جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
ابن تيميه و اهانت به خاندان پيامبر (ص) (4)
-(1 Body) 
ابن تيميه و اهانت به خاندان پيامبر (ص) (4)
Visitor 285
Category: دنياي فن آوري

4. اهانت به حضرت صدّيقه سلام اللّه عليها

استاد حسن سقّاف از دانشمندان معاصر اردنى در کتاب خود «التنبّيه والردّ على معتقد قِدَم العالم والحدّ» مى نويسد :
ابن تيميّه يحتجّ کثير من الناس بکلامه ، ويسمّيه بعضهم «شيخ الاسلام» ، وهو ناصبيّ، عدوّ لعليّ(عليه السلام)، واتّهم فاطمه(عليها السلام) بأنّ فيها شعبه من النفاق. التنبيه والردّ ، ص 7 .
برخى از مردم به کلام ابن تيميّه استدلال مي‌کنند و به او شيخ الاسلام مى گويند ؛ با اين که وى ناصبى و دشمن امير المؤمنين (عليه السلام) است ، و به ساحت حضرت صدّيقه طاهره جسارت کرده و مى گويد:
در او ـ نستجير باللّه ـ شعبه اى از نفاق وجود داشت . رجوع شود به منهاج السنه ، ج 4 ، ص 245.
در حالي که به اتفاق شيعه و سني ، پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم ، حضرت زهرا را «سيده نساء العالمين » معرفي کرده است . بخاري مي‌نويسند که پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم خطاب به حضرت صديقه طاهره فرمود :
اما ترضين ان تکوني سيده نساء أهل الجنه أو نساء المؤمنين . صحيح البخاري - البخاري - ج 4 - ص 183
آيا اين تو را خوشنود نمي کند که سرور زنان اهل بهشت يا سرور زنان مومنين باشي ؟
و در جاي ديگر مي‌نويسد که پيامبر فرمود :
وقال النبي صلى الله عليه وسلم فاطمه سيده نساء أهل الجنه . صحيح البخاري - البخاري - ج 4 - ص 219 .
و رسول خدا صلي الله عليه وسلم فرموده اند : فاطمه سرور زنان اهل بهشت است .
آيا امکان دارد که سيده زنان مؤمنان ، منافق باشد ؟ ! نعوذ بالله
قصد علي از تجديد فراش ، اذيت کردن فاطمه بود :
وعلي رضي الله عنه کان قصده ان يتزوج عليها ( على فاطمه ) فله في أذاها غرض . منهاج السنه ، ج2 ، 171 .
و علي مي خواست که بر سر فاطمه هوو آورد ؛ پس او نيز قصد آزار فاطمه را داشته است !!!

پناه بر خداي عزوجل از اين افتراء به امير المؤمنين .

يکي از تهمت‌هاي زشت ابن تيميه و طرفداران آن‌ها به امير المؤمنين عليه السلام ، افسانه خواستگاري آن حضرت از دختر ابوجهل است که هدف از آن از طرفي تنقيص مقام امير المؤمنين و از طرف ديگر فرار از عواقب غضب حضرت زهرا سلام الله عليها بر خليفه اول و دوم است . روايات بسياري در کتاب‌هاي شيعه و سني نقل شده است که هر کسي فاطمه سلام الله عليها را ناراحت کند ، همانند آن است که پيامبر را ناراحت کرده است ؛ چنانچه بخاري در صحيحش مي‌نويسد :
3437 - حَدَّثَنَا أَبُو الْوَلِيدِ حَدَّثَنَا ابْنُ عُيَيْنَهَ عَنْ عَمْرِو بْنِ دِينَارٍ عَنْ ابْنِ أَبِي مُلَيْکَهَ عَنْ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَهَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ فَاطِمَهُ بَضْعَهٌ مِنِّي فَمَنْ أَغْضَبَهَا أَغْضَبَنِي.
صحيح البخارى ، ج4 ، ص210، کتاب فضائل الصحابه، ب 12 ـ باب مَنَاقِبُ قَرَابَهِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم.
پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم فرمود : فاطمه پاره تن من است ، هر کس او را به غضب آورد ، مرا به غضب آورده است .
و از طرف ديگر خود بخاري در صحيحش نوشته‌ است : فَوَجَدَتْ فَاطِمَهُ عَلَى أَبِي بَکْرٍ فِي ذَلِکَ فَهَجَرَتْهُ فَلَمْ تُکَلِّمْهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ .
فاطمه در حال خشم و غضب ابو بکر را ترک نموده و بر او همچنان غضبناک ماند و با او حرف نزد تا وفات نمود.
ابن تيميه و همفکران او براي توجيه اين مسأله ، تلاش کرده‌اند ، مطلب را اين‌گونه جلوه دهند که روايت غضب فاطمه ، در حق امير المؤمنين نازل شده و او است که فاطمه را غضبناک کرده است . از آن‌جايي که پيش از اين ، به صورت مفصل به آن پرداخته‌ايم ، در اين جا فقط به چند جواب مختصر اکتفا مي‌شود . دوستان عزيز مي‌توانند ، تفصيل مطلب را در اين آدرس پيدا کنند :
http://valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=salam&id=4

1 . مسور بن مخرمه ، از دشمنان امير المؤمنين :

تنها کسي که اين روايت را نقل کرده است ، مسور بن مخرمه است و هيچ يک از صحابه متذکر اين مطلب نشده اند . وي از طرفداران پر و پا قرص بني اميه و از نزديکان معاويه بن أبي سفيان و عضو گروه جعل حديث وي بوده است ؛ چنانچه ذهبي مي‌نويسد :
کان يثني ويصلي على معاويه ، قال عروه : فلم أسمع المسور ذکر معاويه إلاّ صلّى عليه .
سير أعلام النبلاء: ج‏3 ص 392 .
مسور ، هر وقت نام معاويه را مي‌برد بر او صلوات مي فرستاد .
آيا سخن چنين کسي در حق امير المؤمنين عليه السلام ، ارزش شنيدن دارد و مي‌توان به آن استدلال کرد

2 . سن مسور ، متناسب با قضيه نيست :

وي در سال دوم بعد از هجرت متولد شده است ؛ چنانچه ابن حجر مي‌گويد :
ولد بمکّه بعد الهجره بسنتين فقدم به المدينه في عقب ذي الحجه سنه ثمان ومات سنه أربع وستين .
مسور ، دوسال بعد از هجرت در مکه متولد و پس ذي الحجه سال هشتم ، وارد مدينه شد و در سال 64 نيز از دنيا رفته است .
و از طرفي برخي از علماي اهل سنت اعتراف کرده‌اند که قضيه خواستگاري از دختر ابوجهل در سال دوم هجرت اتفاق افتاده است ؛ يعني در زماني که اين قضيه اتفاق افتاده هنوز مسور بن مخرمه به دنيا نيامده بوده و شش سال بعد از آن وارد مدينه شده است .
استاد توفيق ابوعلم از اساتيد بر جسته مصري و معاون نخست دادگستر مصر است ، کتابي دارد به نام فاطمه الزهرا که جناب آقاي دکتر صادقي ترجمه کرده است . ايشان در صفحه 146 اين کتاب که البته من عربي آن را ندارم ، مي‌گويد :
«اين قضيه خواستگاري علي عليه السلام از دختر ابوجهل سال دوم هجرت بوده است » .
با اين توضيح چطور مي‌شود سخن وي را پذيرفت ؟
حتي اگر فرض کنيم که اين اتفاق در سال هشتم هجري افتاده و مسور بن مخرمه در همان سال که شش ساله بوده ، شاهد ماجرا بوده است ، بازهم نمي‌توان سخن او را پذيرفت ؛ چرا که در متن حديث خودش مي‌گويد :
و أنا محتلم .
يعني من بالغ بودم . يعني کسي که در يک مرحله از رشد رسيده است که در عالم خواب محتلم مي‌شده است ؛ يعني توانائي ازدواج دارد . آيا به بچه شش ساله مي‌گويند محتلم ؟

3 . مسور ، لخت و عريان در مقابل پيامبر :

شواهدي در کتاب‌هاي خود اهل سنت وجود دارد که نشان مي‌دهد وي در همان زماني که در مدينه بوده ، از نظر عقلي و هوشي به سر حد کمال نرسيده بوده ؛ تا جايي که لخت و عريان جلوي پيامبر اسلام و ديگر مردم راه مي‌رفته است . مسلم نيشابوري در صحيحش به نقل از خود او مي‌نويسد :
من در محضر پيامبر سنگي را به طرف ساختن مسجد مي‌بردم ، يک لنگي را به خودم بسته بودم ، اين لنگ من باز شد ، آن چه که نبايد پيدا بشود ، هويدا شد ، همين‌طور اين سنگ را مي‌بردم ، پيامبر فرمود :
ارْجِعْ إِلَى ثَوْبِکَ فَخُذْهُ ، وَلاَ تَمْشُوا عُرَاهً . صحيح مسلم: ج‏1 ص‏184، ح‏660، کتاب الحيض، ب‏19 باب الاِعْتِنَاءِ بِحِفْظِ الْعَوْرَهِ .
برگرد شلوارت را بپوش و لخت و عريان راه نرو .
آيا مي‌توان به سخن بچه‌اي که نمي‌فهمد نبايد لخت و عريان در مقابل ديدگان مردم راه رفت ، اعتماد کرد ؟ چطور شد که از ميان آن‌همه صحابي در سال هشتم هجري ، فقط مسور بن مخرمه ، بچه نابالغي که نمي‌داند بايد عورتش را پنهان کند ، اين مسأله را متوجه شده است و ديگر صحابه نقل نکرده‌اند !

4 . حرمت جمع بين دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا :

بخاري داستان را اين گونه نقل مي‌کند که پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم بعد از آن که شنيد علي عليه السلام به خواستگاري دختر ابوجهل رفته است ، با ناراحتي به مسجد آمد و فرمود :
وَإِنَّ فَاطِمَهَ بَضْعَهٌ مِنِّي وَإِنِّي أَکْرَهُ أَنْ يَسُوءَهَا وَاللَّهِ لَا تَجْتَمِعُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ
وَسَلَّمَ وَبِنْتُ عَدُوِّ اللَّهِ عِنْدَ رَجُلٍ وَاحِدٍ . صحيح البخاري - ج 4 - ص 212 – 213
فاطمه پاره تن من است ، من دوست ندارم کسي او را ناراحت کند ، به خدا قسم نبايد دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا در نزد يک نفر جمع ‌شود .
و در روايت ديگري نوشته‌اند که آن حضرت فرمود : إِلَّا أَنْ يُرِيدَ ابْنُ أَبِي طَالِبٍ أَنْ يُطَلِّقَ ابْنَتِي وَيَنْکِحَ ابْنَتَهُمْ فَإِنَّمَا هِيَ بَضْعَهٌ مِنِّي يُرِيبُنِي مَا أَرَابَهَا وَيُؤْذِينِي مَا آذَاهَا .
صحيح البخاري ج 6، ص 158، ح 5230، کتاب النکاح، ب 109 - باب ذَبِّ الرَّجُلِ عَنِ ابْنَتِهِ، فِي الْغَيْرَهِ وَالإِنْصَافِ و صحيح مسلم، ج 7، ص 141، ح 6201، کتاب فضائل الصحابه رضى الله تعالى عنهم، ب 15 -باب فَضَائِلِ فَاطِمَهَ بِنْتِ النَّبِيِّ عَلَيْهَا الصَّلاَهُ وَالسَّلام .
علي (عليه السلام) اگر مي‌خواهد دختر ابوجهل را بگيرد ، بايد دختر من را طلاق بدهد . فاطمه پاره تن من است ، آن‌چه که موجب رنجش فاطمه بشود ، مرا مي‌رنجاند ... .
از اين دو روايت استفاده مي‌شود که ازدواج با دختر پيامبر در زماني که دختر دشمن رسول خدا نيز در همسري شخصي باشد ، حرام است ؛ در حالي که عثمان بن عفان نيز عملاً بين دختران پيامبر و دختران دشمان خدا ، نه يکبار که چندين بار جمع کرده است .
رمله بنت شيبه ، يکي از همسران عثمان است که در مکه با او ازدواج کرد و از کساني بود که همراه عثمان به مدينه مهاجرت کرد . ابن عبد البر در اين زمينه مي‌نويسد :
رمله بنت شيبه بن ربيعه کانت من المهاجرات هاجرت مع زوجها عثمان بن عفان .
الاستيعاب ، ج 4 ، ص 1846 رقم 3345 .
رمله ، دختر شيبه از کساني بود که همراه همسرش عثمان به مدينه مهاجرت کرد .
و شيبه از دشمنان پيامبر اسلام است که در جنگ بدر به هلاکت رسيده است ؛ چنانچه ابن حجر مي‌نويسد :
رمله بنت شيبه بن ربيعه بن عبد شمس العبشميه قتل أبوها يوم بدر کافرا . الإصابه، ج 8، ص 142 - 143 رقم 11192.
رمله ، دختر شيبه ... پدرش در جنگ بدر کشته شد ، در حالي که کافر بود .
در حالي که نوشته‌اند در همان زمان رقيه دختر رسول خدا ! نيز همسر عثمان بوده است . ابن اثير در اسد الغابه مي‌نويسد :
ولما أسلم عثمان زوجّه رسول الله صلى الله عليه وسلم بابنته رقيه وهاجرا کلاهما إلى أرض الحبشه الهجرتين ثم عاد إلى مکه وهاجر إلى المدينه . أسد الغابه، ج 3، ص 376 .
زماني که عثمان اسلام آورد‌ ، رسول خدا دخترش رقيه را به همسري او درآورد ، هر دوي آن‌ها به سرزمين حبشه مهاجرت کردند ، سپس وقتي از آن‌جا بازگشتند ، به مدينه مهاجرت کردند .
علاوه براين ، عثمان با أم البنين بنت عيينه و فاطمه بنت الوليد بن عبد شمس نيز ازدواج کرده است ؛ در حالي که پدر هر دوي آن‌ها نيز در آن زمان از دشمنان خدا بوده‌اند .
اگر واقعاً جمع بين دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا ، حرام بوده است ، چرا عثمان اين عمل حرام را بارها و بارها مرتکب شده است ؟ و اگر حرام نبوده ، چرا پيامبر اسلام به قول اهل سنت اجازه چنين کاري را به امير المؤمنين نداد و نعوذ بالله مي‌خواست حلال خدا را حرام کند ؟

5 . جويريه ، اصلاً وارد مدينه نشده است :

اين مطلب از قطعيات تاريخ است که جويريه دختر ابوجهل ، همان کسي که ادعا مي‌کنند امير المؤمنين به خواستگاري او رفته است ، در سال هشتم هجري تازه مسلمان شده و در همان زمان با عتاب بن اسيد ازدواج کرده و حتي تا زمان وفات نبي مکرم اسلام صلي الله عليه وآله وسلم اصلاً وارد مدينه نشده است ؛ چنانچه ابن سعد در الطبقات الکبري مي‌نويسد :
لما کان يوم الفتح أسلمت أم حکيم بنت الحارث... فبايعته جويريه بنت أبي جهل بن هشام ... وتزوجّها عتاب بن أسيد بن أبي العيص بن أميه ثم تزوجها أبان بن سعيد بن العاص بن أميه فلم تلد له شيئا. الطبقات الکبرى، ج 8، ص 261 - 262.
در روز فتح مکه ، ام حکيم اسلام آورد ... ، جويره دختر ابوجهل در همان روز با پيامبر بيعت کرد ... و عتاب ابن اسيد با او ازدواج کرد و پس از وي أبان بن سعيد او را به همسري خود درآورد و هيچ فرزندي براي أبان به دنيا نياورد .
اولاً : احدي از تاريخ نويسان نقل نکرده‌اند که وي در زمان پيامبر به مدينه آمده باشد ، تا امام علي عليه السلام از او خواستگاري کند ؛
ثانياً : بلافاصله بعد از اسلام آوردن ، همسر عتاب بن اسيد شده است .
پس چطور مي‌‌توان قبول کرد که امير المؤمنين در سال دوم هجرت و يا حتي در سال هشتم هجرت؛ آن‌هم در مدينه و نه در مکه از وي خواستگاري کرده باشد وهيچ کس غير از مسوره نيز اين روايت را نديده باشد ؟

انکار فضائل حضرت زهرا سلام الله عليها :

ابن تيميه نه تنها به حضرت زهرا سلام الله عليها اهانت کرده ؛ بلکه در بسياري از موارد فضائل آن حضرت را که مورد اتفاق شيعه و سني است ، انکار نموده است . وي در منهاج السنه مي‌نويسد :
وأما قوله : ورووا جميعا أن النبي صلى الله عليه وسلم قال : يا فاطمه، إن الله يغضب لغضبک ويرضى لرضاک . فهذا کذب منه ، ما رووا هذا عن النبي صلى الله عليه وسلم ، ولا يعرف هذا في شئ من کتب الحديث المعروفه ، ولا له إسناد معروف عن النبي صلى الله عليه وسلم، لا صحيح ولا حسن .
منهاج السنه 4 / 248 .
اما اين که وي (علامه حلي) گفته است : تمامي محدثان نقل کرده‌اند که پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم فرمود : "اي فاطمه ! خداوند عزّ و جلّ براى خشم فاطمه غضب مى‏کند و به رضايتش خشنود مى‏گردد " دروغ است و از پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم نقل نکرده‌اند و نمي‌شناسم کتابي از کتاب‌هاي معروف حديثي که آن را آورده باشد ، سند معروفي از پيامبر ندارد ، نه سند صحيح و نه سند حسن .
در حالي که عده‌ي بسياري از علماي اهل سنت اين روايت را با سند صحيح نقل کرده‌اند ؛ از جمله حاکم نيشابوري در مسندش مي‌نويسد :
عن على رضى اللّه عنه قال: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وسلم لفاطمه: «إنّ اللّه يغضب لغضبک، ويرضى لرضاک.
علي عليه السلام نقل کرده است که پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم خطاب به حضرت زهرا سلام الله عليها فرمود: به درستي که خداوند عزّ وجلّ براى خشم فاطمه غضب مى‏کند و به رضايتش خشنود مى‏گردد .
حاکم نيشابوري بعد از نقل حديث مي‌گويد : هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه . المستدرک ، ج3 ،‌ ص153 .
اين حديث طبق شرائط بخاري و مسلم صحيح است ؛ ولي آن‌ها نق نکرده‌اند .
هيثمي نيز بعد از نقل حديث مي‌گويد : وإسناده حسن . مجمع الزوائد ، ج9 ، ص 203 .
و نيز بسياري از بزرگان اهل سنت اين روايت را در کتاب‌هاي خودشان نقل کرده‌اند از جمله :
الآحاد والمثاني الضحاک: 363/5، المعجم الکبير للطبراني: 108/1، 401/22، أسد الغابه :522/5، ذيل تاريخ بغداد: 140/2، 141/2، تهذيب الکمال: 35 / 250، ترجمه فاطمه عليها السلام، ميزان الاعتدال :492/2، الإصابه: 265/8، تهذيب التهذيب: 392/12، (441/12)، تاريخ مدينه دمشق : 156/3، الخصائص الکبرى للسيوطي: 2 / 265، سبل الهدى والرشاد للصالحي الشامي: 11/ 44، الذريه الطاهره النبويه للدولابي: 119، نظم درر السمطين للزرندي الحنفي: 178، کنز العمال 12 / 111 رقم 34238 .
حال ببينيد که چه کسي دروغ‌گو است ؟ آيا ابن تيمه اين کتاب‌ها را نخوانده است ، يا به خاطر بغض و کينه‌اي که نسبت به فاطمه زهرا سلام الله عليها داشته‌ است ، سعي در انکار فضائل حضرت زهرا سلام الله دارد ؟!

5. اهانت به امام حسين (عليه السلام) :

ابن تيميه ، در باره قيام تاريخي عاشورا و شهادت حسين بن علي عليه السلام نظرات جالبي دارد که تا به حال کسي جز بني اميه ، چنين اظهار نظري نکرده‌اند . از آن‌جايي که وي به يزيد بن معاويه ارادت خاصي داشته است ، نه تنها قيام امام حسين عليه السلام را قيام شرورانه مي‌داند ؛ بلکه در بسياري از موارد از يزيد بن معاويه دفاع جانانه‌اي کرده و نهايت تلاش خود را مي‌کند که دامان يزيد را از اين لکه سياهي که در تاريخ از خود بر جاي گذاشته ، پاک کند . ما به چند مورد اشاره مي‌کنيم .
وي در باره قيام امام حسين عليه السلام مي‌گويد :
ولم يکن في الخروج لا مصلحه دين ولا مصلحه دنيا بل تمکن أولئک الظلمه الطغاه من سبط رسول الله صلى الله عليه وسلم حتى قتلوه مظلوما شهيدا وکان في خروجه وقتله من الفساد ما لم يکن حصل لو قعد في بلده فإن ما قصده من تحصيل الخير ودفع الشر لم يحصل منه شيء بل زاد الشر بخروجه وقتله ونقص الخير بذلک وصار ذلک سببا لشر عظيم وکان قتل الحسين مما أوجب الفتن کما کان قتل عثمان مما أوجب الفتن
وهذا کله مما يبين أن ما أمر به النبي صلى الله عليه وسلم من الصبر على جور الأئمه وترک قتلاهم والخروج عليهم هو أصلح الأمور للعباد في المعاش والمعاد وأن من خالف ذلک متعمدا أو مخطئا لم يحصل بفعله صلاح بل فساد. منهاج السنه ، ج4 ، ص 530 .
و در قيام (حسين) ، نه مصلحت دين بود و نه مصلحت دنيا ؛ بلکه اين ظالمين سرکش بر ضد نوه رسول خدا قدرت پيدا کردند تا اين که او را مظلوم و شهيد کردند ؛ و در قيام او و کشته شدن او آن قدر فساد بود که اگر در شهر خود نشسته بود آن قدر فساد نمي شد !!! پس آن چيزي که او قصد آن را داشت از به دست آوردن نيکي و دفع بدي ، اصلاً حاصل نگشت ؛ بلکه بدي به سبب قيام او زياد شد و خير کم گرديد ؛ و اين سبب شرّ بزرگي شد ؛ و کشته شدن حسين سبب فتنه هاي بسيار گشت ؛ همان طور که کشته شدن عثمان سبب فتنه هاي بسيار گشت .
کار ابن تيميه به جايي رسيده است که از فرزند رسول خدا و سيد جوانان اهل بهشت نيز ايراد مي‌گيرد ، آيا حسين بن علي به اندازه ابن تيميه نمي‌دانست که در اين کار مصلحتي وجود دارد يا نه ؟
خود آقا امام حسين عليه السلام در روايات فراواني از اين مطلب جواب داده است ؛ از جمله وقتي با لشکريان حرّ بن يزيد رياحي برخورد کردند ، بعد از حمد و ثناي الهي فرمود :
يا ايها الناس إن رسول الله قال من رأي سلطانا جائرا ، مستحلا لحرم الله ، ناکسا لعهدالله ، مخالفا لسنه رسول الله ، يعمل في عباد الله بالإثم و العدوان ، فلم يغير عليه بفعل و لا قول ، کان حقا علي الله أن يدخله مدخله ،‌ ألا و إن هؤلاء قد لزموا طاعه الشيطان ، و ترکوا طاعه الرحمان ، أظهروا الفساد و عطلوا الحدود ، و أحلوا حرام الله و حرموا حلاله و أنا أحق من غير . تاريخ طبري ، ج4 ، ص304 ، کامل ابن اثير ، ج4 ، ص48 ، الفتوح ابن اعصم ، ج5 ، ص81 .
کسى که سلطان ستمکيشى را ببيند که حرام خدا را حلال مي‌کند ، عهد و پيمان خدا را مي‌شکند ، مخالف سنت رسول اللَّه است ، در ميان مردم با گناه و عدوان رفتار مي‌نمايد ؛ با سخن و يا رفتار خود در برابر او قيام نکند ، خدا حق دارد که وى را در جايي از جهنم جاي دهد که همان ظالم را جاي داده است . مگر نه اين است که اين گروه همواره از شيطان پيروي مي‌کنند و از اطاعت خداى رحمان روگردان شده‏اند ، فتنه و فساد را ظاهر و حدود و احکام خدا را تعطيل نموده‏اند ، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام کرده‏اند . و من به مقام خلافت سزاواتر از ديگران هستم .
و نيز بسياري از بزرگان اهل سنت و از جمله ذهبي در سير اعلام النبلا نقل کرده‌اند که امام حسين عليه السلام در سر زمين کربلا فرمودند :
ألا ترون الحق لا يعمل به و الباطل لا يتناهي عنه ، ليرغب المؤمن في لقاء الله ، فإني لا أري الموت إلا السعاده و الحياه مع الظالمين إلا برما .
آيا نمى‏بينيد که به حقّ عمل نمى‏شود و از باطل دست برنمى‏دارند ؟ ! به طورى که مؤمن حق دارد ( با شهادتش) به ديدار خدا مشتاق باشد . به راستى ، من چنين مرگى را جز سعادت و زندگى در کنار ستمکاران را جز ننگ و ملامت نمي بينيم !
سير اعلام النبلاء ، ذهبي ، ج3 ، ص310 و تاريخ اسلام ، ذهبي ، ج5 ، ص12 و معجم کبير ، طبراني ، ج3 ، ص115 و مجمع الزوائد ، هيثمي ، ج9، ص192 و تاريخ مدينه دمشق ، ابن عساکر ، ج14، ص217 .
سخنان حسين بن علي عليهما السلام خود بهترين جواب به يزيدياني مثل ابن تيميه که تمام همت‌شان احياي سنت جاهلي ، از بين بردن اسلام حقيقي و جايگزين کردن آن با اسلام ابوسفياني است .
به راستي آيا مي‌توان تصور کرد که ريحانه رسول خدا بدون هيچ مصلحتي دست به چنين قيام بزرگي زده باشد ؟
جرم بني اميه ، از جرم بني اسرائيل بيشتر نيست !
ابن تيميه در مواردي ، جرم‌ها و اعمال بدي را که بني اميه مرتکب شده‌اند ، با جرم‌هاي بني اسرائيل مقايسه کرده و گفته است که جرم بني اميه بيشتر از جرم بني اسرائيل نبوده است . وي در اين باره مي‌گويد :
ان بنى اميه ليسوا باعظم جرما من بنى اسرائيل: فمعاويه حين أمر بسُمّ الحسن فهو من باب قتال بعضهم. منهاج السنه ، ج 2 ،‌ ص225 .
گناه بني اميه بيشتر از گناه بني اسرائيل نيست !: پس معاويه هنگامي که دستور مسموم کردن حسن را داد ، اين مانند بعضي از جنگ هاي ايشان بود.
و باز در جاي ديگر در مقام دفاع از يزيد و توجيه جنايات او مي‌گويد :
ويزيد ليس باعظم جرما من بنى اسرائيل ، کان بنو اسرائيل يقتلون الانبياء ، وقتل الحسين ليس باعظم من قتل الانبياء !! . منهاج السنه ، ج2 ،‌ ص 247.
و گناه يزيد بيش از بني اسرائيل نيست ؛ بني اسرائيل پيغمبران را مي کشتند ؛ و کشتن حسين بزرگ تر از کشتن انبيا نيست.
ما به ابن تيميه و طرفدارانش مي‌گوييم : هر چند که عمل يزيد و کار‌هاي زشت او در طول تاريخ بشر سابقه نداشته است و هيچ عملي زشت‌تر از کشتن فرزند خاتم الأنبياء و اسير کردن ناموس پيامبر نيست ؛ اما در عين حال مشکلي نيست ، ما نيز مي‌پذيريم که کار يزيد بزرگتر از کار بني اسرائيل نباشد و همسان با آن‌ها عقاب شود . و اين در حالي است که بني اسرائيل در بسياري از آيات قرآن به صراحت لعن شده و وعده عذاب به آن‌ها داده شده است . ما به چند آيه اکتفا مي‌کنيم :
لُعِنَ الَّذِينَ کَفَرُواْ مِن بَنىِ إِسرَْ ءِيلَ عَلىَ‏ لِسَانِ دَاوُدَ وَ عِيسىَ ابْنِ مَرْيَمَ ذَالِکَ بِمَا عَصَواْ وَّ
کَانُواْ يَعْتَدُونَ . کَانُواْ لَا يَتَنَاهَوْنَ عَن مُّنکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا کَانُواْ يَفْعَلُون‏ . المائده / 78 و 79
کافران بنى اسرائيل ، بر زبان داوود و عيسى بن مريم ، لعن ( و نفرين ) شدند ! اين بخاطر آن بود که گناه کردند ، و تجاوز مى‏نمودند .
آن ها از اعمال زشتى که انجام مى‏دادند ، يکديگر را نهى نمى‏کردند ، چه بدکارى انجام مى‏دادند !
وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّهُ وَ الْمَسْکَنَهُ وَ بَآءُو بِغَضَب مِّنَ اللَّهِ ذَ لِکَ بِأَنَّهُمْ کَانُوا يَکْفُرُونَ بِـَايَـتِ
اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذَ لِکَ بِمَا عَصَوا وَّکَانُوا يَعْتَدُونَ . البقره / 61
و (مهر) ذلت و نياز ، بر پيشانى آن ها زده شد و گرفتار خشم خداوند شدند ؛ چرا که آنان نسبت به آيات الهى ، کفر مى‏ورزيدند و پيامبران را به ناحق مى‏کشتند . اين ها به خاطر آن بود که گناهکار و متجاوز بودند
إِنَّ الَّذِينَ يَکْفُرُونَ بِـَايَـتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقّ وَيَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ
النَّاسِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَاب أَلِيم . آلِ عِمْرَانَ / 21
کسانى که نسبت به آيات خدا کفر مى‏ورزند و پيامبران را به ناحق مى‏کشند ، و (نيز) مردمى را که امر به عدالت مى‏کنند به قتل مى‏رسانند ، و به کيفر دردناک (الهى) بشارت ده !
يزيد ، فرمان کشتن امام حسين عليه السلام را صادر نکرد!
ابن تيميه ، دفاع از يزيد و اعمال ننگين او را به جايي رسانده است که حتي بديهي‌ترين وقايع تاريخ را نيز انکار مي‌کند . وي براي پاک سازي پرونده قطور اعمال ننگين يزيد ، تلاش مي‌کند ، کشته شدن امام حسين عليه السلام را به گردن ديگران بيندازد . در اين باره مي‌گويد :
وأما قتل الحسين فلم يأمر به ولم يرضى به بل ظهر منه التألم لقتله وذم من قتله ولم يحمل الرأس اليه وإنما حمل الى ابن زياد . مجموع الفتاوي ، ج4 ، ص 486 .
يزد دستور کشتن حسين را نداده است ؛ و راضي به آن نبوده است ؛ بلکه از کشته شدن او اظهار درد نمود و سر حسين به سوي او حمل نگرديد ؛ بلکه به سوي ابن زياد حمل شد .
قضيه دستور يزيد به قتل امام حسين عليه السلام از قطعيات و متواترات تاريخ به حساب مي‌آيد و تمامي مسلمانان به اين مطلب اذعان دارند . ابن عماد حنبلي در کتاب شذرات الذهب مي‌نويسد :
قال التفتازانى فى (شرح العقائد النسفيه): (اتفقوا على جواز اللعن على من قتل الحسين، او امر به، او اجازه، او رضى به، والحق ان رضا يزيد بقتل الحسين واستبشاره بذلک واهانته اهل بيت رسول اللّه (ص) مما تواتر معناه وان کان تفصيله آحادا، فنحن لا نتوقف فى شانه، بل فى کفره وايمانه، لعنه اللّه عليه وعلى انصاره واعوانه) . شذرات الذهب ، ج1، ص 68 ـ 69.
تفتازاني در کتاب شرح عقائد نسفيه مي گويد : بر جواز لعن کسي که حسين را کشت يا امر به آن کرد يا آن را اجازه داد يا به آن راضي شد اجماع کرده اند ؛ و حق آن است که يزيد به قتل حسين راضي بود و از کشتن او خوشحال شد و به اهل بيت رسول خدا اهانت کرد و اين مطلب متواتر معنوي است ؛ اگر چه تفصيل آن از خبر هاي واحد است ؛ پس ما در مورد ( لعن) او سکوت نمي کنيم ؛ بلکه حتي در کفر يا مومن بودن او هم شک نمي کنيم . لعنت خدا بر او وبر طرفداران و ياورانش .
و شبراوي از علماي اهل سنت مي نويسد : ولا شک عاقل ان يزيد بن معاويه هو القاتل للحسين (رضى اللّه) لانه هو الذى ندب عبيداللّه بن زياد لقتل الحسين. الإتحاف بحبّ الأشراف ، ص 62.
و شکي نيست که يزيد به معاويه او قاتل حسين است ؛ زيرا اوست که عبيد الله بن زياد را مامور به قتل حسين ساخت .
و همچنين ذهبي ، در تاريخ الإسلام مي‌نويسد :
قلت : ولما فعل يزيد باهل المدينه ما فعل وقتل الحسين وإخوته وآله ، شرب يزيد الخمر وارتکب أشياء منکره بغضه الناس ، وخرج عليه غير واحد ، ولم يبارک الله في عمره ... تاريخ الاسلام ، وفيات 61 - 80 ، ص 30 .
و چون يزيد با مردم مدينه آنچه خواست انجام داد ، و حسين و برادران و بستگان او را کشت ، و شراب خورد و کارهايي ناپسند انجام داد ، مردم او را دشمن داشتند ؛ و بسياري بر ضد او قيام کردند و خداوند به عمر او برکت نداد .
همچنين ابن اثير در الکامل و يعقوبي در تاريخش و ابن قتيبه در الإمامه والسياسه نامه يزيد بن معاويه به مروان را آورده که يزيد به مروان دستور داد :
أشدد يدک بالحسين ، فلا يخرج حتي يبايع ، فإن أبي فاضرب عنقه.
بر حسين سخت بگيريد تا بيعت کند و اگر بيعت نکرد گردنش را بزنيد .
الکامل ابن اثير، ج4، ص15 و تاريخ يعقوبي، ج2، ص241 و الإمامه و السياسه ، ص175 .
آيا اين دستور قتل و شهادت امام حسين (عليه السّلام) نيست؟!
و نيز ابن أثير مي‌نويسد که برخي از مردم عبيد الله بن زياد را ملامت مي‌کردند که چرا دستت را به خون فرزند پيامبر آلوده کردي ؟ وي در جواب گفت :
أما قتلي الحسين ، فإنه أشار إلي يزيد بقتله أو قتلي ، فأختار قتله . الکامل ، ابن اثير، ج4، ص140
من که حسين را کشتم ، ‌به دستور خود يزيد بوده ، به من گفت يا حسين را بکش يا تو را مي کشم ؛ من هم براي اين که کشته نشوم ، حسين را کشتم .
شبراوي نيز در الإتحاف بحب الأشراف، ص62 مي گويد :
لا يشک عاقل أن يزيد بن معاويه هو قاتل الحسين ، لأنه هو الذي ندب عبيدالله بن زياد لقتل الحسين
هيچ عاقلي شک ندارد که يزيد بن معاويه قاتل امام حسين (عليه السلام) است و او بود که عبيد الله بن زياد را واداشت تا امام حسين عليه السلام را بکشد .
آيا بازهم مي‌توان شک کرد که يزيد دستور قتل امام حسين عليه السلام را نداده است ؟
يزيد حسناتي داشت که اعمال بد او را محو مي‌کند :
فمن أين يعلم الإنسان أن يزيد أو غيره من الظلمه لم يتب من هذه أو لم تکن له حسنات ماحيه تمحو ظلمه ولم يبتل بمصائب تکفر عنه وأن الله لا يغفر له ذلک ؟ مع قوله تعالى إن الله لا يغفر أن يشرک به ويغفر ما دون ذلک لمن يشاء . منهاج السنه ، ج 2 ،‌ ص252 .
از کجا معلوم که يزيد يا غير او از ظالمان ، از اين کارش توبه نکرده باشند ؛ يا کار نيکي نداشته است که اين ظلم هاي او را از بين ببرد ؛ و مصيبت هايي نديده است که کفاره آن ظلم ها شود ؟ آيا خداوند او را نمي بخشد ؛ با اين که خداوند فرموده است : به درستي که خداوند اين را که به او شرک ورزيده شود نمي بخشد و پايين تر از اين را براي هر کس که بخواهد مي بخشايد !!! .
اين ها نمونه‌هاي کوچکي بود از اهانت‌ها و جسارت‌هايي که ابن تيميه ، مؤسس فکري وهابيت به خاندان رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم کرده‌اند ، حال در اين جا بار ديگر معناي ناصبي را از زبان حسن بن فرحان المالکي مرور مي‌کنيم و قضاوت را به عهده خوانندگان مي‌گذاريم .
النصب فهو کل انحراف عن على واهل البيت سواء بلعنه أو تفسيقه ، کما کان يفعل بعض بنى أميه أو بالتقليل من فضائله کما يفعل محبّوهم أو تضعيف الأحاديث الصحيحه في فضله أو عدم تصويبه في حروبه أو التشکيک فى شرعيّه خلافته وبيعته أو المبالغه فى مدح خصومه ، فهذا وأمثاله هو النصب .
نحو إنقاذ التاريخ الإسلامي ، ص 298، الناشر مؤسسه اليمامه الصحفيّه ، الاردن ، ط. 1418 هجريه .
نصب ، هرگونه انحرافي از علي و اهل بيت اوست ؛ و فرقي ندارد با لعن کردن ايشان باشد يا با فاسق دانستن ايشان - همان کاري که عده اي از بني اميه انجام مي دادند - يا با کوچک کردن فضائل ايشان – همان کاري که دوست داران ايشان (بني اميه) انجام مي دهند – يا تضعيف کردن روايات صحيحه در مدح ايشان يا اعتقاد اينکه علي در جنگ هايش اشتباه کرده است ( معاويه و عايشه و يا خوارج در جنگ با علي بر حق بودند و علي بر حق نبود) يا شک کردن در شرعي بودن خلافت امير مومنان و بيعتش و يا مبالغه کردن در مدح دشمنان ايشان ، پس اينها و شبيه اين نصب است.
والسلام علي من اتبع الهدي
منبع:پايگاه اطلاع رساني سبطين
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image