جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
قدرت معنويت
-(2 Body) 
قدرت معنويت
Visitor 424
Category: دنياي فن آوري
يكي از فرزندان مرحوم آخوند ملا محمّد كاظم خراساني بنام حاج ميرزا محمّد معروف به آقازاده مقيم مشهد بود و عالمي بسيار متعيّن و متنفّذ بود. مرحوم آقازاده كه در رتق و فتق امور وارد بود، نوكران متعدّدي داشت و هر كدام براي انجام كاري تعيين شده بودند. يكي از نوكرانش ‍ مردي بود به نام حاج علي اكبر كه از همه مشتي تر بود و غالبا سلاح كمري در زير لباس داشت و محاظ آقا بود. اين حاج علي اكبر، براي من كه حسينعلي راشد فرزند مرحوم ملا عبّاس تربتي هستم ، چنين نقل كرد:
در ايام زمستان براي سركشي به املاك آقا به نيشابور رفته بودم . در مراجعه به مشهد، در راه بين شريف آباد و مشهد برف گير شديم و در قهوه خانه حوض حاج مهدي مانديم . غير از ما جمعي ديگر نيز به قهوه خانه پناه آورده بودند. شب فرا رسيده بود كه اتومبيلي از طرف مشهد رسيد و چهار نفر از جوانان پولدار و خوشگذران مشهدي كه چهار خانم را با خود داشتند و نمي دانم به كجا مي خواستند بروند(؟!)، به سبب برف و تاريكي شب ناچار به همين قهوه خانه پناه آوردند. آمدن آنها در آن شب تاريك برفي در كوهستان ، بزم عشرتي مجاني براي مسافران به وجود آورد. جوانان بطريهاي مشروب و خوراكيها را چيدند و زن ها بعضي به خوانندگي و بعضي به رقص پرداختند. در گرماگرم اين بساط، در قهوه خانه باز شد و مرحوم حاج آخوند با سه چهار نفر كه از تربت قصد رفتن به مشهد را داشتند و مركبشان الاغ بود و از سنگيني برف و تاريكي شب امكان حركت برايشان نبود و ناگزير شده بودند كه به قهوه خانه پناه بياورند، وارد شدند. از صاحب قهوه خانه اجازه خواستند به آنها جايي بدهد و او گفت كه سكوي آن طرف خالي است . من (حاج علي اكبر) با مشاهده اين وضع هراسان شدم و گفتم نكند كه از جانب آنها به حاج آخوند اهانتي بشود. به همين خاطر خود را آماده كردم كه اگر خواستند به حاج آخوند اهانت كنند در مقام دفاع برآيم ؛ هر چه باداباد. لكن حاج آخوند، به حالتي كه نه كسي را مي بيند و نه چيزي را مي شنود به سوي آن سكو رفت و چون نماز مغرب و عشاء را نخوانده بودند از قهوه چي جهت قبله را پرسيدند. حاج آخوند به نماز ايستاد و همراهانش به وي اقتدا كردند. يكي اذان گفت و حاج آخوند اقامه گفت و وارد نماز شدند. من هم غنيمت دانستم ، وضو گرفتم و اقتدا كردم . چند نفر ديگر از مسافران نيز از بزم عشرت رو برگرداندند و به صف جماعت پيوستند. قهوه چي نيز گفت غنيمت است ، يك شب اقلا نمازي پشت سر حاج آخوند بخوانيم . خلاصه ، وقتي از نماز فارغ شديم ، از جوان ها و خانم ها خبري و اثري نبود. بساط خود را جمع كرده و رفته بودند و نفهميدم در آن شب برفي به كجا رفتند.
منبع: چهل داستان درباره نماز و نمازگزار
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image