انکار حديث سفينه :
يکي از روايتهاي معروفي که در حق اهل بيت طاهرين عليهم السلام وارد شده و در کتابهاي شيعه و سني يافت ميشود ، حديث سفينه است ؛ ولي ابن تيميه و همفکران وي سعي ميکنند آن را انکار کنند . وي در منهاج السنه مينويسد :
وأما قوله مثل أهل بيتي مثل سفينه نوح فهذا لا يعرف له إسناد لا صحيح ولا هو في شيء من کتب الحديث التي يعتمد عليها فإن کان قد رواه مثل من يروي أمثاله من حطاب الليل الذين يروون الموضوعات فهذا ما يزيده وهنا. منهاج السنّه ، ج7 ، ص 395 .
و اما کلام رسول خدا (که فرمودند) : مثال اهل بيت من مانند کشتي نوح است ، من براي اين روايت سندي صحيح نمي شناسيم و در هيچ يک از کتاب هاي روايي که بر آن تکيه مي شود ، نيامده است ؛ هر کسي که اين روايت را نقل کرده ؛ همانند ديگران که چنين روايت هاي را نقل کردهاند ، از کساني هستند که نيمه هاي شب هيزم جمع مي کنند ( کنايه از دروغگويي) – نقل آنها به سستي اين روايت مي افزايد . ( نه اينکه آن روايت را سند دار کند )
در حالي که بسياري از روات حديث آن را نقل کردهاند ؛ از جمله : 1. أمير المؤمنين ؛ 2. أبو ذر ؛ 3. عبدالله بن عباس ؛ 4. أبو سعيد خدري ؛ 5. أبو الطفيل ؛ 6. أنس بن مالک ؛ 7. عبدالله بن الزبير ؛ 8 . سلمه بن الأکوع و ...
و بسياري از علماي اهل سنت در کتابهاي معتبرشان اين روايت را نقل کردهاند : از جمله : 1. أحمد بن حنبل ؛ 2. بزّار ؛ 3 . أبو يعلى ؛ 4. ابن جرير طبري ؛ 5 . نسائي ؛ 6. طبراني ؛ 7 . دارقطني ؛ 8 . حاکم نيشابوري ؛ 9 . ابن مردويه ؛ 10. أبو نعيم إصفهاني ؛ 11. خطيب بغدادي ؛ 12 أبو مظفّر سمعاني ؛ 13. ابن اثير ؛ 14 . محب الطبري ؛ 15 . ذهبي ؛ 16 . ابن حجر عسقلاني ؛ 17 . سخاوي ؛ 18 . سيوطي ؛ 19 . ابن حجر مکّي ؛ 20 . متقي هندي ؛ 21 . شيخ علي قاري ؛ 22 . منّاوي و ...
اگر به قول ابن تيميه اين افراد «حطاب الليل = هيزم کشان شب» هستند ، ما نيز اين سخن را قبول داشته و با جان و دل پذيرا هستيم .
3 . توهين به امير مؤمنان (عليه السلام) :
ابن حجر عسقلاني ، بزرگترين عالم اهل سنت در علم حديث و رجال که از او با عنوان « حافظ » ( بالاترين درجه در علم رجال اهل سنت ) ياد ميشود در کتاب معروف لسان الميزان که از معتبرترين کتابهاي رجالي اهل سنت است ، مينويسد :
وکم من مبالغه لتوهين کلام الرافضي أدّته أحياناً إلى تنقيص عليّ رضي اللّه عنه . لسان الميزان ، ج 6 ، ص319.
ابن تيميّه ، در پاسخ به علاّمه حلّى به قدرى زياده روى کرده که منجرّ به تنقيص مقام على بن ابى طالب (عليه السلام) گرديده است .
وي جسارت به امير مؤمنان (عليه السلام) تا جايى رسانده که بنا به نقل ابن حجر عسقلاني در کتاب معتبر الدرر الکامنه في أعيان المائه الثامنه ، ج 1 ، ص155 مى گويد :
وقال ابن تيميّه في حقّ عليّ: أخطأ في سبعه عشر شيئاً، ثمّ خالف فيها نصّ الکتاب ...
على (نستجير باللّه) در 17 مورد دچار اشتباه شده و با نص قرآن مخالفت نموده است .
و همچنين ابن حجر مى نويسد :
وافترق الناس فيه شيعاً ، فمنهم من نسبه إلى التجسيم ، لما ذکر في العقيده الحمويّه والواسطيّه وغيرهما من ذلک کقوله : "إنّ اليد والقدم والساق والوجه صفات حقيقيهّ للّه، وأنّه مستو على العرش بذاته
بزرگان اهل سنت نسبت به « ابن تيميّه » نظريّه هاى مختلفى دارند : بعضى معتقدند که وى قائل به تجسيم است به خاطر آنچه که در کتاب « العقيده الحمويّه » براى خداوند تعالى ؛ دست ، قدم ، ساق پا و صورت ، تصور کرده است .
تا جايي که ميگويد :
ومنهم من ينسبه إلى الزندقه ، لقوله : النبيّ ( صلّى اللّه عليه وسلّم ) لا يستغاث به ، وأنّ في ذلک تنقيصاً ومنعاً من تعظيم النبيّ ( صلّى اللّه عليه وسلّم ) .
و بعضى به سبب مخالفت او با توسل و استغاثه به رسول اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) که خود تنقيص مقام نبوت ، و مخالفت با عظمت حضرت ، به حساب مى آيد ، وى را زنديق و بي دين مى دانند .
و در ادامه مينويسد :
ومنهم من ينسبه إلى النفاق، لقوله في عليّ ما تقدّم - أي أنّه أخطأ في سبعه عشر شيئاً - ولقوله: إنّه - أي عليّ - کان مخذولاً حيثما توجّه ، وأنّه حاول الخلافه مراراً فلم ينلها ، وإنّما قاتل للرئاسه لا للديانه ، ولقوله: إنّه کان يحبّ الرئاسه، ولقوله: أسلم أبو بکر شيخاً يدري ما يقول، وعليّ أسلم صبيّاً ، والصبيّ لا يصحّ إسلامه ، وبکلامه في قصّه خطبه بنت أبي جهل ... فإنّه شنع في ذلک ، فألزموه بالنفاق ، لقوله صلّى اللّه عليه وسلّم : ولا يبغضک إلاّ منافق .
و بعضى بخاطر سخنان زشتى که در باره امير مؤمنان (عليه السلام) بيان داشته وى را منافق دانسته اند .
چون وى گفته است : على بن أبي طالب بارها براى به دست آوردن خلافت تلاش کرد ؛ ولى کسى او را يارى نکرد ، جنگ هاى او براى ديانت خواهى نبود ؛ بلکه براى رياست طلبى بود ، اسلام ابوبکر ، از اسلام على که در دوران طفوليت صورت گرفته با ارزشتر است و همچنين خواستگارى على از دختر أبو جهل نقص بزرگى براى وى بود .
تمامى اين سخنان « ابن تيميّه » نشانه نفاق او است ؛ چون پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم) به على (عليه السلام) فرموده است : جز منافق کسى تو را دشمن نمى دارد .
اين سخن يک عالم شيعي نيست ؛ بلکه سخن ابن حجر عسقلاني است که خود در مخالفت با مذهب شيعه تعصب خاصي دارد .
و باز در کتاب منهاج السنه که به قول علامه اميني رحمه الله عليه بايد نام او را «منهاج البدعه» نهاد مينويسد :
وقد جمع الشافعيّ ومحمّد بن نصر المَرْوَزي کتاباً کبيراً فيما لم يأخذ به المسلمون من قول عليّ ؛ لکون قول غيره من الصحابه أتبع للکتاب والسنّه .
شافعى و مَرْوَزى کتاب بزرگى نوشته و در آن تمام مواردى را که مسلمانان به گفتار على عمل ننموده اند جمع کرده اند ؛ چون گفتار صحابه به قرآن و سنت نزديکتر بوده است .
همان علي (عليه السلام) که از نخستين لحظه زندگي تا آخرين لحظات نفسهاي پيامبر با آن حضرت بوده است ، همان علي (عليه السلام) که گاهي پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم او را قرين حق معرفي کرده و ميفرمايد:
علي مع الحق والحق مع علي
علي با حق است و حق با علي است .
اين روايت را بسياري از بزرگان اهل سنت نقل و تصحيح کردهاند ؛ از جمله : هيثمي در مجمع الزوائد ، ج 7 ، ص235 و بعد از نقل حديث مي گويد : «رواه أبو يعلى ورجاله ثقات » و حاکم نيشابوري در المستدرک علي الصحيحين ، ج3 ، ص124 و ميگويد : « هذا حديث صحيح على شرط مسلم ولم يخرجاه » و تاريخ بغداد ، ج14 ، ص322 و ابن قتيبه دينوري ، در الإمامه والسياسه ، ج 1 ، ص98 و فخررازي در تفسير کبير ، ج 1 ، ص205 و المحصول ، ج6 ، ص134 و ...
و گاهي قرين قرآن قرار داده و ميفرمايد :
علي مع القران مع والقرآن مع علي لن يتفرقا حتى يردا على الحوض .
علي با قرآن است و قرآن با علي است و از هم جدا نمي شوند تا اينکه در کنار حوض نزد من آيند.
اين روايت را حاکم نيشابوري در المستدرک علي الصحيحين نقل کرده و ميگويد :
هذا حديث صحيح الاسناد وأبو سعيد التيمي هو عقيصاء ثقه مأمون ولم يخرجاه .
المستدرک - الحاکم النيسابوري - ج 3 - ص 124 و الجامع الصغير - جلال الدين السيوطي - ج 2 - ص 177 .
اين روايت داراي سند صحيحي است و ابو سعيد تيمي ، نام او عقيصاء است و مورد اطمينان ؛ اما اين روايت را (بخاري و مسلم در صحاحشان ) نياورده اند .
آيا چنين شخصي ميتواند گفتارش کم ارزشتر از گفتار کساني باشد که که بيش از دو سوم عمرشان را در شرک ، بت پرستي ، قمار ، شراب ، غناء و ... گذراندهاند ؟!
سخن زشتي از ابن تيميه در باره امير المؤمنين (عليه السلام) :
أمّا أهل السنه فأصلهم مستقيم مطرد في هذا الباب وأما أنتم فمتناقضون وذلک أن النواصب من الخوارج وغيرهم الذين يکفرون عليا أو يفسقونه أو يشکون في عدالته من المعتزله والمروانيه وغيرهم لو قالوا لکم ما الدليل على إيمان على وإمامته وعدله لم يکن لکم حجه .
راه و روش اهل سنت راه درست و مستقيم در اين باب است (اکثر فرقه ها نظر ايشان را قبول دارند) ؛ اما شما (شيعه) پس باهم تناقض داريد ؛ و دليل آن اين است که خوارج و غير ايشان از کساني که علي را کافر مي دانند يا فاسق مي دانند ، يا معتزلي ها و مرواني ها که در عدالت او شک مي کنند ، و غير ايشان ، اگر به شما بگويند که دليل بر ايمان علي و امام بودن او و عدالت او چيست ، دليلي نخواهيد داشت .
اين سخن وي ، دشمني آشکاري است با کسي خداوند به نص صريح قرآن او را «مؤمن» خطاب کرده و حتي او را «ولي» و سر پرست مردم معرفي کرده است . خداوند در سوره مائده آيه 55 ميفرمايد :
إِنَّمَا وَلِيُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوهَ وَ يُؤْتُونَ الزَّکَوهَ وَ هُمْ رَاکِعُون . المائده / 55
ولىّ شما ، تنها خدا و پيامبر اوست و کسانى که ايمان آوردهاند : همان کسانى که نماز برپا مىدارند و در حال رکوع زکات مىدهند .
اين آيه به اعتراف بسياري از علماي اهل سنت در حق امير المؤمنين عليه السلام نازل شده است . قاضي عضد الدين الإيجي ، متوفاي 756 هـ در اين باره ميگويد : وأجمع أئمّه التفسير أنّ المراد علي .
المواقف في علم الکلام ، ص 405 .
تمامي مفسرين اجماع دارند که اين آيه در باره امام علي عليه السلام نازل شده است .
و سعد الدين تفتازاني نيز تصريح ميکند :
نزلت باتّفاق المفسّرين في علي بن أبي طالب ، رضي اللّه عنه ، حين أعطى خاتمه وهو راکع في صلاته . شرح المقاصد في علم الکلام ، ج 5 ، ص270 .
[اين آيه] به اتفاق مفسران در باره علي بن أبي طالب (عليه السلام) هنگامي که در حال رکوع انگشترش را به فقير نيازمند بخشيد نازل شده است .
و نيز علاء الدين علي بن محمد حنفي ، معروف به قوشجي در اين باره ميگويد :
إنّها نزلت باتفاق المفسّرين في حق علي بن أبي طالب حين أعطى السائل خاتمه وهو راکع في صلاته . شرح تجريد الاعتقاد ، ص 368 .
اين آيه ، به اتفاق مفسران در حق علي بن أبي طالب (عليه السلام) نازل شده است . وآن هنگامي بودکه به سائل انگشتري اش را بخشيد در حالي که در رکوع نماز بود .
و آلوسي نيز ميگويد : غالب الأخباريّين على أنّ هذه الآيه نزلت في علي کرّم اللّه وجهه .
غالب اخباري ها بر اين عقيدهاند که اين آيه در حق علي (عليه السلام) نازل شده است .
روح المعاني ، ج 6 ، ص168 .
حال اين که آيا از آن ولايت و خلافت بلافصل بعد از پيامبر ثابت ميشود يا نه ، بحث ديگري است و در جاي خود ثابت شده است ؛ ولي حد اقل ايمان امير المؤمنين عليه السلام را ثابت ميکند .
آيا ابن تيميه ، اين آيه را نديدهاند و يا دشمني با امير المؤمنين و حسادت به فضائل آن حضرت آنها را وادار کرده است که اينگونه سخن بگويند ؟
حد اقل امير المؤمنين عليه السلام جزء صحابه که بوده است و شما نه تنها همه صحابه را مؤمن ؛ بلکه همه آنها را بلا استثناء عادل ميدانيد . آيا امير المؤمنين جزء صحابه نيست ، يا تمامي صحابه عادل نبوده و دليلي بر ايمان و عدالت آنها وجود ندارد ؟
نزول آيه حرمت شراب در حق اميرالمؤمنين :
وقد انزل الله تعالى في علي :" يا ايها الذين ءامنوا لا تقربوا الصلاه وانتم سکارى حتى تعلموا ما تقولون" لما صلى فقرأ وخلط ". منهاج السنه ، ج 4 ، ص65 .
و خداوند متعال در مورد علي نازل کرده است که :"اي کسانيکه ايمان آورده ايد ، در حال مستي به نماز نزديک نشويد ، تا زماني که بدانيد چه مي گوييد" ؛ زيرا هنگامي که نماز خواند ، در نماز خود اشتباه کرد !!!
در حالي که به اتفاق شيعه و سني اين آيه و ديگر آيات شراب در حق عمر بن الخطاب نازل شده است ، از آن جايي که طرف ما وهابيها هستند ، ما فقط به چند روايت از کتاب خودشان بسنده ميکنيم و از نقل روايت از کتابهاي شيعه خودداري ميکنيم .
زمخشري از علماي بزرگ اهل سنت که ذهبي در سير اعلام النبلاء ، ج20 ، ص191 با تجليل فراوان از او ياد کرده و لقب علامه را به وي ميدهد ، در کتاب ربيع الأبرار مينويسد :
أنزل الله تعالى في الخمر ثلاث آيات، أولها يسألونک عن الخمر والميسر، فکان المسلمون بين شارب وتارک ، إلى أن شرب رجل ودخل في الصلاه فهجر ، فنزلت : يا أيها الذين آمنوا لا تقربوا الصلاه وأنتم سکارى ، فشربها من شرب من المسلمين ، حتى شربها عمر فأخذ لحي بعير فشج رأس عبد الرحمن بن عوف ، ثم قعد ينوح على قتلى بدر بشعر الأسود بن عبد يغوث .
وکائن بالقليب قليب بدر ... فبلغ ذلک رسول الله صلى الله عليه وسلم ، فخرج مغضباً يجر رداءه ، فرفع شيئاً کان في يده ليضربه ، فقال : أعوذ بالله من غضب الله ورسوله . فأنزل الله تعالى : إنما يريد الشيطان ، إلى قوله : فهل أنتم منتهون . فقال عمر : انتهينا .
ربيع الأبرار ، زمخشري ، ج1 ، ص398 ، طبق برنامه المکتبه الشامله الکبري ، الإصدار الثاني و با کمي تغيير در تاريخ المدنيه ، ابن شبه ، ج3 ، ص863 طبق برنامه المکتبه الشامله الکبري ، الإْصدار الثاني .
اين دو کتاب را ميتوانيد در اين سايت اينترنتي نيز پيدا کنيد :
http://www.alwarraq.com
خداوند متعال در مورد شراب سه آيه نازل کرد . اولين آن : "از تو در مورد شراب و قمار سوال مي پرسند"؛ پس عده اي از مسلمانان شراب خورده و عده اي آن را ترک کردند ؛ تا زماني که شخصي از ايشان شراب خورد و به نماز ايستاد و هذيان گفت ؛ پس آيه نازل شد که :" اي کسانيکه ايمان آورده ايد ، در حال مستي به نماز نزديک نشويد" ؛ باز عده اي از مسلمانان از آن خوردند ؛ تا اين که عمر بن خطاب شراب خورده و سپس استخوان فک شتري را برداشته با آن استخوان سر عبد الرحمن بن عوف را شکست و نشست براي کشته گان بدر ( از کفار) با شعر اسود بن عبد يغوث مرثيه خواند که : کسانيکه در آن چاه بودند ؛ چاه بدر...!!!
خبر به رسول خدا صلي الله عليه وسلم رسيد ؛ آن حضرت با عصبانيت در حالي که رداي خود را بر روي زمين مي کشيدند ، بيرون آمده و چيزي را از روي زمين برداشته و در دست گرفتند تا ( با آن ) عمر را بزنند . پس عمر گفت : پناه مي برم به خدا از غضب خدا و رسولش ؛ پس خداوند آيه نازل فرمود که :" به درستي که شيطان مي خواهد ..." تا آنجا که فرموده است " آيا شما دست بر مي داريد ( از شراب خوردن) ؟" پس عمر گفت :دست برداشتيم .
البته عمر بن الخطاب ، در اين جا گفت « انتهينا = دست برداشتم» ؛ اما اين که واقعاً هم دست از شراب خوردن کشيده باشد ، مشخص نيست ؛ چرا که به اعتراف خود علماي اهل سنت تا بعدها نيز اين عادت را که از زمان جاهلي داشته است ، ترک نکرده است . مالک بن أنس ، امام مالکيها در کتاب الموطأ که به اعتقاد برخي از علماي اهل سنت جزء صحاح سته به حساب ميآيد ، مينويسد :
عن عبد الرحمن بن القاسم ، أن أسلم مولى عمر بن الخطاب أخبره ، أنه زار عبد الله بن عياش المخزومي فرأى عنده نبيذا وهو بطريق مکه . فقال له أسلم : إن هذا الشراب يحبه عمر بن الخطاب . فحمل عبد الله بن عياش قدحا عظيما . فجاء به إلى عمر بن الخطاب فوضعه في يديه . فقربه عمر إلى فيه ثم رفع رأسه . فقال عمر : إن هذا لشراب طيب . فشرب منه .
از عبد الرحمن بن قاسم ( نقل شده است که) اسلم غلام عمر به او خبر داد که او عبد الله بن عياش مخزومي را ديد ؛ در حالي که او در راه مکه بود ، در نزد وي نبيذ ديد !!! پس اسلم به او گفت : اين نوشيدني است که عمر آن را دوست مي دارد . عبد الله بن عياش ظرف بزرگي پر کرده و آن را به نزد عمر آورد و در جلوي او گذاشت ؛ پس عمر آن را به دهان خود نزديک کرد ؛ سپس سرش را بلند کرد و گفت : اين شرابي نيکو است ؛ پس از آن نوشيد .
و نبيذ را اهل لغت ، اين گونه معنا کردهاند :
وإنما سمي نبيذا لأن الذي يتخذه يأخذ تمرا أو زبيبا فينبذه في وعاء أو سقاء عليه الماء ويترکه حتى يفور [ ويهدر ] فيصير مسکرا . تاج العروس ، ج5 ، ص500 ، ماده نبذ .
به آن نبيذ گفته مي شود ، زيرا کسي که آن را درست مي کند خرما و کشمش را گرفته و آن ها را در ظرف يا مَشکي ريخته و سپس بر روي آن آب مي ريزد . و آن را مي گذارد تا (خود به خود) جوشيده و سر برود ؛ که در اين صورت مست کننده ميشود .
و محيي الدين نووي در کتاب المجموع مينويسد :
[ واما الخمر فهي نجسه لقوله عز وجل ( إنما الخمر والميسر والأنصاب والأزلام رجس من عمل الشيطان ) ولأنه يحرم تناوله من غير ضرر فکان نجسا کالدم واما النبيذ فهو نجس لأنه شراب فيه شده مطربه فکان نجسا کالخمر ] . المجموع - محيى الدين النووي - ج 2 - ص 563 .
اما شراب نجس است ؛ زيرا خداوند عز و جل فرموده است : " شراب و قمار و بت ها وتيرهاي قرعه پليدند و از عمل شيطانند" و نيز به اين علت که نوشيدن آن اگر ( ترک آن ) ضرر نداشته باشد ، حرام است ؛ پس مانند خون نجس است ؛ و اما نبيذ ، پس آن نيز نجس است ؛ زيرا شرابي است که غليظ شده و به طرب مي آورد ؛ از اين رو ، مانند شراب نجس است .
جالب است که جناب عمر ، حتي در آخرين لحظات عمرش نيز دست از شراب خواري برنميداشت ؛ تا جايي که در هنگام مرگ نيز درخواست کرد که برايش شراب بياورند . ابن سعد از علماي بزرگ اهل سنت در کتاب معتبر الطبقات الکبري مينويسد :
عن عبد الله بن عبيد بن عمير أن عمر بن الخطاب لما طعن قال له الناس يا أمير المؤمنين لو شربت شربه فقال أسقوني نبيذا وکان من أحب الشراب إليه قال فخرج النبيذ من جرحه مع صديد الدم .
الطبقات الکبرى - محمد بن سعد - ج 3 - ص 354 و تاريخ مدينه دمشق - ابن عساکر - ج 44 - ص 430 و با کمي تفاوت در : السنن الکبرى - البيهقي - ج 3 - ص 113 و فتح الباري - ابن حجر - ج 7 - ص 52 و المصنف - ابن أبي شيبه الکوفي - ج 5 - ص 488 و الاستيعاب - ابن عبد البر - ج 3 - ص 1154 و دهها مصدر ديگر از مصادر معتبر اهل سنت .
از عبد الله بن عبيد بن عمير (نقل شده است) که هنگامي که عمر بن خطاب ، چاقو خورد ، مردم به او گفتند : اي امير مومنان ، اگر نوشيدني بنوشي (خوب است ) ؛ پس گفت : به من نبيذ دهيد !!! و نبيذ از دوستداشتني ترين نوشيدني ها در نزد وي بود . عبد الله گفت : نبيذ از زخم وي همراه با لخته هاي خون خارج شد .
انکار موقعيت علمي امير المؤمنين عليه السلام :
ابن تيميه ، در بسياري از موارد تلاش خود را ميکند که موقعيت علمي امير المؤمنين عليه السلام را زير سؤال برده و از آن طرف موقعيت علمي ديگراني همچون ابوبکر و عثمان را بالا ببرد .
وي مينويسد : والمعروف أنّ عليّاً أخذ العلم عن أبي بکر . منهاج السنّه ، ج 5 ، ص513 .
آن چه مشهور است على ، علم را از ابوبکر فرا گرفته است .
همان ابوبکري که بعد از سالها هنوز معناي «فاکهه وأبّا » را که هر عرب بيابانگردي ميدانست ، نفهميده بود .
وأخرج أبو عبيد في فضائله وعبد بن حميد عن إبراهيم التيمي قال سئل أبو بکر الصديق رضي الله عنه عن قوله « وأبا» فقال أي سماء تظلني وأي أرض تقلني إذا قلت في کتاب الله مالا أعلم . الدر المنثور - جلال الدين السيوطي - ج 6 - ص 317 .
از ابو بکر معنى آيه شريفه «وَأَبًّا» را پرسيدند ( نتوانست پاسخ دهد و از معنى کلمه أبّ بىخبر بود) گفت : کدام آسمان بر سر من سايه افکند يا کدام زمين مرا بر روى خود جاي دهد ، اگر آنچه را که از کتاب خدا نمىدانم بگويم .
ما به اختصار در اين جا به چند مورد از دلايلي که اعلميت امير المؤمنين عليه السلام را ثابت ميکند اشاره ميکنيم و دوستان عزيزي را که خواستار مطالب بيشتري هستند به کتابهاي مفصل ارجاع ميدهيم
1. بسياري از علماي اهل سنت نقل کردهاند که پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم فرمود :
أنا مدينه العلم وعلي بابها فمن أراد العلم فليأته من بابه .
المعجم الکبير ، الطبراني ، ج 11 ، ص 55 و أسد الغابه ، ابن أثير ، ج 4 ، ص22 و تاريخ بغداد ، خطيب بغدادي ، ج 3 ، ص181و الجامع الصغير ، السيوطي ، ج 1 ، ص415 و ج3 ، ص60.
من شهر علم هستم و علي در آن است ؛ پس هرکس که علم مي خواهد ، بايد از در آن وارد شود .
حاکم نيشابوري در المستدرک ، ج 3 ، ص127ـ126 اين روايت را با چندين طريق نقل و آن را تصحيح ميکند و همچنين متقي هندي در کنز العمال ، ج 13 ، ص149 نقل و به صحت آن اعتراف ميکند .
2 . علي عليه السلام تنها کسي است که ادعا ميکند « سلوني قبل أن تفقدوني » ، نه کسي قبل از ايشان اين ادعا را کرده و نه بعد از او چنين جرأتي در کسي يافت ميشود ؛ چنانچه بسياري از علماي اهل سنت نوشتهاند :
لم يکن أحد من الصحابه يقول (سلوني) إلاّ عليّ بن أبي طالب .
المستدرک ، الحاکم ، ج3 ، ص122 و تاريخ مدينه دمشق ، ابن عساکر ، ج42 ، ص 387 و المناقب ، خوارزمي ، ص 329 و فضائل الصحابه ، أحمد بن حنبل ، ج2 ، ص646، و أسد الغابه ، ابن أثير ، ج4 ، ص22 و تهذيب الأسماء واللغات ، النووي ، ج1 ، ص317 و المناقب للخوارزمي ، ص 90.
هيچ يک از صحابه نمي گفت که (هر چه ميخواهيد) از من بپرسيد مگر علي بن ابي طالب (اشاره به روايت امير مومنان که مي فرمودند از من هرچه مي خواهيد بپرسيد قبل از اينکه من را از دست بدهيد)
3 . از ابن عباس نقل شده که وي ميگفت :
والله لقد أعطى على ابن أبي طالب تسعه أعشار العلم وأيم الله لقد شارککم في العشر العاشر .
الاستيعاب - ابن عبد البر - ج 3 - ص 1104 و أسد الغابه - ابن الأثير - ج 4 - ص 22 و سبل الهدى والرشاد - الصالحي الشامي - ج 11 - ص 289 و ينابيع الموده لذوي القربى - القندوزي - ج 1 - ص 213 و تفسير الثعالبي ، ج ، ص52 و تهذيب الأسماء واللغات ، ج1 ، ص317 .
قسم به خدا به علي بن ابي طالب نُه دهم علم داده شده بود و قسم به خداوند که او در يک دهم باقي با شما شريک است .
4 . بخاري در تاريخ کبير مي نويسد :
سمعت عطاء : قالت عائشه : علي اعلم الناس بالسنه . التاريخ الکبير - البخاري - ج 2 - ص 255 و ج 3 - ص 228 و تاريخ مدينه دمشق - ابن عساکر - ج 42 - ص 408 و ... .
از عطاء شنيدم که عايشه گفت : علي دانا ترين مردم به سنت است .
ادامه دارد ...
/س