طليعه
هر گاه از افراد انديشمند، مخترع و حتى يك كارگر موفق سؤال شود كه چگونه به اين مدارج رسيديد، پاسخ همواره يك چيز و آن باور خويشتن است. عوامل متعددى در ايجاد اين حالت در نهاد آدمى مؤثرند. انسانى كه خودباور نشده است، همه چيز و همه كس را مقصر مىداند و خويش را مبّرا و مظلوم. اكنون چهل نكته در خصوص خودباورى زمينه خودياورى است، بيان مىكنيم:
1
معرفت از ابواب بزرگ الاهى است كه از خويشتن، پيرامون، فراسو و ابعاد ناديدنى در آن صحبت مىشود و معرفت خويش را به اَنفَعُ المَعارف1 تعبير كردهاند. ظريفى مىگفت: از مواردى كه بعضى افراد ژرف كاو و انديشهورز گاهى ناخودآگاه بيان مىكنند، اين است كه شما سخن مرا درك نمىكنى. گاهى فرد زاويهاى از ژرفنگرى دارد كه دست يافتن به آن، بسيار مشكل است.
2
مساحت فكر يك فرد، گاهى به حدى در افق، عمق، عرض و طول رشد يافته كه گاه سخنان او را كامل درك نمىكنند. معمولاً تكه كلامهاى افراد باورمند و روشمند اينهاست: مرا درك نمىكنى؛ مقصود من اين نيست؛ بسيار سطحى است؛ مقوله چند لايهاى است و... .
3
چگونه به اين ساحتها قدم بگذاريم و ما نيز از اين مساحتهاى كوچك، به ساحتهاى عميق و دقيق برسيم. بودا مىگويد:2 اى انسان! خود، پناه خويشتن باش؛ يعنى در اين عالم شدن را بايد از خود آغاز كنى و هر چه شناخت تو به خويشتن خويش بيشتر شود، خود بهتر مىتوانى پناهگاه علمى، مَأمِن روحى، آسايش روانى، آرامش درونى و شادى جاودانه را براى خويش رقم بزنى.
4
وقتى از حكيم متألهى پرسيدند: چگونه به دو درجه سنگين دانش زاينده و درون زلال دست يافتى؟
فرمود: به دو چيز به اين دو رسيدم؛
يكى غنيمت شمارى لحظهها و فرصتها براى گرفتن، شدن و بالندگى و ديگرى نگهبان دل خود بودن.
باور داشتم كه اين دو دريچه، مرا به سعادت دو جهان خواهند رساند.
5
باور خويشتن، آدمى را به خداى نزديكتر مىكند؛ زيرا از نعمتها و مواهبى كه خداوند در درون ما به وديعه نهاده، بهتر استفاده مىكنيم و اين يعنى سپاس در برابر نعمتهاى معبود. دانشمندان عقيده دارند كه آدمى به هر اندازه نيز مدارج علمى، تحقيقاتى، كشفيات و ابتكارات را در طول عمر خويش تجربه كند، باز هم در دم مرگ، تنها حدود 3تا6 درصد از توانمندىهاى خود را از قوه به فعل در آورده است و حدود 94تا97 درصد از ظرفيتهايى را دست نخورده به عالم ديگر مىبرد.
6
تحقيق در زندگى انسانهاى جاويدانى كه خويش را باور كردند و ياور خويشتن گرديدند، مانند انيشتين، لئونارد داوينچى، اديسون، موتزارت(موتسارت)، گوگن و... ثابت مىكند كه اينان نيز بين 4تا6 درصد از استعدادهاى خويش را به كار بستهاند.
7
عدم باور به توانمندى، نوعى حصار چينى و غصهگزينى است و اين حصار، بسيار خطرناك است؛ حصارى است كه شما را از موفقيت جدا مىكند؛ زيرا
موفقيت = باورمندى + حركت3
8
فراموش نكنيم كه عمر كوتاه است، دنيا فرصت است و هر كس دنياى خود را دارد تا فرصتهايش را معنا دهد، زنده كند، بجويد و اجازه ندهد فرصتهايش را غفلتها از بين ببرند. شايد جالب باشد كه بدانيد محوريت استعداد، هوش و توان ذهنى، هميشه اولويت غالب نيستند. بسيارى از افراد موفق، پشتكار مدارها بودهاند و نه با استعدادها؛ به شرطى كه اسير چرخه تمام نشدنى منفىبافى و تسليم نشوند.
9
آيا قصه سفيدبرفى و هفت كوتوله را مطالعه كردهايد؟4 مطلب زير را بخوانيد هم نكته قصه و هم تحليل در آن نهفته است.
اولاً اين قصه را وقتى والت ديسنى به فيلم تبديل كرد، از موفقيت عجيبى برخوردار شد؛ حتى در مين شكاكيون و مشكلپسندان.
با اين كه اين فيلم براى بچهها ساخته شده بود، اما بزرگسالان تمام سالنهاى سينما را اشغال مىكردند؛ زيرا حكايت آن از افسانههاى قديم ايرانيان، هندوستان و مصر گرفته شده بود و بر روى اين حقيقت پايهگذارى شده بود كه افكار منفى را بايد گسيخت؛ خواه از درون ما باشند يا از محيط پيرامون.
10
سفيد برفى، شاهزاده خانم كوچولو، زن باباى بدجنسى داشت كه به او حسادت مىكرد. اين شخصيت در داستانهاى ديگر هم ظاهر مىشود و زن باباهايى وجود دارند كه از مادر نيز بيشتر دوستدار فرزند خوانده مىشوند؛ اما تقريباً همه ما نيز زنبابايى از نوع ظالم آن در درون خويشتن داريم. براى ما زنباباى ظالم، همان طرز فكر منفى است كه ما در شعور باطن خود شكل دادهايم و همان گونه كه زن باباى بدجنس از روى حسادت، فرزند خوانده خود را لباس ژنده مىپوشاند و در محروميت نگاه مىدارد، تمام افكار منفى و ستمگرانه روى ما همان اثر را به جاى مىگذارد.
11
جالب است بدانيم كه وقتى يك فكر منفى شكل مىگيرد، به سرعت در چهره ما نقاشى مىشود؛ يعنى همان گونه كه در چشمان افراد مىتوان آيات صداقت كلام يا شيطنت را به وضوح مشاهده كرد، يك فكر منفى نيز به سرعت چهره، روان و روح ما را در بر مىگيرد، فراگير مىشود و بر جسم ما اثر مىگذارد.
12
يك فكر منفى، عاقبت تبديل به يك ذهنيت مىشود و سپس بدبينى را شدت مىبخشد و حركت، استوارى و اميد را مختل مىكند و آدمى اسير ذهنيتهاى متواتر و مخرب مىشود و اگر به اين وضع عادت كند، از حركت باز مىماند و بركت را نخواهد چشيد.
13
همان گونه كه نامادرى سفيد برفى هر روز از آينهاى مخصوص درباره بهتر بودن خويش يا سفيدبرفى مىپرسد و آينه پاسخ مىدهد تا سفيد برفى زنده است، از تو بهتر است و او تصميم مىگيرد سفيد برفى را در اعماق تاريكىهاى جنگل رها كند و از بين ببرد تا پس از حذف او، خودش بهترين باشد، افكار منفى نيز گاهى ما را به اعماق جنگلهاى از خود بيگانگى و بدبختى مىكشانند و دريچههاى توهم را به روى ما مىگشايند و احساس يأس،، نوميدى و ناتوانى را القا مىكنند؛ ولى بايد مقاوم بود و خويش را باور كرد تا خويشتن را ياورى نمود و آنگاه به داورى نشست كه كدام بهتر است؛ نوميدى يا اميد و خودباورى يا از خود بيگانگى.
14
بالاخره سفيدبرفى را حيوانات مهربان جنگل - خرگوشها، گوزنها، پرندگان و سنجابها - در بر مىگيرند و او داستانش را باز مىگويد و آنها او را يارى مىكنند و به كلبهاى مىبرند. اين مهرورزان جنگلى، نمادهاى پيرامون يارى كننده و همچنين الهامات قلبى و محركهاى درونى ما هستند كه هميشه آمادهاند به كمك ما بيايند تاما را از اعماق جنگلهاى يأس، وهم و ناباورى برهانند و به كلبه آرامش، اميد و حركت رهنمون كنند.
15
در كلبهاى كه او را مىبرند، كلبه هفت آدم كوچولو وجود دارد و سفيدبرفى به همراه حيوانات، كلبه آشفته را مرتب و منظم مىكنند تا اين كه هفت كوتوله مىآيند و از او تشكر مىكنند و به او قول كمك مىدهند.
اولاً هفت، نماد عدد مقدسى است وشايد دور و بر ما از اين هفتهاى مقدس زياد باشد كه به صورت يك نماد آمده است؛ مثل هفت آسمان، هفت شهر عشق، هفت الفباى محبت و... كه در اشعار و نثرهاى عرفا و حتى قرآن كريم آمده است.
ثانياً هفت كوتوله، مظهر نيروهاى پشتيبانى هستند كه هميشه گرداگرد ما هستند و بسيارى از ما، اين نيروها را يا نمىبينيم يا مىبينيم و باور نمىكنيم يا مىدانيم هستند و تشخيص نمىدهيم يا ساده مىانگاريم.
16
آيا موفقيت مقطعى و نسبى، تمام موفقيت است؟ به يقين خير؛ هنوز هم تاريكى و يأس دستبردار نيست؛ پس هر موفقيتى، تنها قسمتى از هدف وجود دارد و هدف، گاهى متضمن گامهاى زياد و حتى شكستهاى متعدد و ظاهرى است. انسانى موفق است كه شكست يا شكستها را قسمتى از زندگى خود بداند. انسان بدون شكست يا افسانه است يا ايستاده و بى حركت و مثل ديكته نانوشته مىماند كه غلط ندارد.
17
سفيدبرفى قصه هم همين گونه است و هنوز از دست نامادرى بىمهر، مقهور و مطرود است و وقتى دوباره نامادرى از آينه مىپرسد چه كسى برتر است، باز آينه مىگويد: او كه زنده است؛ پس سفيدبرفى برتر است و سرانجام سايه شوم توطئه، دوباره در قالب يك سيب مسموم، روح و روان و جسم سفيدبرفى را نشانه مىرود. آدرس از آينه گرفته مىشود و جادوگر پيرى مأمور مىشود تا سيب را در كام دخترك بريزد.
نماد سيب در قصه آدم و حوا هم همين گونه است؛ چون علاوه بر گندم، از سيب و درخت آن نيز سخن به ميان آمده است.
18
سيب هوسانگيز سبب ساز و موفقيت سوز مىشودو اين همان تسليم در برابر وسوسهها، رنگها، شهدها و شيرينىهاى زودگذر و ناپايدار است كه آدمى را از شناخت به كورى رهنمون مىكند و دخترك در برابر سيب تسليم مىشود؛ گرچه حيوانات مِهر و عطوفت و خيرخواهان، منع شيرينى زودگذر مىكنند.
مولوى مىگويد:
در زمين ديگران خانه مكن
كار خود كن، كار بيگانه مكن
كيست بيگانه، تن خاكى تو
كز براى اوست، غمناكى تو
تا تو جان را چرب و شيرين مىدهى
گوهر جان را نيابد فربهى