از شگفتيهاي روح انسان، تأثيرگذاري و تأثيرپذيري درون و برون بر يكديگر و از يكديگر است. كاربرد اين مسأله نيز، بسيار دامنهدار است. از عبادات و مسايل تربيتي و سياسي گرفته، تا شخصيت فردي و اجتماعي و مسايل تهاجم فرهنگي و استقلال و هوّيت و خلوص و نظم و ... را در بر ميگيرد.
ناچار، بايد با مثالهايي مسأله را روشن ساخت.
شما وقتي ميترسيد، رنگ از چهرهتان ميپرد.
وقتي خجالت ميكشيد، عرق شرم بر چهرهتان مينشيند و رنگتان سرخ ميشود.
وقتي ترديد داريد، گفتارتان هم سست است و از صلابت لازم برخوردار نيست.
وقتي يقين داريد، محكم و قاطع حرف ميزنيد.
وقتي براي كسي در دل خويش، احساس محبت و مهابت و احترام داريد، آن را در رفتارتان هم بروز ميدهيد.
وقتي غمگين و ناراحتيد، اشتهاي شما هم كور ميشود و قيافهتان هم گرفته است و حوصله حرف زدن با كسي را هم نداريد و افراد غصّهدار، لاغر و ضعيف ميشوند.
وقتي هم دلتان از حادثهاي و صحنهاي ميسوزد، اشك از ديدگانتان جاري ميگردد.
به قول آن شاعر:
تا نسوزد دل، نريزد اشك و خون از ديدهها
آتشي بايد كه خوناب كباب آيد برون
اينها و دهها مثال ديگر، نشان ميدهد كه پديدهها و حالاتي همچون: ترس، غم، شكّ، يقين، شرم، عشق، رقّت قلب، شجاعت و ... كه همه درونياند، در چهره و گفتار و رفتار انسان تأثير ميگذارند. رفتار يك مؤمن و منافق يكسان نيست و كار يك انسان عقيدهمند و بيعقيده، متفاوت است.
همين جا اين نتيجه را ميتوان گرفت كه براي تغيير در ظاهر و دگرگونسازي رفتار بيروني، بايد به تغيير باطني پرداخت. چرا كه «حالات ظاهر»، انعكاس «ويژگيهاي دروني» است.
تأثير ديگر، تأثير ظاهر در باطن است.
به اين چند مثال هم دقّت كنيد:
وقتي لباس نو و تميز ميپوشيد، احساس ديگري به شما دست ميدهد.
وقتي حمام ميرويد و خود را شستشو ميدهيد، روحتان هم احساس شادابي ميكند.
وقتي سوار بر مركبي راهوار يا ماشيني مدل بالا ميشويد، نوعي احساس خودبرتربيني در شما پديد ميآيد.
وقتي در يك خانه مجلل و كاخگونه زندگي كنيد، روحيات شما هم كم كم شاهگونه و طاغوتي ميشود.
حالت شما، آنگاه كه لباس راحتي خانه را پوشيدهايد، يا لباس رسمي و بيروني را در بر كردهايد، يكسان نيست.
يك فرد نظامي، اگر با دمپايي و لباس شخصي و بيكلاه و سلاح باشد، حالتي دارد، و اگر لباس نظامي و پوتين بپوشد و فانسخه ببندد و مسلّح باشد، حالتي ديگر.
معطر و آراسته بودن، روح را هم تلطيف ميكند و چركي و آلودگي و لباس كهنه و پاره پوشيدن و متعفن بودن و شلختگي ظاهري، در روح و روان هم اثر منفي ميگذارد و نشاط را ميزدايد.
باز، در اينجا هم اين نتيجه را بگيريم كه چون ظاهر در باطن مؤثر است، گاهي ميتوان از راه ايجاد تغييرات بروني به تحولات دروني دست يافت، همان گونه كه مثلاً بعضي با تغيير دكور و آرايش وسايل منزل، دنبال تنوع و شادابي در زندگي و مقابله به افسردگي و دلمردگي ميروند. يا به وسيله ورزش، كه نوعي حركت جسمي است، ميكوشند در خودشان طراوت رواني پديد آورند.
بگذريم ... حالا فكر ميكنيد كدام يك اصليتر و مهمتر است؟ ظاهر يا باطن؟ و به اصلاح و تجهيز و تحول كدام يك بايد پرداخت، درون يا برون؟
گفتيم كه دامنه سخن بسيار متنوع و گسترده است. فعلاً به يكي از آنها ميپردازيم، تا معيار و نمونهاي باشد براي تحليل و مطالعه اين «تأثير متقابل» در عرصههاي ديگر زندگي.
از «نماز» مثال بزنيم. چرا رو به «قبله» ميايستيم؟ جهتگيري ظاهري و ايستادن به سوي يك مكان جغرافيايي، دل و جان را هم به همان سمت ميكشد و باطن هم توحيدي و ابراهيمي ميشود. و توجه به كعبه، از همه چيز سلب جهت ميكند و دل و بدن و فكر را متوجه يك جهت ميسازد. امام صادق(ع) فرمود: هر گاه رو به قبله ايستادي، از دنيا و مردم و هر چه در دنياست و هر حالتي كه در مردم است، دل بكن و مأيوس باش و دلت را از هر چه كه تو را از خدا غافل ميسازد، خالي كن ...(1)
چرا به «جماعت» ميخوانيم؟ چون تشكّل و همبستگي و هماهنگي ظاهري صفوف و حركتها و قيام و قعودها، تمريني براي وحدت قلبي و انسجام دروني و پيوند باطني امت نمازگزار نيز به شمار ميرود.
چرا مأموريم كه بهترين، تميزترين، خوشبوترين و كاملترين لباس و پوشش را در نماز به تن كنيم؟ چون اين گونه نماز خواندن، براي نمازگزاران «حضور قلب» ميآورد و رعايت «ادب ظاهري» به تحققِ «آداب باطني» در نماز، كمك ميكند. نماز در مسجد با نماز در خانه يكسان نيست.
در نماز، هم خشوع لازم است، هم خضوع. «خضوع»، بيشتر ناظر به حالاتِ ظاهري انسان است و «خشوع» به بُعد دروني مربوط ميشود.
اگر گفتهاند در نماز، طمأنينه داشته باشيد، باوقار باشيد، با لباس و اعضا و دماغ و گوش خود ور نرويد، به محل سجود نگاه كنيد، در محل تردد و رفت و آمد و سر و صدا نماز نخوانيد، جلوي پنجره به نماز نايستيد، عطر بزنيد، شانه بزنيد و آراسته باشيد، در ركوع و سجود و قنوت و تشهد و ... فلان حالت را در جسم خويش داشته باشيد، همه اينها بهرهگيري از «عوامل بيروني» براي پيدايش «حالت دروني» است. خضوع جسم، به پيدايش خشوع قلب، كمك ميكند و البته عكس آن هم درست است و موثرتر و مهمتر. يعني خشوع قلبي است كه خضوع و ادب بدني و ظاهري را ايجاد ميكند.
اگر در حديث است كه رسوي خدا(ص) كسي را ديد كه با سرعت و شتابزده و بيطمأنينه نماز ميخواند، فرمود:
«لَوْ خَشَعَتْ جوانِحُهُ لَخَضَعَتْ جَوارِحُهُ؛
اگر قلبش خاشع بود، اعضاي بدنش هم خاضع ميشد.»
اشاره به همين حقيقت است. علي(ع) هم فرموده است:
«مَن خشع قَلْبه خَشَعَتْ جوارِحُه.»(2)
آنان كه در پي كسب «حضور قلب» در نمازند، بايد دل را به ياد خدا بيارايند، معرفت و توجه باطني را در عبادت، بيفزايند، به اينكه كجا و در برابر چه كسي ايستادهاند و چه ميگويند، بينديشند. اگر اين حالت بود، ادب ظاهري نماز هم فراهم خواهد شد.
يكي از بزرگان مثالي ميزد. ميفرمود: آنچه ماشين را به حركت در ميآورد، كار كردنِ موتور است. اگر موتور روشن نشود و اتومبيل دچار خفگي و نقص فني شده باشد، آن را هُل ميدهند تا روشن شود، يعني انتقال حركت از چرخهاي ماشين به موتور، در حالي كه اصل آن است كه موتور حركت كند و چرخها را به حركت آورد.
«ذكر» و «عرفان» و «محبت»، عوامل باطنياند كه در ظاهر عبادتها هم تأثير ميگذارند. اگر اين موتورهاي داخلي خاموش باشد، مراعات مستحبات و ترك مكروهات و توجه داشتن به آداب و سنن در نماز و عبادتهاي ديگر، به مثابه هُل دادن وجود است، تا موتور دروني روشن شود و «حالت ظاهري» به پيدايش «حضور قلب» در نماز و نيايش، كمك ميكند.
از نماز بگذريم، اين اشارات گذرا كافي است.
مسايل ديگر حيات فردي و اجتماعي ما نيز از اين «تأثير متقابل» بيبهره نيست.
به فرموده علي(ع): خشكي اشك چشم، نتيجه سنگدلي است، و سنگدلي محصولِ گنهكاري: «ما جَفّتِ الدُّموعُ اِلاّ لِقَسوَةِ القُلُوب وَ ما قَسَتِ القلوبُ اِلاّ لِكَثرةِ الذّنوب؛(3)
اينكه كسي از اشك چشم محروم ميشود، حالتي ظاهري است، ولي ريشهاش قساوت قلب است كه يك امر باطني است و در ظاهر و حالات جسم اثر ميگذارد. قساوت دل نيز، ثمره گناه و ازدياد آن است.»
عصيان و گناه، پرتگاه دل ماست
مسدود به روي عقل، راه دل ماست
خشكيدن اشك گرم از چشمه چشم
گوياي سقوط پايگاهِ دل ماست(4)
مثال ديگر: اگر كسي روحيه اعتماد به نفس و احساس شخصيت و هويت داشته باشد، هرگز مقلّد بيگانگان نميشود و خود را به آنان شبيه نميسازد. چون چيزي كم ندارد كه در اين «تشبّه به غير» بخواهد آن را به دست آورد.
از آن سو، كسي كه در لباس و قيافه و نوع زندگي و فرهنگ اجتماعي و آداب و رسوم، از بيگانه پيروي كند و الگو بگيرد، اين «شباهت ظاهري» به تدريج او را به «فرهنگپذيري» ميكشاند. كسي كه در نوع پوشش يا نحوه زندگي، خود را همسان و همرنگ ديگران ميكند، از كجا كه وقتي پاي همسويي در فرهنگ بيگانه به ميان آيد، بتواند مقاومت كند و فرهنگ اصيل خود را از دست ندهد؟
سالها دل طلب جام جم از ما ميكرد
آنچه خود داشت، ز بيگانه تمنّا ميكرد
گوهري كز صدف كون و مكان بيرون بود
طلب از گمشدگان لب دريا ميكرد(5)
پس، وقتي ظاهر در باطن مؤثر است و حتي تشبّه در لباس و چهره، انسان را به تشبّه در فكر و فرهنگ ميكشد و موجب سلب شخصيت و هويت از انسان ميگردد، ميبينيم كه چه عميق است هشداريهاي مكتب و بزرگان دين كه گفتهاند: «تشبّه به كفّار حرام است!»
البته مسأله، ژرفتر و عميقتر از اين حرفهاست.
آنچه فرهنگ و تمدن را ميسازد، شالودههاي فكري و اعتقادي و فرهنگي يك ملت است. اين لايههاي زيرين، زيربناي مدنيّت و فرهنگ اجتماعي هر قوم است. صادرات فرهنگي غرب، سرانجام به «مسخ فرهنگي» ملتها ميانجامد.
الگوگيري از غرب، اگر بدون داشتن بنيانهاي استوار دروني نباشد، انسانها و جامعههاي اسلامي را «غربي» ميسازد. اين نيز نوعي از تأثير برون در درون است. «غربزدگي»، محصولِ غربباوري و خودباختن در برابر جلوههاي تمدن اروپاست و خود را شبيه آنان ساختن، روحيه آنان را هم در افراد ايجاد ميكند. به فرموده حضرت امير(ع):
قَلَّ مَنْ تَشَبَّه بِقَوْمٍ اِلاّ اَوْ شَكَ اَنْ يَكوُنَ مِنْهُم؛(6)
كم است اينكه كسي خود را شبيه گروهي سازد، مگر اينكه نزديك است از آنان باشد.» همشكلي به همدلي ميانجامد و در جلوه و سيماي صالحان و نيكان زيستن، به صلاح و نيكي ميكشاند.
از تأثير متقابل ظاهر و باطن، ميتوان حتي استقلال فرهنگي و غنابخشي به شخصيت فكري و روحي را هم به دست آورد و در مسايل تربيتي از اين اهرم اثرگذار، بهره گرفت.
سخن آخر در اين «رابطه»، اينكه:
شايد لباس را زود به زود بشود عوض كرد، يا خانه را فروخت، ولي «فرهنگ و اخلاق»، هويت ماست. نبايد به اين زودي و سادگي شخصيت و هويت خود را بفروشيم.
نخستين خاكريزي كه مهاجمان فرهنگي فتح ميكنند، «اعتماد به نفس» و «اعتقاد به خدا» است. عقبنشيني از سنگر خداترسي و معادانديشي، همه پايگاههاي ارزشي را به دشمن تسليم ميكند. زمينه «تهاجم بيگانه»، «هجومپذيريِ خودي» است. براي مقاومت در برابر سيل تهاجم فرهنگي، بايد «سدّ ايمان» زد و از مرز عقيده و اخلاق نگهباني كرد.
خودباختگان در برابر فرهنگ بيگانه، به راحتي «خدا» را هم ميبازند.
مواظب باشيم برگه «هويت» خود را گم نكنيم.
پي نوشتها:
1 ـ محجةالبيضاء، ج1، ص382.
2 ـ غرر الحكم.
3 ـ بحارالانوار، ج70، ص354.
4 ـ از نويسنده.
5 ـ حافظ.
6 ـ نهج البلاغه، حكمت 207.