چکيده
مرجعيت شيعه بر اساس آموزه هاي پيامبر و امامان همواره يکي از مؤثرترين طبقات اجتماعي در طول تاريخ تشيع بوده است. ستيزِ نهاد مرجعيت با حکومت هاي مستبد در دوران هاي مختلف به گونه متفاوت و مناسب با همان زمان بوده است. در دوران معاصر نيز اين رويارويي با فتواي ميرزاي شيرازي عليه استعمار انگليس و پس از آن شکل-گيري انديشه مشروطه خواهي آغاز شد که اين مبارزه را مي توان مهمتر و برجسته تر از مبارزات علما در قرون گذشته دانست.
از جمله حاميان اين نهاد پر قدرت، آيت الله سيد ابوالحسن اصفهاني است. وي از جمله مشروطه خواهاني است که هم گام با آخوند خراساني نهال مشروطيت را در ايران تنومند ساخت. زندگي پر فراز و نشيب وي را مي توان طي دو دوره مورد بررسي قرار داد:
1- دوره اي که همت او صرف فعاليت هاي سياسي در عراق مي شود.
2- دوره اي که فعاليتهاي ايشان بيشتردر حوزه اجتماع و فرهنگ شکل مي گيرد.
اين مقاله قصد دارد که ابعاد مختلف زندگي آيت الله اصفهاني را در اين دو عرصه به طور اجمال مورد بررسي قرار دهد.
مقدمه
اجتماعي بودن و پيوند بشر با دين و باورهاي آسماني به آغازين روزهاي حيات تاريخي وي باز مي گردد و يکي از عواملي که سبب اين پيوند ـ البته در شکل ابتدايي آن ـ شده، ناتواني و ضعفي است که در نهاد آدمي نهاده شده؛ قرآن کريم به ضعف فطري آدمي اين گونه اشاره مي کند:
«خُلق الإنسانَ ضعيفاً»
انسان ناتوان آفريده شده است.
و درباره توجه بشر به ماوراي خويش هنگام ضعف و ناتواني مي فرمايد:
«فإذا رکبوا في الفلک دعوا الله مخلصين له الدين»
هنگامي که بر کشتي سوار مي شوند، خدا را پاکدلانه مي خوانند.
در حقيقت، آگاهي انسان از اين امر بود که وي را بر آن داشت تا خويشتن را به ماوراي هستي پيوند دهد تا به آرامشي نسبي دست يابد. بنابراين:
«دين نتيجه نخستين کوشش انديشه انسان براي دست يابي به نوعي احساس امنيت در جهان است.»
البته وظيفه دين، تنها آرام بخشي نبود، بلکه:
«در صورت نخستين خود، آدميزاد را توانا ساخت تا نسبت به حقايق عالم هستي که محيط و مجاور او بودند، روشي خاص پيش گيرد.»
بنابراين مي توان گفت که دين، دو کارکرد براي آدمي داشته است؛ يکي ايجاد حس آرامش و امنيت و ديگري آموختن روشي براي تفسير رازهاي هستي.
بر اين اساس، بشر همواره سرنوشت خويش را با آيين هاي مختلف پيوند زده است. زماني با ماه، خورشيد و ستارگان پيوند ماورايي برقرار مي کند و آنها را مي پرستد و زماني دست پرورده هاي خود را مي ستايد.
داستان قوم ايراني نيز داستان دين ورزي است چنانچه به صراحت مي توان گفت هيچ دوره اي را در ايران نمي يابيم که حيات اين قوم با آيين هاي مختلف پيوند نخورده باشد.
از طرف ديگر گرايش به ماورا نيز در اقوام متعدد ايراني به چشم مي خورد؛ به عنوان مثال بابلي ها دو ربّ النوع را مي پرستيدند، مادها داراي ربّ النوع «ميترا» بودند، سکاها نيز ربّ النوع هاي متعددي را مي پرستيدند و به همين ترتيب در دوره هاي مختلف و اقوام متعدد، خداياني پرستيده مي شده است و اين روند تا دوره ساساني و رسميت يافتن مذهب زردشت و پس از آن حمله اعراب مسلمان به ايران و در پي آن، بروز و ظهور اسلام در ايران و مسلمان شدن ايرانيان ادامه داشته و دارد.
مسأله مهم ديگري که نبايد از نظر دور داشت آن است که دين، به عنوان يک مفهوم صامت، احتياج به شارح و مبيّن دارد تا پيروان آن به گمراهي نيفتند. بنابراين همزمان با رشد و تکامل انديشه ديني، طبقه اي به وجود آمد که اين وظيفه خطير را به عهده گرفت و آرام آرام داراي تشکيلات، حقوق و لباسي خاص گرديد و از ساير طبقات اجتماعي متمايز شد؛ به عنوان نمونه در آيين مسيح «پاپ»، درکيش يهود «خاخام» و در شريعت اسلام «فقها» طبقاتي هستند که وظيفه تبيين دين را به عهده گرفتند.
در تمدن اسلامي، فقيهان با تکيه بر مسند پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به تشريح انديشه ديني پرداختند. البته اين امر نيز به توصيه و سفارش بزرگان شريعت صورت گرفت و از جمله اين سفارش ها، نامه اي است که امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشريف) به اسحاق بن يعقوب نوشتند. ايشان در اين نامه مي فرمايند :
«فَأمَّا الحوادث الواقعه فَارجِعوا فيها إلي رُواةِ حديثِنا فَإنَّهُم حُجّتي عَليکُم وأنا حُجَّةُ الله»
در پيش آمدها به کساني که راوي سخنان ما هستند رجوع کنيد. اينان حجت من بر شما هستند و من حجت خدا هستم.
به هر ترتيب، عالمان و فقيهان دين تلاش کردند تا بر اساس آراي پيامبر و امامان زندگي فردي و اجتماعي مسلمانان را سامان بخشند و البته در اين عرصه، از پيشرفت ها و تحولات جامعه بشري نيز غافل نماندند و سعي کردند تا شريعت نبوي را در زمينه هاي اجتماعي و سياسي هم توانمند نمايند.
در اين راستا نقش عالمان و فقيهان را مي توان در دو عرصه پُر رنگ دانست. اينان با توجه به توصيه هاي پيامبر و امامان در گام نخست به صيانت از تفکر ديني و آگاهي بخشيدن به مردم پرداختند و در گام بعد در مقابل بدعت گذاري ها و ظلم و فساد حکومت هاي مستبد بي تفاوت نماندند.
پيامبر درباره صيانت فکر ديني و آگاه شدن مردم به وسيله عالمان دين مي فرمايند:
«إذا ظهرت البدع في أمتي فللعالم أن يظهر علمه وإلا فعليه لعنة الله»
هنگامي که بدعت ها آشکار مي شود پس بر عالم است که دانش خويش را آشکار کند و اگر چنين نکند ، لعنت خدا بر اوست.
همچنين اميرالمؤمنين(عليه السلام) درباره نقش برجسته عالمان و انديشمندان و فعاليت آنان در عرصه اجتماع چنين مي فرمايند:
«وما أخذ الله علي العلماء أن لا يقاروا علي کظة ظالم ولا سغب مظلوم لألقيت حبلها علي غاربها»
و [اگر] خدا علما را نفرموده بود تا ستمکار شکمباره را بر نتابند و به ياري گرسنگان ستمديده بشتابند، رشته اين کار را از دست مي گذاشتم.
بنابراين مي توان گفت نبي گرامي اسلام و ائمه نه تنها هيچ گاه نسبت به جامعه بي تفاوت نبودند بلکه همواره تربيت يافته گان اين آيين را نيز به اين مسأله رهنمون مي ساختند.
تاريخ تشيع همواره با عالمان و فقيهاني آگاه و روشن بين روبرو بوده است و اينان يکي از تأثير گذارترين طبقات اجتماعي در جامعه شيعي بودند.
نمود اين تأثير گذاري و برجسته بودن نقش فقيهان را در ياري گرفتن برخي حکومت ها از اين طبقه براي کسب مشروعيت خويش، مي توان مشاهده نمود؛ البته اين طبقه اجتماعي بر اساس بينش خويش، در ادوار مختلف نسبت به حکومت ها، نگرش هاي متفاوتي داشتند که اين نگرش ها را مي توان به چهار دوره تقسيم کرد:
1- دوره عدم همکاري با حکومت ها: اين دوره يکصد و پنجاه سال پس از غيبت امام زمان را شامل مي شود. اين دوره عصر نامشروع تلقي شدن کليه حکومت ها و نامشروع بودن همکاري با حکومت هاست.
2- دوره همکاري با حکومت ها: در اين عصر کليه حکومت هاي وقت نامشروع تلقي مي شد ولي همکاري مشروط با حکام جور (غير معصوم) مشروع بود.
3- دوره تقسيم ولايت سياسي و ديني: نوعي تقسيم کار در مسايل شرعي و عرفي در دوره صفويه بين فقيه و پادشاه صورت مي گيرد.
4- دوره نو انديشي ديني
در دوره قاجاريه نيز عالمان دين دو نگرش متفاوت نسبت به سياست و همکاري با حکومت داشتند. به عنوان نمونه «ميرزاي قمي» در يکي از نوشته هايش براي پادشاهي پادشاهان گونه اي از مشروعيت اصيل و مستقل در نظر مي گيرد و در ديگر نوشته هايش شاهان را به شيوه اي اصيل و مستقل و بي اجازه و تأييد علماي شايسته به رسميت نمي شناسد [اما] کاشف الغطا سخت به حکومت يکسره مجتهدان باور داشت ...»
با ظهور مشروطيت در ايران، برخي از عالمان دين که از سلطه استبداد به تنگ آمده بودند به همراهي مشروطه خواهان برخاستند تا به رسالت خويش عمل کنند. اين اقدام تا آنجا بود که برخي از عالمان از جمله ميرزاي نائيني ـ با نوشتن کتاب تنبيه الامّه ـ تلاش کردند تا بنيان هاي مشروطه را ديني جلوه دهند و فکر مشروطه خواهي را مستحکم سازند. گروهي ديگر نيز از جمله سيد جمال الدين واعظ با بيان شيواي خويش به مبارزه با استبداد برخاستند.
اما تاريخ دوره مشروطيت به همين جا منتهي نمي شود بلکه در اين ميان، افرادي هم بودند که با وجود نقش تأثير گذارشان، سخني از ايشان به ميان نيامده است. از جمله اين افراد آيت الله سيد ابوالحسن اصفهاني است. اين مقاله به بررسي نقش وي در جريان مشروطه خواهي مي پردازد.
آيت الله اصفهاني و مشروطيت
حيات آيت الله اصفهاني مقارن با يکي از پر فراز و نشيب ترين ادوار تاريخ ايران است. دوره به دليل ساختار استبدادي حکومت قاجار، در ادبيات اجتماعي و سياسي مردمان آن روزگار رايج نبود. در اين ميان، نهاد مرجعيت شيعه بار ديگر نيز قدرت اجتماعي و سياسي خويش را در فتواي دوران ساز ميرزاي شيرازي آشکار ساخت.
اين جريان مقارن است با سال 1309 (هـ.ق) و اين درست همان زماني است که آيت الله اصفهاني وارد نجف مي شود. بنابراين زمان حضور او در حوزه عراق، زمان اوج برخورد روحانيت شيعه با ناصر الدين شاه بود که براي آيت الله سيد ابوالحسن اصفهاني که در آن وقت مجتهدي 25 ساله بود تجربه سياسي آموزنده اي به شمار مي آمد. با اين اوصاف، بررسي زندگي ايشان از اين منظر در خور توجه به نظر مي رسد.
با يک نگرش اجمالي به زندگي آيت الله اصفهاني، مي توان فعاليت هاي وي را در دو عرصه سياسي و اجتماعي مورد بررسي قرار داد.
الف) فعاليت هاي سياسي
آيت الله اصفهاني از جمله مراجعي است که در تاريخ سياسي عراق، نامي ماندگار از خود به جا گذاشته است. «وي از شاگردان مکتب ميرزاي بزرگ حضرت آيت الله سيد محمد حسن شيرازي بود که با فتواي تحريم تنباکو استعمار انگليس را در ايران شکسته بود و شاگرد آخوند خراساني و حضرت آيت الله ميرزا محمد تقي شيرازي که هر يک در امور سياسي و اجتماعي شيعيان نقش فعال و تاريخي داشتند.»
بنابراين وي به سبب همنشيني با چنين عالماني نمي توانسته است از بينش سياسي بر کنار مانده باشد. اما به نظر مي رسد فعاليت هاي سياسي آيت الله اصفهاني بيشتر به عراق منحصر شده است و البته اين امر نيز طبيعي بود زيرا در آن زمان، عراق مرکز مرجعيت و تشيع بود.
فعاليت وي در عراق را مي توان در دو عرصه مبارزه با استعمار خارجي و ديگري مبارزه با استبداد داخلي بررسي کرد.
در عرصه اول مي توان به حمله وهابي هاي حجاز اشاره کرد که در پي آن:
« نائيني و سيد ابو الحسن اصفهاني تلگرافي براي شيخ محمد مهدي خالصي ـ يکي از مجتهدان عراق که در کاظمين
مي زيست ـ فرستادند و او و پيروان او را براي رايزني به کربلا خواندند. همه علما همراه با سران قبيله ها و اعيان در کربلا گرد آمدند و پيمان بستند که بر ضد هر گونه تحريکات بيگانگان صميمانه متحد باشند.»
اما درپي فعاليت هاي مهدي خالصي عليه انگليس وي به حجاز تبعيد شد؛ ولي نائيني و اصفهاني به همراه چند تن از رهبران ديني کربلا به عنوان اعتراض به تبعيد وي فعاليت هاي ضد استعماري را دنبال کردند.
در عرصه مبازه با استبداد داخلي و دفاع از حقوق شيعيان عراق نيز مي توان به تحريم انتخابات ملک فيصل ـ پادشاه عراق ـ توسط آيت الله اصفهاني اشاره نمود. وي نه تنها انتخابات را تحريم کرد بلکه نقشي موثر در به رسميت شناخته نشدن پادشاهي ملک فيصل داشت.
درست است که تلاش هاي اصلي آيت الله اصفهاني در عرصه سياسي عراق است؛ اما رگه هايي از کوشش هاي وي به همراه ديگر عالمان دين را در عرصه سياست و به نوعي مشروطه مردم ايران مي توان مشاهده نمود. اين مجال، زماني به وجود مي آيد که:
«محمد علي شاه با همکاري سربازان تزاري مجلس اول را در سال 1326 به توپ بست و بسياري از آزادي خواهان و مشروطه گران را کشت و يا به تبعيد فرستاد... در چنين وضعي اين علماي ايراني مقيم عراق بودند که به خاطر دوري از دسترس جلادان محمد علي شاه توانستند نهضت مشروطيت و آزادي خواهي را از آنجا با فعاليتي خستگي ناپذير ادامه دهند.»
در اين زمان آيت الله اصفهاني همگام با آخوند خراساني و ميرزاي نائيني رهبري مشروطه ايراني را در عراق به عهده گرفتند. اما نکته در خور توجه اين است که بر جسته بودن نقش و شخصيت آخوند خراساني و ميرزاي نائيني که مقام استادي آيت الله اصفهاني را داشتند مجالي براي بروز و ظهور وي در مشروطه باقي نمي گذاشت؛ البته همين همراهي ايشان، دليلي است روشن بر استبداد ستيزي و آزادي خواهي وي و نشان مي دهد که آيت الله اصفهاني در حاشيه مشروطه سخت به دنبال بسط انديشه فقه سياسي است .
به هر ترتيب مهمترين سندي که درباره نسبت آيت الله اصفهاني با مشروطه وجود دارد و ايشان را به عنوان يک انديشمند سياسي و مشروطه طلب معرفي مي کند آن است که آخوند خراساني و شيخ عبدالله مازندراني در سوم جمادي الاول 1328(هـ.ق) سيد ابو الحسن را براي اجراي اصل دوم متمم قانون اساسي در شمار بيست مجتهد تراز اول براي احراز انطباق مصوبات شوراي ملي به مجلس معرفي کردند.
عين تلگراف مجلس و پاسخ آيت الله اصفهاني به نقل از کتاب اسناد روحانيت و مجلس به اين مضمون است:
متن تلگراف:
«خدمت حضرات حجج الاسلام آيت الله خراساني و آقاي مازندراني دامت برکاتهما از جمله پنج نفر علماي عظام جناب مستطاب ملاذ الانام آقاي سيد ابو الحسن اصفهاني سلمه الله اند مقرر فرمائيد روانه تهران شوند که عموم ملت از سعادت حضور ايشان مستفيض گردند.»
پاسخ آيت الله اصفهاني:
«مجلس مقدس شوراي ملي ـ شيد الله تعالي ارکانه هر چند در انتخاب مبعوثان عظام ايدهم الله تعالي اين خادم شريعت مطهره را به سمت عضويت هيات مقدس مجتهدين اعضا متشکرم و آرزومند خدمت به دين و دولت و ملت بوده و هست لکن نظر به مواقع کثير از اين توفيق محروم و همان طوري که حضور آقايان آيت الله دامت ظلالهم معروض داشتم استعفاي خود را به مجلس محترم با کمال اعتذار تقديم و اميد پذيرائي دارم.»
اين در خواست و پاسخ آيت الله اصفهاني بيانگر اعتقاد راسخ ايشان به مشروطه، مجلس و انتخابات است و البته تعبير ايشان از مقدس بودن مجلس شوراي ملي نيز در خور توجه است.
اين که چرا ايشان از عراق به ايران نيامدند، مي تواند موضوع پژوهشي جداگانه قرار گيرد؛ اما از فتواي ايشان هنگام مهاجرت از عراق به ايران نکاتي را مي توان دريافت.
متن فتوا چنين است:
«بسم الله الرحمن الرحيم سلام- بر همه بالخصوص برادران عراقي وظيفه ديني بر همه مسلمانان لازم مي گرداند که در حوزه اسلام و بلاد اسلامي تا آنجا که قدرت دارند بکوشند و بر همه واجب و لازم است که سرزمين عراق را که مشاهد ائمه هدي عليهم السلام و مراکز ديني ما در آنجاست از تسلط کفار حفظ نموده و از نواميس ديني آن دفاع کنند من شما را به اين موضوع دعوت کرده و ترغيب مي نمايم خداوند ما و شما را براي خدمت به اسلام ومسلمين موفق فرمايد. »
اين فتوا علاوه بر اين که علاقه قلبي آيت الله اصفهاني را به اين مرکز تشيع آشکار مي سازد، بيانگر نکته بسيار مهم ديگري است و آن نکته ـ چنانچه از مضمون نامه بر مي آيد ـ خطرات و تهديداتي بود که عليه حوزه علميه نجف وجود داشت؛ بنابراين ايشان براي حفظ حوزه نجف و تحکيم انديشه شيعي مصلحت نمي دانستند اين ناحيه را ترک کرده، به ايران بيايند.
ب) فعاليت هاي اجتماعي
آيت الله اصفهاني در اين عرصه نيز کارهاي زير بنايي و تأثير گذاري را انجام دادند. ايشان پس از اين که به عراق باز گشتند، تلاش خويش را صرف کارهاي فرهنگي و اجتماعي نمودند چنانچه:
«نسبت به تأسيس مدارس غير دولتي و داير نمودن انتشارات اسلامي و همچنين تقويت موقعيت حوزه علميه نجف همچنين به توسعه ساخت مساجد حسينيه ها تربيت علما و خطبا و فرستادن آنها به شهر ها و روستاها ... اقدام کرد.»
از جمله تلاش هاي مؤثر ايشان در عرصه فرهنگ و اجتماع مي توان به مقابله با رواج تصوف نادرست و بسط انديشه غلو در ميان مردمان کرکوک اشاره کرد که ايشان با تربيت نمايندگان و فرستادن آن ها به اين ناحيه بنيان هاي اين جريان را از هم گسستند.
منابع و مآخذ :
1. قرآن، ترجمه محمد مهدي فولادوند، ناشر: دارالقرآن الکريم، دفتر مطالعات قم، 1376 .
2. نهج البلاغه، ترجمه دکتر سيد جعفر شهيدي، چاپ بيست و سوم، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، 1383.
3. اربلي، علي ابن عيسي، کشف الغمه، تبريز: مکتبه بني هاشم، 1381 هـ.ق .
4. اصغري نژاد، محمد، شکوه مرجعيت، چاپ اول، قم: مرکز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي، 1373.
5. امين، سيد محسن، اعيان الشيعه، حققه و اخرجه حسن الامين، بيروت: دار التعارف للمطبوغات، 1403 هـ.ق .
6. حائري، عبد الهادي، تشيع و مشروطيت در ايران، چاپ سوم، تهران: انتشارات امير کبير، 1381.
7. حکمت، علي اصغر، تاريخ جامع اديان، جان بي ناس، چاپ هفتم، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، 1373.
8. رجبي، محمد حسن، علماي مجاهد، چاپ اول، تهران: انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامي، 1382.
9. عقيقي بخشايشي، عبد الرحيم، فقهاي نامدار شيعه، چاپ سوم، قم: نشر نويد اسلام، 1371.
10. قدياني، عباس، تاريخ اديان و مذاهب در ايران، چاپ اول، تهران: انتشارات انيس، 1374.
11. کليني، ثقه الاسلام، الکافي، تهران: دارالکتب اسلاميه، 1365.
12. نصر اصفهاني، محمد و علي نصر اصفهاني، بنيان هاي انقلاب اسلامي ايران، چاپ اول، اصفهان: انتشارات فرهنگ مردم، 1380.
13. اسناد روحانيت ومجلس، ج1.
* سيدحامد موسوي؛ مدرس حوزه و دانشگاه - مجتبي حميدي؛ مسئول مرکز تحقيقات فقه الثقلين و مدرس حوزه علميه اصفهان.پي نوشت ها:
1 . سوره مبارکه نساء، آيه 28.
2 . سوره مبارکه عنکبوت، آيه 65.
3 . نهج البلاغه، حکمت 1373.
4 . نهج البلاغه، حکمت 1373.
5 . رک: قدياني، 1374، صص44ـ68.
6 . در روايات متعددي به نقش پيامبر گونه عالمان دين اشاره شده است از جمله حديث «العلماء امناء الرسل» عالمان امينان پيامبران هستند. کليني، 1365، ج1، ص46.
7 . اربلي، 1381، ج2، ص531.
8 . کليني، 1365، ج1، ص54.
9 . نهج البلاغه، خطبه 3.
10 . رک: نصر اصفهاني، 1380، صص 60-63.
11 . حائري، 1380، ص 324.
12 . رک: رجبي، 1382، ص57.
13 . اصغري نژاد، 1373، ص 30.
14 . حائري، 1381، ص 172و173.
15 . رک: همان، ص 175.
16 . رک: عقيقي بخشايشي، 1376، ص384.
17 . رک: حائري، 1381، ص173و174.
18 . حائري، 1381، ص108 و 109.
19 . اسناد روحانيت و مجلس، ج1، ص134.
20 . همان، ص39.
21 . عقيقي بخشايشي، 1376، ص386.
22 . براي آگاهي از کيفيت و علت مهاجرت (تبعيد) آيت الله اصفهاني به ايران و چگونگي بازگشت وي به عراق رجوع کنيد به کتاب تشيع و مشروطيت. عبدالهادي حائري، صص170- 183.
23 . رجبي، 1382، ص 59.
24 . رک: امين،1403، ج2، ص332.
/خ