جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
پير طريقت
-(3 Body) 
پير طريقت
Visitor 912
Category: دنياي فن آوري

اشاره:

بي‏شک بررسي زندگاني شهداي روحانيت و به ويژه شهداي محراب و تبيين ويژگيهاي برجسته و اخلاقي ايشان، گام مهمي در ترويج ارزشهاي الهي به شمار مي‏رود و مي‏تواند براي جواناني که سالهاي نخستين انقلاب اسلامي و حماسه و عرفانِ اين استوانه‏هاي وارسته اخلاق را درک نکرده‏اند، جذاب، شنيدني و تأثيرگذار باشد. بررسي زندگاني و ويژگيهاي اخلاقي اين آموزگاران بزرگ اخلاق، مي‏تواند چهره درخشان‏تري از روحانيت بيدار ارائه کند و سبب تعلق خاطر و الگوگيري بيشتر نسل جوان از آنان گردد. اين نوشتار، تلاش دارد تا با نگاهي گذرا به زندگاني شهيد آيت الله دستغيب و بررسي ويژگيهاي اخلاقي او، مبلغان محترم را تا اندازه‏اي در اجراي رسالت خود در اين راستا، ياري کند.

دوران کودکي و آغاز تحصيل

آيت الله دستغيب شيرازي در عاشوراي سال 1332 هجري قمري(1)، در يکي از محله‏هاي قديمي شيراز، به دنيا آمد.(2)
خاندان او بيشتر از چهارقرن پياپي به نام «دستغيب» شهرت داشتند(3) و همواره مورد احترام و بزرگداشت مردم بودند؛ چرا که بزرگاني از اين خاندان، در بين مردم زيستند که هر يک از آنان، استوانه‏اي سترگ در علم و تقوا و دانش و بينش به شمار مي‏رفتند.
سيدعبدالحسين دستغيب شيرازي، تحصيل را از اوان کودکي با فراگيري قرائت قرآن آغاز کرد و به مکتب خانه‏هاي آموزش قرآن کريم رفت و گام نخست تحصيل خود را با کلام نوراني وحي برداشت، همچنين به فراگيري برخي متون و کتابهاي رايج در تعليم و آموزش کودکان در روزگار خود، مانند «نصاب الصبيان» همت گمارد.(4) او پس از پشت سر گذاشتن مراحل ابتدايي تحصيل، مشغول فراآموزي دروس مقدماتي حوزه علميه، نزد پدر بزرگوار خود گرديد. ذوق سرشار و علاقه وافر او به علوم حوزوي، وي را در فراگيري هرچه بيشتر و پيشرفت روزافزون، کمک شاياني مي‏کرد. هنوز بوستان عمرش، يازده بهار بيشتر نديده بود که با درگذشت پدرش، بادهاي پائيزي فشار سرپرستي خانواده و فقر را متوجه او ساخت. اما با وجود فشار بيش از حد تنگدستي، به تحصيل خود در مدرسه علميه «خان» شيراز ادامه داد. ديري نپائيد که عبدالحسين از طلاب نمونه مدرسه گرديد. او ادبيات عرب را نزد «ملا اسماعيل» و فلسفه و حکمت رانزد استاد «ملا احمد دارابي» و آيت اللّه‏ «ملا علي اکبر ارسنجاني» فراآموخت و پس از تحصيل بخش مهمي از علوم معقول و منقول، در همان سنين نوجواني و جواني، آن هنگام که دروس سطح را به پايان رسانيده بود، به امامت جماعت در مسجد «باقرخان» نائل گرديد.(5)

هجرت به نجف اشرف

اوان جواني و تب و تاب تحصيل عبدالحسين، مصادف با روزگار بروز پديده شوم «کشف حجاب» بود و انگيزه او را جهت هجرت به نجف اشرف براي ادامه تحصيل تقويت کرد. از اين رو در سال 1314 هجري شمسي، شيراز را به قصد نجف ترک کرد.(6) خود او در اين‏باره مي‏نويسد: «در زمان رضاخان قلدر ملعون، چند بار ما را زنداني کردند. بعد فشار آوردند که اصلاً بايد از جرگه روحانيت بيرون بروي. بيست و چهار ساعت مهلت دادند که اصلاً بنده خلع لباس کنم و مسجدي و منبري نباشم؛ به ناچار فرار کردم و به نجف اشرف رفتم. اين هم به خواست خدا وسيله خيري شد براي استفاده از محضر بزرگان.»(7)
عبدالحسين، در دوران تحصيل خود در حوزه نجف، که هفت سال به طول انجاميد، محضر اساتيد فرزانه و پارسايي چون: سيدابوالحسن اصفهاني، آقا ضياء عراقي، آقا سيد باقر اصطهباني، شيخ محمدکاظم شيرازي را درک کرد.(8) تلاش و سخت‏کوشي او با روحيه علم دوستي‏اش عجين شده بود و اين موضوع سبب شد تا وي بتواند در دوران تحصيل خود در نجف، به مقام اجتهاد نائل شود. او به دليل دست‏يابي به درجات بالاي علمي، توانست در دوران جواني، درجه اجتهاد را از مراجع فوق الذکر دريافت کند.(9)
اگرچه او تمايل داشت هم چنان به تحصيل خود در نجف ادامه دهد، اما بنابر پيشنهاد استاد خود، تصميم به بازگشت به ايران گرفت. نگاشته‏اند: روزي او سر درس آقا شيخ محمد کاظم شيرزاي حاضر شده بود؛ استاد به او رو مي‏کند و مي‏گويد: آقاي دستغيب! يکي از علما خواب خوبي براي شما ديده است. بهتر است شما به شيراز برگرديد.(10)
او عليرغم پيشرفت چشمگيري که در تحصيل داشت ـ به گونه‏اي که مي‏توانست در صورت ماندن در نجف، در زمره مراجع تقليد قرار گيرد ـ دستور استاد خويش را گردن نهاد و بار سفر بست و راهي شيراز گرديد.

چهره اخلاقي و ويژگيهاي رفتاري

گذشته از شخصيت برجسته علمي شهيد دستغيب، شايد نخستين چيزي که از يک بار زمزمه نام او به ذهن خطور مي‏کند، شخصيت اخلاقي و ويژگيهاي رفتاري او به عنوان نمونه‏اي کامل از يک استاد اخلاق است. همچنان که با گذشت ساليان دراز از شهادت او، هنوز کتابهاي اخلاقي وي مورد توصيه بزرگان، به رهروان سلوک الي اللّه‏ مي‏باشد. استادش آيت اللّه‏ محمدکاظم شيرازي هنگام امضاي اجازه نامه اجتهاد ايشان مي‏نويسد: «او از اخلاق ناشايسته، پاک است و به هر اخلاق شايسته‏اي آراسته است.»(11)
بجاست در اينجا با بيان خاطراتي از اطرافيان ايشان، ترسيم بهتر و واضح‏تري از چهره اخلاقي او ارائه شود.

1. تهجد و شب‏زنده‏داري

فرزند ايشان «حجة الاسلام سيدمحمدهاشم دستغيب» در اين زمينه مي‏نويسد: «[پدرم] چه روزهاي گرم تابستان را که به روزه گذرانيد و چه شبهاي سرد و طولاني زمستان را که به عبادت به صبح رسانيد. فراموش نمي‏کنم بعضي نيمه شبها از خواب بيدار مي‏شدم، کودکي خردسال بودم که صداي ناله‏اش را در سجده‏هايش مي‏شنيدم، خودم را به خواب مي‏زدم، اما به زمزمه‏هاي همراه با گريه‏ها و اشکهاي روانش گوش مي‏دادم. گويا هم اکنون نيز صدايش از اتاق مجاور، در گوشم طنين مي‏افکند و آه جانسوزش دلم را مي‏آزارد.(12)

2. نماز اول وقت

پايبندي به نماز اول وقت، از مهم‏ترين ويژگيهاي اخلاقي ـ عبادي ايشان و در رأس همه سفارشهايشان به ديگران قرار داشت. يکي از همراهان هميشگي او(13) نقل مي‏کند: شهيد بزرگوار آيت اللّه‏ دستغيب رحمه‏الله بسيار مقيد بودند که نماز را حتي در مسافرتها اول وقت به جاي آورند. در ساليان درازي که خدمت آن بزرگوار بودم، به ندرت به ياد مي‏آورم که نماز را اول وقت نخوانده باشند يا نمازشان به تأخير افتاده باشد. در يکي از مسافرتهاي عمره که خدمت ايشان بوديم، بليط يکسره براي مسافرت به جدّه فراهم نشد. بلکه بليط تهران ـ بيروت و بيروت ـ جده گرفتيم. در فرودگاه بيروت، چند ساعت ما را براي ترانزيت نگه داشتند. نزديک مغرب بود که هواپيما براي پرواز به سوي جده آماده شد. حضرت آيت اللّه‏ دستغيب، خيلي کوشيدند که اگر ميسّر باشد هواپيما تأخير کند تا بشود نماز را سر وقت خواند، ولي ميسّر نشد. وارد هواپيما شديم و در داخل هواپيما خيلي معطل گشتيم. ايشان خيلي ناراحت بودند که نماز را نخوانده‏اند. چند مرتبه خواستند پياده شوند، گفتند که مسافرين همگي سوار هستند و الآن حرکت مي‏کنيم. بالاخره تأخير هواپيما به قدري طول کشيد که حساب کرديم وقتي به جده برسيم ممکن است نماز قضا شود. آيت اللّه‏ دستغيب فرمودند: «پياده شويم، حتي اگر هواپيما برود و ما جا بمانيم.» اما دربهاي هواپيما بسته بود. ايشان با توجهي خاص سرپا ايستاده و سکوت اختيار کرد. هواپيما را روشن کردند، اما شعله‏هاي آتش از موتور هواپيما بيرون زد. با عجله هواپيما را خاموش کردند و دربهاي هواپيما را گشوده و به مسافرين گفتند: هرچه زودتر پياده شويد. آقاي دستغيب با خوشحالي زيادي به رفقا مرتب مي‏فرمودند: «نماز! نماز!» کارکنان هواپيما گفتند: رفع نقص فني هواپيما حداقل چهار ساعت به طول مي‏انجامد. شهيد دستغيب به محض رسيدن به سالن فرودگاه، به نماز ايستادند و نماز مغرب و عشا را با توجه و شکرگذاري خاصي انجام دادند. سلام نماز را که دادند، مأموران گفتند: آقا سوار شويد که نقص هواپيما برطرف شده است و مي‏خواهيم حرکت کنيم.»(14)

3. توکل به خدا

در يک برنامه تلويزيوني که پس از شهادت شهيد دستغيب به منظور پاسداشت ياد و خاطره ايشان پخش مي‏شود، يکي از نزديکان ايشان(15) مي‏گويد: «شهيد راه محراب، حضرت آيت اللّه‏ سيدعبدالحسين دستغيب، تمام زندگي‏اش براي ما درس و خاطره بود. خاطره من مربوط به اطمينان ايشان نسبت به رب العالمين است که هميشه در درسهاي اخلاق، اين نکته را به ما متذکر مي‏شدند. در يکي از درسهاي اخلاقشان در روز پنجشنبه، هنگامي که سفارش قناعت و عزت نفس را به طلاب مي‏فرمود، براي تأييد فرموده‏اش داستاني از خود را نقل کرد از اين قرار: روز اول ماه که مي‏خواستم شهريه طلاب را واريز کنم، پولها را شمردم و متوجه شدم که يازده هزار و پانصد تومان آن کم است. من در بازار افراد ثروتمند آشنا سراغ نداشتم و اگر هم سراغ مي‏داشتم بنايم بر آن نبود که از کسي تقاضا کنم. در اتاقم تنها نشسته بودم؛ عرض کردم: خدايا! خودت مي‏داني بنا ندارم به سوي غير تو دست دراز کنم و حال هم اميد و اطمينانم به توست. لحظاتي بيش نگذشت که درب منزل را زدند. يک نفر براي حساب وجوهاتش آمد و بيست هزارتومان مقدار وجوهات او شد. امّا وقتي پولهايش را شمرد، گفت: آقا! معذرت مي‏خواهم، بيش از اين برايم ميسر نشد. وجه را که شمردم ديدم يازده هزار و پانصد تومان است. مي‏فرمود: بدانيد! اگر براي خدا گام برداريد، درهاي رزق و رحتمش را به روي شما مي‏گشايد.»(16)

4. کمکهاي مخفيانه به نيازمندان

يکي از دوستان نزديک و عضو دفتر امام جمعه که مسئوليت امور اجرايي را برعهده داشت نقل مي‏کند: «روزي خدمت حضرت آقا[ي دستغيب] رسيدم، به من فرمود: شما کربلايي محمد کفاش را مي‏شناسي؟ گفتم: آري. دست زير زيراندازي که رويش نشسته بود برد و دو عدد اسکناس هزارتوماني بيرون آورد و به من داد و فرمود: از اين طرف که مي‏روي اين را به او بده. بيرون آمدم و با خود گفتم: من کربلايي را مدتهاست نديده‏ام، حالا آدرسش را از که بپرسم؟ هنوز به خيابان نرسيده بودم که ناگهان کربلايي محمد را پس از چند سال ديدم. خيلي پريشان بود. سلام و احوالپرسي کرديم و پرسيدم چه شده است؟ گفت: چيزي نيست. گفتم: از طرف آقا يک امانتي نزد من داري و دوهزارتومان را به او دادم. با تعجب پول را گرفت و سرش را به طرف آسمان بلند کرد و چند مرتبه گفت: الحمدللّه‏. بعد پرسيد: تو را به خدا خودِ آقا اين پول را فرستاده؟ گفتم: بله. گفت: پس برايت مي‏گويم؛ ديروز درِ منزل آقا آمدم، هر کاري کردم که بگذارند شخصا آقا را ببينم نگذاشتند. مي‏گفتند: بگو چکار داري تا به آقا بگوييم. ولي من که نمي‏خواستم کسي از حالم با خبر شود، چيزي نگفتم و برگشتم و حتي اسمم را هم به آنها نگفتم. امروز ديگر ديدم کارد به استخوانم رسيده، با خود گفتم: هر چه بادا باد! همسرم در حال وضع حمل است، سخت گرفتارم؛ باز مي‏روم شايد خدا فرجي کند! اينجا که رسيدم شما را ديدم و اين پول را به من داديد. به جدش قسم! من به کسي وضعيتم را نگفته بودم، اما حضرت آقا اين طور دادرسي فرمود.(17)

5. ساده زيستي و فروتني

شهيد دستغيب، بسيار ساده زيست بودند. خانه‏اي کوچک و اثاثيه‏اي ساده داشتند. خوراکش کمتر از يک نصف نان بود و آن را با پنير يا روغن زيتون مي‏خورد. ايشان از خوردن گوشت پرهيز مي‏کردند.(18) روزي يکي از دخترانشان به ايشان مي‏گويد: «آقا جان! پول بدهيد لباس بخرم.» آقا مي‏گويد: «وصله لباست کو؟»(19)
يکي از محافظان ايشان مي‏گويد: «در روزهاي جمعه، حدود ساعت 5/11 که براي رفتن به نماز جمعه آماده مي‏شديم، هرچه اصرار مي‏کرديم که اجازه دهند ماشين را براي رفتن آماده کنيم، نمي‏پذيرفتند و مي‏فرمودند: «مي‏خواهم در اين کوچه‏ها در ميان مردم باشم تا اگر کسي سؤال يا گرفتاري‏اي داشته باشد و خجالت بکشد به منزل بيايد، به کارش رسيدگي کنم.» بارها از ايشان خواسته شده بود که منزل قديمي خود را از درون کوچه‏هاي پرپيچ و خم و قديمي شهر، به جاي ديگري تغيير دهند تا نگهباني و حراست از ايشان هم آسان‏تر شود؛ اما نمي‏پذيرفت و مي‏فرمود: من در ميان مردم بوده‏ام و تا آخرين نفس هم بايد در بين ايشان باشم و در سختيها و شاديهايشان شريک باشم.(20) نوشته‏اند: در دوران پيش از امامت جمعه ايشان، بدون کوچکترين تکبري در تعمير و خاکبرداري مسجد جامع عتيق، کلنگ به دست، مشغول کار مي‏شد و دوشادوش کارگرها کار مي‏کرد. ايشان هرگز اجازه نمي‏دادند کسي نام ايشان را با عنوان و لقبي بگويد و در مجلسي ديده نمي‏شد که در صدر بنشيند.(21)

6. مهرباني و گشاده‏رويي در منزل

از جمله ويژگيهاي برجسته شهيد دستغيب، اخلاق خوش و گشاده‏رويي ايشان بود و اين ويژگي پسنديده را در محيط خانواده و اجتماع حفظ مي‏کردند. همسر ايشان نقل مي‏کند: «ايشان در امور زندگي به من اختيار تام داده بودند. هر کاري انجام مي‏داديم ايرادي نمي‏گرفتند، با بچه‏ها خيلي مهربان بودند و در اوقات فراغت، با بچه‏ها در حياط قدم مي‏زدند و آن گونه که بچه‏ها دلشان مي‏خواست با ايشان رفتار مي‏کردند. فرزندشان مي‏گويد: در ايام مريضي مادرم از بچه‏ها نگهداري مي‏کردند و حتي از نظافت بچه‏ها هم ابايي نداشتند و يا حتي خودشان خانه را جارو مي‏زدند و در خانه يار و غمخوار اهل خانه بودند.(22) دخترشان مي‏گويد: «ايشان وقتي مي‏خواست مرا براي نماز صبح از خواب بيدار کند، ابتدا در مي‏زد و مرا مهربانانه با اين عنوان زيبا صدا مي‏زد: خانم بهشتي! خانم بهشتي! وقت نماز است پاشو. صبحها، با پاي پياده مي‏رفت و نان مي‏خريد و به خانه مي‏آمد، سپس چاي و صبحانه را آماده مي‏کرد و ما را صدا مي‏زد تا با هم صبحانه بخوريم.»(23)

7. نفوذ در دلها

رفتار و گفتار شهيد دستغيب، الگوگيري شده از رفتار پيشوايان معصوم دين عليهم‏السلام بود که همواره در دل افراد تأثير شگرفي مي‏گذاشت و سبب تغيير رويه آنان مي‏شد. او اخلاق اسلامي را با عمل خود به ديگران مي‏آموخت. يکي از نزديکان(24) ايشان مي‏گويد: «ايشان در دوران منحوس پهلوي زنداني مي‏شوند و با يکي از کمونيستهاي تندروي محکوم به زندان ابد، هم سلول مي‏گردند که مدتي هم با خود من، هم سلول بود و هميشه مي‏گفت: من از ميان شما اهل علم، تنها به يک نفر ارادت فوق العاده دارم و آن شخص آقاي دستغيب شيرازي است. پرسيدم: تو را با ايشان چه کار و چگونه ارادت به ايشان پيدا کردي؟ گفت: در سلول انفرادي روي سکوي مخصوص استراحت خوابيده بودم. نيمه‏هاي شب، درب سلول باز شد. سيد پير کوتاه اندام و لاغري را وارد کردند. من سرم را بالا کردم، ديدم يک نفر عمامه به سر است. سرم را زير لحاف کردم و خوابيدم.
آنها عمدا آقاي دستغيب را در سلول اين فرد زنداني کرده بودند تا ايشان بيشتر شکنجه روحي ببيند و اين نخستين برخورد اين فرد با آقاي دستغيب بود.»
او مي‏گويد: «نزديکيهاي طلوع آفتاب بود که حس کردم دستي به آرامي مرا نوازش مي‏کند. چشم باز کردم، سيد پيرمرد، سلام کرد و با زباني خوش گفت: آقاي عزيز! نمازتان ممکن است قضا بشود. من با تندي و پرخاش گفتم: من کمونيست هستم و نماز نمي‏خوانم. آن بزرگوار فرمود: خيلي ببخشيد! من معذرت مي‏خواهم که شما را بدخواب کردم، مرا عفو کنيد. من دوباره خوابيدم. پس از اينکه بيدار شدم، دوباره آن بزرگوار بسيار از من معذرت‏خواهي کرد؛ به گونه‏اي که من از تنديهايم پشيمان شدم و به او گفتم: آقا! شما چون مسن هستيد، مانعي ندارد که روي سکو بخوابيد و من روي زمين مي‏خوابم. ايشان نپذيرفت و فرمود: نه! شما خيلي پيش از من زنداني شده‏ايد و مشقت بيشتري را تحمل کرده‏ايد، حق شماست که آنجا بخوابيد و با اصرار تمام روي زمين خوابيد. مدتي من با او هم سلول بودم و سخت شيفته اخلاق اين مرد بزرگ شدم.»(25)
نوشته‏اند: «روزي مردي ميانسال با قيافه عشايري آمد و گفت: مي‏خواهم با آقا صحبت کنم. خودش را معرفي کرد و گفت: آقا من دزدي مي‏کنم و در دوره رژيم پهلوي هم دنبال من بودند و متواري شده بودم؛ به نماز و روزه و احکام هم عمل نمي‏کنم و انواع جنايتها را هم مرتکب شده‏ام. جمعه گذشته از راديو، خطبه‏هاي روز جمعه شما را شنيدم، سخن شما مرا عوض کرد و به فکر مرگ و آخرت افتادم، حالا آمده‏ام که توبه کنم.»(26)

8. توجه به جوانان و دانشجويان

با جوانان ارتباط نزديکي داشت و آنان را به تهذيب اخلاق تشويق مي‏کرد و مي‏فرمود: شما بايد الگو و نمونه اخلاق اسلامي در اجتماع باشيد. ايشان پس از تأکيد امام مبني بر وحدتِ دانشجو و روحاني، از جوانان درخواست کرد که در جلسات اخلاق، که هر پنجشنبه در مدرسه علميه «قوام» تشکيل مي‏شد، شرکت کنند. انبوه جوانان دختر و پسر نيز اين دعوت را پذيرفتند و آن بزرگوار، هر هفته درباره اخلاق اسلامي سخن مي‏گفت.(27)

9. همراه با ولايت

شهيد دستغيب نمونه‏اي کامل از ولايت‏پذيري بود و علاقه عجيبي به حضرت امام رحمه‏الله داشت. جمله معروف «بي‏عشق خميني رحمه‏الله نتوان عاشق مهدي عليه‏السلام شد» از سخنان او مي‏باشد. در سخنان خود، عارفانه مي‏فرمود: «مَنْ اَطاعَ الخُميني فَقَدْ أطاعَ اللّه‏؛ هر کس از خميني رحمه‏الله پيروي کند، از خدا پيروي کرده است.» همسرشان مي‏گويد: «هرگاه حاج آقا با امام امت ديدار داشتند، در بازگشت بيش از حد خوشحال و شاداب بودند و همواره خود را موظف مي‏دانستند که سخنان ايشان را از صدا و سيما بشنوند و يادداشت کنند و در سخنرانيهاي خود، محور سخن قراردهند. درباره ديدار با امام رحمه‏الله مي‏فرمودند: «من در محضر امام، ياراي سخن گفتن ندارم.»
ايشان به يکي از نمايندگان شيراز فرموده بود: «پسرجان! بايد باورت شود که حضرت امام، نايب امام زمان عليه‏السلام است، احترام به امام، احترام به امام زمان عليه‏السلام است. مي‏خواهي عزت پيدا کني، عزت در پيروي از امام است.»
همان گونه که نسبت به امام و رهبري تولي داشت، از هر عنصر مخالف امام نيز به شدت تبري مي‏جست. هم چنانکه مي‏فرمود: «هنگامي که در مجلس خبرگان قانون اساسي ديدم بني صدر در رابطه با ولايت فقيه که اساس نظام جمهوري اسلامي است، آن هتاکيها را کرد، بر خود واجب دانستم به دفاع از ولايت فقيه برخيزم و مطالبي را از تريبون مجلس بيان دارم.»(28)

10. پرواز تا بي‏نهايت

عشق به شهادت، چنان درون اين پير طريقت شيرين جلوه کرده بود که همواره دم از آن مي‏زد. مي‏فرمود: «اين شهيد بدنهاي ما حيف است. همه خواهند مرد و مرگ حق است، چه بهتر که در بستر نميريم.» يکي از دوستانش(29) مي‏گفت: «مژده شهادت را سالها پيش از استادشان حاج آقا جواد انصاري رحمه‏الله شنيده بودند و انتظار آن را از سالها پيش مي‏کشيدند.»(30)
دشمن چند بار طرح قتل ايشان را مي‏ريزد و اقدام به ترور مي‏کند، اما ناکام مي‏ماند. لحظاتي پيش از عروج، فرزندشان سيدمحمدهاشم، نزد ايشان مي‏رود. او مي‏گويد: «حال آقا دگرگون بود و حواسشان سرجا نبود. گفتم: به خبرنگاري وقت داده‏ام تا خدمتتان برسد، روزش را مشخص کنيد. ايشان با دست اشاره کردند: نه! دوباره گفتم: من قول داده‏ام. ايشان گفتند: نه! ايشان بر خلاف هر روز که بعد از نماز، قرآن مي‏خواندند و ذکر مي‏گفتند، آن روز پيوسته سر به سوي آسمان بلند کرده و مي‏گفتند: «لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّه‏ِ الْعَلِيِّ الْعَظيمِ؛ اِنّا للّه‏ِِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ». در آستانه در ايستادند و شال کمرشان را محکم بستند و دوباره همان کلمات را گفتند. و دوباره به آسمان نگاه کردند. شهيد جباري گفتند: «آقا ماشين حاضر است.» ولي ايشان پياده راه افتاد و وقتي به پيچ کوچه رسيده بود، زني به ايشان نزديک مي‏شود و يک باره صدايي مهيب برمي‏خيزد و آتش، کوچه را برمي‏دارد.
ديوار حياط خراب شد و من زير آوار ماندم، وقتي چشمهايم را باز کردم، سر آن منافق ملعون که قطع شده بود، جلوي پايم يافتم و ديدم پدرم، فرزندم، شهيد عبداللهي و ديگر شهدا در خون غلطيده‏اند.»(31)
و بار ديگر محراب، نواي ناله‏خيز سر مي‏دهد و در سوگ سيدي نوراني مويه مي‏کند؛ سيدي از تبار اسماعيل عليه‏السلام که محراب قربانگاه او شد؛ سيدي اهل قلم که برگهاي سبز از بوستان انديشه‏اش به يادگار مانده؛ سيدي اهل اخلاق و عرفان که آموزگاري کامل در پارسايي بود و سومين مسافر محراب. مردي از قبيله نور که نگاهي فراتر از آفتاب داشت و در نگاهش، پنجره دلها را روشن مي‏کرد. يادش جاودان و نامش چو آفتاب بلند باد.

پي نوشت :

1. گلشن ابرار، جمعي از نويسندگان، قم، نشر معروف، چاپ اول، 1379 ش، ج2، ص874.
2. قلب سليم، عبدالحسين دستغيب، تهران، دارالکتب الاسلاميه، 1351 ش، ص863.
3. گلشن ابرار، ج2، ص874.
4. همان، ص 875.
5. لاله محراب، مرکز پژوهشهاي اسلامي صدا و سيما، قم، 1380 ه.ش، ص4.
6. گلشن ابرار، ج2، ص875.
7. لاله محراب، ص4.
8. گلشن ابرار، ج2، ص875.
9. لاله محراب، ص5.
10. همان مدرک؛ گلشن ابرار، ج2، ص876.
11. لاله محراب، ص14.
12. يادواره شهيد محراب آيت اللّه‏ دستغيب، سيدمحمدهاشم دستغيب، انتشارات ياسر، بي‏جا، 1361 ش، ص12.
13. حاج محمد سودبخش.
14. لاله محراب، ص15، يادواره شهيد دستغيب، ص16.
15. حجة الاسلام عيسي غلامي.
16. يادواره شهيد دستغيب، ص22.
17. يادواره شهيد دستغيب، ص24؛ لاله محراب، ص33.
18. يادواره شهيد دستغيب، ص12.
19. لاله محراب، ص21.
20. همان.
21. همان، ص18.
22. لاله محراب، ص21.
23. گلشن ابرار، ج2، ص878.
24. حجة الاسلام امام جماراني.
25. يادواره شهيد دستغيب، ص28.
26. همان، ص53.
27. اخلاق اسلامي، عبدالحسين دستغيب، نشر محراب و نشر سعادت، بي‏جا، چاپ دوم، 1361 ش. ص10.
28. لاله محراب، صص22 ـ 23.
29. حاج محمود حقيقي.
30. لاله محراب، ص24.
31. رويدادها، دبيرخانه مرکزي ائمه جمعه، چاپ اول، 1370 ش، ج2، ص153.

منبع: ماهنامه مبلغان
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image