جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
بنيانگذاران عقائد وهابيت (2)
-(0 Body) 
بنيانگذاران عقائد وهابيت (2)
Visitor 320
Category: دنياي فن آوري
مؤسس و بنيانگذار مسلک وهابيت «محمد بن عبدالوهاب‏»از علماى «نجد» بودکه در قرن دوازدهم هجرى مى‏زيست.
ولى بايد بدانيم که وى، مبتکر و به وجود آورنده عقائد وهابيان نبود، بلکه‏قرنها قبل از او اين عقائد يا قسمتى از آنها توسط بعضى از علماى حنبلى اظهارشده ولى به صورت مسلک جديد درنيامده بود. اينک به بعضى از کسانى که قرنهاقبل از «محمد بن عبدالوهاب‏» اين عقائد را اظهار داشته‏اند، اشاره مى‏کنيم ازجمله
1 - «حسن بن على بربهارى‏» در قرن چهارم عالم معروف حنبلى «ابو محمد، حسن‏بن على بن خلف بربهارى‏» قسمتى از اين عقائد را اظهار داشت. وى در عصر خود،شيخ و پيشواى حنبلى‏ها بود که به سال 233 در بغداد متولد شد و در آنجا نشو ونما کرد و از دوران تحصيل و اساتيد وى اطلاعى در دست نيست. او عالم کج‏انديش وکينه‏توز بود و سخنان منکر و ناشناخته زيادى مى‏گفت او بود که براى اولين بارزيارت قبور را منع کرد و نوحه‏گرى و مرثيه‏خوانى بر امام حسين(عليه السّلام) و زيارت اورا قدغن ساخت و به کشتن نوحه‏خوانان دستور داد. از جمله اين که نوحه‏گرى بودبه نام خلب که در کار خود ماهر بود و صداى خوبى داشت و قصيده‏اى را که با اين‏بيت‏شروع مى‏شود:
ايها العينان فيضا و استهلا لا تغيضا
در رثاى امام حسين(عليه السّلام) مى‏خواند. تنوحى مولف کتاب «نشوار المحاضره‏» مى‏گويد: آن را در خانه يکى ازروسا شنيديم. در آن موقع حنابله در بغداد نفوذ زيادى داشتند و از ترس آنهاکسى جرات نوحه‏گرى و روضه‏خوانى بر امام حسين(عليه السّلام) را نداشت مگر اين که در نهان‏يا در پناه قدرت سلطان باشد نوحه هم جز مرثيه‏هاى حسين(عليه السّلام) و اهل بيت نبود وهيچ تعرضى به سلف نمى‏شد با وجود اين، بربهارى از اين امر آگاه شد دستور دادنوحه‏گر را پيدا کنند و او را به قتل برسانند. در آن موقع حنابله در بغدادمکرر به فتنه‏انگيزى و اذيت و آزار مردم مى‏پرداختند. آنها در بغداد مسجدى بناکردند که مرکز فتنه و فساد بود به همين جهت مردم آن را مسجد ضرار ناميدند (آن را به مسجد ضرارى که پيغمبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن را خراب کرد، مانند کردند) و به‏ «على بن عيسى‏» وزير شکايت کردند و او دستور ويران کردن آنجا را داد (1) .
او داراى آراء مخصوصى بود و هرکس با آراء و عقائد او مخالفت مى‏ورزيد، شدت‏عمل به خرج مى‏داد و ياران خود را وادار مى‏کرد که با خشونت‏با مردم رفتارکنند، خانه‏هاى مردم را غارت نمايند و مزاحم کارهاى مردم باشند و هرکس‏سخنانشان را نپذيرد او را بترسانند. يکى از موارد آن، داستان حمله آنها به‏«محمد بن جرير طبرى‏» مورخ معروف است.
گويند: طبرى در سفر دوم از طبرستان به بغداد در يک روز جمعه در مسجد جامع،حنبليها نظر او را درباره «احمد بن حنبل‏» و نيز حديث نشستن خدا بر روى‏عرش، پرسيدند.
پاسخ داد که مخالف «احمد بن حنبل‏» به حساب نمى‏آيد. حنبليها گفتند علماء دراختلافات او را به حساب آورده‏اند، طبرى جواب داد که من نه خود او را ديده‏ام‏که از وى روايتى شده باشد و نه با يکى از اصحاب او که مورد اعتماد باشد، برخوده‏ام. و اما حديث جلوس خداوند بر عرش، امرى محال است.
حنبليها و اصحاب حديث چون اين سخن از طبرى شنيدند به او حمله بردند ودواتهاى خود را به طرف وى پرتاب کردند، او ناگزير به خانه خود پناه برد،حنبليها که تعدادشان به هزاران تن مى‏رسيد، خانه‏اش را سنگباران کردند به‏طورى‏که در جلو خانه او تل بزرگى از سنگ پديد آمد. «نازوک‏» رئيس شرطه بغداد، باهزاران سپاهى در رسيد و طبرى را از شر حنابله رها کرد و يک روز تمام در آنجاماند و دستور داد سنگها را از خانه او دور کردند (2) .
نويسندگان حنبلى مانند «ابن کثير و ابن عماد» درباره «بربهارى‏» مطالب مبالغه‏آميزى نوشته‏اند از جمله ابن کثير نوشته: بربهارى در نزد عموم مردم احترام زيادى داشت روزى بالاى منبر در حال موعظه، عطسه کرد، تمام حاضرين او را «تشميت‏» گفتند. يعنى جمله «يرحمک‏الله‏» را بر زبان جارى ساختند، صداى اهل مجلس به کوچه و بازار رسيد هرکس شنيد او نيز گفت و اين امر تا آنجا وسعت‏يافت که اهل بغداد، جمله يرحمک‏الله را بر زبان راندند، فرياد يرحمک‏الله مردم‏به قصر خليفه رسيد، اين امر بر خليفه گران آمد، جمعى نيز سعايت کردند، درنتيجه در صدد دستگيرى وى بر آمدند و او متوارى شد و پس از يک ماه در گذشت (3) .
اما حقيقت اين است که علت عمده‏اى که باعث‏شد خليفه حکم دستگيرى او را صادرکرد، مطالبى بود که برخلاف عقيده مردم اطهار مى‏داشت.
غرض، خليفه به وزير خود «ابى على بن مقله‏» دستور داد او را دستگير سازد تافتنه‏ها بخوابد و اوضاع آرام گيرد. «بربهارى‏» خود را مخفى کرد (4) . تا اين که با جمعى از يارانش دستگير و به بصره تبعيد گرديد (5) . سپس بر بهارى در زمان‏راضى(322ه) به سال 323 با ياران خود به بغداد برگشت (6) . راضى از جريان مطلع‏شد و به رئيس شرطه دستور داد در بغداد از ياران بربهارى نبايد دو نفر دريکجا جمع شوند. بدر خرشنى (صاحب شرطه) گروهى از اتباع او را به زندان افکند و خود بربهارى متوارى شد.
«ابوعلى مسکويه‏» مى‏نويسد: علت اقدام مزبور اين بو دکه بربهارى و پيروانش پيوسته فتنه‏انگيزى مى‏کردند. درباره اين گروه از طرف خليفه الراضى توقيعى صادر گرديد، خليفه در توقيع خود، اعمال و معتقدات اتباع بربهارى را از قبيل اين که شيعيان اهل بيت پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را به کفر و ضلالت نسبت داده و زيارت قبور امامان و پيشوايان دينى را انکار کرده‏اند، ذکر نموده و به سختى بر آن تاخته است و تهديد کرده که هرگاه دست از کارهاى خويش برندارند گردنشان را خواهد زدو خانه و محله‏هاى آنها را به آتش خواهد کشيد (7) .
«ابن اثير» در تاريخ خود، در حوادث سال 323 تحت عنوان فتنه حنابله دربغداد، چنين نوشته است که در اين سال (323) کار حنبليها در بغداد بالا گرفت وقدرتى پيدا کردند.
«بدرخرشنى‏» صاحب شرطه، در دهم جمادى الاخره دستور داد در دو طرف جسر بغدادندا کردند که از اصحاب بربهارى حنبلى، دو نفر نبايد با هم باشند و حق ندارند در خصوص مذهب خود مناظره کنند، امام جماعتشان بايد در نماز صبح و مغرب وعشاء «بسم‏الله‏» را بلند و آشکارا بگويد. اين اقدام صاحب شرطه مفيد واقع‏نشد، بلکه فتنه‏جوئى ياران بربهارى فزونى گرفت. نابينايانى که در مسجد منزل‏داشتند آنها را وادار کردند تا هر شافعى مذهبى که وارد مسجد شود، او را تانزديک مردن کتک بزنند.
ابن اثير سپس از توقيع خليفه که آن را براى حنابله خواندند، سخن گفته و اين‏چنين ادامه داده است که خليه «الراضى‏» ياران بربهارى را سخت توبيخ کرده وبه شدت آنها را تهديد نموده است‏به اين علت که براى خداوند، مانند و شبيهى‏قائل بودند و ذات احديت را داراى کف دست و انگشتان و دو پا با کفش از طلا وصاحب گيسوان، تصور مى‏کردند و مى‏گفتند که خداوند به آسمان بالا مى‏رود و به‏دنيا فرود مى‏آيد.
همچنين «ثم طعنکم على خيار الائمه و نسبتکم شيعه آل محمد(صلّي الله عليه و آله و سلّم) الى الکفروالضلال، ثم استدعاوکم المسلمين الى الدين بالبدع الظاهره و المذاهب الفاجره‏التى لا يشهد بها القرآن وانکارکم زياره قبور الائمه و تشنيعکم على زوارهابالابتداع و انتم مع ذلک تجتمعون على زياره قبر رجل من العوام ليس بذى شرف ولا نسب و لا سبب برسول‏الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و تامرون بزيارته و تدعون له معجزات الانبياء وکرامات الاولياء فلعن‏الله شيطانا زين لکم هذه المنکرات و ما اغواه...» (8) .
«بر برگزيدگان از امامان طعن مى‏زدند و شيعه آل محمد را به کفر و گمراهى،نسبت مى‏دادند، و مسلمانان را به بدعتهاى آشکار و مذاهب زشت که در قرآن نامى‏از آنها نيست، دعوت مى‏نمودند آنها درحالى که زيارت قبور ائمه را منع مى‏کردندو عمل زائران قبور ائمه را زشت مى‏شمردند و آنها را بدعتگزار مى‏دانستند، خودبه زيارت قبر مردى از عوام که هيچ نسبتى هم با رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نداشت امرمى‏کردند و براى او معجزاتى مانند معجزات پيامبران و اولياء الهى ادعامى‏نمودند. خداوند شيطان را لعنت کند که اين اعمال زشت را بر آنها زينت داده‏است‏». از توقيع خليفه چنين معلوم مى‏شود که اتباع بربهارى درحالى که زوارقبور ائمه را بدعتگزار مى‏دانستند، به زيارت قبر مردى از عوام که هيچ نسبتى‏هم با رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نداشت، امر مى‏کردند.
سرانجام بربهارى در سال 329 در سن 96 سالگى در مخفيگاه دوم فوت کرد درحالى‏که در خانه زنى خود را پنهان کرده بود در همان خانه بدون اين که کسى بدانداو را غسل دادند و کفن کردند و در همانجا به خاک سپردند (9) .
ملاحظه مى‏کنيم، سخنان بربهارى که در توقيع خليفه به آن اشاره شده، قسمتى ازعقائدى است که بعدا به وسيله «ابن تيميه و محمد بن عبدالوهاب‏» اظهار شده‏است. مهمترين کتاب بربهارى «شرح کتاب‏السنه‏» است که در آن کتاب عقائد وآراء خاص خود را بيان کرده است و ابن عماد حنبلى نمونه‏هائى از عقائد او رابيان داشته است از جمله گفته: بربهارى در کتاب شرح کتاب‏السنه گفته است: هرسخنى که از مردم زمان خود مى‏شنوى در پذيرفتن و عمل به آن عجله مکن تا براى‏تو معلوم شود آيا درباره آن از صحابه و يا از علماء سخنى رسيده است‏ يا نه؟
اگر چيزى از صحابه يا علماء وارد شده باشد تنها آن را بپذير و به غير آن عمل‏مکن که در آتش مى‏افتى. آگاه باش که سخن گفتن درباره حق تعالى از چيزهائى است‏که تازه پيدا شده و اين امر بدعت و گمراهى است. درباره خدا همان را بگو که‏خداوند در قرآن خود را به آن وصف کرده يا پيامبر براى اصحابش بيان داشته‏است. نيز بايد به اين امر ايمان داشت که مردم، در روز قيامت‏خدا را باچشمانى که در سر دارند، مى‏بينند و خداوند بدون واسطه به حساب بندگان خودمى‏رسد. همچنين بايد ايمان داشت‏بر اين که رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از گناهکاران در روزقيامت و در سر پل صراط، شفاعت مى‏کند و تمام پيامبران و نيز صديقين و شهداء وصالحين، حق شفاعت دارند. ايمان به اين که بهشت و جهنم خلق شده‏اند بهشت درآسمان هفتم و سقف آن عرش است و دوزخ در زير طبقه هفتم زمين قرار دارد.
و نيز ايمان به فرود آمدن حضرت عيسى(عليه السّلام) از آسمان و اين که دجال را مى‏کشد وازدواج مى‏کند و پشت‏سر قائم آل محمد(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نماز مى‏خواند، سپس از دنيا مى‏رود (10) .هرکس به تشييع جنازه بدعتگزارى برود تا از تشييع باز گردد، در دشمنى‏خداست...
2 - عبيدالله بن محمد بن محمد بن حمدان عکبرى مکنى به‏«ابوعبدالله‏» و معروف به «ابن بطه‏» از فقهاء و محدثين حنبلى است که درسال 304 در عکبرى (واقع در ده فرسنگى بغداد) متولد شد و در سال 384 در 83 سالگى در همانجا درگذشت او براى تحصيل و فراگرفتن حديث‏به مکه و سرحدات وبصره و ساير شهرها مسافرت نمود و سپس به زادگاه خود مراجعت و مدت چهل سال‏منزوى و خانه‏نشين گرديد و کتابهائى نوشت از جمله «الابانه على اصول السنه‏والديانه‏» (11) او عالم کج‏انديش بود که زيارت و شفاعت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را انکارکرد. وى معتقد بود که سفر براى زيارت قبر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سفر معصيت مى‏باشد و بايدنماز را در اين سفر تمام خواند و قصر آن جايز نيست (12) . همچنين عقيده داشت که‏هرکس سفر به زيارت قبور انبياء و صالحان را عبادت بداند، عقيده او مخالف سنت‏پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و برخلاف اجماع مى‏باشد (13) . «خطيب بغدادى‏» شرح حال ابن بطه را ذکرکرده و ايرادهائى به او وارد آورده است، و گفته روايات او ضعيف است . «ابن جوزى‏» که ناشر افکار اوست، به ايردهاى خطيب‏جواب داده است (15) . «ابن تيميه‏» و «محمد بن عبدالوهاب‏» اهم عقائد خود رااز او گرفته‏اند. (16)
پى‏نوشت‏ها:
1- نشوار المحاضره ، ج‏2، ص 134.
2- ارشاد ياقوت، ج‏6، ص 436.
3- البدايه والنهايه، ج‏11، ص 201 .
4- کامل ابن اثير، ج‏6، ص 282.
5- الوافى بالوفيات، ج‏12، ص 146 - شذرات الذهب، ج‏2، ص 319.
6- طبقات الحنابله نابلسى، ص 299 - الاعلام زرکلى، ج‏2، ص 201.
7- تجارب الامم، ج‏5، ص 322.
8- کامل ابن اثير، ج‏6، ص 248.
9-المنتظم ابن جوزى، ج‏6، ص 32 - الوافى بالوفيات، ج‏12، ص 146.
10- به نقل شذرات الذهب، ج‏2، ص 321 - 320.
11- ايضاح المکنون، ج‏1، ص 8.
12- کتاب الرد على الاخنايى، ابن تيميه، ص 27.
13- همان کتاب، ص 30.
14- تاريخ بغداد، ج‏10، ص 5 - 371.
15- المنتظم، ج‏7، ص 193.
16- وهابيان مذهب خود را تازه نمى‏دانند، بلکه مى‏گويند اين مذهب سلف صالح‏است و از اين روى خود را سلفيه مى‏نامند(فقهى، على اصغر، وهابيان، ص‏17،انتشارات صبا).
مکتب اسلام-سال 1377-ش5

منبع:
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image