چشم به ضريح هميشه شلوغ علي بن موسي الرضا عليه السلام دوخته بود و فکر مي کرد به روزهاي رفته و رزهاي نيامده . کم نبود ؛ 64 سال . خيلي فکر کرد ؛ به داشته ها و نداشته ها و به خيلي از آرزوها .ياد روز و شب هاي خوب و بد زيادي افتاد . يک دفعه با شرمندگي گفت : « نه ، آقا ! يادم نمي ره لطف شما خاندان پاک رو . »
ياد سفر کربلا افتاده بود ؛ سفري که از طرفي خيلي هواي رفتن داشت و از طرفي هم نگران خانه و زندگي و حيوان هاي اصطبل بود . دل به دريا زد و رفت و همه را به همان کسي سپرد که به زيارتش مي رفت . پس از سه ماه ،وقتي برگشت ، از خانم شنيد که « همه اين مدت ، سگي کنار اصطبل مي خوابيد و حالا که شما آمديد نيست » ...
همه فهميدند که قضيه چه بوده .
با صداي صلوات ، به خودش آمد . اشک هايش را پاک کرد و مثل اين که آقا روبه رويش ايستاده باشد ، رو به سوي ضريح گفت : « همه الطاف شما رو به ياد دارم ؛ اما آقا ،براي باقيات الصالحات هم شده ، يه پسري به اين بنده حقيرتون عطا کنيد . » ...
با گريه ياد هشت پسري افتاد که به دنيا آمدند ؛ اما زود رفتند .
***
همه نشسته بودند ؛ سيد محمدباقر ، پدر و بقيه . يک دفعه خواهر با شادماني گفت : « خواب ديدم امام جواد عليه السلام و امام هادي عليهمالسلام به خونه ما اومدن . کمي نشستن ؛ بعد امام هادي عليه السلام تنها رفتند . »
همه به فکر فرو رفتند . پدر رو به سيد محمدباقر گفت : « پسرم ! خدا دو پسر به تو عطا مي کنه که اولي مي مونه و دومي ميميره . »
روزهاي نزديک ولادت امام رضا عليه السلام بود که سيد محمدباقر بعد از کلي اضطراب ، صداي گريه بچه را شنيد . سجده شکري کرد و با گريه گفت : « باز هم شرمنده مون کرديد آقا ! »
« تاريخ تولد فرزند ارجمند به نام محمدرضا و لقب هديه خدا و کنيه ابي الحسن : دوشنبه ، 8/ ذي قعده / 1316 خدايا عمرش را طولاني کن . رزقش را زياد کن . از علماي عامل قرارش ده . به فضل و کرمت اي مهربان ترين مهربانان ... » ؛ اين ترجمه عبارتي است که سيد محمدباقر به عربي پشت صحيفه نوشته بود .
سه سال بعد ، پسري ديگر به دنيا آمد ؛ ولي فقط چند لحظه کوتاه عمر کرد و همراه مادر از دنيا رفتند ؛ تعبير خواب ، درست بود .
پنج ساله بود ، تازه به مکتب مي رفت . يک روز که دير به مکتب رسيد ، با يک سلام و يک اجازه زير لبي ، رفت و نشست .
معلم گفت : سيد محمدرضا ! ... سيد محمدرضا موسوي !... سيد محمدرضا موسوي گلپايگاني ! ... بله آقا ! ـ چرا جواب نمي دي ؟! ـ تو فکر بودم ... ـ چه فکري ؟ چرا دير آمدي ؟! ـ ببخشيد آقا ! آخه تو راه ، کشتزارهايي هست که بايد آن ها را دور بزنم تا برسم .
پسر عموي محمدرضا که در همان مکتب بود گفت : « خب من هم از همون جا ميام . از توکشتزارها بيا . ما که وزني نداريم که بخواهيم کشت اون ها رو پايمال کنيم . تازه از قسمت هاي خشکش هم مي توني بيايي » .
معلم گفت : « محمد رضا ! چرا از قسمت هاي خشک زمين نمي آيي ؟ »
گفت: شايد صاحبان آن ها راضي نباشند .
فروغ فقاهت
24 ساله بود . تازه از حوزه سلطان آباد اراک ، به فيضيه قم آمده بود . اراکي ها که مدت ها حضور سبز و پر برکت او را تجربه کرده بودند ، از شيخ عبدالکريم حائري 2 خواستند که محمدرضا را که حالا به او « آيت الله گلپايگاني » مي گفتند ، براي اداره امور ديني و تأسيس حوزه علمي ، به اراک ببرند .
شيخ عبدالکريم نپذيرفته و به آن ها گفته بود : « من مي خواهم او را آقاي دنيا بکنم . شما مي خواهيد او را آقاي اراکش بکنيد ؟! »
از حوزه نجف شنيده بود و از اساتيد بزرگ آن . مي خواست درخت اجتهادش به بار بنشيند ؛ پاي درس سيد ابوالحسن اصفهاني و آيت الله کمپاني در نجف نشست .
روزي براي هم حجره اي اش ـ شيخ علي مشکات اصفهاني ـ گفت : ديشب خواب ديدم که داخل ضريح اميرالمؤمنين عليه السلام و مقابل قبر ايشان ايستاده ام که آقا يک فنجان عسل به من دادند و گفتند : « اين براي توست » من کمي از آن را خوردم و بقيه را نگه داشتم . »
آقا فرمودند : « چرا بقيه را نميخوري ؟ » گفتم : « باقي مانده آن را براي آقا سيد ابوالحسن اصفهاني گذاشته ام » آقا فرمود : « ما به او عسل ها عطا کرده ايم و اين سهم اختصاصي توست » شيخ علي مشکات مي گويد : « وقتي اين خواب را شنيدم ، به حرم اميرالمؤمنين عليه السلام رفتم . ضريح را گرفتم و گفتم : آقا ! به ميهمان من داديد ؛ به من هم بدهيد . » شب در خواب ديدم : قنديلي از سقف جدا شد و جلوي پايم افتاد . به من گفتند : آن را بردار . هرچه کردم نتوانستم آن را از جايش تکان دهم فهميدم که ...
25 ساله بود که شيخ عبدالکريم حائري ، براي او اجازه اي مکتوب صادر کرد : « من ايشان را مجتهد مسلم مي دانم » . دست تقدير ، رياست معنوي ميليون ها نفر را برايش رقم زده بود .
شب چراغ
* مسجد اعظم قم ،سرشار از جمعيت بود وآقاي گلپايگاني روي منبر . در ميان صحبت هايش ، غريبانه گريه مي کرد . همه حرف هاي لازم را زد . بغضش را خورد و با ابهت گفت : « الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق الا ان يقولوا ربنا الله ... » ؛ 3 امام به ترکيه تبعيد شده بود .
شاه ،پس از کلي مشورت و نتيجه گيري ، به تبعيد کردن آقا محمدرضا گلپايگاني رسيده بود . سرانجام يکي از مشاوران گفته بود : « آن يکي 4 را از ايران تبعيد کرديم ،چه ثمري داشت که اين را هم تبعيد کنيم ؟ »
رژيم شاه ، خيلي مايل بود يک سينما در قم درست کند ؛ براي رسيدن به آن چه مي خواهد ، اما با مخالفت روحانيون مواجه شدند . مأموري از تهران براي متقاعد کردن محمدرضا گلپايگاني آمد و گفت : ما در مشهد که از قم مهم تر است و قبر حضرت رضا عليه السلام در آن جاست ، سينما ساختيم .
آقاي گلپايگاني گفتند : « اين مثل آن است که روز قيامت، رسول خدا از مردم بازخواست کند که چرا حسين مرا کشتيد ؟ آنان بگويند : ما پدرش علي را که از حسين مهم تر بود کشتيم تا چه رسد به حسين . »
شايان
آقا روح الله ، 5 رو به آقا محمدرضا 6 کردند و گفتند :
« اعلاميه هايي که حضرت عالي به تنهايي صادر مي کنيد ، نقش به سزايي در پيش برد مبارزاتي ملت مسلمان دارد . »
آيت الله اراکي فرموده بودند : « آقاي گلپايگاني خود ، مي دانند که من چه قدر به ايشان علاقه مندم . سلام بلند بلند بلند مرا به ايشان برسانيد . »
آيت الله سيد ابراهيم حق شناس فرمودند : « خدا مرا با آقاي گلپايگاني محشور کند »
« مثل آقاي محمدرضاي خودمان ندارند » : پاسخ امام ، پس از سفر به عتبات در پرسش امام موسي صدر که « علماي نجف را چه طور ديديد ؟ »
شاهق 7
خدا امانتش را پس گرفته بود ؛ سيد مهدي اش ، پاره جگرش .
گروهي از علما و بازاريان تهران براي عرض تسليت ، خدمت آقا آمدند و گفتند : « فرزند ميرزا عبدالعلي تهراني رحمت الله عليه که فوت کرده بود ، ميرزا فرمودند : دعا کنيد خداوند ، مهرش را از دلم ببرد . حالا شما هم دعا کنيد خدا مهر اين فقيد را از دلتان ببرد . » آقا در جواب فرمودند : « من مي گويم دعا کنيد خدا مهر او را در دلم بيش تر کند تا مصيبت مرگ او در دلم بيش تر اثر کند و صبر کنم تا خداوند ، اجر بيش تري به من عطا کند . »
در بيمارستان بستري بودند ؛ از کسي خواستند کسي برايشان روضه و حديث کسا بخواند . خواست شروع کند که آقا فرمودند : « کمي صبر کنيد . » نشستند عبا و قبا و عمامه خود را گرفتند و بر تنشان مرتب کردند و گفتند : « مجلس امام حسين عليه السلام ، با مجالس ديگر تفاوت دارد . انسان بايد با احترام و با لباس رسمي در آن مجلس بنشيند . »
صدقه جاريه
* مرد عمل بود ؛ نه حرف . کارهايش قرينه اي است براي اين ادعا .
ـ دارالقرآن الکريم : از برترين مؤسسه هاي قرآني کشور .
ـ بيمارستان : مجهز ، با امکانات بالا نسبت به زمان تأسيس .
ـ کتابخانه : داراي پنجاه هزار جلد کتاب چاپي و دوازده هزار جلد کتاب خطي در زمينه هاي گوناگون علم و ادب و مذهب .
ـ مدرسه : از برترين حوزه هاي علميه ايران .
ـ مجمع جهاني اسلامي لندن : در يکي از بهترين نقاط لندن شامل : کتاب خانه ، مرکز خدمات رايانه اي ، مسجد ، سالن سخن راني و ... است .
ـ مرکز معجم المسائل الفقهيه : کار تنظيم رايانه اي کتاب هاي فقهي و روايي شيعه و ...
اجابت
24 / جمادي الثاني / 1414 ـ 18 / آذر / 1372 : خبر سنگين بود ؛ مثل داغ .
خيابان ها سياه پوش شد .
چشم ها گريان و جمعيت انبوه ؛ تشييع ، چهار ساعت طول کشيد .
سيل پيام ها از گوشه وکنار ايران و جهان رسيد .
مجالس يادبودي از سوي ارادت مندان ، در همه جا برگزار شد ک آمريکا ، انگليس ، فرانسه ، ايتاليا ، لبنان ، سوريه ، هند ، کشمير ، افغانستان ، پاکستان ، آذربايجان ، کويت ، امارات ، بحرين ، قطر ، عمان و برخي کشورهاي افريقايي .
... بکت عليه الملائکه و بقاع الارض ...
العلماء باقون مابقي الدهر
پي نوشت ها :
1. هبه الله : هديه خدا ـ لقب آيت الله گلپايگاني .
2. مؤسس حوزه علميه قم .
3. قرآن کريم : کساني که خارج شدند از ديارشان به ناحق ؛ مگر اين که گفتند خدا پروردگار ماست ... »
4 ـ 5 . امام خميني رحمت الله عليه .
6. آيت الله گلپايگاني رحمت الله عليه .
7. بلند .