شناخت نامه
نام: غلام رضا، نام خانوادگي: تختي، نام پدر: رجب، متولد: 1309 هجري شمسي، شماره شناسنامه: 500، صادره از تهران و... . براي شناسايي تختي، همين مشخصات صفحه اول شناسنامه اش با دانستن تعداد گردن آويزهاي زرد و سفيد و برنزي که در رزم گاه هاي جهاني به دست آورده بود، کافي است؛ اما براي شناخت او و راه يافتن به هزار توي شخصيتي که قلب هاي بسياري از ايرانيان را مسحور صفاي خود کرد، فراتر از نگاهي سطحي و شتاب زده، تأملي ژرف بينانه لازم است؛ براي فهميدن مردي که راه قهرماني را با منش پهلواني پيوند زد؛ جهان پهلوان تختي.
غلام تنبل
بازيگوش و شيطنت آفرين ولي تنبل و کم تحرک، درباره کودکي تختي اين گونه قضاوت مي کردند. خديجه و نرگس، خواهران غلام رضا و دو برادرش غلام علي و محمد مهدي او را غلام تنبل صدا مي زدند. شايد همين ويژگي غلام رضا سبب مي شد که هيچ کس باور نکند کودک تنبل امروز، روزي قهرمان بي هماورد ميادين کشتي جهان مي شود. اين سخن در آن روزها فقط خنده اي طولاني را پيامد داشت؛ اما دست تقدير خدا و پاي اراده غلام رضا، آن شوخي خنده زا را به باوري راستين بدل ساخت و اينکه هيچ کس براي قضاوت و تمسخر هيچ گاه عجله نکند.
خاندان
نياکان تختي همگي همداني بودند و از خانداني ديندار و معتقد. غلام رضا هم در خانواده اي مذهبي بزرگ شد. پدربزرگ بُنکدار بود و به کار کشک و روغن و برنج و حبوبات مشغول. سال ها پيش در سفر حج، رهزنان افزون بر مال او، جانش را هم به يغما برده بودند. به پدر تختي«ارباب رجب» مي گفتند؛ براي سي هزار متر زميني که در جنوب تهران داشت، پدر يخچال دار بود. در آن سال ها که از يخچال هاي برقي خبري نبود، برخي مثل پدر او از راه فروش يخ هايي که در زمستان به شيوه اي خاص ذخيره مي شد، روزگار مي گذراندند.
رضاخان پهلوي براي احداث ايستگاه راه آهن، زمين هاي پدر را تصاحب کرد؛ البته به شيوه چپاول و قلدري، پدر از هستي ساقط شد. شايد اولين نفرت ها از خاندان پهلوي، از همين جا در دل کودک آن سال ها ريشه دواند.
ستيز با ستم
حکومت پهلوي اموال پدر تختي را چپاول کرده بود. تحمل اين جور، با پذيرش رنج تنگدستي، پدر را به مريضي و اختلال حواس مبتلا ساخت. غلام رضا مجبور بود فارغ از هياهوي سن و سال کودکانه، همراه و همدم و هم قدم پدر باشد براي همدردي با دل بحراني او و دستگيري از دست هاي لرزانش تاريخ تلخ زندگي پدر و رفتاري که با خانواده اش شده بود، سياهي هاي ظلم را به روشني نشان غلام رضا داد و اولين درس هاي ظلم ستيزي را به او آموخت. براي غلام رضا ورزش راهي بود براي توانمند شدن و قدرت يافتن؛ براي مبارزه با زور، براي ستيز با ستم.
اولين تجربه هاي کشتي
غلام رضا تختي،به خاطر فقر خانواده خيلي زود درس و مشق را رها کرد و شاگرد مغازه نجاري شد. شيخ ابراهيم نجار شب ها که به زورخانه «گُردان» مي رفت، غلام رضا را هم با خودش مي برد. نجار ورزش باستاني مي کرد و تختي محو مي شد؛ محو ضرب و زنگ و ذکر يا علي و چرخ؛ چرخ ممتد و موزون پهلوان ها. به جز اين؛ گود خاکي محله هم بود. آنجا تمرين کشتي مي کرد. بعدها رفت باشگاه پولاد. در آن سال ها کسي به غلام رضا اميد نداشت. همه به او مي گفتند: «خودت را بي خودي شکنجه مي دهي، تو اصلاً به درد کشتي نمي خوري». اولين باري که در يک مسابقه شرکت کرد، هر چند چهارم شد، اما ديگر کسي به او بد نگفت و مسخره اش نکرد.
ساده مثل هميشه
غلام رضا تختي سال 1329 در مسابقات قهرماني کشور کشتي گرفت و در هر دو رشته آزاد و فرنگي اول شد. با کسب اين مقام، ساقه هاي اميد در دل قهرمان جوان ريشه دواند و روياي بزرگش جان گرفت. با اين حال در روحيه و رفتار متواضعانه غلام رضا هيچ تغييري به وجود نيامد. اين را مي شد از جمله اي که او در دفترچه اش نوشته بود فهميد: «متوجه شدم هيچ کاري نکرده ام. چيزي هم به من اضافه نشده، فقط آنهايي که به من سلام مي کردند، بيشتر شده اند!» تختي بعدها مدارج رشد و پيشرفت را يک به يک پشت سرنهاد، اما هيچ گاه منشور منش پهلواني را از پيش رو برنداشت.
نماز و قرآن
تختي وقتي مي آمد باشگاه، دو تا لُنگ با خودش مي آورد، يکي براي تمرين يکي براي نماز. مشهدي علي دلال باشي سرايدار سالن، همين که تمرين غلام رضا تمام مي شد، مهر و لُنگ مخصوص را مي داد دست او، بعد بي اعتنا به کساني که آنها را زيرچشمي مي پاييدند، مي ايستادند به نماز. در المپيک ملبوري استراليا هم که آمريکايي ها و روس ها را شکست داد و طلا گرفت، هنگام برگشت وقتي در فرودگاه مهرآباد خبرنگاري بي مقدمه از او پرسيد «آقاي تختي، شنيده ام شما و خانواده تان اعتقادات مذهبي محکمي داريد، آيا از اين نظر چيزي همراه خودتان به ملبورن برديد؟» صورت جهان پهلوان به يکباره باز شد و گفت: «من هميشه با خودم قرآن دارم».
جوان مرد
سلّاخ ها حال طبيعي نداشتند، مست بودند و داشتند تشت جگرها را هم مي زدند که مرد آمد جلوي پيش خوان و گفت: «احمد آقا! بي زحمت دو تا جگري را که سفارش داده بودم بياور». يکي از سلاخ ها خودش را به مرد رساند. يک کشيده خواباند توي گوشش و همان طور يک ريز به او فحش داد. يکي از همراه هاي مرد پريد جلو، سلاخ را محکم کوبيد و داد زد: «مرتيکه، تو گوش تختي مي زني؟» اسم تختي که آمد، انگار مستي از سر سلاخ ها پريد. تختي اما آن طرف نشسته بود روي زمين، دو تا دست هايش را گذاشته بود روي صورتش و زير لب چيزي مي گفت تا غيظش بخوابد. سلاخ ها حلقه زدند دور او، خواستند دستش را ببوسند؛ اما پهلوان پيش دستي کرد و صورت آنها را بوسيد و برخاست.
جايي در قلب هاي مردم
خيلي ها نمي فهميدند که تختي چه کرده است با دل هاي مردم که اين چنين دوستش دارند. نمي دانستند که چرا وقتي تختي به جايي مي رود، مردم پشت درها منتظرش مي شوند تا او را ببينند؛ وقتي با ماشين سر چهارراه مي ايستد، افسر راهنمايي چراغ را به خاطر او عوض مي کند؛ حتي وقتي شکست مي خورد ،مردم باز قلم دوشش مي کنند و در خيابان هاي شهر مي گردانند و روي تابلوها مي نويسند «براي آنکه تختي نگريد، همه بخنديم» و بعد پهلوان که اين همه شور را مي ديد، دستش را مي گرفت جلو چشم هايش و مي گريست. هنوز هم خيلي ها نمي دانند.
فقط براي مردم
سال 1340 تختي تصميم گرفت از کشتي خداحافظي کند، اما وقتي از مسابقات يوکوهاماي ژاپن طلا گرفت و استقبال بي سابقه مردم را ديد، پيامي براي آنها فرستاد و گفت: «در تصميم خود تجديد نظر کرده است». تيم قهرمان را به ديدار شاه بردند و پهلوان مثل هميشه دست او را نبوسيد. شاه مقابل او مکثي کرد و گفت: «شما ديگر بايد کشتي را کنار بگذاري و مربي شوي». تختي گفت: «من براي اين مردم چيزي ندارم جز کشتي. اين آخرين فرصت هاي من است که براي رضايت آنها کشتي بگيرم و خوش حالشان کنم». شاه از جواب سربالاي او خوشش نيامد، به ويژه که تختي در مصاحبه اي با روزنامه کيهان گفته بود: «به فعاليت هاي سياسي اش افتخار مي کند».
بَرج ها
تختي ماهانه هزار تومان از سازمان برنامه، هزار تومان از تربيت بدني و فدراسيون کشتي و ششصد تومان از راه آهن دولتي ايران حقوق مي گرفت. درآمد خوبي بود و او جز رسيدگي به زندگي مادر و خواهرهايش، چندان پولي خرج خودش نمي کرد؛ ولي به قول رفقايش، او بَرج زياد داشت که به اين و آن مي رسيد؛ جوانکي که از کرمان آمده بود و استعداد کشتي داشت، اما آه در بساط نداشت، کاسب فقير ميدان سرچشمه، تهيه مسکن و مکان براي فلان دوست بي بضاعت، کار پيدا کردن براي جوان افليج، ترک دادن اعتياد فلان آقا و...، منش پهلوان با حساب گري هاي عوامانه ديگر مردمان حسابي فرق داشت؛ تختي براي خودش نبود.
مردم را نمي فريبم
رژيم شاه وقتي از فعاليت هاي سياسي تختي آگاه شد، حقوقش را از سازمان برنامه و تربيت بدني قطع کرد و تختي فقط حقوق ناچيز راه آهن را داشت. با اين حال وقتي شخصي نزدش آمد و گفت: «اگر اجازه بدهي عکس شما را بيندازم روي شيشه هاي عسل. هر چقدر هم بخواهي بابتش مي دهم»، تختي گفت: «که چه بشود؟ که مردم فکر کنند تختي با خوردن عسل پهلوان شد؟ اما من براي پهلوان شدن عسل نخوردم! دلم نمي خواهد با اسم من مردم را فريب بدهند». بازي در تيزر تبليغاتي تيغ ريش تراشي هم با اينکه دويست هزار تومان، يعني چيزي حدود 350 برابر حقوق ماهيانه او در راه آهن را پيشنهاد کرده بودند، به همين سرنوشت دچار شد. تختي مي گفت: «من از اين پول ها نمي خورم».
عدم همکاري با رژيم
تختي، هيچ گاه دست ياري به استبداد سياه شاه نسپرد؛ اگر چه رژيم کوشيد با تطميع او، مردم را از او دور و او را به دولت نزديک کند. وقتي به تختي مديريت شهرداري تهران را پيشنهاد کردند، بدون درنگ پاسخ منفي داد و گفت: « من و خانواده من از زورگويي خاندان پهلوي خاطرات تلخي داريم. رفتاري که رضاشاه با پدرم کرد و ما را از هستي ساقط کرد فراموش نکرده ايم... من از همان روز فهميدم که پايه هاي حکومت فردي با زورگويي و ديکتاتوري توأم است و تصميم گرفتم راهي را انتخاب کنم که در برابر زورگويي قد علم کنم و احقاق حق مظلومين را بکنم و به ورزش متوسل شدم و تلاش کردم و به قهرماني رسيدم...». تختي نه کانديدا شدن در انتخابات انجمن شهر را پذيرفت، نه وکالت در مجلس فرمايشي رژيم را و نه هيچ پُست دولتي حکومت ستم پيشه شاه را.
تختي در تنگنا
براي مسابقات المپيک توکيو گفته بودند پرچمدار تيم، تختي است؛ اما شب شروع مسابقات پرچم را به دست «شاه مير» دايي فرح پهلوي سپردند. گفته بودند تختي را بايکوت کنيد. اخطار شده بود کسي با او هم صحبت و هم اتاق نشود. حتي مجبور بود با سبک وزن ها تمرين کند؛ چون هم وزن هايش سراغ او نمي آمدند. تختي تا آن زمان رکورد دار کسب مدال و مقام بود. اگر در اين المپيک هم مقام مي آورد... اما همه او را آزردند. تختي سه کشتي روز اول را برد، اما روز دوم شکست خورد، نه از حريفان روس و ترک، که مغلوب دسيسه هايي شد که نمي خواستند تختي محبوب بيش از اين براي مردمش افتخار بياورد.
غلام رضا، غلام رضا را کشت.
مشهدي علي، سرايدار سالن ورزشگاه را تهديد کرده بودند که مبادا تختي را به سالن راه بدهد. خيلي وقت بود که تختي هم براي فعاليت هاي سياسي اش و هم به دليل روحيه متنفر از چاپلوسي و رياکاري اش مورد غضب رژيم بود؛ اما روزي که تختي آمد، وقتي مشهدي علي صداي گرم او را از پشت در شنيد، نتوانست طاقت بياورد و در را باز نکند؛ هر چند براي عاقبت کارش مي ترسيد.
غلام رضا پهلوي برادر شاه در سالن بود، اما مردم با ديدن تختي بي توجه به حضور او دورش را گرفتند، صلوات فرستادند و يکصدا گفتند: « رستم دستان، کجايي؟ بيا نور دو چشمان، کجايي؟ بيا » تختي روي دستان مردم گريه مي کرد. همه چيز به هم ريخته بود. پهلوان رفت وسط سالن ايستاد، به احترام مردم پاسخ گفت و بعد رفت نشست پشت به جايگاه. به يک دقيقه نکشيد که غلام رضا پهلوي بلند شد و به قهر از سالن رفت. بعدها که مردم خبر مرگ تختي را شنيدند، همين انگيزه ها را مي دانستند که مي گفتند: « غلام رضا ، غلام رضا را کشت ».
باور خودکشي
خبر مرگ پهلوان نامي ايران،پس از سال ها مبارزه در ميدان ورزش و سياست، بعد از يک دوره سکوت رسانه اي، دوباره نام او را خبر اول روزنامه ها کرد. اين بار خبر از پيروزي هاي دلاورانه او نبود، خبر از بازگشت سرافرازانه او از مسابقات جهاني نبود، خبر از رفتن بود، سخني که خيلي زود با همهمه در دل شهر پيچيد « تختي در هتل آتلانتيک خودکشي کرده است». خيلي ها مرگ او را نيز باور نمي کردند، چه رسد به خودکشي اش. پخش سريع و وسيع خبر خودکشي تختي، جاي تأمل داشت؛ گويي کساني مرموز در انتشار اين پيام تلخ اما معنا دار کمک مي کردند. نکته هاي ديگري هم بود که نمي گذاشت مردم برخلاف اصرار رژيم و مطبوعات وابسته، خودکشي قهرمان ملي خود را باور کنند. تختي مسلمان و مذهبي و محبوب مردم نمي توانست خودکشي کند.
مدفن
«اي تختي مبارز! مرگ به دشمنانت، درود بر روانت، درود بر مرامت»، در مراسم ختم تختي، اين شعارها را مي دادند. غلام رضا را در ابن بابويه تهران دفن کردند. آنها که نزديک تر بودند، در غسالخانه ديدند پس سر جنازه شکسته است و از آن خونابه مي آيد. جواب پزشکي قانوني هنوز نيامده بود، اما جواز کفن صادر شد. در آن نوشتند: « علت مرگ بعدا تعيين مي شود». قبرستان اما همچنان از دسته ها و علم ها پرو خالي مي شد و مردم انگار يتيم شده باشند، مي گريستند و مي خواندند:
ناتوان بودند گردان جهان در مشت تو
حيف آورد عاقبت در خاک، گيتي پشت تو
خلق و خدا
تختي هر که بود، هر چه افتخار آفريد، هر گونه که مُرد، در قلب هاي مردم ماندگار ماند. خيلي ها آمدند، بردند و رفتند، اما فقط در آلبوم افتخارات خودشان ثبت شدند؛ اما تختي، هنر فتح دل ها را داشت. چه کرده بود با خدا نمي دانيم، اما با مردم دوست بود و هر چه بود در همين صفاي با خلق و خدايش بود، و گرنه اين همه نيکيِ نام با چند مدال زرد و سپيد به دست نمي آيد.
منبع:http://hawzah.net
/س