جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
لاله محراب
-(1 Body) 
لاله محراب
Visitor 488
Category: دنياي فن آوري

تولد

در عاشوراي 1332 ق . در شيراز کودکي به دنيا آمد که چون آن ايام ، روزهاي پرسوز شهادت سالار شهيدان ، امام حسين عليه السلام بود نامش را ((عبدالحسين )) نهادند.
خاندان عبدالحسين از سادات حسني و حسيني به شمار مي رفتند که از حدود چهار قرن پيش در شيراز به ((دستغيب )) معروف شده بودند. سيادت نشان افتخار اين خانواده بود و حلقه هاي نوراني پيوند او را (باسي و دو واسطه ) به حضرت ((زيد شهيد)) فرزند امام سجاد عليه السلام مي رساند.(928)
از اين خاندان در طول تاريخ عالمان بزرگ برخاسته اند از جمله امير فضل الله بن محب جالله حسيني (متوفاي 1043)، سيد حکيم دستغيب (متوفاي 1077)، ميرزا ابوالحسن دستغيب (متوفاي بعد از 1300 ق .) ميرزا هدايت الله (متوفي 1320 ق .) ميرزاابومحمد دستغيب و آقا سيد محمد تقي پدر سيد عبدالحسين .(929)

تحصيل

سيد عبدالحسين درس را از مکتب خانه شروع کرد و با فراگيري قرآن و نصاب و خواندن چند کتاب منظوم منشور فارسي دوره مکتب را پشت سر گذاشت . پس از آن شروع به تحصيل علوم اسلامي نمود و درسهاي ابتدايي حوزه علميه را نزد پدر خواند و از محبت هاي پدرانه و استادانه اش بهره برد. در سال 1342 ق . در حالي که يازده ساله بود پدر را از دست داد و در نوجواني روح لطيفش سخت آزرده و از نعمت پدر محروم گشت .
پس از فوت پدر تحصيلات را در مدرسه خان شيراز ادامه داد و از نورانيت و روحانيت مدرسه نيز بهره مند بود. اين مدرسه در مدت حيات خود انسانهاي پاک و والاتباري را در خود جاي داده بود و آنان با دعاها و خلوص ‍ و معرفت خود فضاي آن را عطرآگين کرده بودند. صدرالمتالهين شيرازي و بسياري از عالمان بزرگ در اين مدرسه درس خوانده بودند.
او در حوزه شيراز مدتها به تحصيل پرداخت و نزد اساتيدي همچون شيخ اسماعيل ، ملااحمد دارابي ، و آيت الله ملاعلي اکبر ارسنجاني دوره مقدماتي و سطح را به پايان رساند پايان يافتن دروس سطح حوزه او همزمان با غائله کشف حجاب رضاخاني بود و دستغيب جوان در همان سنين (حدود 25 سالگي ) به مبارزه با اين تهاجم بزرگ پرداخت . اما ماءموران او را زير فشار قرار دادند و او نيز در سال 1314 ش . مجبور به حرکت به سوي نجف شد.(930)در نجف اشرف تحصيلات خود را ادامه داد و با تلاش پيگير در طول هفت سال به مقام شامخ اجتهاد نايل آمد.

استادان

آيات عظام : سيد ابوالحسن اصفهاني ، آقا ضياء عراقي ، آقا سيد باقر اصطهباناتي ، شيخ محمد کاظم شيرازي از معماران علمي او در حوزه نجف بودند.(931)

تهذيب

روح جستجوگر آن شهيد بزرگوار، بلند پروازتر از آن بود که به درس و بحث بسنده کند و از علوم مرسوم حوزه نجف سيراب شود. عطش عصيانگر او پس از سالها درس و تدريس آرام نگرفت و او همچنان در پي يافتن صاحبدلي بود که بتواند او را به وادي ايمن رسانده ، در معرفت خود و خداي خويش به کمال برساند.
در همان ايام اين توفيق و موهبت نصيب او شد و به محضر پرفيض استاد اخلاق حوزه نجف ، عارف نامور ميرزا محمد علي قاضي تبريزي رضوان الله عليه راه يافت و در مکتب عرفاني او رشد کرد.
پس از گذشت چند سال مرحوم قاضي به سراي باقي شتافت و او به محضر آيت الله آقا شيخ محمد جواد انصاري همداني را يافت و مدتها تحت نظر وي راههاي ظريف و لطيف معرفت نفس را طي کرد. ارتباط او با آيت الله انصاري همداني در ايامي بود که وي در شيراز به سر مي برد و براي استفاده از استاد به همدان مي رفت .(932)

سفر به عنايت دوست

سال 1321 ش . آيت الله با کوله باري از علم و معرفت عزم سفر به سوي شهر خود کرد. در اين کوچ مبارک لطايفي نهفته بود که نشان از عنايت خداي سبحان و ولي عصر (عج ) به ايشان داشت . او خود در ابتدا انديشه بازگشت به شيراز را نداشت اما روزي به درس آقا شيخ محمد کاظم شيرازي حاضر شد و استاد به ايشان گفت : آقاي دستغيب يکي از علما براي شما خواب خوبي ديده است بهتر است شما بهر شيراز برگرديد. او در حالي که سخت مشغول تحصيل بود و در صورت ماندن ، در آسمان فقاهت درخششي شايسته مي نمود اما قصد بازگشت کرد.
داستاني که حاج مؤ من شيرازي(933)حکايت کرده نشان از توجه اوليا الهي به سيد عبدالحسين دستغيب دارد و آن چنين است : در جواني خادم مسجد سردزک بودم . مدتها بود که آرزوي ديدار حضرت حجت (عج ) را داشتم شوق ديدار چنان در جانم شعله مي کشيد که خورد و خوراک را از من گرفته ،از خوردن و آشاميدن غافل مي شدم . با اين حال عهد کردن تا آقا را نبينم چيزي نخورم .
دو روز گذشت و من هيچ غذا نخورده بودم . تشنگي بر من سخت گرفت بناچار جرعه اي آب نوشيدم و بيهوش شدم . ناگاه صدايي را شنيدم که مرا صدا مي زند. حاج مؤ من برخيز مگر نمي داني کاري که انجام دادي (نخوردن و نياشاميدن ) در دين اسلام حرام است . ديگر از اين کارهاي نامشروع بپرهيز.
از صدايش جاني گرفتم و برخاسته ، نشستم که چشمم به صورتي پرجمال افتاد و آقا را بالاي سرم ديدم . به من فرمود حاج مؤ من براي غذا مي فرستم ، بخور. آقا سيد هاشم (امام جماعت مسجد سردزک ) نيز به مشهد مي روند شما هم با ايشان برويد. چون به قم رسيديد شخصي را ملاقات خواهيد کرد، به دستورش رفتار کنيد آنگاه به من خرج سفر مشهد را مرحمت کردند و از برابر چشمم ناپديد شدند.
به حال خود که آمدم ثلث از شب گذشته بود و در مسجد هيچ کس نبود شنيدم کسي کوبه در را مي کوبد. رفتم در را باز کردم ، آقايي پشت در بود، عبايي بر سر کشيده و شناخته نمي شد. ظرف غذايي به من داد و دو مرتبه گفته : اين غذا را تنها بخور.
چنان بوي عطري از غذا به مشامم رسيد که تا به حال هرگز غذايي با آن بو نديده بودم در خود قدرت عجيبي احساس کردم و مشغول کارهاي مسجد شدم . پس از چند روز با آقا سيد هاشم به طرف مشهد حرکت کرديم . دو روز در قم مانديم . در يکي از روزها در حرم حضرت معصومه زيارت مي خواندم که مردي قباپوش با عبايي قهوه اي بر دوش و کلاه پشمي معمول آن زمان بر سر به من گفت : حاج مؤ من ، در صحن منتظر شما هستم . پس از زيارت شما را ملاقات مي کنم . پس از زيارت به ديدارش شتافتم . با وقار بود و متين و آثار زهد و تقوا در چهره اش نمايان . گفت به تهران مي رويد و پس از ده روز ديگر دروازه تهران شما را ملاقات خواهم کرد.
(او با ما همسفر شد و) چون نزديک مشهد رسيديم و گنبد حضرت رضا عليه السلام درخشش کرد ماشين در جايي ايستاد و آن عارف روشن ضمير به من گفت : تمام اين سفر و برنامه ها براي الان بوده است . حاج مؤ من مرگ من نزديک شده ، غسل و کفن و دفن من به عهده شماست . کفنم را همراه آورده ام . دوازده تومان پول هم به من داد و گفت اين پول هم خرج مراسم خاک سپاري ، گفتم حالا تکليف من چيست ؟ گفت :
سيدي از اهل شيراز که تحصيلاتش در نجف تمام شده به شيراز بر مي گردد با او مجالست داشته و همراهش باش که براي تو سودمند است . نشانه اين سيد آن است که مسجد جامع شيراز را که زير خاک پوشيده است با کمک مردم احيا مي کند. شما قبل از آن سيد مي ميريد و آن سيد عهده دار دفن شما خواهد شد. بدان که آن سيد را شهيد مي کنند.
آن نيک مرد در همان محل رو به قبله خوابيد و جان سپرده و او را به مشهد برده ، با شکوه فراواني به خاک سپرديم .(934)

تلاش براي جامعه

در سال 1321 ش . آيت الله دستغيب بر خلاف ميل خود و به توصيه استادانش به ايران بازگشت . بنابراين آيت خدايي ، عارف سالک شيرازي با گرفتن اجازه اجتهاد از استادانش به شيراز مراجعت کرد.
با آمدن به شيراز از ابتدا در مسجد طالبيون به اقامه جماعت پرداخت و پس ‍ از آن چون ماه رمضان نزديک مي شد و جمعيت زيادتر، صلاح ديده شد که طاق منبري مسجد جامع عتيق شيراز را (شبستان وسطي مسجد جامع ) نخاله برداري و آماده انجام مراسم ماه رمضان شود.اين کار با زحمت فراوان انجام شد و مسجد تا حدودي آماده پذيرايي زائران خانه دوست شد.
پس از ماه رمضان و زمينه سازي ها آقاي دستغيب تصميم گرفتند مسجد را از آن غربت در آورند و آن بناي مقدس و ديرينه را احيا نمايند. بر اين اساس ‍ کار را شروع کردند. پس از چندين سال تلاش پيگير سيد خوب شيراز و مردم مؤ من آن ديار کار تکميل بنا پايان يافت .(935)از آن پس شهيد دستغيب در مسجد جامع عتيق کار فرهنگي وسيعي را شروع کرد.
او که از پشتوانه غني اخلاقي برخوردار بود انسانهاي زيادي را جذب مسجد کرد. شيوه هاي تربيت اسلامي را در قالبي لطيف براي نسلهاي جامعه مطرح کرد و خود عملا به تربيت جوانان و مستعدان جامعه اسلامي همت گماشت . بسياري از سوره هاي قرآن را در آن روزگاران تفسير کرد (که در بخش تاءليفات از آن نام خواهيم برد) و زمينه تربيت عده اي را فراهم نمود. اين برنامه هاي زندگي ساز تا قبل از سال 1340 به خوبي پيش ‍ مي رفت و او در اين کار پر توفيق ترين بود. علاوه بر اين در شيراز نيز کارهاي خدماتي فراواني را بنيان و تکميل کرد. از ساختمان مساجد و مدارس و تعمير آنها و تاءسيس مراکز خدماتي و خيريه گرفته تا ايجاد مشاغل گوناگون براي کارگران و بيکاران و دستگيري مستمندان همه را عهده دار شد و از عهده خدمت و تلاش به نحو شايسته برآمد.

شايستگي هاي روحي

گرچه آيت الله دستغيب در خدمت به مردم مضايقه نمي کرد و زمان بسياري به اين کار اختصاص مي داد، حال و هواي دعا و مناجات را رها نکرد بلکه چون در عرصه اجتماع آسيب پذيري بيشتري وجود دارد بايد از سلاح و سپر دعا و ياد حق بيشتر جست .
همسر ايشان نقل مي کند که در برخي از شبها ناله هاي پرسوز و گداز آقا خواب را از من مي ربود و نمي توانستم بخوابم . به غذايي ساده بسنده مي کرد و زياد مي شد که به نان و پنيري راضي بود. بعضي روزها با نان پياز سر مي کرد و هرگز معترض نبود.(936)
بعضي از شبها با دوست بزرگوارش حاج مؤ من پيش هم بودند و به مناجات مشغول و شبهاي ماه رمضان تا صبح به دعا و نياز به درگاه دوست قيام مي کردند.(937)
برخوردهاي اجتماعي ، خانوادگي تربيتي اش همه از خودسازيهاي پيوسته در طول عمرش حکايت مي کرد. با اينکه هشت فرزند داشت به امور همه با صبر و حوصله مي پرداخت و خيلي مراقب بود بچه ها مادرشان را اذيت نکنند اساسا او نسبت به همسرش احترام خاص قائل بود. هيچ گاه براي بيدار کردن بچه ها براي نماز صبح يا کار ديگر سرزده بر آنها وارد نمي شد بلکه در مي زد و آنها را صدا مي کرد. يکي از دختران آن سالک پرهيزگار مي گويد: براي نماز صبح در مي زد و مرا چون خيلي زود بيدار مي شدم و سحر خيز بودم با اين عنوان زيبا صدا مي زد: خانم بهشتي ، خانم بهشتي ، وقت نماز است . پاشو!(938)
صبحها به پياده روي مي رفت و از نسيم صبحگاه استفاده مي کرد. در راه بازگشت نان مي خريد و به خانه مي آمد. سپس چاي و صبحانه را آماده مي کرد. ما را صدا مي زند تا با هم صبحانه بخوريم .(939)براستي خداوند درزمين عده اي را بر مي گزيند و فراوان شايستگي هاي انساني را نصيبشان مي کند به طوري که هر دوستدار کمالي را به سر وجد مي آورد.
در سر سفره ، بسم الله آغازين را بلند مي گفت و پس از هر لقمه باز بلند مي گفت الحمد الله . اين طور بچه ها نيز ياد مي گرفتند.(940)در مسائل خانوادگي نه جبارانه برخورد مي کرد نه بي تفاوت بود و نه از ديگران سلب اختيار مي کرد. يکي از فرزندان ايشان نقل مي کند: هنگامي که خواهرم مي خواست ازدواج کند چهارده ساله بود. او را در اتاق بالا صدا زد و با او حرف زد. به او گفته بود. ببين دختر جان ، آقاي ... را من از بچگي مي شناسم . فرد لايقي است . اين آقا از کوچکي نمازش ترک نشده . من نظرم اين است که شما در صورت ازدواج با ايشان سعادتمند مي شويد. نظر خودت چيست ؟
هر چه شما بگوييد آقا جان !
و آقا گفته بود: شما مي خواهيم زندگي کنيد، من چي بگم ؟!(941)
در شيوه زندگي معتقد بود که : ما بايد از همه مردم سطح زندگي مان پايين تر باشد تا مردم به روحانيت شيعه بدبين نشوند. روزي يکي از دخترانشان به ايشان مي گويد: آقا جان ، پول بده برم لباس بخرم ! آقا مي گويد: ((وصله لباست کو؟)) يعني چنين نيست که لباس انسان تنها به دليل اينکه نو نيست نيازمند تعويض باشد.(942)

کرامت ها

عارف بزرگوار شيرازي آقا سيد عبدالحسين دستغيب همان طور که در علوم رسمي و انديشه هاي متداول علوم اسلامي تلاشي پيگير کرده و در آستان قرآن و عترت بار تحصيل بر زمين نهاده و ساليان متمادي به فيض بري از چشمه ساز زلال اين دو گوهر گرانبها اشتغال داشت ، بي هيچ سستي و مسامحه اي در تهذيب نفس - به معناي واقعي آن - و سير سلوک به سوي دوست کمر همت بسته بود.
وجود شريف ايشان از انديشه مريد پروري به دور بود اما به دليل بروز شرايط گونه گون از لطافتهاي روحي خود مدد مي گرفت و در راه دستگيري ديگران دريغ نمي کرد. و کرامت چيزي جز اين نيست که انسان از عنايتهاي ماوراي طبيعي در راه خداي متعال و به اجازه او بهره گيري کند در اينجا به چند نمونه از کرامتهاي آن نيک سيرت اشاره مي کنيم .
الف ) نماينده مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف)
سيدي در حالي که دو بچه اش را به همراه داشت از روستاهاي بوشهر به شيراز آمده ، در حوزه علميه شيراز از يکي از طلاب سراغ منزل آقاي دستغيب را مي گرفت . لباسهايش روستايي بود و گيوه هاي ملکي به پا داشت . به او گفته شد با آقاي دستغيب چکار داريد؟
- عرض داشتم .
چون اصرار کردند، در حالي که نگاه به يکي از بچه ها که صورتي زرد و جسمي نحيف داشت ، کرده ، پاسخ داد: بچه ام مريض شده بود. او را به بوشهر بردم جوابش کردند و گفتند: بايد زود او را به شيراز برساني . من که پولي نداشتم تا خرج سفر و دوا و درمان کنم ، سرگردان و درمانده شدم . در آن حال به حضرت مهدي (عج ) متوسل شدم . ناگهان دريافتم که حضرت مهدي مرا پذيرفته و به من گفتند: ناراحت نباش ! به شيراز برو آنجا نماينده ما آقاي دستغيب کمک مي کند و کارت را اصلاح مي نمايد.
آن سيد را به خانه آقاي دستغيب بردند و چون آنجا رسيدند به محض ورود آن پيرمرد، آيت الله دستغيب با او احوالپرسي گرمي کرد و بدون آنکه حرفي زده شود يا خودش سؤ ال بکند، گفت : بچه ات را همراه آورده اي ؟ حالش ‍ خوب است ؟ غصه نخور، خودم تمام خرجش را به عهده مي گيرم .(943)
ب - نامه بي نام و نشان
يکي از طلاب حوزه علميه شيراز مي گويد:
در حوزه شيراز درس مي خواندم و انديشه ازدواج در سر داشتم اما از نظر اقتصادي دچار مشکل بودم و آيت الله دستغيب نيز مرا خوب نمي شناخت تا از ايشان استمداد کنم . با خود انديشيدم که نامه اي بي نام و نشان خدمت آقا نوشته ، درددل خود را با ايشان در ميان بگذارم . اين کار را کردم ولي دلهره اي داشتم . چند روز بعد آقا به مدرسه آمدند و از طلاب احوالپرسي و دلجويي کردند. هنگام رفتن رو به من کرد و گفت :
((آقاي ... حاجتت برآورده است . بعدا به منزل ما بياييد)) دهانم از تعجب باز ماند. اگر چه در دل غرق سرور شده بودم ولي نمي دانستم که او چطور فهميده است نامه را من نوشتم در صورتي که هيچ کس جز من از اين ماجرا خبري نداشت ؟!
بعدا به منزل آقا رفتم مقداري پول مرحمت کردند. با آن پول ازدواج کردم و ديدم مقدار پولي که آقا داده اند درست به اندازه مخارج ازدواج من بوده است . نه کمتر و نه زيادتر؟!(944)
سر خدا که عارف سالک به کس نگفت
در حيرتم که باده فروش از کجا شنيد
حافظ

زندگي مبارزاتي

آيت الله دستغيب از طلوع مبارزات حضرت امام (رحمت الله عليه) در سال 41 همراه و همگام با آن حضرت و به عنوان يک سرباز راستين مطيع و پشتيبان امام بود. او يکي از ارکان مهم انقلاب بود و منطقه فارس به برکت وجود او در انقلاب پيشگام شد. از همان سالهاي ابتداي حرکتهاي انقلابي ، آقا برنامه هاي اسلامي را بر ضد طاغوت با درايت رهبري کرد. از شيراز پيوسته نامه ها و اطلاعيه هاي امام و نيز سخنرانيهاي آتشين ايشان تکثير مي شد. به دورافتاده ترين نقاط ايران فرستاده مي شد. يک نوار نيز به خدمت امام ارسال مي شد و ايشان از روي تعجب مي فرمودند: اين هفته سيد چه گفته ! چه کرده !(945)
ايشان در پي حمله به فيضيه به بسياري از علما نامه نوشتند و آنان را نسبت به اعمال رژيم هشدار دادند و به همکاري و همدلي براي مقابله با طاغوت پهلوي دعوت کردند. در حوادث 15 خرداد سخنراني شديدي در مسجد گنج کرد و پس از آن شب به منزل آقا حمله شد. ياران ايشان توانستند او را از معرکه بيرون برند ولي در آن شب کماندوهاي رژيم وحشي گري هايي کردند که روي خونخواران تاريخ را سفيد کرد. بسياري را تا سرحد مرگ شکنجه کردند. عده اي زيادي را دستگير کردند و چند نفر از رجال روحاني و بزرگ شهر را به تهران بردند و پس از سه روز آقا سيد عبدالحسين را نيز به زندان عشرت آباد تهران روانه کردند. ايشان پس از مدتي به عنايت خداوند به طور معجزه آسا از زندان آزاد شد و به شيراز بازگشتند.(946)
در سال 1343 نيز آقا را شبانه گرفته و به زندان قزل قلعه بردند و در آنجا مدتي با شهيد قاضي طباطبايي (اولين شهيد محراب ) در يک زندان بودند. آقا تا سال 1355 همچنان در مبارزه بود و مسائل انقلاب و کشور را زير نظر داشت . در آن سال مسافرتي به نجف نموده ، با امام ديدار کردند و در مسائل مختلف انقلاب به بحث و گفتگو نشستند. در سال بعد نيز باز به نجف و ديدار امام شتافتند و در اين نشستها هم اخبار ايران به امام منتقل مي شد و هم از امام نسبت به تسريع حرکت انقلاب دستور گرفته مي شد.
در رهبري انقلاب اسلامي در شيراز نقش مؤ ثر دو شخصيت بزرگ شيراز، آيت الله دستغيب و آيت الله محلاتي حايز اهميت است و ابتکارات و انديشه هاي نو شهيد دستغيب درخششي خاص دارد. در همان دوران آقا از مردم خواسته بودند وقت نماز در هر کجا هستيد اذان بگوييد، اذان شعار و شعور اسلامي ماست و بايد در همه جا بر زمينيان و آسمانيان زمزمه شود چنان اين انديشه براي رژيم رعب آور و مساءله آفرين شد که در اسناد ساواک به مرکز هشدار دادند و اعلام کردند ممکن است اين سيل اذان گويان کوي و برزن و بازار و خيابان به يک عصيان عمومي بر ضد رژيم تبديل شود و بايد به سرعت از آن جلوگيري شود.(947)
هماهنگ کردن علماي شيراز که دستوري از طرف رهبران نهضت به همه استانها و شهرستان ها بود و نيز اقدامات بجا و شديد نسبت به تغيير تاريخ شمسي به پهلوي و جشنهاي فسادانگيز و سراسر فحشاي ((هنر)) از حرکتهاي انقلابي آن شهيد بزرگوار به حساب مي آمد.
پس از حادثه 17 شهريور و کشتارهاي خونيني که در تهران و برخي شهرستانها رخ داد آقا با سخنراني و اعلاميه فرياد اسلام خواهي برآورد. اگر چه در آن ايام انقلاب ، مذابه هاي آتشيني شده و خاندان پهلوي را دامنگير کرده بود، باز آنان چون در آب افتاده اي ناآشنا به اميد نجات دست و پا مي زدند. پس از 17 شهريور شبانه به منزل مرجع ديني اهل شيراز ريختند و آيت الله دستغيب را در حالي که سخت مريض بود با خود به تهران بردند و پيرمرد کهنسال چون او را که در حدود هفتاد سال داشت چند ماه زندان کردند.(948)
با طلوع بهار آزادي آيت الله دستغيب همچنان در برابر مشکلات توطئه ها پولادين ايستاد و در بازسازي جامعه اسلامي همت گماشت . در سال 1358 حضرت امام (رحمت الله عليه) ايشان را به امامت جمعه شيراز منصوب کردند و آقا تا آخرين لحظات حيات در سنگر مقدس نماز جمعه به دفاع از ارزشهاي نظام جمهوري اسلامي ايران پرداخت .(949)

تاءليفات

شخصيتهاي جامع بيش از هر کس ديگر شايسته تکريم بي دريغ اند و آيت بزرگ شيراز، دستغيب انساني رهيده از بند هواها بود که در علم و عمل ، مبارزه و خدمت ، مردانه و راسخ قدم سلوکي زيبا داشت . او گرچه عارفي سالک ، خطيبي توانمند، فقيهي صاحبنظر و مبارزي نستوه بود، نه در کوران مبارزه و نه در اوج حالات لطيف روحي از خدمت فرهنگي و انساني براي جامعه اش دريغ نکرد. که او اگر تنها خداپسندانه زندگي کرده بود و بس ، خير فراواني را نصيب جامعه اش نموده بود. اما او هم جهاد نمود، هم تدريس داشت ، هم به تاءليف کتب فراواني دست زد که در ذيل به ذکر نام انديشه هاي مکتوب او بسنده مي کنيم :
1. آدابي از قرآن ، 2. سراي ديگر، 3. معارفي از قرآن ، 4. رازگويي و قرآن ، 5. قلب قرآن ، 6. حقايقي از قرآن ، 7. معراج ، 8. قيامت و قرآن ، 9. بهشت جاويدان ، 10. فاتحه الکتاب ، 11. صلوة الخاشعين 12. بندگي راز آفرينش ‍ 13. ايمان 14. گناهان کبيره 15. گنجينه اي از قرآن 16. سيد الشهداء 17. زندگاني صديقه کبري فاطمه زهرا عليه السلام 18. قلب سليم 19. استعاذه 20. شرح فوائد الاصول شيخ انصاري 21. شرح کفايه الاصول آخوند خراساني 22. تقريرات درس فقه و اصول آيت الله العظمي شيخ محمد کاظم شيرازي (از مراجع نجف ) 23. داستانهاي شگفت 24.رساله توضيح المسائل مطابق نظرات فقهي آن حضرت . و غير آن که به 56 اثر مي رسد.
بسياري از کتابهاي آن بزرگ به عربي ترجمه و بارها چاپ شده است . انديشه هاي خالص و صحيح آن بزرگمرد اشتياق فراوان افراد به کتابهاي او را موجب شده است . کتابهاي ايشان داراي سه خصوصيت مهم است : اول اينکه بر اساس نيازهاي اخلاقي و اجتماعي جامعه تنظيم شده و مشکلات روحي را به درستي مطرح مي کند. دوم سادگي و رواني اين نوشته هاست . و ديگر اعتبار و استواري آن انديشه هاست که اميدواريم جامعه اسلامي از اين سفره پرنعمت بهره فراوان برد، ان شاء الله .

خدمات

چهل سال خدمت و تلاش پيگير آيت الله دستغيب براي مردم شيراز فراموش ‍ ناشدني است . عالمي شيعي که با انديشه و عملي بسيار ارزشمند عمر خود را در خدمت و پاسداري از ارزشهاي اسلام صرف کرد و براي مردم مسلمان چون پدري شفيق بود. در اينجا از خدمات انجام شده آن نيک سيرت شيرازي با اشاره اي مختصر ياد مي کنيم .
1. بازسازي مسجد جامع شيراز: از آثار باستاني ارزشمند که رو به ويراني نهاده بود. آقا آن را به صورت زيبايي مرمت و بازسازي کرد.
2. نوسازي مدرسه علميه حکيم
3. تاءسيس حوزه علميه آيت الله دستغيب
4. مسجد الرضا
5. مجتمع خاتم الاوصياء
6. مجتمع مرد اول
7. شهرک شهيد آيت الله دستغيب
8. مسجد شهيد خليل دستغيب
9. مسجد المهدي
10. مسجد روح الله
11. مسجد امام حسين
علاوه بر اينها از کمکهاي فراوان آيت الله دستغيب به مساجد شهر به روستاهاي شيراز و مشارکت در اينجا فضاهاي آموزشي مذهبي ، خدماتي را مي توان نام برد که از ذکر خصوصيات آن معذوريم .

شهادت

در سال 1360 ش . منافقين طرح ترور آيت الله دستغيب را تهيه کرده ، مدتها براي جمع آوري اطلاعات تلاش کردند. تشکيلات منافقين زمان ترور را روز جمعه 13 آبان تصويب کرد و براي اين کار دختري به نام گوهر ادب آواز انتخاب شد. او به موجب مشکلات خانوادگي از کانون خانواده رهيده و در شيراز جذب تشکيلات منافقين شده بود. برنامه ترور روز 13 آبان غيرمنتظره به هم خورد و بخشي از تلاش گروه هدر رفت . اما آنان در پي فرصتي ديگر برآمده نقشه يک ترور انتحاري را شکل دادند و ضارب بايد خود طعمه هوس تشکيلات شود.(950)
آن سوي ديگر حالات و واردات روحي آقا سيد عبدالحسين به او خبر از يک واقعه مي داد. گاهي که به آقا بيشتر مواظب خودتان باشيد، مي گفت : شهادت افتخار است ، مگر شما حسودي تان مي شود که من به مقامي برسم ، افتخاري نصيبم شود!
آقا معمولا شبها در ساعت معيني از خواب بر مي خواستند ولي شب جمعه پس از ساعتي استراحت ناگهان از خواب بيدار شدند. سرشان را در دستانشان مي گيرند و مرتب ((لاحول و لاقوة الا بالله )) مي گويند همسرش مي گويد: آقا آب مي خواهيد؟ ناراحتي داريد؟ جوابي نمي شنود. اصرار مي کند و آقا مي گويد ديگر جز به اشاره سخن نمي گويم ! مشهدي حيدر خادم مي گويد: صبحها که مي رفتم ايشان هميشه پشت ميز نشسته بود ولي آن روز جمعه در اتاق قدم مي زد و ((لاحول و لاقوة الا بالله )) مي گفت . همه اين حالات حکايت از اين داشت که بار سنگين معرفتي در جانش ريخته اند و او در تحمل آن از زلال ياد حق استمداد مي کند و سخن جز ياد حق در کام کشيده است . همسرش مي گويد آنگاه که خواست براي نماز جمعه خارج شود دو اشاره کرد که من بعدها فهميدم يعني چه . و آن دو اشاره ، يکي به خود و ديگري به سوي آسمان بود! يعني که روز پرواز من به آسمان فرارسيده است .
آقا به طرف نماز جمعه حرکت کرد. ناگهان در مسير خانمي از در خانه اي به طرف آقا آمد. چون معمولا افراد در راه به آقا نامه مي دادند و آقا سخت پروا داشت که پاسداران مانع شوند آن خانم خيلي سريع خود را به آقا رساند و در سال 25/11 دقيقه بود که در يک لحظه زمين و زمان ، کوچه پس کوچه هاي اطراف خانه آقا آتش شد! انفجاري مهيب رخ داد و پس از لحظه اي آقا غرق در خون شد و آيت نيک کردار حق ، دستغيب ، صد پاره به سوي دوست عروج کرد.
چون کفن آقا را آوردند کيسه اي کوچک به همراه آن بود که معلوم نشد چيست . يک هفته بعد از خاکسپاري چندين نفر خواب ديدند که آقا مي گويد تکه گوشتهاي من لابه لاي ديوارها و اطراف است به من ملحق کنيد! هنگامي که آنها را جمع کردند دريافتند آن کيسه براي اين مقدار از بدن آقا بوده است و اين خود شاهدي ديگر بر آن بار معرفت قبل از عروج بود.
منبع: پايگاه حوزه
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image