اشاره:
بيشک بررسي زندگاني شهداي روحانيت و به ويژه شهداي محراب و تبيين ويژگيهاي برجسته و اخلاقي ايشان، گام مهمي در ترويج ارزشهاي الهي به شمار ميرود و ميتواند براي جواناني که سالهاي نخستين انقلاب اسلامي و حماسه و عرفانِ اين استوانههاي وارسته اخلاق را درک نکردهاند، جذاب، شنيدني و تأثيرگذار باشد. بررسي زندگاني و ويژگيهاي اخلاقي اين آموزگاران بزرگ اخلاق، ميتواند چهره درخشانتري از روحانيت بيدار ارائه کند و سبب تعلق خاطر و الگوگيري بيشتر نسل جوان از آنان گردد. اين نوشتار، تلاش دارد تا با نگاهي گذرا به زندگاني شهيد آيت الله دستغيب و بررسي ويژگيهاي اخلاقي او، مبلغان محترم را تا اندازهاي در اجراي رسالت خود در اين راستا، ياري کند.
دوران کودکي و آغاز تحصيل
آيت الله دستغيب شيرازي در عاشوراي سال 1332 هجري قمري(1)، در يکي از محلههاي قديمي شيراز، به دنيا آمد.(2)
خاندان او بيشتر از چهارقرن پياپي به نام «دستغيب» شهرت داشتند(3) و همواره مورد احترام و بزرگداشت مردم بودند؛ چرا که بزرگاني از اين خاندان، در بين مردم زيستند که هر يک از آنان، استوانهاي سترگ در علم و تقوا و دانش و بينش به شمار ميرفتند.
سيدعبدالحسين دستغيب شيرازي، تحصيل را از اوان کودکي با فراگيري قرائت قرآن آغاز کرد و به مکتب خانههاي آموزش قرآن کريم رفت و گام نخست تحصيل خود را با کلام نوراني وحي برداشت، همچنين به فراگيري برخي متون و کتابهاي رايج در تعليم و آموزش کودکان در روزگار خود، مانند «نصاب الصبيان» همت گمارد.(4) او پس از پشت سر گذاشتن مراحل ابتدايي تحصيل، مشغول فراآموزي دروس مقدماتي حوزه علميه، نزد پدر بزرگوار خود گرديد. ذوق سرشار و علاقه وافر او به علوم حوزوي، وي را در فراگيري هرچه بيشتر و پيشرفت روزافزون، کمک شاياني ميکرد. هنوز بوستان عمرش، يازده بهار بيشتر نديده بود که با درگذشت پدرش، بادهاي پائيزي فشار سرپرستي خانواده و فقر را متوجه او ساخت. اما با وجود فشار بيش از حد تنگدستي، به تحصيل خود در مدرسه علميه «خان» شيراز ادامه داد. ديري نپائيد که عبدالحسين از طلاب نمونه مدرسه گرديد. او ادبيات عرب را نزد «ملا اسماعيل» و فلسفه و حکمت رانزد استاد «ملا احمد دارابي» و آيت اللّه «ملا علي اکبر ارسنجاني» فراآموخت و پس از تحصيل بخش مهمي از علوم معقول و منقول، در همان سنين نوجواني و جواني، آن هنگام که دروس سطح را به پايان رسانيده بود، به امامت جماعت در مسجد «باقرخان» نائل گرديد.(5)
هجرت به نجف اشرف
اوان جواني و تب و تاب تحصيل عبدالحسين، مصادف با روزگار بروز پديده شوم «کشف حجاب» بود و انگيزه او را جهت هجرت به نجف اشرف براي ادامه تحصيل تقويت کرد. از اين رو در سال 1314 هجري شمسي، شيراز را به قصد نجف ترک کرد.(6) خود او در اينباره مينويسد: «در زمان رضاخان قلدر ملعون، چند بار ما را زنداني کردند. بعد فشار آوردند که اصلاً بايد از جرگه روحانيت بيرون بروي. بيست و چهار ساعت مهلت دادند که اصلاً بنده خلع لباس کنم و مسجدي و منبري نباشم؛ به ناچار فرار کردم و به نجف اشرف رفتم. اين هم به خواست خدا وسيله خيري شد براي استفاده از محضر بزرگان.»(7)
عبدالحسين، در دوران تحصيل خود در حوزه نجف، که هفت سال به طول انجاميد، محضر اساتيد فرزانه و پارسايي چون: سيدابوالحسن اصفهاني، آقا ضياء عراقي، آقا سيد باقر اصطهباني، شيخ محمدکاظم شيرازي را درک کرد.(8) تلاش و سختکوشي او با روحيه علم دوستياش عجين شده بود و اين موضوع سبب شد تا وي بتواند در دوران تحصيل خود در نجف، به مقام اجتهاد نائل شود. او به دليل دستيابي به درجات بالاي علمي، توانست در دوران جواني، درجه اجتهاد را از مراجع فوق الذکر دريافت کند.(9)
اگرچه او تمايل داشت هم چنان به تحصيل خود در نجف ادامه دهد، اما بنابر پيشنهاد استاد خود، تصميم به بازگشت به ايران گرفت. نگاشتهاند: روزي او سر درس آقا شيخ محمد کاظم شيرزاي حاضر شده بود؛ استاد به او رو ميکند و ميگويد: آقاي دستغيب! يکي از علما خواب خوبي براي شما ديده است. بهتر است شما به شيراز برگرديد.(10)
او عليرغم پيشرفت چشمگيري که در تحصيل داشت ـ به گونهاي که ميتوانست در صورت ماندن در نجف، در زمره مراجع تقليد قرار گيرد ـ دستور استاد خويش را گردن نهاد و بار سفر بست و راهي شيراز گرديد.
چهره اخلاقي و ويژگيهاي رفتاري
گذشته از شخصيت برجسته علمي شهيد دستغيب، شايد نخستين چيزي که از يک بار زمزمه نام او به ذهن خطور ميکند، شخصيت اخلاقي و ويژگيهاي رفتاري او به عنوان نمونهاي کامل از يک استاد اخلاق است. همچنان که با گذشت ساليان دراز از شهادت او، هنوز کتابهاي اخلاقي وي مورد توصيه بزرگان، به رهروان سلوک الي اللّه ميباشد. استادش آيت اللّه محمدکاظم شيرازي هنگام امضاي اجازه نامه اجتهاد ايشان مينويسد: «او از اخلاق ناشايسته، پاک است و به هر اخلاق شايستهاي آراسته است.»(11)
بجاست در اينجا با بيان خاطراتي از اطرافيان ايشان، ترسيم بهتر و واضحتري از چهره اخلاقي او ارائه شود.
1. تهجد و شبزندهداري
فرزند ايشان «حجة الاسلام سيدمحمدهاشم دستغيب» در اين زمينه مينويسد: «[پدرم] چه روزهاي گرم تابستان را که به روزه گذرانيد و چه شبهاي سرد و طولاني زمستان را که به عبادت به صبح رسانيد. فراموش نميکنم بعضي نيمه شبها از خواب بيدار ميشدم، کودکي خردسال بودم که صداي نالهاش را در سجدههايش ميشنيدم، خودم را به خواب ميزدم، اما به زمزمههاي همراه با گريهها و اشکهاي روانش گوش ميدادم. گويا هم اکنون نيز صدايش از اتاق مجاور، در گوشم طنين ميافکند و آه جانسوزش دلم را ميآزارد.(12)
2. نماز اول وقت
پايبندي به نماز اول وقت، از مهمترين ويژگيهاي اخلاقي ـ عبادي ايشان و در رأس همه سفارشهايشان به ديگران قرار داشت. يکي از همراهان هميشگي او(13) نقل ميکند: شهيد بزرگوار آيت اللّه دستغيب رحمهالله بسيار مقيد بودند که نماز را حتي در مسافرتها اول وقت به جاي آورند. در ساليان درازي که خدمت آن بزرگوار بودم، به ندرت به ياد ميآورم که نماز را اول وقت نخوانده باشند يا نمازشان به تأخير افتاده باشد. در يکي از مسافرتهاي عمره که خدمت ايشان بوديم، بليط يکسره براي مسافرت به جدّه فراهم نشد. بلکه بليط تهران ـ بيروت و بيروت ـ جده گرفتيم. در فرودگاه بيروت، چند ساعت ما را براي ترانزيت نگه داشتند. نزديک مغرب بود که هواپيما براي پرواز به سوي جده آماده شد. حضرت آيت اللّه دستغيب، خيلي کوشيدند که اگر ميسّر باشد هواپيما تأخير کند تا بشود نماز را سر وقت خواند، ولي ميسّر نشد. وارد هواپيما شديم و در داخل هواپيما خيلي معطل گشتيم. ايشان خيلي ناراحت بودند که نماز را نخواندهاند. چند مرتبه خواستند پياده شوند، گفتند که مسافرين همگي سوار هستند و الآن حرکت ميکنيم. بالاخره تأخير هواپيما به قدري طول کشيد که حساب کرديم وقتي به جده برسيم ممکن است نماز قضا شود. آيت اللّه دستغيب فرمودند: «پياده شويم، حتي اگر هواپيما برود و ما جا بمانيم.» اما دربهاي هواپيما بسته بود. ايشان با توجهي خاص سرپا ايستاده و سکوت اختيار کرد. هواپيما را روشن کردند، اما شعلههاي آتش از موتور هواپيما بيرون زد. با عجله هواپيما را خاموش کردند و دربهاي هواپيما را گشوده و به مسافرين گفتند: هرچه زودتر پياده شويد. آقاي دستغيب با خوشحالي زيادي به رفقا مرتب ميفرمودند: «نماز! نماز!» کارکنان هواپيما گفتند: رفع نقص فني هواپيما حداقل چهار ساعت به طول ميانجامد. شهيد دستغيب به محض رسيدن به سالن فرودگاه، به نماز ايستادند و نماز مغرب و عشا را با توجه و شکرگذاري خاصي انجام دادند. سلام نماز را که دادند، مأموران گفتند: آقا سوار شويد که نقص هواپيما برطرف شده است و ميخواهيم حرکت کنيم.»(14)
3. توکل به خدا
در يک برنامه تلويزيوني که پس از شهادت شهيد دستغيب به منظور پاسداشت ياد و خاطره ايشان پخش ميشود، يکي از نزديکان ايشان(15) ميگويد: «شهيد راه محراب، حضرت آيت اللّه سيدعبدالحسين دستغيب، تمام زندگياش براي ما درس و خاطره بود. خاطره من مربوط به اطمينان ايشان نسبت به رب العالمين است که هميشه در درسهاي اخلاق، اين نکته را به ما متذکر ميشدند. در يکي از درسهاي اخلاقشان در روز پنجشنبه، هنگامي که سفارش قناعت و عزت نفس را به طلاب ميفرمود، براي تأييد فرمودهاش داستاني از خود را نقل کرد از اين قرار: روز اول ماه که ميخواستم شهريه طلاب را واريز کنم، پولها را شمردم و متوجه شدم که يازده هزار و پانصد تومان آن کم است. من در بازار افراد ثروتمند آشنا سراغ نداشتم و اگر هم سراغ ميداشتم بنايم بر آن نبود که از کسي تقاضا کنم. در اتاقم تنها نشسته بودم؛ عرض کردم: خدايا! خودت ميداني بنا ندارم به سوي غير تو دست دراز کنم و حال هم اميد و اطمينانم به توست. لحظاتي بيش نگذشت که درب منزل را زدند. يک نفر براي حساب وجوهاتش آمد و بيست هزارتومان مقدار وجوهات او شد. امّا وقتي پولهايش را شمرد، گفت: آقا! معذرت ميخواهم، بيش از اين برايم ميسر نشد. وجه را که شمردم ديدم يازده هزار و پانصد تومان است. ميفرمود: بدانيد! اگر براي خدا گام برداريد، درهاي رزق و رحتمش را به روي شما ميگشايد.»(16)
4. کمکهاي مخفيانه به نيازمندان
يکي از دوستان نزديک و عضو دفتر امام جمعه که مسئوليت امور اجرايي را برعهده داشت نقل ميکند: «روزي خدمت حضرت آقا[ي دستغيب] رسيدم، به من فرمود: شما کربلايي محمد کفاش را ميشناسي؟ گفتم: آري. دست زير زيراندازي که رويش نشسته بود برد و دو عدد اسکناس هزارتوماني بيرون آورد و به من داد و فرمود: از اين طرف که ميروي اين را به او بده. بيرون آمدم و با خود گفتم: من کربلايي را مدتهاست نديدهام، حالا آدرسش را از که بپرسم؟ هنوز به خيابان نرسيده بودم که ناگهان کربلايي محمد را پس از چند سال ديدم. خيلي پريشان بود. سلام و احوالپرسي کرديم و پرسيدم چه شده است؟ گفت: چيزي نيست. گفتم: از طرف آقا يک امانتي نزد من داري و دوهزارتومان را به او دادم. با تعجب پول را گرفت و سرش را به طرف آسمان بلند کرد و چند مرتبه گفت: الحمدللّه. بعد پرسيد: تو را به خدا خودِ آقا اين پول را فرستاده؟ گفتم: بله. گفت: پس برايت ميگويم؛ ديروز درِ منزل آقا آمدم، هر کاري کردم که بگذارند شخصا آقا را ببينم نگذاشتند. ميگفتند: بگو چکار داري تا به آقا بگوييم. ولي من که نميخواستم کسي از حالم با خبر شود، چيزي نگفتم و برگشتم و حتي اسمم را هم به آنها نگفتم. امروز ديگر ديدم کارد به استخوانم رسيده، با خود گفتم: هر چه بادا باد! همسرم در حال وضع حمل است، سخت گرفتارم؛ باز ميروم شايد خدا فرجي کند! اينجا که رسيدم شما را ديدم و اين پول را به من داديد. به جدش قسم! من به کسي وضعيتم را نگفته بودم، اما حضرت آقا اين طور دادرسي فرمود.(17)
5. ساده زيستي و فروتني
شهيد دستغيب، بسيار ساده زيست بودند. خانهاي کوچک و اثاثيهاي ساده داشتند. خوراکش کمتر از يک نصف نان بود و آن را با پنير يا روغن زيتون ميخورد. ايشان از خوردن گوشت پرهيز ميکردند.(18) روزي يکي از دخترانشان به ايشان ميگويد: «آقا جان! پول بدهيد لباس بخرم.» آقا ميگويد: «وصله لباست کو؟»(19)
يکي از محافظان ايشان ميگويد: «در روزهاي جمعه، حدود ساعت 5/11 که براي رفتن به نماز جمعه آماده ميشديم، هرچه اصرار ميکرديم که اجازه دهند ماشين را براي رفتن آماده کنيم، نميپذيرفتند و ميفرمودند: «ميخواهم در اين کوچهها در ميان مردم باشم تا اگر کسي سؤال يا گرفتارياي داشته باشد و خجالت بکشد به منزل بيايد، به کارش رسيدگي کنم.» بارها از ايشان خواسته شده بود که منزل قديمي خود را از درون کوچههاي پرپيچ و خم و قديمي شهر، به جاي ديگري تغيير دهند تا نگهباني و حراست از ايشان هم آسانتر شود؛ اما نميپذيرفت و ميفرمود: من در ميان مردم بودهام و تا آخرين نفس هم بايد در بين ايشان باشم و در سختيها و شاديهايشان شريک باشم.(20) نوشتهاند: در دوران پيش از امامت جمعه ايشان، بدون کوچکترين تکبري در تعمير و خاکبرداري مسجد جامع عتيق، کلنگ به دست، مشغول کار ميشد و دوشادوش کارگرها کار ميکرد. ايشان هرگز اجازه نميدادند کسي نام ايشان را با عنوان و لقبي بگويد و در مجلسي ديده نميشد که در صدر بنشيند.(21)
6. مهرباني و گشادهرويي در منزل
از جمله ويژگيهاي برجسته شهيد دستغيب، اخلاق خوش و گشادهرويي ايشان بود و اين ويژگي پسنديده را در محيط خانواده و اجتماع حفظ ميکردند. همسر ايشان نقل ميکند: «ايشان در امور زندگي به من اختيار تام داده بودند. هر کاري انجام ميداديم ايرادي نميگرفتند، با بچهها خيلي مهربان بودند و در اوقات فراغت، با بچهها در حياط قدم ميزدند و آن گونه که بچهها دلشان ميخواست با ايشان رفتار ميکردند. فرزندشان ميگويد: در ايام مريضي مادرم از بچهها نگهداري ميکردند و حتي از نظافت بچهها هم ابايي نداشتند و يا حتي خودشان خانه را جارو ميزدند و در خانه يار و غمخوار اهل خانه بودند.(22) دخترشان ميگويد: «ايشان وقتي ميخواست مرا براي نماز صبح از خواب بيدار کند، ابتدا در ميزد و مرا مهربانانه با اين عنوان زيبا صدا ميزد: خانم بهشتي! خانم بهشتي! وقت نماز است پاشو. صبحها، با پاي پياده ميرفت و نان ميخريد و به خانه ميآمد، سپس چاي و صبحانه را آماده ميکرد و ما را صدا ميزد تا با هم صبحانه بخوريم.»(23)
7. نفوذ در دلها
رفتار و گفتار شهيد دستغيب، الگوگيري شده از رفتار پيشوايان معصوم دين عليهمالسلام بود که همواره در دل افراد تأثير شگرفي ميگذاشت و سبب تغيير رويه آنان ميشد. او اخلاق اسلامي را با عمل خود به ديگران ميآموخت. يکي از نزديکان(24) ايشان ميگويد: «ايشان در دوران منحوس پهلوي زنداني ميشوند و با يکي از کمونيستهاي تندروي محکوم به زندان ابد، هم سلول ميگردند که مدتي هم با خود من، هم سلول بود و هميشه ميگفت: من از ميان شما اهل علم، تنها به يک نفر ارادت فوق العاده دارم و آن شخص آقاي دستغيب شيرازي است. پرسيدم: تو را با ايشان چه کار و چگونه ارادت به ايشان پيدا کردي؟ گفت: در سلول انفرادي روي سکوي مخصوص استراحت خوابيده بودم. نيمههاي شب، درب سلول باز شد. سيد پير کوتاه اندام و لاغري را وارد کردند. من سرم را بالا کردم، ديدم يک نفر عمامه به سر است. سرم را زير لحاف کردم و خوابيدم.
آنها عمدا آقاي دستغيب را در سلول اين فرد زنداني کرده بودند تا ايشان بيشتر شکنجه روحي ببيند و اين نخستين برخورد اين فرد با آقاي دستغيب بود.»
او ميگويد: «نزديکيهاي طلوع آفتاب بود که حس کردم دستي به آرامي مرا نوازش ميکند. چشم باز کردم، سيد پيرمرد، سلام کرد و با زباني خوش گفت: آقاي عزيز! نمازتان ممکن است قضا بشود. من با تندي و پرخاش گفتم: من کمونيست هستم و نماز نميخوانم. آن بزرگوار فرمود: خيلي ببخشيد! من معذرت ميخواهم که شما را بدخواب کردم، مرا عفو کنيد. من دوباره خوابيدم. پس از اينکه بيدار شدم، دوباره آن بزرگوار بسيار از من معذرتخواهي کرد؛ به گونهاي که من از تنديهايم پشيمان شدم و به او گفتم: آقا! شما چون مسن هستيد، مانعي ندارد که روي سکو بخوابيد و من روي زمين ميخوابم. ايشان نپذيرفت و فرمود: نه! شما خيلي پيش از من زنداني شدهايد و مشقت بيشتري را تحمل کردهايد، حق شماست که آنجا بخوابيد و با اصرار تمام روي زمين خوابيد. مدتي من با او هم سلول بودم و سخت شيفته اخلاق اين مرد بزرگ شدم.»(25)
نوشتهاند: «روزي مردي ميانسال با قيافه عشايري آمد و گفت: ميخواهم با آقا صحبت کنم. خودش را معرفي کرد و گفت: آقا من دزدي ميکنم و در دوره رژيم پهلوي هم دنبال من بودند و متواري شده بودم؛ به نماز و روزه و احکام هم عمل نميکنم و انواع جنايتها را هم مرتکب شدهام. جمعه گذشته از راديو، خطبههاي روز جمعه شما را شنيدم، سخن شما مرا عوض کرد و به فکر مرگ و آخرت افتادم، حالا آمدهام که توبه کنم.»(26)
8. توجه به جوانان و دانشجويان
با جوانان ارتباط نزديکي داشت و آنان را به تهذيب اخلاق تشويق ميکرد و ميفرمود: شما بايد الگو و نمونه اخلاق اسلامي در اجتماع باشيد. ايشان پس از تأکيد امام مبني بر وحدتِ دانشجو و روحاني، از جوانان درخواست کرد که در جلسات اخلاق، که هر پنجشنبه در مدرسه علميه «قوام» تشکيل ميشد، شرکت کنند. انبوه جوانان دختر و پسر نيز اين دعوت را پذيرفتند و آن بزرگوار، هر هفته درباره اخلاق اسلامي سخن ميگفت.(27)
9. همراه با ولايت
شهيد دستغيب نمونهاي کامل از ولايتپذيري بود و علاقه عجيبي به حضرت امام رحمهالله داشت. جمله معروف «بيعشق خميني رحمهالله نتوان عاشق مهدي عليهالسلام شد» از سخنان او ميباشد. در سخنان خود، عارفانه ميفرمود: «مَنْ اَطاعَ الخُميني فَقَدْ أطاعَ اللّه؛ هر کس از خميني رحمهالله پيروي کند، از خدا پيروي کرده است.» همسرشان ميگويد: «هرگاه حاج آقا با امام امت ديدار داشتند، در بازگشت بيش از حد خوشحال و شاداب بودند و همواره خود را موظف ميدانستند که سخنان ايشان را از صدا و سيما بشنوند و يادداشت کنند و در سخنرانيهاي خود، محور سخن قراردهند. درباره ديدار با امام رحمهالله ميفرمودند: «من در محضر امام، ياراي سخن گفتن ندارم.»
ايشان به يکي از نمايندگان شيراز فرموده بود: «پسرجان! بايد باورت شود که حضرت امام، نايب امام زمان عليهالسلام است، احترام به امام، احترام به امام زمان عليهالسلام است. ميخواهي عزت پيدا کني، عزت در پيروي از امام است.»
همان گونه که نسبت به امام و رهبري تولي داشت، از هر عنصر مخالف امام نيز به شدت تبري ميجست. هم چنانکه ميفرمود: «هنگامي که در مجلس خبرگان قانون اساسي ديدم بني صدر در رابطه با ولايت فقيه که اساس نظام جمهوري اسلامي است، آن هتاکيها را کرد، بر خود واجب دانستم به دفاع از ولايت فقيه برخيزم و مطالبي را از تريبون مجلس بيان دارم.»(28)
10. پرواز تا بينهايت
عشق به شهادت، چنان درون اين پير طريقت شيرين جلوه کرده بود که همواره دم از آن ميزد. ميفرمود: «اين شهيد بدنهاي ما حيف است. همه خواهند مرد و مرگ حق است، چه بهتر که در بستر نميريم.» يکي از دوستانش(29) ميگفت: «مژده شهادت را سالها پيش از استادشان حاج آقا جواد انصاري رحمهالله شنيده بودند و انتظار آن را از سالها پيش ميکشيدند.»(30)
دشمن چند بار طرح قتل ايشان را ميريزد و اقدام به ترور ميکند، اما ناکام ميماند. لحظاتي پيش از عروج، فرزندشان سيدمحمدهاشم، نزد ايشان ميرود. او ميگويد: «حال آقا دگرگون بود و حواسشان سرجا نبود. گفتم: به خبرنگاري وقت دادهام تا خدمتتان برسد، روزش را مشخص کنيد. ايشان با دست اشاره کردند: نه! دوباره گفتم: من قول دادهام. ايشان گفتند: نه! ايشان بر خلاف هر روز که بعد از نماز، قرآن ميخواندند و ذکر ميگفتند، آن روز پيوسته سر به سوي آسمان بلند کرده و ميگفتند: «لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِيِّ الْعَظيمِ؛ اِنّا للّهِِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ». در آستانه در ايستادند و شال کمرشان را محکم بستند و دوباره همان کلمات را گفتند. و دوباره به آسمان نگاه کردند. شهيد جباري گفتند: «آقا ماشين حاضر است.» ولي ايشان پياده راه افتاد و وقتي به پيچ کوچه رسيده بود، زني به ايشان نزديک ميشود و يک باره صدايي مهيب برميخيزد و آتش، کوچه را برميدارد.
ديوار حياط خراب شد و من زير آوار ماندم، وقتي چشمهايم را باز کردم، سر آن منافق ملعون که قطع شده بود، جلوي پايم يافتم و ديدم پدرم، فرزندم، شهيد عبداللهي و ديگر شهدا در خون غلطيدهاند.»(31)
و بار ديگر محراب، نواي نالهخيز سر ميدهد و در سوگ سيدي نوراني مويه ميکند؛ سيدي از تبار اسماعيل عليهالسلام که محراب قربانگاه او شد؛ سيدي اهل قلم که برگهاي سبز از بوستان انديشهاش به يادگار مانده؛ سيدي اهل اخلاق و عرفان که آموزگاري کامل در پارسايي بود و سومين مسافر محراب. مردي از قبيله نور که نگاهي فراتر از آفتاب داشت و در نگاهش، پنجره دلها را روشن ميکرد. يادش جاودان و نامش چو آفتاب بلند باد.
پي نوشت :
1. گلشن ابرار، جمعي از نويسندگان، قم، نشر معروف، چاپ اول، 1379 ش، ج2، ص874.
2. قلب سليم، عبدالحسين دستغيب، تهران، دارالکتب الاسلاميه، 1351 ش، ص863.
3. گلشن ابرار، ج2، ص874.
4. همان، ص 875.
5. لاله محراب، مرکز پژوهشهاي اسلامي صدا و سيما، قم، 1380 ه.ش، ص4.
6. گلشن ابرار، ج2، ص875.
7. لاله محراب، ص4.
8. گلشن ابرار، ج2، ص875.
9. لاله محراب، ص5.
10. همان مدرک؛ گلشن ابرار، ج2، ص876.
11. لاله محراب، ص14.
12. يادواره شهيد محراب آيت اللّه دستغيب، سيدمحمدهاشم دستغيب، انتشارات ياسر، بيجا، 1361 ش، ص12.
13. حاج محمد سودبخش.
14. لاله محراب، ص15، يادواره شهيد دستغيب، ص16.
15. حجة الاسلام عيسي غلامي.
16. يادواره شهيد دستغيب، ص22.
17. يادواره شهيد دستغيب، ص24؛ لاله محراب، ص33.
18. يادواره شهيد دستغيب، ص12.
19. لاله محراب، ص21.
20. همان.
21. همان، ص18.
22. لاله محراب، ص21.
23. گلشن ابرار، ج2، ص878.
24. حجة الاسلام امام جماراني.
25. يادواره شهيد دستغيب، ص28.
26. همان، ص53.
27. اخلاق اسلامي، عبدالحسين دستغيب، نشر محراب و نشر سعادت، بيجا، چاپ دوم، 1361 ش. ص10.
28. لاله محراب، صص22 ـ 23.
29. حاج محمود حقيقي.
30. لاله محراب، ص24.
31. رويدادها، دبيرخانه مرکزي ائمه جمعه، چاپ اول، 1370 ش، ج2، ص153.
منبع: ماهنامه مبلغان