انعکاس عقايد محمد بن عبد الوهاب در ميان علماى اسلامى
عقايد عبدالوهاب را که از مرزهاى نجد فراتر رفته بود، پىگيرى مىکنيم و گفتيم اگرچه مسلک وهابيت در قرن دوازدهم توسط محمد بن عبدالوهاب پديدار و منتشر گرديد،
ولى ريشههاى اصلى آن به قرن چهارم به زمان بربهارى و ابن بطه و قرن هفتم و هشتم به زمان ابن تيميه و شاگرد او ابن قيم جوزيه و نظائر آنها مىرسد. پس از پيدايش وهابيتبعضى از علما از اهالى غير نجد نيز به آن مسلک گرويدند و آنچه اين مسلک را در نظر آنها نيکو جلوه داد، اين بود که اين مسلک به ظاهر با بدعتها که در آن زمان بيشتر رواج داشت، به مبارزه برخاسته بود.
يکى از معاصران محمد بن عبدالوهاب، «محمد بن اسماعيل صنعانى» (1099- 1182) امير و مجتهد يمن بود، همين که از جريان قيام مذهبى نجدىها آگاهى يافت از اين ماجرا بسيار خوشحال شد و قصيدهاى سرود که مطلع آن اين است:
سلام على نجد و من حل فى نجد / و ان کان تسليمى على البعد لا يجدى
«سلام من بر نجد و ساکنانش باد، اگرچه اين سلام من از دور بر من فائده ندارد» .
و در دنباله آن مىگويد:
اعادوا بها معنى سواع و مثله يغوث و ودا ليس ذلک من ودى و قد هتفوا عند الشدائد باسمها کما يهتف المضطر بالصمد الفرد و کم نحروا فى سوحها من غيره اهلت لغيرالله جهلا على عمد و کم طائف حول القبور مقبلا و يلتمس الارکان منهن بالايدى (1)
«آنان خاطره بتهاى سواع و ود را زنده کردند که ما را هيچ خوشآيند نيست. در شدايد و مشکلات به آنها توسل مىجويند، چنانکه انسان به خداى يگانه و بىنياز پناه مىبرد، چهبسا در اماکن عمومى شتر ذبح مىکنند و ندانسته يا دانسته نام غير خدا را مىآورند و چهبسا مردمى که اطراف قبرها را طواف مىکنند و با دستهاى خود ارکان آنها را لمس مىنمايند» .
و در همين موقع رسالهاى به نام «تطهيرالاعتقاد عن ادران الالحاد» تاليف کرده بود ولى آنگاه که از حقيقت قضيه اطلاع پيدا کرد و ديد که جريان امر خالى از غرضورزى و توطئهچينى نيست، از کار خود به شدت پشيمان شد، اشعار ديگرى ساخت که مطلع آن چنين است:
رجعت عن القول الذى قلت فى نجد فقد صح لى عنه خلاف الذى عندى
«من از آنچه درباره نجد گفته بودم، برگشتم، چون خلاف آنچه پيش من بود، ثابتشد» .
مرحوم علامه امين مىنويسد: از همين محمد بن اسماعيل نقل شده که وى در شرح قصيده يادشده که به نام «محوالحوبه فى شرح ابيات التوبه» معروف است، گفته است: هنگامى که قصيده اول من به نجد رسيد، چند سال بعد مرد عالمى به نام شيخ مربد بن احمد تميمى در ماه صفر سال 1170 پيش من آمد و او بعضى از کتابهاى ابن تيميه و ابن قيم را به خط خود فراهم آورده بود و سپس در ماه شوال همان سال به وطن خود باز گشت، او از شاگردان محمد بن عبدالوهاب بود که ما قصيده خود را به وى فرستاده بوديم. و پيش از او شيخ فاضل به نام عبدالرحمن نجدى نزد ما آمده بود و او از پسر عبدالوهاب مطالبى نقل کرده بود که براى ما بسيار عجيب و دردآور بود از قبيل قتل و غارت مسلمانان و آدمکشى و لو با خدعه و نيرنگ و بهطور کلى تکفير ملت مسلمان در تمام نقاط جهان از جمله فتاواى منقول از محمد بن عبدالوهاب بود.
ما در سخنان عبدالرحمن و در آنچه که وى از پسر عبدالوهاب نقل مىکرد، در ترديد بوديم، تا آن که شيخ مربد مزبور دوباره پيش ما آمد، او مردى شريف و زيرکى بود و برخى از رسالههاى محمد بن عبدالوهاب را با خود همراه داشت که در آنها حکم کفر اهل ايمان و تجويز قتل و غارت مسلمانان نوشته شده بود، ما درباره نويسنده اين رساله دقت کرديم و ديديم که او مردى است که از شريعت اسلام اطلاع کمى دارد و آن هم سطحى است نه عميق. و نزد استادى درس نخوانده که بتواند او را ارشاد و هدايت کرده به دانشهاى مفيد و سودمند راهنمايش شود و در احکام و مسائل دين فقيه و دانا نمايد. او را شخصى يافتيم که برخى از کتابهاى ابن تيميه و ابن قيم را خوانده و بدون فکر و تامل از آنها تقليد کرده است، در صورتى که خود آنها تقليد را جايز نمىدانند.
مرحوم امين پس از نقل اين داستان مىنويسد: از سخنان محمد بن اسماعيل صنعانى استفاده مىشود که او از مسلک هابيتبرگشته است و شايد تاريخ بازگشت او پس از نوشتن رساله «تطهير الاعتقاد» مىباشد زيرا خود اين کتاب در گزافهگوئى و مغالطه دست کمى از کتابهاى محمد بن عبدالوهاب ندارد.
پس از پيدايش وهابيتبرخى از کسانى که منتسب به علم هستند، از اهالى غير نجد، به اين مسلک گرايش پيدا کردند و آنچه اين مسلک را در نظر برخى از برادران اهل سنت نيکو و زيبا جلوه داده، اين است که اين مسلک به ظاهر با بدعتها که در آن زمان در جوامع اسلامى بيشتر رواج داشته، به مخالفت و مبارزه برخاسته است ولى افراط و زيادهروى غالبا آفتى است که بيش از آن که اصلاح کند، افساد مىکند (2) .
نخستين کسى که بر رد محمد بن عبد الوهاب کتاب نوشت، برادرش بود
همينکه محمد بن عبدالوهاب عقايد خود را آشکار ساخت و مردم را به پذيرفتن آنها فرا خواند، عده زيادى از علماى بزرگ اسلام با عقايد او به مخالفت پرداختند. نخستين کسى که به شدت با او به مخالفتبرخاست، پدرش عبدالوهاب و سپس برادرش شيخ سليمان بن عبدالوهاب بودند که هر دو از علماى حنبلى بودند.
شيخ سليمان نخستين کسى بود که در رد عقايد برادرش کتابى تحت عنوان «الصواعقالالهيه فى الرد علىالوهابيه» را تاليف نمود. او که از ترس جان خود از «درعيه» به مدينه فرار کرده بود، همين کتاب را نوشت و براى شيخ محمد فرستاد.
از مقدمه اين رساله معلوم مىشود که ميان آن دو مکاتبه و پيامهاى شفاهى در جريان بوده و شيخ سليمان اين رساله را در پاسخ نامههاى او نوشته و فرستاده است وى در اين رساله نوشته: آنچه از گفتار اهل علم آموختهام براى تو مىنويسم خواه تو قبول بکنى يا نکنى؟ اگر قبول بکنى چه بهتر و خدا را شکر و اگر قبول نکنى باز خدا را شکر که من به وظيفهام عمل کردهام.
در آغاز رساله، خطاب به او مىگويد: بدان خداوند تبارک و تعالى حضرت محمد را با قرآن و دين حق به عالم فرستاد تا آن را بر همه اديان غالب گرداند و بر او قرآن را نازل فرمود تا حقيقت هرچيز را روشن نمايد و خداوند وعده خويش را عملى ساخت و دينش را بر تمام اديان غالب گردانيد.
بعد با استناد به آيات و روايات ثابت مىکند که امت پيامبر، بهترين امتها هستند و اين امر امت تا قيام قيامت ثابت و مستقيم مىباشد و پيروى اثر اين امت را بر هر فردى واجب گردانيده، آنجا که فرموده: «...و يتبع غير سبيل المؤمنين نوله ما تولى و نصله جهنم و سائت مصيرا» (3) . «هرکس از راهى جز راه مؤمنان پيروى کند ما او را به همان راه که مىرود، مىبريم و به دوزخ داخل مىکنيم و جايگاه بدى دارد» .
بدين ترتيب اجماع امت را حجت قاطع قرار داده که بر احدى جايز نيست از آن خارج شود.
سپس به جهالت و نادانى محمد بن عبدالوهاب اشاره کرده، مىنويسد:
«به موجب آنچه از پيامبر اکرم صلى الله عليه وآله رسيده، آدم جاهل نبايد استبداد راى داشته باشد، بلکه بر او واجب است آنچه نمىداند از اهل علم سؤال کند، چنانکه خداى تعالى فرموده: «فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون» «اگر نمىدانيد از اهل علم بپرسيد» و در روايتى پيامبر فرمود: «هل لا اذا لم يعلموا سئلوا فانما دواء العين السؤال» «چرا سؤال نمىکنيد وقتى که نمىدانيد زيرا داروى ناتوانى و نادانى سؤال است» بالاخره وظيفه جاهل و نادان سؤال کردن است و اين اجماعى است.
ابوبکر هروى گفته: تمام علما اجماع دارند بر اين که جايز نيست کسى ادعاى امامت و پيشوائى بکند مگر اين که جامع اين اوصاف باشد، سپس شيخ سليمان اوصافى را که براى امام و پيشوا لازم است، از زبان هروى نقل کرده، و سخن وى را چنين ادامه داده است:
اگر اين اوصاف در کسى جمع شد، در اين صورت جايز است آن شخص امام و پيشوا باشد و بر ديگران نيز جايز است از او تقليد نمايند و اگر کسى جامع اين اوصاف نباشد، يا فاقد يکى از آنها باشد، ناقص است و نمىتواند امام و پيشوا باشد و مردم از او تقليد نمايند وقتى که اين شرائط براى صحت اجتهاد و امامت ثابتباشد، بايد کسى که واجد اين اوصاف نيست، از کسى که جامع اين اوصاف است، تقليد نمايد. بهطور کلى مردم از لحاظ دين دو قسم هستند: مجتهد يامقلد.
سپس در تاييد اين سخن، به کلام «ابن قيم» استناد کرده و گفته است: ابن قيم در کتاب «اعلام الموقعين» نوشته است: «مادامى که شرايط اجتهاد از جميع علوم در کسى جمع نباشد، جايز نيست از قرآن و سنتحکم اخذ کند. احمد بن المنادى گفت: مردى از احمد بن حنبل پرسيد اگر کسى صد هزار حديثحفظ کند آيا او فقيه مىشود؟ گفت: نه. گفت: اگر دويست هزار حديث چطور؟ گفت: نه. گفت: سيصد هزار چطور؟ گفت: نه. گفت: چهار صد هزار چطور؟ گفت: آرى ابوالحسن مىگويد از جدمسؤال کردم احمد چقدر حديثحفظ داشت، گفت: ششصدهزار.
شيخ سليمان بن عبدالوهاب پس از ذکر اين مقدمه، مىگويد: من اين مقدمه را براى اين ذکر کردم تا قاعدهاى باشد در آنچه بعدا ذکر مىکنيم.
بالاخره شيخ سليمان پس از آن که در اين مقدمه به شرائط سخت و سنگين اجتهاد اشاره مىکند و ثابت مىنمايد که ادعاى اجتهاد کار آسانى نيست و کار هر کس نمىباشد و او که بيش از هر کس از معلومات برادرش آگاه است، به او مىفهماند که معلوماتش در آن حد نيست که ادعاى اجتهاد نمايد و مثل يک مجتهد مسلم فتوا بدهد سپس برادرش را به جهالت و گمراهى متصف ساخته مىنويسد: «فان اليوم ابتلى الناس بمن ينتسب الى الکتاب و السنه و يستنبط من علومهما و لا يبالى من خالفه و اذا طلبت منه ان يعرض کلامه على اهل العلم لم يفعل بل يوجب على الناس الاخذ بقوله و من خالفه فهو عنده کافر هذا و هو لم يکن فيه خصله واحده من خصال اهل الاجتهاد و لا والله عشر واحده و مع هذا خراج کلامه على کثير من الجهال فانا لله و انا اليه راجعون» (4) .
«امروز مردم گرفتار کسى (برادرش محمد بن عبدالوهاب) شدهاند که خود را در علوم قرآن و حديث وارد مىداند و از مخالفان خود هيچ باکى ندارد و اگر از او خواسته شود سخن خود را به اهل علم عرضه کند، هرگز اين کار را نمىکند، بلکه مردم را ملزم مىسازد که قول وى را بپذيرند و هرکس با او مخالفت کند، پيش وى کافر شمرده مىشود. اين شخص درحالى که حتى يکى از شرايط و اوصاف اهل اجتهاد در او نيست نه به خدا قسم حتى يک دهم آن شرايط در او نيستبا وجود اين سخنان، او براى بسيارى از مردم جاهل پسنديده آمده است اينجاست که بايد گفت: «انا لله و انا اليه راجعون» .
و با اين که تمام ملت مسلمان يکصدا بر ضد او همآواز شدهاند، به صداى آنها توجه نمىشود و همه را کافر و نادان مىکنند. خدايا اين مرد گمراه را هدايت کن و به راه راستبرگردان» .
کتاب پرمغز و پرمطلب «الصواعقالالهيه» شيخ سليمان بن عبدالوهاب در رد عقايد محمد بن عبدالوهاب و مسلک وهابيت از بهترين و محکمترين کتابهاست و اينک چند قسمت ديگر از اين کتاب را در اينجا مىآوريم:
1- «فان اهل العلم ذکروا فى کل مذهب من مذاهب الاقوال و الافعال التى يکون بهاالمسلم مرتدا و لم يقولوا من نذر لغيرالله فهو مرتد...» .
«علماى هر مذهب، اقوال و افعالى را که موجب مرتد شدن مسلمانى مىشود، ذکر کردهاند ولى نگفتهاند که هرکس براى غير خدا نذرى بکند، يا از غير خدا حاجتبخواهد، مرتد مىشود و همچنين هيچکدام به مرتد بودن کسى که براى غير خدا ذبح کند، يا قبرى را لمس نمايد و از خاک آن بردارد، حکم نکرده است آنچنانکه شما مىگوئيد. اگر در اين باره حرفى داريد، بگوييد. زيرا کتمان علم جايز نيست، ليکن شما به گمان خود عمل کرده و از اجماع مسلمانان جدا شدهايد و با اين سخن خود که هرکس اين اعمال را (نذر، ذبح و لمس قبر و...) انجام دهد کافر است، و هرکه مرتکبين آن اعمال را کافر نداند، او هم کافر است، بدين ترتيب همه امت محمد صلى الله عليه وآله را کافر دانستهايد. درحالى که همه مردم مىدانند که بيشتر از هفتصد سال است که اين اعمال (نذر، ذبح و زيارت و...) همه مناطق اسلام را پر کرده و اهل علم اگرچه خود، اين کارها را انجام ندهند، مرتکبين آنها را تکفير نکرده و احکام مرتد بر آنان جارى نساختهاند، بلکه احکام مسلمين را بر آنها جارى نمودهاند. به خلاف گفته شما که شهرهاى مسلمين را بلاد کفر مرتدين مىناميد، حتى حرمين شريفين را دارالکفر قرار دادهايد، درحالى که در احاديث صحيح از پيامبر اکرم صلى الله عليه وآله تصريح شده است که اين دو شهر همواره دو شهر اسلامى هستند و بت در آن دو شهر پرستيده نمىشود و حتى دجال که در آخرالزمان همه شهرها را زيرپا مىگذارد، ولى داخل مکه و مدينه نمىشود. ولى همه اين شهرها در نظر شما بلاد حرب است و اهل آنها کافرند زيرا به قول شما بتها را پرستيدهاند و به عقيده شما همه آنها مشرک و از ملت اسلام خارج هستند. فانا لله و انا اليه راجعون» (5) .
2- «ان هذه الامور حدثت من قبل زمن الامام احمد فى زمان ائمهالاسلام و انکرها من انکرها منهم و لا زالتحتى ملات بلادالاسلام کلها و فعلت هذه الافاعيل کلها التى تکفرون بها و لم يرو عن احد من ائمهالمسلمين انهم کفروا بذلک...» .
«اين امور (امورى که وهابيها موجب شرک و کفر مىدانند) قبل از احمد بن حنبل و در زمان ائمه اسلام، به وجود آمده بود. جمعى هم آنها را انکار کردند ولى از هيچکدام از ائمه اسلام شنيده و روايت نشده است که مرتکبين اين اعمال را کافر يا مرتد دانسته و دستور با آنان را داده باشند، يا اين که شهرهاى مسلمانان را همانگونه که شما مىگوييد، بلاد شرک يا دارالکفر ناميده باشند، و نيز در اين مدت هشتصد سال که از زمان ائمه مىگذرد، از هيچ عالمى روايت نشده است که اين امور را کفر دانسته باشد، بلکه هيچ عاقلى چنين گمان نمىکند. به خدا قسم لازمه گفتار شما اين است که تمام امت اسلامى و علما و امراى آنها بعد از زمان احمد بن حنبل تا کنون کافر و مرتد مىباشند. انا لله و انا اليه راجعون» .
شيخ سليمان در اينجا با حالت تاثر و اندوه مىگويد: «واغوثاه الىالله واغوثاه» از اين سخن شما که مىگوييد: قبل از شما، هيچکس دين اسلام رانشناخته است (6) .
3- «و معلوم عندالخاص والعام لمن له معرفه بالاخبار ان هذه الامور التى تکفرون بها ملات بلادالمسلمين من اکثر من سبع مائه عام...» .
«بر خواص و عوام و هرکس که با اخبار آشنائى دارد، معلوم است اين امورى که شما به سبب آنها، مردم بلاد مسلمين را متجاوز از هفتصد سال قبل تا به امروز (زمان تاليف کتاب الصواعق) کافر مىپنداريد، اگر آن امور بدانگونه که شما مىپنداريد بتپرستى بزرگ باشد. پس اهل آن شهرها کافرند و آنطورى که شما مىگوييد هرکه آنها را کافر نداند، خود او کافر است درحالى که واضح است که علما و امرا آنان را کافر ندانستهاند و احکام مرتد را بر آنان جارى نساختهاند» .
با اينکه همه اين امور در غالب بلاد اسلام بهطور آشکار جريان دارد و عده زيادى از اين راهها امرار معاش مىکنند و از تمام شهر به اماکن مقدسه سفر مىکنند. با وجود اين شما به ما بگوئيد که آيا حتى يک نفر از اهل علم يا اهل شمشير را مىتوانيد به ما نشان بدهيد که مانند گفتههاى شما سخنى برزبان آورده باشند. همه علما حکم اسلام را بر آنان جارى ساختهاند پس اگر مرتکبين اين اعمال، به زعم شما، کافر و بتپرستباشند و علما و امرا بر آنها حکم اسلام کرده باشند، لازمه اين عمل شما کفر تمام علما و امراست زيرا هرکس اهل شرک را کافر نداند خود او کافر خواهد بود و در اين صورت از امتحضرت محمد صلى الله عليه وآله محسوب نمىشوند و اين با حديث نبوى منافات دارد (7) .
4- شيخ سليمان که اساس کتاب خود را بر رد سخن برادرش مبنى بر تکفير عموم مسلمانان (غير از اتباع خود) قرار داده، در پايان 52 حديث از صحاح سته و ساير کتب معتبر اهل تسنن در رد وى نقل کرده است و به موجب همين روايات ملاک مسلمان بودن، بر زبان جارى ساختن شهادتين و انجام ضروريات دين مىباشد (8) .
شيخ سليمان ظاهرا کتاب ديگرى هم موسوم به «فصل الخطاب فى الرد على محمد بن عبدالوهاب» در رد عقايد برادرش نوشته است که فعلا از آن خبرى نيست.
«عباس محمود عقاد» نويسنده نامى مصر مىنويسد:
«بزرگترين مخالفان شيخ محمد، برادرش شيخ سليمان صاحب کتاب «الصواعقالالهيه» است. عقاد همچنين گفته است که شيخ سليمان برادر شيخ محمد که از بزرگترين مخالفان او بود، در ضمن اين که سخنان برادرش را به شدت رد مىکند، مىگويد: امورى که وهابيان آن را موجب شرک و کفر مىدانند، و آن را بهانه مباح شدن مال و جان مسلمانان مىپندارند، در زمان ائمه اسلام به وجود آمده بود، ولى هيچيک ازائمه اسلام شنيده و روايت نشده است که مرتکبين اين اعمال را کافر يا مرتد دانسته و دستور جهاد با آنان را داده باشند و يا اين که بلاد مسلمانان را به همانگونه که شما مىگوييد، بلاد شرک و دارالکفر ناميده باشند (9) .
خلاصه وقتى محمد بن عبدالوهاب عقايد خود را آشکار ساخت و مسلک وهابيت را بنياد نهاد، علماى معاصر وى از اين مسلک احساس خطر کردند و در رد او کتابها و رسالهها نوشتند و گفتيم اولين کتاب را در رد او برادرش شيخ سليمان نوشت. البته پدرش شيخ عبدالوهاب نيز از مخالفان سرسخت فرزند خود محمد بود و او را بر انحرافش از آئين اسلام سخت نکوهش مىکرد ولى ظاهرا او کتابى در اين زمينه ننوشته است.
پي نوشت :
1) تطهير الاعتقاد، به نقل کشف الارتياب، ص 15.
2) بنا به نقل کشف الارتياب، ص 15 ، 16 و ترجمه فارسى ، ص 9 و 10.
3) سوره نساء: آيه 115.
4) الصواعق الالهيه، ص 4.
5) همان کتاب، ص 7.
6) همان کتاب، ص 38.
7) منظور حديثى است در صحيح مسلم از پيامبر اکرم صلى الله عليه وآله روايتشده است که : «ان الله زوى لى الارض فرايت مشارقها و مغاربها و ان امتى ليبلغ ملکها ما زوى لى منها...»
8) الصواعق از ص 55 تا 63.
9) الاسلام فى القرن العشرين: ص 7- 136.
/س