شايد بتوان دل را براي دگرگونيها، تغييرات و تحولات، مَثل زد.اگر نام دل در عربي، قلب است، بياشاره به زير و رو شدن، حالي به حالي شدن و منقلب گشتن نيست.اين ويژگي، از يك سو عامل امتياز است كه ميتوان به دلهاي خراب، قلبهاي قساوت گرفته و تاريك هم چشم اميد داشت كه روزي دگرگون و منقلب شوند و پذيراي فروغ ايمان، روشنايي اميد و حال خوب گردند؛ از سويي هم نگرانكننده است؛ چرا كه تا آخرين لحظه عمر انسان نيز احتمال جابهجايي، عوض شدن، از حق برگشتن و دچار شك و كفر و بدبيني شدن، وجود دارد.
ثبات دل
گاهي دل، آيينه بيرون و محيط اطراف ميشود؛ از آن چه دور و بر آن ميگذرد، اثر ميپذيرد و حرفها، رفتارها، صحنهها و عملها در آن انعكاس مييابد؛ وسوسهها به تشويشش ميكشد؛ جاذبهها دچار لغزشش ميسازد؛ تحولات جامعه او را هم عوض ميكند؛ برخورداريها به غفلتش ميكشاند؛ شبههافكنيها از راه حق به در ميبردش و چنين عوارضي، كم نيست.اين است كه ثبات دل بر آن چه حق، خوب و ارزش الهي است، اهميت مييابد. در دعاهايمان از خدا ميخواهيم: «ثبّت قلبي عليدينك ...؛ پروردگارا! دلم را بر آيين خودت، استوار و پابرجا بدار» و اين دعايي است كه پيوسته حضرت رسول صلياللهعليهوآله از خدايش ميخواست.1
كم نبودهاند آنان كه عمري در دامن اسلام زيسته، با باورهاي ديني به سر بردهاند؛ اما در لحظات واپسين، با حالت كفر، نفاق و عناد مردهاند. «عاقبت به خيري» از همين جاست كه ارزش مييابد و از بهترين خواستههاي ما از آستان الهي به شمار ميآيد.
در تاريخ، از عابدي سخن گفته شده كه پس از عمري پارسايي، عبادت و صومعهنشيني، در حادثهاي، فريب نفس امّاره را خورد و رسواي عالم گشت و در پاي چوبه دار، يك لحظه بر ابليس سجده كرد و هم دنيايش را باخت و هم آخرتش را سوزاند.
دل، حالتي ميان خير و شر و صلاح و فساد دارد و مصون از لغزيدن به سمت تباهي نيست؛ هيچ كس هم نبايد خاطرجمع باشد كه «ما به انحراف و كفر كشيده نخواهيم شد»! بايد از خدا خواست تا دل را در مسير پاكي، نورانيت و عبوديت استوار بدارد.
مراقبت از حالات دل و به اصطلاح عارفان، «كشيك نفس كشيدن»، ميتواند اين ثبات را فراهم آورد و خطر لغزشها را بكاهد. بدترين حالت براي انسان، ضلالت پس از هدايت است. سقوط پايگاه دل در برابر هجوم قواي شيطاني و نبودن نيروهاي مقاوم، اين سرنوشت رابراي دل پيش ميآورد. در دعاهاي قرآني چنين آمده است:
«ربّنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا؛ خداوندا! پس از آن كه هدايتمان كردي، دلهاي ما را از حق برنگردان».2
اين خواسته، نشان ميدهد كه اين خطر، هميشه محتمل است و هدايت يافتگان، نبايد احساس امنيت صددرصد كنند و از تحولات دروني، روحي و فكري خويش غافل شوند.
دگرگونيهاي دل
اگر ثبات دل، يك ارزش و موهبت است، تغيرات و تحولات قلب هم يك خطر و ضايعه است. گاهي دل، همچون يك فلش و عقربه، ميان دو جاذبه قرار ميگيرد. گاهي به اين سو ميگرايد؛ گاهي به سوي ديگر. گاهي رو به ملكوت خدا ميآورد؛ گاهي چراگاه و مأواي شيطان ميگردد. گاهي به سوي بالا ميپرد؛ گاهي به سمت پايين و انحطاط سقوط ميكند.
در چند حديث، رسول خاتم صلياللهعليهوآله با مثالهايي به اين دگرگونيهاي خطرناك دل اشاره فرموده است كه قابل توجه است. در يك مورد ميفرمايد: «مثال دل، همچون گنجشك است كه در هر ساعت و لحظهاي، جابهجا ميشود».3 اين همان «از اين شاخه به آن شاخه پريدن» دل و عدم ثبات آن است كه براي سالكان و هدايتجويان، منشأ خطر است.
در جايي ديگر ميفرمايد: «مثل قلب در دگرگوني و زير و رو شدن، همچون ديگ است؛ آن گاه كه كاملاً به جوش آيد».4 اين جوش و خروش، غَلَيان و زير و رو شدن، امري ناپسند است و در مقابل ثبات، طمأنينه و آرامش قرار دارد. شاعر گويد:
اين ديگ ز خامي است كه در جوش و خروش است
چون پخته شد و لذت دَم ديد، خموش است
در مثال ديگري، آن حضرت، دل را همچون پري رها شده در دشت و صحرا ميداند كه هر لحظه، دستخوش وزش باد است و با وزش هر باد و توفان، زير و رو و جابهجا ميشود.5
آن چه در وزش اين توفانها و هجوم امواج، همچون لنگري، به دل، ثبات، سكينه و آرامش ميدهد و پابند بندگي پروردگار نگه ميدارد، ياد خدا و توجه به او و نَه گفتن به هوسها، وسوسهها و تمنيات پايانناپذير است و بدون آن، پايگاه دل، هر لحظه از سوي شيطان، بمباران خواهد شد!
در جبهه نفس بيصدا بنشينيم
در سنگري از ذكر خدا بنشينيم
آيد چو به آسمان دل، ميگ ملال
در پشت پدافند دعا بنشينيم
و اين همان «الا بذكر الله تطمئن القلوب» است كه در كلام الهي آمده است.
دلي كه چهارتاق به روي شيطان باز باشد، چه اطميناني دارد كه در مسير هدايت، دوام و استمرار يابد؟ عارفان براي كوردلي غافلان، مثالي ميزنند؛ آنان ميگويند: همان طور كه وقتي دودي بلند شود و فضا را پر كند، چشم انسان هم ميسوزد و هم جايي را نميبيند، از هواي نفس هم دودي سياه برميخيزد و به سوي دل هجوم ميآورد و اطراف چشم دل را احاطه ميكند و مانع ديد عقل ميشود. غلبه شهوت بر انسان، در حكم همين مثال است و چشم دل و گوش جان را كور و كر ميكند و آدمي را به ناكجاآباد ميكشاند.
دل هرجايي
دل را بايد پايبند يك حقيقت و محبت كرد و بر سر همان ايستاد و وفا نشان داد. شايد هيچ گوهري نفيستر از عشق و محبت نيست كه خانه دل را به تصرف خويش در ميآورد و فرمانرواي دل ميشود؛ به شرط آن كه اين فرماندهي، از خدا و عقل فرمان بگيرد و راه ورود بيگانه به اين خلوتسرا را ببندد.
چه زيبا فرمود رسول خدا صلياللهعليهوآله كه دل، همچون گنجشك ميماند كه هر لحظه در جايي و بر شاخهاي است؛ اما دلهاي باايمان، چنين نيست. موءمن، ميگويد «خدا» و تا آخر ميايستد و ثمره اين ايستادگي موءمنانه را هم با نزول فرشتگان و مژده بهشت دادن ميبيند؛ «الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا...».8
در كلام پيامبر صلياللهعليهوآله آمده است: «دل، پادشاه است و سپاهياني دارد. اگر اين فرمانروا صالح و شايسته باشد، سپاهيانش هم صالح خواهند بود و اگر پادشاه، خراب باشد، لشكريانش هم خراب و فاسد ميشوند».9
نبايد گذاشت اين دل، هرجايي شود و هر روز به كسي و چيزي دل ببندد. محبتها را بايد كنترل كرد. چه علاقههايي وارد دل ميشود؟ كدام جاذبهها دل ما را تسخير ميكند و ما را به دنبال خود ميكشاند؟ محبت چه كساني بر زندگي ما چه تأثيراتي ميگذارد؟ آيا نبايد به دروازهباني دل پرداخت؟
خواهي نخوري ز تيم ابليس، شكست
بايد به دفاع از دل و ديده نشست
چون شوت شود به سوي دل، توپ گناه
دروازه دل به روي آن بايد بست10
اگر بخواهيم دل، هوسهاي بيجا نكند، بايد بر ديده، كنترل و نظارت داشته باشيم؛ وگرنه بايد همچون باباطاهر عريان، هم از دست دل، نالان باشيم و هم از دست ديده، گريان و فريادزنان؛ زيرا «هر آن چه ديده بيند، دل كند ياد»!
دل هرجايي، دچار عشقي سطحي، زودگذر و سرراهي ميشود؛ عشقي كه بر درك، عقل و فهم او تأثير ميگذارد و سادهلوحانه، به هر چيز، از نگاه دوستي و عشق مينگرد و فريب ظاهري آراسته را ميخورد و از باطنهاي مسموم، غفلت ميورزد.
اين كلام علوي در نهجالبلاغه، اشاره به اين گونه عشقهاي مجازي است كه كار دلهاي هرجايي است:
«هر كس عاشق چيزي شود، آن عشق، نابينايش ميكند و دلش را بيمار ميسازد؛ پس او مينگرد؛ اما با چشمي عيبناك و ميشنود؛ اما با گوشي ناشنوا. شهوتها پرده عقلش را ميدرد و دنيا، دلش را ميميراند».11
با اين حساب، آيا بهتر نيست كه قيمت خانه دل را بدانيم و اگر اجاره ميدهيم، به كسي و چيزي اجاره و اختصاص دهيم كه شايستگي حضور و اقامت در اين «حرم الله» را داشته باشد؟
نشناخته را محرم هر راز مكن
قفل دل خود بر همه كس باز مكن
در قلّك دل براي آينده خويش
جز عشق خدا و دين، پسانداز مكن
چنين پسانداز محبت، هم دل را قيمتيتر ميكند، هم در روز مبادا، به كار ميآيد!
پينوشت
1. محجة البيضاء، ج5، ص 82.
2. آل عمران (3)، آيه 8.
3. مثل القلب، مثل العصفور يتقلّب في كل ساعة؛ محجة البيضاء، ج5، ص 83.
4. مثل القلب في تقلّبه كالقِدر اذا استجمعت غليانا؛ همان.
5. مثل القلب كمثل ريشة في ارض فلاة تُقلّبها الرياح ظهرا لبطن؛ همان.
6. جواد محدثي، برگ و بار، ص 289.
7. رعد (11)، آيه 28.
8. فصّلت (41)، آيه 30.
9. القلب مَلك و له جنود فاذا صَلح الملك صلحت جنوده و اذا فسد الملك فسدت جنوده؛ ميزان الحكمة، ح 16912، به نقل از كنز العمّال.
10. جواد محدثي، برگ و بار، ص 304.
11. من عشق شيئا اعشي بصره و امرض قلبه...؛ نهجالبلاغه، خطبه 109.