اولا، انسان بدون اختيار خويش پا به عرصه هستي گذاشته است; اما در مقابل از نعمتي بي نظير به نام «وجود» و آثار آن برخوردار گشته است . «عدم» ، «نيستي» و «نداري» نقمت است و خسران بي نظير . خداوند لطف بسيار فرموده كه ما را از عرصه نيستي به هستي درآورده است . ما بايد شكرگزار چنين هديهاي باشيم; هر چند اختيار و اراده ما در آن هيچ نقشي نداشته باشد .
ثانيا، آدمي در آمدن به عالم هستي مختار نيست; ولي خداوند، بر اساس لطف و رحمتش، انسان را در چگونه زيستن و چگونه بودن و چگونه رفتن و چگونه حركت كردن كاملا آزاد گذاشته است . اين امر نعمتي بس گرانبها است كه متاسفانه بشر از آن به خوبي استفاده نميكند . بله، اگر خداوند انسان را در اين زمينه نيز با اجبار روبهرو ميساخت و او در كژانديشي و كژعملي يا درستانديشي و صحيح كرداري مجبور بود، ميتوانست اين پرسش را مطرح كند; ولي حقيقت امر چنين نيست .
اگر شما به حقيقت انسان و مقام و جايگاه و منزلت او واقف شويد، اين چنين شكوه نميكنيد . سخن در اين باره فراوان است; ولي توجه شما را به سه نكته اصلي كه تفكر در آن موجب خواهد شد شما كمي از اين بدبيني فاصله بگيريد، جلب ميكنم:
1 . انسان گل سرسبد هستي و تاج و جوهره اصلي آن و اشرف تمام مخلوقات است و درواقع همه جهان براي او آفريده شده است . (1)
تاج كرمناستبر فرق سرت
طوق اعطيناك آويز برت
جوهر است انسان و چرخ او را عرض
جمله فرع و پايهاند و او غرض
اي غلامت عقل و تدبير است و هوش
چون چنيني خويش را ارزان مفروش (2)