بنيانگذاران عقائد وهابيت (2)
-(0 Body)
|
بنيانگذاران عقائد وهابيت (2)
Visitor
321
Category:
دنياي فن آوري
مؤسس و بنيانگذار مسلک وهابيت «محمد بن عبدالوهاب»از علماى «نجد» بودکه در قرن دوازدهم هجرى مىزيست. ولى بايد بدانيم که وى، مبتکر و به وجود آورنده عقائد وهابيان نبود، بلکهقرنها قبل از او اين عقائد يا قسمتى از آنها توسط بعضى از علماى حنبلى اظهارشده ولى به صورت مسلک جديد درنيامده بود. اينک به بعضى از کسانى که قرنهاقبل از «محمد بن عبدالوهاب» اين عقائد را اظهار داشتهاند، اشاره مىکنيم ازجمله 1 - «حسن بن على بربهارى» در قرن چهارم عالم معروف حنبلى «ابو محمد، حسنبن على بن خلف بربهارى» قسمتى از اين عقائد را اظهار داشت. وى در عصر خود،شيخ و پيشواى حنبلىها بود که به سال 233 در بغداد متولد شد و در آنجا نشو ونما کرد و از دوران تحصيل و اساتيد وى اطلاعى در دست نيست. او عالم کجانديش وکينهتوز بود و سخنان منکر و ناشناخته زيادى مىگفت او بود که براى اولين بارزيارت قبور را منع کرد و نوحهگرى و مرثيهخوانى بر امام حسين(عليه السّلام) و زيارت اورا قدغن ساخت و به کشتن نوحهخوانان دستور داد. از جمله اين که نوحهگرى بودبه نام خلب که در کار خود ماهر بود و صداى خوبى داشت و قصيدهاى را که با اينبيتشروع مىشود: ايها العينان فيضا و استهلا لا تغيضا در رثاى امام حسين(عليه السّلام) مىخواند. تنوحى مولف کتاب «نشوار المحاضره» مىگويد: آن را در خانه يکى ازروسا شنيديم. در آن موقع حنابله در بغداد نفوذ زيادى داشتند و از ترس آنهاکسى جرات نوحهگرى و روضهخوانى بر امام حسين(عليه السّلام) را نداشت مگر اين که در نهانيا در پناه قدرت سلطان باشد نوحه هم جز مرثيههاى حسين(عليه السّلام) و اهل بيت نبود وهيچ تعرضى به سلف نمىشد با وجود اين، بربهارى از اين امر آگاه شد دستور دادنوحهگر را پيدا کنند و او را به قتل برسانند. در آن موقع حنابله در بغدادمکرر به فتنهانگيزى و اذيت و آزار مردم مىپرداختند. آنها در بغداد مسجدى بناکردند که مرکز فتنه و فساد بود به همين جهت مردم آن را مسجد ضرار ناميدند (آن را به مسجد ضرارى که پيغمبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن را خراب کرد، مانند کردند) و به «على بن عيسى» وزير شکايت کردند و او دستور ويران کردن آنجا را داد (1) . او داراى آراء مخصوصى بود و هرکس با آراء و عقائد او مخالفت مىورزيد، شدتعمل به خرج مىداد و ياران خود را وادار مىکرد که با خشونتبا مردم رفتارکنند، خانههاى مردم را غارت نمايند و مزاحم کارهاى مردم باشند و هرکسسخنانشان را نپذيرد او را بترسانند. يکى از موارد آن، داستان حمله آنها به«محمد بن جرير طبرى» مورخ معروف است. گويند: طبرى در سفر دوم از طبرستان به بغداد در يک روز جمعه در مسجد جامع،حنبليها نظر او را درباره «احمد بن حنبل» و نيز حديث نشستن خدا بر روىعرش، پرسيدند. پاسخ داد که مخالف «احمد بن حنبل» به حساب نمىآيد. حنبليها گفتند علماء دراختلافات او را به حساب آوردهاند، طبرى جواب داد که من نه خود او را ديدهامکه از وى روايتى شده باشد و نه با يکى از اصحاب او که مورد اعتماد باشد، برخودهام. و اما حديث جلوس خداوند بر عرش، امرى محال است. حنبليها و اصحاب حديث چون اين سخن از طبرى شنيدند به او حمله بردند ودواتهاى خود را به طرف وى پرتاب کردند، او ناگزير به خانه خود پناه برد،حنبليها که تعدادشان به هزاران تن مىرسيد، خانهاش را سنگباران کردند بهطورىکه در جلو خانه او تل بزرگى از سنگ پديد آمد. «نازوک» رئيس شرطه بغداد، باهزاران سپاهى در رسيد و طبرى را از شر حنابله رها کرد و يک روز تمام در آنجاماند و دستور داد سنگها را از خانه او دور کردند (2) . نويسندگان حنبلى مانند «ابن کثير و ابن عماد» درباره «بربهارى» مطالب مبالغهآميزى نوشتهاند از جمله ابن کثير نوشته: بربهارى در نزد عموم مردم احترام زيادى داشت روزى بالاى منبر در حال موعظه، عطسه کرد، تمام حاضرين او را «تشميت» گفتند. يعنى جمله «يرحمکالله» را بر زبان جارى ساختند، صداى اهل مجلس به کوچه و بازار رسيد هرکس شنيد او نيز گفت و اين امر تا آنجا وسعتيافت که اهل بغداد، جمله يرحمکالله را بر زبان راندند، فرياد يرحمکالله مردمبه قصر خليفه رسيد، اين امر بر خليفه گران آمد، جمعى نيز سعايت کردند، درنتيجه در صدد دستگيرى وى بر آمدند و او متوارى شد و پس از يک ماه در گذشت (3) . اما حقيقت اين است که علت عمدهاى که باعثشد خليفه حکم دستگيرى او را صادرکرد، مطالبى بود که برخلاف عقيده مردم اطهار مىداشت. غرض، خليفه به وزير خود «ابى على بن مقله» دستور داد او را دستگير سازد تافتنهها بخوابد و اوضاع آرام گيرد. «بربهارى» خود را مخفى کرد (4) . تا اين که با جمعى از يارانش دستگير و به بصره تبعيد گرديد (5) . سپس بر بهارى در زمانراضى(322ه) به سال 323 با ياران خود به بغداد برگشت (6) . راضى از جريان مطلعشد و به رئيس شرطه دستور داد در بغداد از ياران بربهارى نبايد دو نفر دريکجا جمع شوند. بدر خرشنى (صاحب شرطه) گروهى از اتباع او را به زندان افکند و خود بربهارى متوارى شد. «ابوعلى مسکويه» مىنويسد: علت اقدام مزبور اين بو دکه بربهارى و پيروانش پيوسته فتنهانگيزى مىکردند. درباره اين گروه از طرف خليفه الراضى توقيعى صادر گرديد، خليفه در توقيع خود، اعمال و معتقدات اتباع بربهارى را از قبيل اين که شيعيان اهل بيت پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را به کفر و ضلالت نسبت داده و زيارت قبور امامان و پيشوايان دينى را انکار کردهاند، ذکر نموده و به سختى بر آن تاخته است و تهديد کرده که هرگاه دست از کارهاى خويش برندارند گردنشان را خواهد زدو خانه و محلههاى آنها را به آتش خواهد کشيد (7) . «ابن اثير» در تاريخ خود، در حوادث سال 323 تحت عنوان فتنه حنابله دربغداد، چنين نوشته است که در اين سال (323) کار حنبليها در بغداد بالا گرفت وقدرتى پيدا کردند. «بدرخرشنى» صاحب شرطه، در دهم جمادى الاخره دستور داد در دو طرف جسر بغدادندا کردند که از اصحاب بربهارى حنبلى، دو نفر نبايد با هم باشند و حق ندارند در خصوص مذهب خود مناظره کنند، امام جماعتشان بايد در نماز صبح و مغرب وعشاء «بسمالله» را بلند و آشکارا بگويد. اين اقدام صاحب شرطه مفيد واقعنشد، بلکه فتنهجوئى ياران بربهارى فزونى گرفت. نابينايانى که در مسجد منزلداشتند آنها را وادار کردند تا هر شافعى مذهبى که وارد مسجد شود، او را تانزديک مردن کتک بزنند. ابن اثير سپس از توقيع خليفه که آن را براى حنابله خواندند، سخن گفته و اينچنين ادامه داده است که خليه «الراضى» ياران بربهارى را سخت توبيخ کرده وبه شدت آنها را تهديد نموده استبه اين علت که براى خداوند، مانند و شبيهىقائل بودند و ذات احديت را داراى کف دست و انگشتان و دو پا با کفش از طلا وصاحب گيسوان، تصور مىکردند و مىگفتند که خداوند به آسمان بالا مىرود و بهدنيا فرود مىآيد. همچنين «ثم طعنکم على خيار الائمه و نسبتکم شيعه آل محمد(صلّي الله عليه و آله و سلّم) الى الکفروالضلال، ثم استدعاوکم المسلمين الى الدين بالبدع الظاهره و المذاهب الفاجرهالتى لا يشهد بها القرآن وانکارکم زياره قبور الائمه و تشنيعکم على زوارهابالابتداع و انتم مع ذلک تجتمعون على زياره قبر رجل من العوام ليس بذى شرف ولا نسب و لا سبب برسولالله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و تامرون بزيارته و تدعون له معجزات الانبياء وکرامات الاولياء فلعنالله شيطانا زين لکم هذه المنکرات و ما اغواه...» (8) . «بر برگزيدگان از امامان طعن مىزدند و شيعه آل محمد را به کفر و گمراهى،نسبت مىدادند، و مسلمانان را به بدعتهاى آشکار و مذاهب زشت که در قرآن نامىاز آنها نيست، دعوت مىنمودند آنها درحالى که زيارت قبور ائمه را منع مىکردندو عمل زائران قبور ائمه را زشت مىشمردند و آنها را بدعتگزار مىدانستند، خودبه زيارت قبر مردى از عوام که هيچ نسبتى هم با رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نداشت امرمىکردند و براى او معجزاتى مانند معجزات پيامبران و اولياء الهى ادعامىنمودند. خداوند شيطان را لعنت کند که اين اعمال زشت را بر آنها زينت دادهاست». از توقيع خليفه چنين معلوم مىشود که اتباع بربهارى درحالى که زوارقبور ائمه را بدعتگزار مىدانستند، به زيارت قبر مردى از عوام که هيچ نسبتىهم با رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نداشت، امر مىکردند. سرانجام بربهارى در سال 329 در سن 96 سالگى در مخفيگاه دوم فوت کرد درحالىکه در خانه زنى خود را پنهان کرده بود در همان خانه بدون اين که کسى بدانداو را غسل دادند و کفن کردند و در همانجا به خاک سپردند (9) . ملاحظه مىکنيم، سخنان بربهارى که در توقيع خليفه به آن اشاره شده، قسمتى ازعقائدى است که بعدا به وسيله «ابن تيميه و محمد بن عبدالوهاب» اظهار شدهاست. مهمترين کتاب بربهارى «شرح کتابالسنه» است که در آن کتاب عقائد وآراء خاص خود را بيان کرده است و ابن عماد حنبلى نمونههائى از عقائد او رابيان داشته است از جمله گفته: بربهارى در کتاب شرح کتابالسنه گفته است: هرسخنى که از مردم زمان خود مىشنوى در پذيرفتن و عمل به آن عجله مکن تا براىتو معلوم شود آيا درباره آن از صحابه و يا از علماء سخنى رسيده است يا نه؟ اگر چيزى از صحابه يا علماء وارد شده باشد تنها آن را بپذير و به غير آن عملمکن که در آتش مىافتى. آگاه باش که سخن گفتن درباره حق تعالى از چيزهائى استکه تازه پيدا شده و اين امر بدعت و گمراهى است. درباره خدا همان را بگو کهخداوند در قرآن خود را به آن وصف کرده يا پيامبر براى اصحابش بيان داشتهاست. نيز بايد به اين امر ايمان داشت که مردم، در روز قيامتخدا را باچشمانى که در سر دارند، مىبينند و خداوند بدون واسطه به حساب بندگان خودمىرسد. همچنين بايد ايمان داشتبر اين که رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از گناهکاران در روزقيامت و در سر پل صراط، شفاعت مىکند و تمام پيامبران و نيز صديقين و شهداء وصالحين، حق شفاعت دارند. ايمان به اين که بهشت و جهنم خلق شدهاند بهشت درآسمان هفتم و سقف آن عرش است و دوزخ در زير طبقه هفتم زمين قرار دارد. و نيز ايمان به فرود آمدن حضرت عيسى(عليه السّلام) از آسمان و اين که دجال را مىکشد وازدواج مىکند و پشتسر قائم آل محمد(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نماز مىخواند، سپس از دنيا مىرود (10) .هرکس به تشييع جنازه بدعتگزارى برود تا از تشييع باز گردد، در دشمنىخداست... 2 - عبيدالله بن محمد بن محمد بن حمدان عکبرى مکنى به«ابوعبدالله» و معروف به «ابن بطه» از فقهاء و محدثين حنبلى است که درسال 304 در عکبرى (واقع در ده فرسنگى بغداد) متولد شد و در سال 384 در 83 سالگى در همانجا درگذشت او براى تحصيل و فراگرفتن حديثبه مکه و سرحدات وبصره و ساير شهرها مسافرت نمود و سپس به زادگاه خود مراجعت و مدت چهل سالمنزوى و خانهنشين گرديد و کتابهائى نوشت از جمله «الابانه على اصول السنهوالديانه» (11) او عالم کجانديش بود که زيارت و شفاعت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را انکارکرد. وى معتقد بود که سفر براى زيارت قبر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سفر معصيت مىباشد و بايدنماز را در اين سفر تمام خواند و قصر آن جايز نيست (12) . همچنين عقيده داشت کههرکس سفر به زيارت قبور انبياء و صالحان را عبادت بداند، عقيده او مخالف سنتپيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و برخلاف اجماع مىباشد (13) . «خطيب بغدادى» شرح حال ابن بطه را ذکرکرده و ايرادهائى به او وارد آورده است، و گفته روايات او ضعيف است . «ابن جوزى» که ناشر افکار اوست، به ايردهاى خطيبجواب داده است (15) . «ابن تيميه» و «محمد بن عبدالوهاب» اهم عقائد خود رااز او گرفتهاند. (16) پىنوشتها: 1- نشوار المحاضره ، ج2، ص 134. 2- ارشاد ياقوت، ج6، ص 436. 3- البدايه والنهايه، ج11، ص 201 . 4- کامل ابن اثير، ج6، ص 282. 5- الوافى بالوفيات، ج12، ص 146 - شذرات الذهب، ج2، ص 319. 6- طبقات الحنابله نابلسى، ص 299 - الاعلام زرکلى، ج2، ص 201. 7- تجارب الامم، ج5، ص 322. 8- کامل ابن اثير، ج6، ص 248. 9-المنتظم ابن جوزى، ج6، ص 32 - الوافى بالوفيات، ج12، ص 146. 10- به نقل شذرات الذهب، ج2، ص 321 - 320. 11- ايضاح المکنون، ج1، ص 8. 12- کتاب الرد على الاخنايى، ابن تيميه، ص 27. 13- همان کتاب، ص 30. 14- تاريخ بغداد، ج10، ص 5 - 371. 15- المنتظم، ج7، ص 193. 16- وهابيان مذهب خود را تازه نمىدانند، بلکه مىگويند اين مذهب سلف صالحاست و از اين روى خود را سلفيه مىنامند(فقهى، على اصغر، وهابيان، ص17،انتشارات صبا). مکتب اسلام-سال 1377-ش5
منبع: /خ
|
|
|