، اللّه اللّه ، أبدعوى الجاهليّهِ وأنا بين أَظْهُرِکم؟ بعد إذ هداکم اللّه إلى الإسلام وأکرمکم به، وقَطَع به عنکم أمرَ الجاهليّهِ ، وَاسْتَنْقَذَکم به من الکفر، وألَّف به بينکم ، تَرْجِعُون إلى ما کنتم عليه کفّارا؛ اى مسلمانان ، آيا خدا را فراموش کرده‏ايد و شعار جاهليّت سر مى‏دهيد با اين که هنوز در ميان شما حضور دارم. پس از آن که خداوند شما را به نور اسلام هدايت کرد و به شما ارزش داد و فتنه‏هاى دوران جاهليّت را ريشه‏کن ساخت و از کفر، رهايى بخشيد و ميان شما الفت و برادرى برقرار کرد، شما دوباره مى‏خواهيد به دوران کفر جاهلى برگرديد؟
در اثر سخنان رسول گرامى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله متوجّه شدند که اين فتنه، توطئه شيطانى است، از اين کار خويش پشيمان شده و سلاح‏ها را به زمين گذاشتند و در حالى که اشک از ديدگانشان جارى بود، دست در گردن هم انداختند و هم‏ديگر را غرق بوسه ساخته و در معيت رسول گرامى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به طرف منازل خود بازگشتند(9).

4. دعوت به اختلاف، از آثار شوم جاهليت:

پس از پيروزى مسلمانان در جنگ بنى المصطلق، ميان مردى از انصار و مهاجر اختلاف افتاد، مرد انصارى فرياد برآورد و قبيله خود را به کمک خواست و مرد مهاجر نيز با فرياد خود مهاجران را به استمداد طلبيد، وقتى اين سخن به گوش پيامبر گرامى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله رسيد، فرمود:
اين سخن زشت و قبيح را کنار بگذاريد، چون اين رفتارِ دوران جاهليّت مى‏باشد و خداوند متعال، مؤمنان را برادر يک‏ديگر قرار داده و از يک حزب و يک گروه به حساب آورده، تمام فرياد خواهى‏ها در هر زمان و مکان، بايد به صلاح اسلام و مسلمانان صورت گيرد، نه اين که به صلاح يک دسته و به ضرر دسته ديگر انجام پذيرد و پس از اين، هر کس چنين شعار جاهلى سر دهد، مورد نکوهش قرار گرفته و تعزير خواهد شد(10).

على (عليه السلام) بزرگ منادى و عامل وحدت

على عليه‏السلام پس از رحلت پيامبر گرامى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله خلافت و امامت را حقّ مسلّم خويش مى‏دانست و معتقد بود که ربايندگان خلافت، در حقّ او جفا کرده‏اند: «ما زلت مظلوما منذ قَبَض اللّهُ نَبِيَّه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله »(11). او براى اثبات حقّانيّت خود از هيچ کوششى دريغ ننمود و براى رسيدن به حقّ مسلّم خود از همه يارى طلبيد(12)، حتّى همسر خود را سوار بر مرکبى نموده و به درِ خانه مهاجران رفت و از آنان استمداد نمود(13) ولى متأسّفانه به نداى حضرت پاسخ مثبت ندادند و حضرت جز اهل بيت خويش، کمک و ياورى نداشت و مصلحت نديد که آنان را در مقابل شمشير مخالفان قرار دهد(14). على عليه‏السلام چشم خود را در حالى که پر از خار بود فرو بست و با استخوانى مانده در گلو، جام تلخ خانه‏نشينى را نوشيد(15).
آرى، امير مومنان عليه‏السلام همين که احساس کرد زمينه براى احقاق حقّ مسلّمش فراهم نيست و قيام او جز تفرقه ميان امّت اسلامى حاصل ديگرى ندارد(16) سخت‏ترين مصيبت‏ها را که به مانند تحمّل خار در چشم بود و جانکاه‏ترين دوران را که به منزله استخوان در گلو بود، سپرى نمود(17)، ولى حاضر نشد وحدت و انسجام جامعه اسلامى پاشيده شود و حاصل تلاش بيست و سه ساله پيامبر گرامى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله توسّط منافقان و از دين برگشتگان و سيلى خوردگان از اسلام، از بين برود؛ بلکه در هر موردى که تشخيص مى‏داد ره‏نمودهاى او به صلاح اسلام و جامعه اسلامى است از هر گونه مساعدت مضايقه نکرد(18).
على عليه‏السلام با اين که در باره خليفه اوّل و دوّم نظريه مثبتى نداشت و بنا به نقل صحيح مسلم که معتبرترين و صحيح‏ترين کتاب اهل سنّت بعد از قرآن است؛ على عليه‏السلام معتقد بودند که آن دو دروغ‏گو، فريب‏کار و خائن هستند(19). ولى وجود اين اعتقاد هم باعث نشد که حضرت بدون داشتن نيروى کافى در برابر آنان بايستد و موجب ضعف و تباهى امّت اسلامى شود.

آثار شوم اختلاف از ديدگاه امام على (عليه‏السلام)

1. عامل انحراف فکرى:

على عليه‏السلام بر اين باور بود که «الْخِلاَفُ يَهْدِمُ الرَّأْيَ»(20)؛ انسان در محيط آرام مى‏تواند نظريه درست ارائه دهد ولى در جوّ آکنده از برخورد و اختلاف، دچار انحراف و کج فکرى مى‏شود.

2. نشانه بطلان قطعى يکى از دو طرف:

على عليه‏السلام معتقد بود که دچار اختلاف شدن همان پيمودن راه باطل بيش نيست و مى‏فرمود:
مَا اخْتَلَفَ دَعْوَتان إلاّ کانَتْ إحْداهُما ضَلالَه(21)؛ اگر دو نظريّه در برابر هم قرار گرفت، قطعا يکى از آن دو باطل است.
يعنى همواره حقّ در برابر باطل است و اين دو هرگز با هم جمع نمى‏شوند.

3. زمينه ساز تسلط شيطان:

على عليه‏السلام براى اين که نشان بدهد که تفرق گرايى، نتيجه‏اى جز طعمه شيطان شدن نيست، مى‏فرمود:
وَالْزَمُوا السَّوَادَ الاْءَعْظَمِ فَإِنَّ يَدَ اللّهِ مَعَ الْجَمَاعَهِ. وَ إِيَّاکُمْ وَالْفُرْقَهَ! فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ، کَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ(22)؛ ملازم جامعه اسلامى باشيد، چون دست خدا همواره با جماعت است و از تفرقه به‏پرهيزيد، زيرا گروه اندک، طعمه شيطان مى‏شود، همان‏طورى که گوسفند رها شده از گلّه، نصيب گرگ مى‏شود.

4. نشانه پليدى باطن:

على عليه‏السلام براى اثبات پستى و پليدى تفرقه و اختلاف مى‏فرمود:
«وَإِنَّمَا أَنْتُمْ إِخْوَانٌ عَلَى دِينِ اللّهِ، مَا فَرَّقَ بَيْنَکُمْ إِلاَّ خُبْثُ السَّرَائِرِ، وَسُوءُ الضَّمَائِرِ»(23)؛ همانا شما برادران دينى يکديگريد؛ چيزى جز درون پليد، و نيّت زشت، شما را از هم جدا نساخته است.

5. زمينه ساز فتنه:

على عليه‏السلام به خوبى مى‏دانست که شيطان با فراهم ساختن زمينه اختلاف، بستر فتنه را مى‏گستراند و مى‏فرمود:
«إِنَّ الشَّيْطَانَ يُسَنِّي لَکُمْ طُرُقَهُ، وَ يُرِيدُ أَنْ يَحُلَّ دِينَکُمْ عُقْدَهً عُقْدَهً، وَيُعْطِيَکُمْ بِالْجَمَاعَهِ الْفُرْقَهَ، وَبِالْفُرْقَهِ الْفِتْنَهَ»(24)؛ همانا شيطان، راه‏هاى خود را به شما آسان جلوه مى‏دهد، تا گره‏هاى محکم دين شما را يکى پس از ديگرى بگشايد، و به جاى وحدت و هماهنگى، بر پراکندگى شما بيفزايد.

6. وجوب نابودى اختلاف افکن:

على عليه‏السلام فرمود:
«أَلاَ مَنْ دَعَا إِلَى هذَا الشِّعَارِ فَاقْتُلُوهُ، وَلَوْ کَانَ تَحْتَ عِمَامَتِي هذِهِ»(25)؛ آگاه باشيد هر کس که مردم را به اين شعار «تفرقه و جدايى» دعوت کند او را بکُشيد هر چند که زير عمامه من باشد.

آيا بحث امامت اختلاف انگيز است؟

شايد به ذهن برخى خطور کند که طرح مسايل اختلافى ميان شيعه و سنّى و يا شيعه و وهّابيّت با جريان وحدت ميان مسلمانان منافات دارد و زمينه رنجش خاطر بعضى را فراهم مى‏آورد و يا اين که موجب تفرقه گردد.
شهيد مطهّرى در اين باره مى‏گويد:
به هر حال طرف‏دارى از تز «اتّحاد اسلامى» ايجاب نمى‏کند که در گفتن حقايق کوتاهى شود، آن چه نبايد صورت گيرد، کارهايى است که احساسات و تعصّبات و کينه‏هاى مخالف را برمى‏انگيزد، امّا بحث علمى سروکارش با عقل و منطق است، نه عواطف و احساسات(26).
حضرت آيه اللّه العظمى مکارم شيرازى مى‏فرمايد:
بعضى تا سخن از مسئله امامت به ميان مى‏آيد فوراً مى‏گويند: امروز، روز اين حرف‏ها نيست!
امروز روز وحدت مسلمين است و گفت‏وگو از جانشين پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مايه تفرقه و پراکندگى است.
ما امروز دشمنان مشترکى داريم که بايد به فکر آن‏ها باشيم؛ صهيونيسم و استعمار غرب و شرق و بنابراين، اين مسايل اختلافى را بايد کنار بگذاريم؛ ولى اين طرز تفکّر مسلماً اشتباه است زيرا:
اوّلاً: آن‏چه مايه اختلاف و پراکندگى است جرّ و بحث‏هاى تعصب‏آميز و غير منطقى و پرخاش‏گرى‏هاى کينه‏توزانه است. ولى بحث‏هاى منطقى و مستدل و دور از تعصّب و لجاجت و پرخاشگرى، در محيطى صميمانه و دوستانه، نه تنها تفرقه انگيز نيست، بلکه فاصله‏ها را کم مى‏کند و نقاط مشترک را تقويت مى‏نمايد.
من در سفرهاى خود به حجاز براى زيارت خانه خدا کراراً بحث‏هايى با علما و دانشمندان اهل سنّت داشته‏ام، هم ما و هم آن‏ها احساس مى‏کرديم اين بحث‏ها نه تنها سوءِ اثرى در مناسبات ما ندارد؛ بلکه باعث تفاهم و خوش‏بينى بيشتر مى‏شود، فاصله‏ها را کمتر مى‏کند و کينه‏هاى احتمالى را از سينه‏ها مى‏شويد.
مهم اين است که در اين بحث‏ها روشن مى‏شود ما با يک‏ديگر نقطه‏هاى مشترک فراوانى داريم که مى‏توانيم در برابر دشمنان مشترک، روى آن تکيه و تأکيد کنيم(27).
حضرت آيه اللّه العظمى فاضل لنکرانى رحمه‏الله در پيام خود به مناسبت ايّام فاطميّه سال 1382 فرمود:
«بزرگداشت شهادت اين بانوى بزرگوار که اوّلين و باشخصيت‏ترين شهيده راه ولايت است، تجديد عهد با مقام شامخ ولايت که اکمال دين و اتمام نعمت خداوند با آن است، مى‏باشد... .
در اين‏جا تذکّر مجدّد اين نکته را لازم مى‏دانم که تعظيم اين ايّام و به‏پا داشتن مجالس عزا و مصيبت از سيره مسلّمه و عملى امام خمينى ـ رضوان اللَّه تعالى عليه ـ بود و اين امر ارتباطى به قضيّه وحدت ندارد.
مسئله وحدتى راکه امام بزرگوار و آيه اللّه بروجردى ـ قدس‏سرّهما ـ بر آن تأکيد داشتند نه به اين معنا است که شيعه نسبت به اعتقادات مسلّمه خود سکوت کند يا آن را ناديده بگيرد بلکه مقصود وحدت تمامى مسلمين در برابر استکبار جهانى است که داعيه قدرت منحصره دارد و با الهام از صهيونيزم در فکر فرو پاشيدن مبانى متقن اسلام است.
اينک بر عموم شيعيان است که در روز سوم جمادى الثانيه که از طرف دولت جمهورى اسلامى تعطيل رسمى است، محافل و مجالس عزا اقامه نموده و با دستجات عزادار در کوچه‏ها و خيابان‏ها ظاهر شوند تا گوشه‏اى از حقِّ آن شهيد را ادا کرده باشيم».
ايشان در پيام خود به مناسبت فاطميّه سال 1381 نيز فرمودند: «صحيح است که مسئله وحدت مورد تأکيد معمار بزرگ انقلاب اسلامى حضرت امام خمينى قدس‏سره بود؛ امّا مقصود آن حضرت اين نبود که شيعه از مبانى اعتقادى متقن و محکم خويش دست بردارد و شاهد کذب و دروغ حتّى نسبت به فاطمه زهرا عليهاالسلام باشد(28).
نظر امام جمعه زاهدان:
مولوى عبدالحميد امام جمعه زاهدان در خطبه نماز جمعه 17 بهمن 1385، گفتند:
«هرکسى هر استدلالى دارد بايد در چارچوب عقل و منطق مطرح کند و کسى گلايه ندارد، ولى توهين به مقدّسات در هيچ مذهبى جايز نيست و هرکسى که روا بداند اين برخلاف نص قرآن و سنّت است، ما حتّى‏به مقدّسات يهود و نصارى هم نبايد اهانت کنيم»(29).

پي نوشت:

(1) انفال (8) آيه 60.
(2) آل عمران (3) آيه 103.
(3) أنبياء (21) آيه 92.
(4) حجرات (49) آيه 10.
(5) انعام (8) آيه 65.
(6) النهايه فى غريب الحديث، ج 2، ص 520.
(7) انعام (8) آيه 159.
(8) روم (30) آيه 32.
(9) «فعرف القوم أنها نزغه من الشيطان وکيد من عدوهم لهم فألقوا السلاح وبکوا وعانق الرجال بعضهم بعضا ثمّ انصرفوا مع رسول الله صلى الله عليه وسلم سامعين مطيعين قد أطفأ الله عنهم کيد عدوّ اللّه شاس». در المنثور، ج 2، ص 57؛ جامع البيان، ج 4، ص 32؛ فتح القدير، ج 1، ص 368؛ تفسير آلوسى، ج 4، ص 14 و أسد الغابه، ج 1، ص 149.
(10) «دعوها فإنّها منتنه ... يعنى أنّها کلمه خبيثه، لأنّها من دعوى الجاهليّه واللّه سبحانه جعل الموءمنين إخوه وصيّرهم حزبا واحدا، فينبغى أن تکون الدعوه فى کلّ مکان وزمان لصالح الإسلام والمسلمين عامّه لا لصالح قوم ضدّ الآخرين، فمن دعا فى الإسلام بدعوى الجاهليه يُعزّر». سيره نبويّه، ج 3، ص 303، غزوه بنى‏المصطلق و مجمع البيان، ج 5، ص293، رسائل و مقالات، ج 1، ص 431.
(11) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 283، الشافى فى الإمامه، ج 3، ص 110. ر.ک: الامامه والسياسه، تحقيق الشيرى، ج 1 ص 68، تحقيق الزينى، ج 1، ص 49 و بحارالأنوار، ج 29، ص 628.
(12) ابن قتيبه دينورى نقل مى‏کند: على عليه‏السلام در همان روزهاى اوّل رحلت رسول اکرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و نشستن ابوبکر بر مسند خلافت مهاجران را مورد خطاب قرار داد و حقّانيّت خود را براى آنان بازگو کرد و شايستگى خود را براى مسند خلافت مطرح نمود. سخنان حضرت آن چنان در مخاطبان تأثير گذاشت که بشير بن سعد گفت: ياعلى! اگر انصار پيش از بيعت با ابوبکر اين سخن تو را مى‏شنيد، حتّى دو نفر در حقّانيّت تو اختلاف نمى‏کرد.
مشروح سخنان حضرت اين چنين است: «اللّه اللّه يا معشر المهاجرين! لاتخرجوا سلطان محمّد فى العرب عن داره وقعر بيته، إلى دورکم وقعور بيوتکم، ولا تدفعوا أهله عن مقامه فى الناس وحقّه، فواللّه يا معشر المهاجرين، لنحن أحقّ الناس به. لأنّا أهل البيت، ونحن أحقّ بهذا الأمر منکم ما کان فينا القارئ لکتاب اللّه، الفقيه في دين اللّه، العالم بسنن رسول اللّه، المضطلع بأمر الرعيّه، المدافع عنهم الأمور السيّئه، القاسم بينهم بالسويّه، واللّه إنّه لفينا، فلا تتّبعوا الهوى فتضلّوا عن سبيل اللّه، فتتزدادوا من الحقّ بعدا».
بشير بن سعد الأنصارى گفت: «لو کان هذا الکلام سمعته الأنصار منک يا على قبل بيعتها لأبى بکر، ما اختلف عليک اثنان». الامامه والسياسه، تحقيق الزينى، ج 1، ص 19.
(13) ابن قتيبه مى‏گويد: «وخرج علي ـ کرم اللّه وجهه ـ يحمل فاطمه بنت رسول اللّه [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم [ على دابّه ليلاً فى مجالس الأنصار تسألهم النصره، فکانوا يقولون: يا بنت‏رسول اللّه! قدمضت بيعتنا لهذا الرجل ولو أنّ زوجک وابن عمک سبق إلينا قبل أبى بکر ما عدلنا به.
فيقول علي ـ کرم اللّه وجهه ـ : أفکنت أدع رسول اللّه [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ] في بيته لم أدفنه، وأخرج أنازع الناس سلطانه؟ فقالت فاطمه: ماصنع أبوالحسن إلا ما کان ينبغى له، ولقد صنعوا ما للّه حسيبهم وطالبهم». الامامه والسياسه، تحقيق الزينى، ج 1، ص 19.
(14) على عليه‏السلام در خطبه 217 نهج البلاغه مى‏فرمايد: «فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَيْسَ لِى مُعِينٌ إِلاّ أَهْلُ بَيْتِى فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَوْتِ»؛ پس از وفات پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و بى‏وفايى ياران به اطراف خود نگاه کرده ياورى جز اهل‏بيت خود نديدم که اگر يارى کنند، کشته خواهند شد و به مرگ آنان رضايت ندادم.
(15) مولا على عليه‏السلام فرمود: «وَ أَغْضَيْتُ عَلَى الْقَذَى وَ شَرِبْتُ عَلَى الشَّجَا وَ صَبَرْتُ عَلَى أَخْذِ الْکَظَمِ وَ عَلَى أَمَرَّ مِنْ طَعْمِ الْعَلْقَمِ؛ چشم پر از خار و خاشاک را ناچار فرو بستم و با گلويى که استخوان شکسته در آن گير کرده بود، جام تلخ حوادث را نوشيدم و خشم خويش فرو بردم و بر نوشيدن جام تلخ‏تر از گياه حنظل، شکيبايى نمودم». نهج البلاغه، خطبه 217.
(16) على عليه‏السلام فرمود: «وأيم اللّه لولا مخافه الفرقه بين المسلمين ... لکنّا على غير ما کنّا لهم عليه؛ اگر ترس تفرقه ميان مردم نبود با هيئت حاکمه طور ديگر برخورد مى‏کردم». ابن أبى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 307 و مفيد ارشاد، ج 1، ص 245.
(17) حضرت در خطبه سوم نهج البلاغه مى‏فرمايد: «صبرت وفى العين قذى وفى الحلق شجى أرى تراثى نهبا»؛ صبر پيشه کردم در حالى که خار در چشم و استخوان در گلويم بود و مى‏نگريستم که چگونه حقّ و ميراث مرا به غارت مى‏برند.
(18) نهج البلاغه، نامه 62: «حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَهَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الاْءِسْلاَمِ، يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دِينِ مُحَمَّدٍ [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ] فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الاْءِسْلاَمَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْما أَوْ هَدْما... فَنَهَضْتُ فِى تِلْکَ الاْءَحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَزَهَقَ، وَاطْمَأَنَّ الدِّينُ وَتَنَهْنَهَ؛ تا آن‏جا که ديدم گروهى از اسلام بازگشته، مى‏خواهند دين محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را نابود سازند، پس ترسيدم که اگر اسلام و طرف‏دارانش را يارى نکنم، رخنه‏اى در آن ببينم يا شاهد نابودى آن باشم ... پس در ميان آن آشوب و غوغا بپاخاستم تا آن که باطل از ميان رفت و دين استقرار يافته، آرام شد».
(19) بنا به نقل مسلم، عمر بن خطّاب خليفه دوم، جناب عباس و حضرت على عليه‏السلام را خطاب کرده و مى‏گويد:«فَلَمَّا تُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قَالَ أَبُو بَکْرٍ أَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللَّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ... فَرَأَيْتُمَاهُ کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا... ثُمَّ تُوُفِّيَ أَبُو بَکْرٍ وَأَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللَّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله وَوَلِيُّ أَبِيبَکْرٍ فَرَأَيْتُمَانِي کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا... ؛ پس از رحلت رسول گرامى [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ]که ابوبکر گفت خليفه پيامبر است نظر شما دو نفر اين بود که وى دروغ‏گو، گنه‏کار، فريب‏کار و خائن هست و هم چنين پس از فوت ابوبکر، من (عمر) گفتم که خليفه پيامبر و ابوبکر هستم، شما مرا نيز دروغ‏گو، گنه‏کار، فريب‏کار و خائن دانستيد. صحيح مسلم، ج 5 ص 152، ح 4468، کتاب الجهاد، باب 15، حکم الفئ.
(20) نهج البلاغه، حکمت 215.
(21) نهج البلاغه، حکمت 183.
(22) نهج البلاغه، خطبه 126.
(23) نهج البلاغه خطبه 113.
(24) نهج البلاغه خطبه 121.
(25) نهج البلاغه خطبه 127.
(26) همان، ص 19.
(27) پنجاه درس اصول عقائد، ص 227.
(28) به نقل از: سايت معظّمٌ له.
(29) به نقل از: سايت رسمى حوزه علميّه زاهدان sonnionain.com.

Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image