قوامبخش شخصيت فرد و خانواده
بيش از آن و پيش از آنكه «اخلاق»، روشي و رفتاري ظاهري و بيروني باشد، «ماهيت دروني» دارد و قبل از آنكه در ايجاد و تقويت اخلاق نيكو به «نمود ظاهري» توجه شود، لازم است به «ريشههاي باطني» آن توجه شود.
ريشههاي اخلاق
ريشه اخلاقيات ما، در شناختها، باورها و پايبنديهاي قلبي و دروني است.ميوهاي كه چشمنواز است و گوارا، با ريشهها تغذيه ميكند، بالنده ميشود، ميرسد و به صورت «ثمره» فعل و انفعالهاي فراوان دروني، ظاهر ميشود.اگر «اعمال صالح» و خلق و خوي نيكو بخواهد از ساقه و شاخ و برگ وجود انسان جوانه بزند و قد بكشد و سايه گسترد و بهره رساند، بايد به تقويت ريشهها پرداخت.وقتي اخلاق، از يك «بافت دروني» برخوردار بود و ريشه در عمق وجود داشت، انجام كارهاي نيك و برخوردهاي پسنديده و داشتن منشهاي متعالي انساني و خلق و خوي الهي، به صورت خودجوش و طبيعي و روان و بيتكلّف خواهد بود، نه نيازمند حسابگري و مصلحتسنجي و ورانداز كردن و چرتكه انداختن.«حسنات» و «صالحات»، خود به خود، جريان زلالي ميشود كه از آن سرچشمه ميجوشد و در دشت و صحراي زندگي گسترده ميشود.اينكه گفتهاند: چشمه بايد از خودش آب و جوشش داشته باشد، و گرنه با آب ريختن، چشمه درست نميشود، بر همين اساس است و چشمه خلق و خوي شايسته نيز بايد منشأ دروني داشته باشد.
بزرگان اخلاق، شرطِ اخلاق بودن صفات حسنه را «رسوخ» آن سجايا و مكارم در دل و جان ميدانند و ميگويند اگر جز اين باشد، اخلاقي تصنّعي و ساختگي خواهد بود، همچون درخت خشكيدهاي كه شاخ و برگي مصنوعي بر آن بياويزند و آن را «سبزنما» سازند، يا بر درخت ميوهاي كه بيبار و بر است، سيب و گلابي را با نخ ببندند و بياويزند.هر چند «نمود» اين گونه درختان، سبزي و ثمردهي را ميرساند، اما چون روييده از خود درخت نيست، نه دوام مييابد و نه استحكام خواهد داشت و درختي با اين چنين سرسبزي تصنّعي، با وزش باد و طوفاني، عريان و در حقيقت رسوا خواهد شد.در فراز و نشيب زندگي هم، كششها و طوفانهاي فراواني است كه از درياي حوادث و صحراي عمر برميخيزد و بادهاي سهمگيني در مسير «سلوك» ميوزد. طغيان نفس و غلبه شهوت و هجوم غريزههايي مانند حبّ نفس، خودخواهي، قدرتطلبي، خودبرتربيني و ... به راحتي پردهها را كنار ميزند و چهره واقعي و سيماي ساختگي را نشان ميدهد.پس بايد در پي آن بود كه فضايل اخلاقي، به صورت «ملكه» در آيد و در جان و دل رسوخ يابد و گرنه، بيم آن است كه دستخوش امواج و طوفانها و تاراجها شود و عريانيِ صاحبانش را به نمايش بگذارد و از فرد «هيچ» نماند.
خلق و خوي الهي
اينكه «خدا زيباست و زيبايي را دوست ميدارد»، تنها در بستر آفرينشهاي هنري و ادبي نيست، بلكه در وادي «اخلاق» هم جاري و ساري است.اگر در حديث ميخوانيم: «تَخَلَّقُوا بِأخلاقِ اللّه؛ به خلق و خوي خدا آراسته شويد»، گوياي آن است كه صفات نيك و ويژگيهاي برجسته و زيباي الهي ميتواند و بايد «الگو»ي عمل و «سرمشق» رفتار باشد.خداوند، به زيباييهايي همچون: احسان، عفو، جود، حلم، صبر، ستر، عزّت، كرم، آمرزش، پذيرش و ... آراسته است و از عيوبي همچون: كينهتوزي، رسواسازي، بخل، عناد، طرد و ردّ، مبرّا و منزّه است.آراستگي به اخلاق الهي، آراستن و پيراستن خويش است، در حد توان و ظرفيت، به آن جمالها و از آن عيبها كه ياد شد.«جمال باطني» كه در سايه تخلّق به صفات والايي است كه هم در خداست و هم ممدوح و پسنديده اوست. سيماي درون را از تناسب و تعادل و توازن برخوردار ميسازد. و مگر نه آنكه اخلاق، نوعي تعادل رفتاري و پرهيز از افراط و تفريط در خصلتها و رفتارهاست؟وقتي «قوه غضبيّه» متعادل شود و تحت كنترل در آيد و در اختيار انسان باشد، نام «شجاعت» به خود ميگيرد كه يكي از صفات نيك و ارزشهاي اخلاقي است و حد فاصل ميانِ «ترس» و «تهوّر» است.نيروي شهوت و غريزه جنسي هم اگر مهار شود و از افراط و تفريط دور بماند و در خط اعتدال در آيد، از آن «عفّت» پديد ميآيد.اگر گفتهاند كه پايه «علم اخلاق» بر چهار اصل مبتني است: حكمت، شجاعت، عفّت و عدالت، اشاره به همين تعادل قوا و توازن كشش و كوششهاست كه در سايه آن «جمال» پديد ميآيد و چهره جان در سايه آن، زيبا ميگردد.
نقش «انتخابگري» انسان
كيفيت «ساختار چهره درون»، تا حد بسياري دست خود انسان است. انسان، موجودي «از پيش ساخته و تغييرناپذير» نيست. سرشت او بر «جبر اخلاقي» قرار نگرفته است. پس ميتواند «بودن» و «شدن» خويش را خود انتخاب كند، عوض كند، بهتر يا بدتر سازد.آنكه حس ميكند در «صفات شايسته» ضعيف و عقب است، ميدان براي تقويت و پيشرفت براي او باز است. دعوت دين هم به همين تعالي است. راه آن هم تقويت شناخت و انگيزه و بهرهگيري از الگوها و شاخصهاي برتر و به تعبير قرآن كريم، «تأسّي به اسوهها»ست.مسئوليت انسان هم نسبت به خوبي و بدي خويش، به خاطر همين «قدرت انتخاب» و «خصوصيت اختيار» است.
چهره جان را ميتوان آراست، يا آلود، اين «آرايش» و «آلايش»، در گرو عمل و انتخاب خود انسان است. علم اخلاق به انسان كمك ميكند كه عوامل زيباسازي سيماي باطن و اسباب زشت شدن چهره درون را بشناسيم، به آن رو كنيم و از اين بگريزيم.
آنكه ميخواهد سيماي اخلاقياش الهي باشد، بايد «گزينشگر» خوبي باشد، برخوردار از اراده و عزم جزم، گريزان از تباهي و پستي، مشتاق رسيدن به قله، بيزار از ماندن در دره و منجلاب، آگاه از زشتيها و زيباييها.وقتي حيوانات، در اثر تمرين و ممارست و تكرار و تربيت، عوض ميشوند، چرا انسان نتواند عوض شود؟ با آنكه در خميرمايه آدمي، قدرت انتخاب و فروغ خرد و حكمت، و تميز خير و شرّ و صلاح و فساد نهفته است و از نگاه مكتب و قرآن نيز عنوان «خليفةاللّه» دارد. فطرتش بر خداگونگي در صفات و كمالات است، به شرط آنكه وسوسههاي ابليسي و تمايلات نفساني و كششهاي حيواني، او را از فطرت پاك الهياش دور نسازد.هر انساني ميتواند «حرّ» شود و از «فجور» به «فلاح» برسد، به شرط آنكه در انتخاب، درست و دقيق عمل كند.انسان، پيوسته در جدال با دشمن دروني است. پيروزي در اين جدال، هر چند دشوار اما پربركت است. به زحمت ميتوان در مدار خلق و خوي محمدي و سيره فاطمي و علوي و مشي و مرام حسيني زيست، ولي زيبايي روح انسان هم در همين مدار شكل ميگيرد.
آرايش جان
كسي كه بتواند از «كوردلي» رها شود و به «بصيرت» برسد، زيباست. آنكه بتواند «بيماري روح» را هم به موازات مرض جسم درمان كند، پوياي راه عترت است. داشتن «قلب خاشع» و «خُلق حسن» و «تواضع در رفتار» و «ادب در گفتار»، نشانههايي از آراستگي چهره جان به زيور اخلاق است.سنگدلان، كوردلان، بيماردلان و تيرهدلان اگر ندانند دچار چه آفتي شدهاند، خودِ اين غفلت از بيماري، بزرگترين بيماري است. مگر نه اينكه شناختِ درد، نيمي از درمان است؟! وقتي خانه دل تاريك است و هيچ روزنهاي براي تابش نور حكمت و حقيقت ندارد، اگر به حالش رسيدگي نشود، اين تيرگي تباهش ميكند و درِ سعادت را به رويش ميبندد.رسيدگي به وضعيت درون و مداواي آن و زدودن بتهاي نفسانيات از كعبه دل، پيششرط «اشراق حق» بر «رواق جان» است.
چهره دل را بايد شست و با «آب توبه و پشيماني» آن را از آلودگيهاي گناه و نفسپرستي و غفلت و غرور تطهير كرد. جان بايد مثل آينه باشد، شفاف و زلال، تا هم جلوهگاه كمالات قرار گيرد، هم مورد عنايت الهي باشد، چرا كه پروردگار هستي، بيش از «برون»، به «درون» مينگرد و بيش از «قال» به «حال» توجه ميكند.
خدا و پيامبر و قرآن، به آلايندهاي به نام «نفس اماره» هشدارمان دادهاند.
گفتهاند كه:
نفس عاصي و سركش، دشمن آشتيناپذير انسان و سير كمالي اوست.
با آن نبايد كنار آمد، بلكه بايد با جاذبهها و وسوسههايش جنگيد.
با دشمن نفس، صلح كردن ننگ است
چون در همه حال، با خرد در جنگ است
هر چند سخن ز آشتي ميگويد
خصمي است كه آتشبس او نيرنگ است