استاد حسن عرفان; استاد حوزه و دانشگاه، محقق و داراي تاليفات ميباشند. كمتر طلبه يا دانشجويي است كه در اولين برخورد يا اولين تدريس استاد، مجذوب اخلاق او نشود. تقاضاي مصاحبهاي كرديم و ايشان متواضعانه پذيرفتند. از جواني گفتند و تعريف جواني، از دوستان خوب و دوستان بد، از ضرورت داشتن مرشد و استاد و اينكه قبل از طلب رشد بايد «تشنه شد» و ... آنچه پيش روي شماستحاصل اين گفتوگوي كوتاه است. با تشكر از ايشان توجه شما را به اين مصاحبه مفيد و خواندني جلب ميكنيم.
به عنوان اولين سؤال تعريف شما از جوان و جواني چيست؟
قاعدتا ما از نظر علمي يك سن تقويمي داريم، سن تقويمي همان است كه شناسنامه مشخص كننده آن است، كي به دنيا آمدهايم و اكنون چند ساله هستيم؟ و يك سن عقلي داريم كه اين ميزان و معيارها و شاخصهاي عقلي را در ما مشخص ميكند، كه ممكن است كسي در پنجسالگي به رشد عقلي برسد، كسي در بيستسالگي به رشد عقلي برسد، كسي در چهل سالگي به رشد عقلي برسد و ممكن است هيچگاه به رشد عقلي نرسد. «الكسيس كارل» يك مطلبي را مطرح ميكند راجع به سربازان امريكا كه ميگويد: حدود 50% سربازان امريكايي سن عقلي آنها بين 11 و 12 سال استيعني از نظر عقلي كودك اند و يك سن رواني داريم كه اين مربوط به شاخصههاي رواني است كه اين شخصي كه ما مطرح ميكنيم چه مقدار شادابي رواني دارد يا افسردگي رواني دارد.
جواني بيشتر مربوط به شادابي و نشاط رواني است; يعني جوان كسي است كه شادابي شايسته و بايسته رواني داشته باشد، نشاط داشته باشد و انرژي و نيرومندي جواني داشته باشد. از اين جهت ممكن است كسي زودتر از سن تقويمياش پير بشود. مثلا همان پديدهاي كه اكنون در دنيا متداول است و در زمان قديم هم گاه گاه بوده است كه از آن تعبير كردند به پيري زودرس و يك كسي ممكن است اين شادابي و نشاط و انرژي را نگه بدارد و اين يك پديده ديگري استبه نام «جواني پايدار».
يعني چه بسا پيري كه جوان باشد و جواني كه پير باشد.
بله. بنابراين، ما نميتوانيم جواني را با سن تقويمي مرزبندي كنيم. بيشتر جواني مربوط به سن رواني و شادابي و نشاط رواني است و انرژيهايي كه جوان دارد. مسلما در معارف اسلامي هم كوشش شده براي پايداري جواني، يعني «جواني پايدار» و مبارزه با پيري زودرس كه امروز يكي از پديدههاي مهم جهاني است.
آيا معناي فرمايش شما اين نيست كه وقتي گفته ميشود: «اهل بهشت جواناند» منظور روح جواني است؟
درست است كه اهل بهشت روح و روان شادابي دارند، «هم في شغل فاكهون». ولي مسلما از نظر فيزيكي و فيزيولوژي هم جوان خواهند بود.
چطور ميشود به اين جواني پايدار رسيد و جوان ماند؟
ما بايد ببينيم عوامل پيري زودرس چيست؟ چه چيزهايي پيري ميآورد؟ يا اينكه چه چيزهايي پيري زودرس ميآورد؟ مردم فكر ميكنند تنها چيزي كه پيري ميآورد و انسان را به فصل پيري ميرساند، فقط گذشت زمان است ولي جدا از گذشت زمان، چيزهاي ديگري هم مطرح شده كه اينها انسان را دچار پيري ميكند مثلا در روايت هست كه: غم و غصه و يا به تعبير ديگر، افسردگي، نصف پيري استيا وامداري انسان را پير ميكند. ازدواج با پير زن، انسان را پير ميكند، از پله بالا رفتن انسان را پير ميكند، زندگي در جاهاي نمناك انسان را پير ميكند. مهمترين شاخصه پير شدن غير از زمان، غصه است. آنچه كه امروزه از آن به نام «افسردگي» ياد ميكنند. اين افسردگيها انسان را پير ميكند و انسان را دچار پيري زودرس ميكند و اين غير از عامل زمان است. هم در تاريخ كهن و هم در تاريخ جهان نقل كردهاند كه اين افسردگيها چه آثار فيزيكي و فيزيولوژيكي دارد. در جنگ جهاني دوم، آلمانها يك زن جوان را به عنوان جاسوس گرفتند و او را در سلول انفرادي زندان كردند كه متخصصان و كارشناسان در امور جاسوسي او را محاكمه كنند. وقتي در سلول انفرادي را گشودند او را نشناختند، يعني همه نگهبانان خيال كردند كه دولت انگليس با يك شگرد پيچيدهاي جاسوس جوان را با يك پير زن عوض كرده، نميدانستند كه فشار غم و اندوه ناگهاني، او را پير كرده و حتي موهايش را سپيد كرده است. همين سفيدمويي يك عارضهاي است كه در زمان پيري رخ ميدهد، ميشود بر اساس غم و غصه در زمان جواني هم پديد بيايد يا مثلا يكي از شاخصههاي پيري ضعف است. كمبود پروتئين، ويتامين، كلسيم، فسفر و همه ضعفهايي كه در تغذيه ما هست ممكن است در دوران جواني رخ دهد.
در واقع افسردگي عامل اصلي از بين رفتن جواني است؟
بله، شكي نيست.
استاد! خيلي از اولياي خدا، بسياري از ثمرات رياضتهاي خود را مديون دوران جواني ميدانند. مگرچه خصوصيتي در اين برهه از زمان عمر آدمي وجود دارد؟
يك فصل حساس و سرنوشتساز زندگي ما، در دوران جواني است. ويژگيهاي دوران جواني چند چيز است: اول اينكه انسان در جواني به اوج زيبايياش ميرسد، يعني فصل جواني فصل جمال انسان است. جلوه جمال انسان در جواني است. هر كس متناسب با زيباييهاي خودش، بعدها دچار فرسودگي، شكست، ضعف اندام، ريزش مو، ريزش دندانها و امثال اينها ميشود. مسلم است كه جواني خودش به عنوان يك قدرت و يك دارايي كه همان زيبايي باشد، يك سري آفتهاي ويژه خودش را دارد. در اين زمان است كه جوان به جهت زيباييهايي كه دارد معشوق واقع ميشود.
دومين ويژگي دوران جواني اين است كه دوران جواني، فصل طوفانها و تندرهاي حساس و تند غرايز هم هست; يعني فصلي است كه انسان شديدا احتياج دارد به كنترل غرايزش كه در صورت كنترل، سرنوشتساز و در صورت عدم كنترل سرنوشتسوز است.
سومين ويژگي جواني اين است كه دوران بروز عواطف هم هست; يعني همانطوركه غرايز در جواني طوفاني ميشوند، عواطف انسان هم اوج ميگيرد. فصلي است كه انسان دوست دارد محبت كند و مورد محبت واقع شود. فصل دوستيابيهاي انسان است و چون فصل دوستيابيهاي انسان است، اگر معيارهاي خاص براي گزينش دوست نداشته باشد، ميتواند دوست او سرنوشتسوز باشد و اگر معيارهاي خاصي براي انتخاب دوست داشته باشد و دوستسالم و درست انتخاب كند، ميتواند برايش سرنوشتساز باشد.
همچنين جواني فصل توانمندي و قدرتمندي انسان است. اين فصل است كه انسان قدرت دارد و در اوج توانايي جسمي است و فصل كار و تلاش اوست. از اين جهت، در روايات آمده است كه روز قيامت نميگذارند كسي قدم از قدم بردارد تا اينكه سؤال ميكنند از «عمره في ما افناه» از او ميپرسند كه عمرش را در چه چيزهايي تباه ساخته است. بلافاصله از او سؤال ميكنند كه جوانياش را در كجا گذراند؟ با اينكه جواني قسمتي از عمر است ولي يكبار سؤال از عمر ميكنند و يكبار از جواني. چون جواني بخش سرنوشتساز انسان است. جواني اوج كارآيي مغزي انسان هم هست; يعني نه تنها توانمنديهاي فيزيكي دارد، بلكه از نظر فكري و عقلي نيز كارايي ذهن او بسيار بالاست، يعني حافظهاش بسيار خوب مطالب را ميگيرد و درك ميكند ولي در دوران پيري ضعف در همه قلمروهاستحتي ضعف حافظه. لذا روايت ميفرمايد: «العلم في الصغر كالنقش في الحجر و العلم في الكبر كالنقش في الماء»; يعني علم در كودكي همچون نگار بر سنگ است ولي در پيري همچون نقش بر آب است.
و در روايتي ديگر هست كه فرشتهاي هست كه شب همه انسانها را خطاب ميكند در همه سنين: با سالمندان سخني دارد، با ميانسالان سخني و با جوانها هم سخني. و سخني كه اين فرشته هر شب به جوانان ميگويد اين است: اي بيستسالهها! تلاش كنيد. يعني فصل تلاش است، فصل كوشش است. چون فصل قدرتمندي انسان است. مساله ديگر اينكه، در جواني اشتغالات انسان كمتر است و اينكه اشتغالات كمتر است تمركز بيشتري دارند و ميتوانند رشد بيشتري در بعضي قلمروها پيدا كنند.
همانطور كه فرموديد: يكي از خصوصيات جوان، گرايش به دوستيابي است. ملاك يك «دوست» از منظر آيات و روايات چيست؟ و راههاي كشف چنين دوستي كدام است؟
ملاكهاي مختلفي در آيات و روايات براي دوست آمده است. چون نقش سرنوشتسازي دارد و گاهي دوست، انسان را جهنمي ميكند. در قرآن كريم، كه سخنان اهل دوزخ را نقل ميكند، بعضي از جهنميها ميگويند: «يا ليتنا لم اتخذ فلانا خليلا» ميگويند: اي واي! كاش ما فلاني را به دوستي برنگزيده بوديم. بعضي معيارها بسيار بلند است مانند اينكه دوستشما بايد شما را به ياد خدا بيندازد و اين معيارهاي قابل پيجويي است و در جامعه خيلي ساده انسان ميتواند بفهمد، اگر كسي در قلمرو اخلاق و قلمرو دين و قلمرو معنويت قرار دارد، اين شايستگي دارد براي اينكه انسان او را به عنوان دوستبرگزيند: دوست تو از تو به بايد
تا تو را عقل و دين بيفزايد
يا سعدي ميگويد:
مار بد تنها تو را بر جان زند
يار بد بر جان و بر ايمان زند
و يا شاعر ديگري ميگويد:
دوستي با مردم دانا زرين كوزهايست
بشكنند ور نشكنند بازش توان ساختن
دوستي با مردم نادان سفالين كوزهايست
بشكنند ور نشكنند دورش توان انداختن دوستي با مردم مؤمن، دانا، عاقل مناسب است و در معيارهاي دوستگزيني روايت هست كه با افراد فاسق، شهوتپرست و هوسباز دوست نشويد، با انسانهاي احمق دوست نشويد، با انسانهاي متملق و چاپلوس دوست نشويد، با انسانهاي رياكار و دروغگو دوست نشويد. و از آن طرف معيارهاي دوستخوب مشخص است; دينمدار بودن، عاقل و حكيم بودن و ...
جناب استاد! يكي از سؤالاتي كه براي بعضيها مطرح ميشود اين است كه چطور ميتوان شور و نشاط جواني را با خودسازي اخلاقي جمع كرد و اصلا آيا قابل جمع هستند؟
همان نشاط، قدرت و انرژي كه جوانان دارند، همان نشاط و قدرت را اگر در قلمرو معنويات قرار بدهند زودتر از پيران آنها را به سلوك معنوي و مقامات معنوي ميرساند و اين مكرر در طول تاريخ تجربه شده است. جوانان واصل و جوانان سالك در تاريخ بسيار داشتهايم. آن شهادت كه در تاريخ اسلام مطرح بوده و تاكنون ادامه داشته عمدهاش در جوانان بوده است; يعني اگر بخواهيم تاريخ شهادت را بررسي كنيم و شهادت را به عنوان يكي از اوجهاي تكامل انساني، به عنوان اوج ايثار، فداكاري، خودساختگي و خودباختگي و به عنوان اوج تطهير مطرح كنيم; از صدر اسلام يعني از جنگ بدر تا پايان تاريخ; يعني جنگي كه امام زمان (عج) خواهند داشت عمده شهيدان ما جوانان ما هستند. اين نشان ميدهد كه همان انرژي سرشار و نشاط فيزيكي را اگر در قلمرو معنويات قرار دهند بسيار سريع به هدف ميرسند.
سؤالي كه براي بسياري از جوانان ديندار ما مطرح است، اين است كه وجود يك مرشد و استاد تا چه حد براي آنها ضروري است؟
در بعضي از احاديث آمده است كه انسان نياز دارد به «حكيم يرشده» حكيمي كه او را ارشاد كند. بي شك يك مربي و يك معلم و يك انسان خود ساخته و صالح و سالك اگر زندگي انسان را زير نظر بگيرد و انسان را تربيت كند، بي ترديد انسان زودتر و بهتر و عاليتر به مقصد ميرسد. زمين تا آسمان تفاوت است; بين باغي كه باغبان دارد و باغي كه باغبان ندارد. ولي اگر چنين استاد سالك و صالحي پيدا نشد، انسان واجبات را آنچه ميداند عمل كند، خداوند به او آنچه را كه نميداند ميآموزد. اگر ما آنچه را از واجبات ميدانيم عمل كنيم و آنچه از محرمات ميدانيم ترك كنيم، آنچه را كه نميدانيم به ما ميآموزند. مشكل ما اين است كه آنچه ميدانيم عمل نميكنيم و دنبال استاد سالك هم هستيم، و تجربه هم شده است كساني كه به آنچه ميدانستهاند عمل كردهاند و عطش وجودي در آنان براي پيمودن راه بيشتر باشد و ظرفيت هم براي پيمودن مراحل بالاتر داشته باشند، خداي متعال از باب «قانون لطف»، براي او استاد ميفرستد.
اگر امكان دارد چند توصيه در قالب جملاتي كوتاه براي جوانان داشته باشيد.
1- جوانان عزيز، جواني طلاييترين فصل زندگي است هر لحظهاش را غنيمتشماريد.
2- هر دوستي يا زندگي ساز استيا زندگي سوز، ببين دست در دست چه كسي داري.
3- پيري با انبوه اندوههايش در پيش است، ببين چه توشهاي ذخيره كردهاي.