مىخواهيم كمتر از گل و گياه و عقبتر از زمين و درخت نباشيم . مىخواهيم خود را برويانيم، جوانه زنيم، رشد كنيم، ثمر دهيم و كمتر از «بهار» نباشيم. ولى چگونه؟...بذرمان چيست؟ ريشه مان در كجاست؟ از كجا سيراب و تغذيه مىشويم؟از كدام منبع، نور و حرارت مىگيريم؟ در كدام زمين و زمينه قرار گرفتهايم؟ باغمان و ميرابمان كيست؟ رويش و پژمردگى، شكفتن و خشك شدن و حيات و مرگمان چيست و ثمر وجودمان براى جامعه كدام است؟
اينها سؤالات ساده و كم اهميتى نيست.
مىخواهيم مثل بهار، بروييم و شاداب شويم و سايه و ثمر داشته باشيم.
از طبيعت بايد درس بگيريم.
همان طور كه گاهى باغ و بوستان را خزان مىزند، ما هم ممكن است دچار خزان زدگى شويم.
آنگونه كه خرمنى آتش مىگيرد، يا بذرى فاسد مىشود، يا محصولى راآفت مىگيرد، يا ميوهاى دچار كرم زدگى و خرابى مىگردد، يا مزرعهاى را سيلاب مىبرد، يا انبار غلهاى در شعلههاى آتش مىسوزد و خاكستر مىشود يا محصولاتى مسموم و زيانبار مىشود، در «مزرعه وجود» و در «زراعت زندگى» ما نيز چنين آفات و سمومى ممكن است ديده شود.
در زراعت وجودى خود، نبايد از يافتن بستر و زمينه مناسب و بذر افشانى به موقع و حفاظت و حراست از عمر و روح و انديشه و عمل و اخلاق، غافل بود.
«اين جهان مزرعه آخرت است...» و ما باغبانى هستيم كه مسؤليت بارورسازى باغ زندگى مان را به ما سپردهاند و همه امكانات، تسهيلات و توانايىها را هم در اختيارمان گذاشتهاند.
«عملِ» ما بذرى است كه مىكاريم.
رابطه عمل و جزا، رابطه «كشت» و «برداشت» است.
«گندم ندهد بار، چو جو مىكارى»! و حديث شريف «الدنيا مزرعة الآخرة» نيز اشاره به همين بذر افشانى و زراعت وجودى است. خوبى و بدىهاى ما نيز، دير يا زود، در اين دنيا يا در سراى آخرت ثمر مىدهد.
آب و زمين دهر به دست تو دادهاند
تخمى چنان بكار، كه بتوانى اش درود
مگر مىتوان در بهار، از كشت و كار و زراعت و محصول، سخن نگفت؟
فرموده حضرت على عليه السلام در غررالحكم چنين است:
«مَنْ زَرَعَ شَيئاً حَصَدَه»، هر كس چيزى بكارد، همان را درو مىكند.
و حافظ چه زيبا سروده است:
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
كاى نور چشم من، بجز از كشته، ندروى