يكى ديگر از شبهاتى كه در مشروعيت الهى امامت وحكومت ائمه اطهار عليهم السلام مطرح مىشود مربوط به امتناع آنان از پذيرفتن حكومت و عدم تلاش در تحصيل آن است. برخى عدم پذيرفتن ولايت عهدى امام رضا عليه السلام را شاهدى بر مدعاى خود ذكر مىكنند. نظر شما چيست؟
پاسخ اين شبهه محتاج بسط مقال است و لكن آنچه اين شبهه را از بنيان فرو مىريزد، شيوه نادرست بحث مدعيان است. آنان براى اثبات مدعاى خويش رو به جزئيات و قطعات تاريخى آوردند و بدون اين كه شرايط و اوضاع سياسى و اجتماعى زمانه را تحليل و بررسى كنند دست به استنتاج نتيجه زدند، در حالى كه متد بحث تاريخى، بحث و فحص جامعى از علل و شرايط آن روزگار مىطلبد كه متأسفانه اين نكته مهم از ديد مدعيان مغفول مانده است.
بايد بررسى شود چه حوادثى پشت پرده بود كه امام رضاعليه السلام از شرايط موجود استفاده بهينه نكردند؟!فحص وتتبع حوادث سياسى و اجتماعى تاريخ اسلام روشن مىكند امامان عليهم السلام زمينه لازم براى تشكيل حكومت اسلامى را به هيچ وجه پيدا نكردند و امامان از نداشتن ياران صديق و خالص خود هميشه گلايه مىكردند.1
اما نكته مهمى كه شبهه فوق را از اساس مخدوش مىكند، تصريحات و نصوص خود امامان شيعه بر انتصاب خودشان از طريق وحى به منصب امامت و حكومت است كه نمونه بارز آن خطبههاى سوزناك على عليه السلام مبنى بر محق بودن خود، وجود نص بر خلافت و غاصب بودن خلفاى وقت است كه استاد مطهرى به صورت تفصيل به توضيح و تبيين آنها پرداخته است.2
امتناع امام رضا عليه السلام
اما مسأله عدم پذيرفتن وليعهدى توسط امام رضا عليه السلام، در پاسخ آن بايد بعضى نكات تاريخى روشن شود كه آيا مأمون واقعاً مىخواست حضرت به عنوان وليعهد واقعى باشد و بعد از او خلفيه مسلمين گردد؟ يا اين كه مأمون اغراض سياسى ديگرى داشت. مثلاً مىخواست براى تداوم حكومت خود، نظر ايرانيان را به حكومت خود جلب كند.و يا اين كه در صدد سرنگونى قيام علويان و خلع سلاح امام بود؟3
و يا اين كه مىخواست باكشاندن امام به عرصه حكومت، هم شخصيت معنوى امام را زير سؤال ببرد و هم به حكومت خويش مشروعيت بخشد؟ در تحليل مسأله ولايت عهدى اين نكات تاريخى بايد روشن گردد.اما در فلسفه امتناع امام از پذيرفتن ولايت عهدى نكته جالبى وجود دارد كه طراحان شبهه به كلى آن را ناديده و يا نديده انگاشتند و آن علتى است كه خود حضرت به آن تصريح مىكند.حضرت از پذيرفتن پيشنهاد مأمون سرباز مىزند اما نه به علتى كه حكومت را حق الهى و شرعى خود نمىداند كه اشكال كننده آن را توهم كرده است، پيشنهاد مأمون را رد مىكند. چرا كه پذيرفتن پيشنهاد، يعنى تأييد و به رسميت شناختن خلافت مأمون و انكار حق الهى خود. شهيد مطهرى جريان پيشنهاد مأمون به امام را چنين تشريح مىكند:
بار ديگر مأمون با حضرت مذاكره كرد و باز تهديد به قتل كرد. يك دفعه هم گفت: چرا قبول نمىكنى؟ آنها خودشان مىدانستند كه ته دلها چيست؟ و حضرت رضا عليه السلام چرا قبول نمىكند.
حضرت رضا عليه السلام قبول نمىكرد. چون خود حضرت بعدها به مأمون فرمود: تو مال چه كسى را دارى مىدهى؟
اين مسأله براى حضرت رضا عليه السلام مطرح بود كه مأمون مال چه كسى را دارد مىدهد؟ و قبول كردن اين منصب از وى به منزله امضاى اوست. اگر حضرت رضا عليهالسلام خلافت را من جانب الله حق خودش مىداند، به مأمون مىگويد: تو حق ندارى مرا وليعهد كنى، تو بايد واگذار كنى و بروى و بگويى: من تاكنون حق نداشتنم، حق تو بوده و شكل واگذارى، قبول كردن توست و اگر انتخاب خليفه به عهده مردم است، باز به او چه مربوط.4
امام رضا عليه السلام با اجبار و تهديد به قتل كه به ولايت عهدى تن داده بود، براى زدودن شبهه عدم مشروعيت الهى خلافت خويش، بعد از برگزارى مراسم بيعت در حضور مأمون در يك سخنرانى - به تعبير استاد يك سطر و نيم - فرمود:
لنا عليكم حق برسول الله و لكم علينا به حق، فاذا انتم أديتم الينا ذلك وجب علينا الحق لكم.5
ما اهل بيت، ما ائمه، حقى داريم بر شما مردم به اين كه ولى امر شما باشيم، اين حق اصلاً مال ماست و چيزى نيست كه مأمون بخواهد به ما واگذار كند.6
با اين تصريح به فلسفه امتناع از ولايت عهدى و مشروعيت الهى حكومت، نگارنده بر اين گمان كه مدعيان اين برداشت روايت فوق را نديده، تاريخ وليعهدى را به صورت جامع بررسى نكرده، از اين رو چنين سهوى از آنان صادر شده است.7
پى نوشت:
1. ر.ك: ا صول كافى، ج2، ص242.
2. ر.ك: سيرى در نهجالبلاغه، بخش پنجم(اهل بيت و خلافت).
3. ر.ك: علامه طباطبايى، شيعه در اسلام، ص212.
4. سيرى در سيره ائمه اطهار، ص213.
5. بحارالانوار، ج49، ص146.
6. سيرى در سيره ا ئمه اطهار، ص222و221.
7. برگرفته از كتاب حكومت دينى از منظر شهيد مطهرى، محمدحسن قدردان قراملكى.