ابتدا بايد توجه كنيم كه معناي ترس از خدا چيست؟ ترس از خدا به معناي ترس از مسؤوليتهايي است كه انسان در برابر او دارد . ترس از اين كه در اداي رسالت و وظيفه خويش كوتاهي كند و به خوبي وظيفهاش را انجام ندهد; و به عبارتي، ترس از گناهان خود است . حضرت علي (عليه السلام) در اين زمينه ميفرمايد: «و لا يخافن الا ذنبه; هيچ يك از شما ترس نداشته باشد مگر از گناه خويش .» ( 1)
سرچشمههاي ترس از خدا چيست؟ترس از خدا سرچشمههاي مختلفي دارد . شماري از آنها عبارت است از:
الف) اعمال ناپاك و افكار آلوده سبب ترس ميگردد .
ب) در مقربان، به خاطر قرب به ذات پاكش، كمترين ترك اولي و غفلت مايه وحشت ميشود . (اين دو مورد را خوف از تقصير گويند) .
ج) گاه مقربان هنگامي كه آن ذات نامحدود و بيپايان را تصور ميكنند و در مقابل به قصور ذاتي خود نظر ميدوزند، حالتخوف مييابند . (خوف از قصور) خداوند در اين زمينه ميفرمايد: «الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم; آنها كساني هستند كه وقتي نام خدا برده ميشود دلهايشان مملو از خوف پروردگار ميگردد» . (2)
فرق خوف و خشيت1 . برخي مانند راغب اصفهاني گفتهاند: فرق ميان اين دو آن است كه خشيتخوف توام با تعظيم است و بيشتر از دانايي ناشي ميشود . از اين رو، خداي سبحان آن را به علما اختصاص داده ميفرمايد: «انما يخشي الله من عباده العلماء .»
2 . بعضي نيز گفتهاند: خوف هم از امر ناخوشايند حاصل ميشود و هم از ناحيه كسي كه ممكن است اين ناخوشايندي را به آدمي برساند . هم گفته ميشود: من از بيماري خوف دارم و هم گفته ميشود: من خوف دارم از اين كه فلان چيز بيمارم كند . برخلاف خشيت كه تنها از آورنده شر است . از اين رو، گفته ميشود: «خشيت الله; من از خدا ترسيدم» ولي گفته نميشود: «خشيت المرض; از بيماري ترسيدم» .
3 . برخي هم مانند علامه طباطبايي ميفرمايند: ظاهرا فرق ميان آن دو اين است كه خشيتبه معناي تاثير قلبي از اقبال و روي آوردن شر يا نظير آن است و خوف به معناي تاثير عملي انسان استبه اين كه از ترس در مقام اقدام برآمده، وسايل گريز از شر و محذور را فراهم سازد; هرچند كه در دل متاثر نگشته، دچار هراس نشده باشد . آنگاه علامه در مقام استدلال بر مدعاي خويش چنين ميآورد: و لذا ميبينيم خداي سبحان در توصيف انبيا ميفرمايد: «و لا يخشون احدا الا الله (3) » ، و ترس از غير خدا را از ايشان نفي ميكند و حال آن كه خوف را در بسياري از جاها براي آنان اثبات نموده، از آن جمله ميفرمايد: «فاوجس في نفسه خيفة موسي; در خود احساس ترس نمود (4) ، و نيز ميفرمايد: «و اما تخافن من قوم خيانة; و اگر از مردمي ترس خيانتي داشتي . () »
4 . بين خداترسي و آگاهي ارتباط تنگاتنگ حكمفرما است . به علت اين كه خداترسي نتيجه هدايتبه سوي خدا است، هر قدر معرفت انسان به خدا از عمق بيشتري برخوردار باشد، به آن اندازه ترسش هم عمق پيدا ميكند . اساسا بايد گفت هرگز شيتبدون معرفتحاصل نميشود . لذا در آيه 28 سوره فاطر ميخوانيم: «انما يخشي الله من عباده العلما» به همين جهت، بايد گفتخوف ناشي از معرفتشرط اول بهشتي شدن است .
5 . همان طور كه انسان در عيان از خدا ميترسد، در نهان نيز بايد از او بترسد; زيرا تا در دلي خوف خدا نباشد و در نهان و آشكار احساس مراقبتيك نيروي معنوي برخود نكند، انذارهاي انبيا و اوليا بياثر خواهد بود . براي همين است كه خدا ميفرمايد: «انما تنذر الذين يخشون ربهم بالغيب; تو فقط كساني را انذار ميكني كه از پروردگار خود در غيب و پنهاني ميترسند . (6) »
باز در اوصاف بهشتيان ميفرمايد: «من خشي الرحمن بالغيب; همان كسي كه از خداوند رحمان در نهان بترسد (7) » . همانند داستان حضرت يوسف و زليخا .
پينوشت:
1 . نهج البلاغه، كلمه قصار82 .
2 . حج (22) 36 .
3 . احزاب (33): 39 .
4 . طه (20): 67 .
5 . انفال (8): 58، ترجمه الميزان، ج 11، ص 252 .
6 . فاطر (35): 18 .
7 . ق (50): 33 .