جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
خدا در صحاح اهل تسنن
-(6 Body) 
خدا در صحاح اهل تسنن
Visitor 489
Category: دنياي فن آوري
«صحاح ستّه» (صحيح‏هاى ششگانه) شش کتاب روائى اهل سنّت است که عموم علماى اهل سنّت عموم روايات آنها را صحيح مى‏دانند مخصوصا دو کتاب أوّل ـ که نامشان مى‏آيد و به صحيحين مشهورند ـ که آنها را مثل قرآن صحيح مى‏دانند. ما منکر صحيح بودن بعض از روايات آنها نيستيم امّا اينکه همه آنها صحيح باشد، اين را منکريم.
از جمله دلايلى که براى ردّ اعتقاد آنها داريم تضادّ بعض روايات است، چه آنکه يقينا رسول خدا (صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله ‏وسلم) مطالب ضدّ و نقيض نفرموده است پس بايد گفت راويان اخبار يا عمدا به آن حضرت دروغ بستند يا از روى نادانى و يا فراموشى مطالبى را به عنوان احاديث نبوى نقل نموده‏اند.
در اينجا ناچاريم براى روشن شدن بعض اذهان توضيح دهيم که شيعه کتابى که ادّعا داشته باشد همه روايات آن صحيح است ندارد. حتّى کتب اربعه شيعه نيز خالى از روايات غير صحيح نيست و لذا علماى اين مکتب آنها را بررسى کرده و روايات غير صحيح را کنار مى‏زنند. از اين گذشته از آنجا که اهل بيت عصمت و طهارت عليهم‏السلام منتهاى تلاش خود را براى حفظ جان اقليّت شيعه به‏ کار مى‏بردند، گاهى رواياتى موافق آنچه که اهل سنّت بدان اعتقاد دارند مى‏گفتند تا افرادى که به عنوان جاسوس‏هاى دربارى براى شناخت شيعيان در محضر ائمّه عليهم‏السلام حاضر مى‏شدند نتوانند آنها را بشناسند و در مواردى ديگر روايت حق را بيان مى‏کردند در حالى که ممکن است هر دو دسته روايت با سند صحيح نقل شده باشد. و اين نيز يکى از علل اختلاف روايات مى‏باشد. البته آنان راههاى کلّى شناخت روايات حق را بيان فرمودند که يکى از آنها مخالف بودن با عقايد عامّه است بدين‏ معنى که اگر دو روايت به دست ما رسيد که يکى موافق عامّه و ديگرى مخالف آنها است و هر دو آنها از نظر سند بى إشکال است حق با روايتى است که مخالف قول عامّه است. بنابراين، اگر در اين نوشتار و به طور کلى سلسله بررسيهاى صحاح ستّه به اشکالاتى برمى‏خوريم که مشابه آن به روايات ما نيز وارد است علّت آن روشن باشد.
يکى ديگر از راههاى شناخت روايات صحيح از غير صحيح، مطابق عقل و نقل، موافقت و مخالفت آنها با قرآن است. بدين معنى که اگر دو روايت ، هر دو با سند صحيح به دست ما رسيد که با هم در تضادّ بودند آنکه با قرآن مخالف است دستور داريم که آن را به ديوار بزنيد.
ما در اين بررسي ها برآنيم که يکى از د و مطلب را به اثبات برسانيم:
1. روايات صحاح، مخصوصا صحيحين که از نظر اهل سنّت «اصحّ الکتب بعد القرآن» يعنى صحيح‏ترين کتابها بعد از قرآن ناميده شده چنين نيست که همه روايات آن صحيح باشد.
2. اگر قبول کنند که همه روايات آن صحيح است بايد اوّلاً به اشکالاتى که مطرح مى‏شود پاسخ گويند و ثانيا قبول کنند آنانى را که اينان برايشان ارج و قرب قائلند زير علامت سؤال بزرگى مى‏باشند.
از آنجا که شش کتاب مذکور يکنواخت چاپ نشده است آنچه که ما از آن استخراج کرديم بدين شرح است:
1. صحيح بخارى، تأليف: «محمد بن إسماعيل بخارى» متوفّاى 256 هجرى، 9 جزء در 3 مجلّد، چاپ دار الجيل بيروت.
2. صحيح مسلم، تأليف: «مسلم بن حجّاج نيشابورى» متوفّاى 261 هجرى، 5 جلد که جلد پنجم آن فهرست است. چاپ دار احياء التراث العربى، بيروت.
3. سنن ابن ماجه، تأليف: «حافظ أبو عبد اللّه محمّد بن يزيد قزوينى» متوفّاى 275 هجرى، دو جلد.
4. سنن ترمذي ، تأليف: «أبو عيسى محمّد بن عيسى بن سوره» متوفّاى 279 هجرى، 5 جلد.
5. سنن أبي داود ، تأليف: «حافظ أبو داود سليمان بن اشعث سيستانى» متوفّاى 275 هجرى، 4 جلد در دو مجلّد.
6. سنن نَسائى ، تأليف: «أبو عبد الرحمان أحمد بن شعيب بن عليّ نَسائى» متوفّاى 303 هجرى، 8 جلد در 4 مجلد.
توضيح آنکه چهار کتاب اخير، چاپ دار الفکر بيروت مى‏باشد.
از دانشمندان و محقّقين محترم تقاضا داريم با انتقادات و راهنماييهاى خود ما را مورد لطف خود قرار دهند.
از خداوند بزرگ خواهانيم که توفيق بررسيهاى ساير مطالب صحاح را عنايت فرموده و از درگاهش مسألت داريم که به ما و همه آنانکه در راه اعتلاى راه اهل بيت عصمت و طهارت عليهم‏السلام تلاش مى‏کنند اخلاص کامل مرحمت فرمايد.
«سبحان اللّه عمّا يصفون»(1)
خداى تعالى از هر چه وصفش کنند منزّه است.
شيعه، با پيروى از دستور پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم که فرمود:
«انّى تارک فيکم ما ان تمسّکتم به لن تضلّوا بعدى . أحدهما اعظم من الآخر: کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلى الأرض. وعترتى اهل بيتى ولن يتفرّقا حتّى يردا علىّ الحوض. فانظروا کيف تخلفونى فيه»،(2) به اهل بيت آن بزرگوار تمسّک کرده و هرگز گمراه نمى‏شود و اگر همه فرقه‏هاى اسلامى دستور فوق را اجرا کرده و در اصول و فروع دين از راهنمايى‏ها و دستورات اهل بيت پاک پيامبرشان صلى‏الله‏عليه‏ و‏آله بهره مى‏جستند، هم وحدت مورد نظر شارع حفظ شده و هم در گمراهى قرار نمى‏گرفتند.
شيعه، همان‏گونه که فروع دين خود را در بست از ائمه اهل بيت عليهم‏السلام گرفته و بدون چون و چرا آن را مى‏پذيرد، در اصول دين نيز با استفاده از راهنمايى‏ها و استدلال‏هاى آن بزرگواران حقّ را از ناحقّ و صحيح را از ناصحيح تشخيص داده و از آنان جدا نمى‏شود.
اوّلين اصل از اصول اعتقادات توحيد است، يعنى خدا را به يگانگى شناختن و او را از صفات مخلوقين منزّه دانستن و براى او همتا و شريکى قرار ندادن.
ائمّه اهل بيت عليهم‏السلام با بيان روشن خويش به ما آموختند که خدا جسم نيست تا ديده شود و هر چه که ديده شده و يا امکان ديده شدنش وجود داشته باشد مخلوق اوست بدين معنى که يا خداوند او را خلق کرده است و يا اثرى از مخلوق او مى‏باشد. او «برتر از خيال و قياس و گمان و وهم» بوده و هرگز ـ حتّى با عقل مجرّد ـ قابل درک نيست. نه دست دارد و نه پا و نه انگشت. نه در مکان است و نه در زمان، که او خود آفريننده زمان و مکان است. نه مى‏خندد و نه مى‏گريد و نه از چيزى تعجّب مى‏کند. نه محدود به حدودى است. نه فوقى برايش تصوّر مى‏شود و نه تحتى. نه شب‏ها به پايين آمده و نه به خواب کسى مى‏آيد. نه به چيزى جاهل است که بايد به او آموخت و نه از علم او چيزى کم مى‏شود، چنانچه چيزى هم به آن افزوده نمى‏گردد.
با نگاهى به ابواب مختلف کتاب توحيد از اصول کافي حقيقت امر در اين اصل مهمّ اعتقادى ـ بلکه مهمّ‏ترين اصل آن ـ برايمان روشن مى‏شود.
به عنوان مثال، در باب نهم از آن کتاب (سى و دومين باب از اصول کافي) با عنوان: «باب في ابطال الرّؤيه»، 12 روايت نقل مى‏کند که در آنها مسأله ديده شدن خدا با صراحت رد شده است. ما در اينجا دومين روايت آن را مى‏آوريم تا نظر مبارک اهل بيت عليهم‏السلام براى جويندگان حقيقت روشن شود:
خلاصه ترجمه: رسول خدا( صلى‏الله‏ عليه ‏و‏آله ) فرمود: «من چيزى در ميان شما باقى مى‏گذارم که اگر به آن چنگ زديد هرگز گمراه نمى‏شويد. يکى از آن دو از ديگرى بزرگتر است. کتاب خدا ـ ريسمانى که از آسمان به زمين کشيده شده، و عترتم ـ اهل بيتم ـ و اين دو تا ابد از هم جدا نمى‏شوند تا در کنار حوض (کوثر) بر من وارد شوند. پس بنگريد که بعد از من با اين دو (امانت) چه مى‏کنيد
«صفوان بن يحيى مى‏گويد که أبو قرّه محدّث (از محدّثين اهل سنّت) از من خواست که از إمام رضا عليه‏السلام برايش اجازه بگيرم. چون حضرتش به او اجازه فرمودند سؤالاتى از حلال و حرام و احکام نمود تا آنکه از توحيد پرسيد و گفت: برايمان روايت شده که خدا ديدن خود و سخن گفتن با خود را بين دو پيامبر تقسيم کرد. کلام و صحبت را به موسى عليه‏السلام و ديدن را به محمّد صلى‏الله‏عليه ‏و‏آله عطا کرد.(3)
إمام رضا عليه‏السلام فرمود: پس چه کسى از جانب خدا براى جنّ و انس خبر آورد که: «لا تُدْرِکُهُ الاَْبْصارُ»(4) و «لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْما»(5) و «لَيْسَ کَمِثْلِهِ شَى‏ءٌ»(6)؟ آيا او محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نبود؟ گفت: آرى. فرمود: چگونه مى‏شود که مردى به مردم بگويد که من از جانب خدا آمدم و آن‏ها را به امر خدا به سوى خدا بخواند و بگويد که: «لا تدرکه الابصار» و «لا يحيطون به علما» و «ليس کمثله شى‏ء» آنگاه بگويد که من او را ديدم و به او احاطه علمى پيدا کردم و او به صورت بشر است؟ آيا حيا نمى‏کنيد؟ بى‏دين‏ها هم نتوانستند به او اين‏گونه إشکال کنند که از جانب خدا چيزى مى‏آورد آنگاه خلاف آن را مى‏گويد. أبو قرّه گفت: در قرآن آمده است: «ولقد رآه نزله أخرى»(7) إمام رضا عليه‏السلام فرمود: دنباله اين آيه معلوم مى‏کند که چه ديد. مى‏فرمايد: «ما کذب الفؤاد ما رأى»(8) يعنى: قلب او آنچه را که چشمش ديد دروغ نگفت. سپس بيان مى‏کند که آن حضرت چه ديد. مى‏فرمايد: «لقد رأى من آيات ربّه الکبرى»(9) آيات خدا غير خداست و خداوند مى‏فرمايد: «ولا يحيطون به علما» وقتى چشم بتواند او را ببيند به او احاطه علمى و معرفت پيدا کرده است.
أبو قرّه گفت: پس تو روايات را تکذيب مى‏کنى؟ أبو الحسن عليه‏السلام فرمود: وقتى روايات، مخالف قرآن باشد آن را تکذيب مى‏کنم. آنچه مسلمانان بر آن اتفاق دارند اين است که احاطه علمى به خدا ممکن نيست و هيچ چشمى او را درک نمى‏کند و چيزى شبيه او نيست
سألنى أبو قرّه المحدّث أن أدخله على أبي الحسن الرضا عليه‏السلام فاستأذنته في ذلک فأذن لى فدخل عليه فسأله عن الحلال والحرام و الأحکام حتّى بلغ سؤاله إلى التوحيد فقال أبو قرّه: انّا روينا أنّ اللّه قسم الرؤيه والکلام بين النبيّين فقسم الکلام لموسى و لمحمّد الرؤيه، فقال أبو الحسن عليه‏السلام : فمن المبلّغ عن اللّه إلى الثقلين من الجنّ و الانس ؟ «لا تدرکه الأبصار، ولا يحيطون به علما، وليس کمثله شى‏ء» أ ليس محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم قال: بلى، قال: کيف يجى‏ء رجل إلى الخلق جميعا فيخبرهم أنّه جاء من عند اللّه وأنّه يدعوهم إلى اللّه بأمر اللّه، فيقول: «لا تدرکه الأبصار، ولا يحيطون به علما، وليس کمثله شى‏ء» ثمّ يقول: أنا رأيته بعينى وأحطت به علما وهو على صوره البشر؟! أما تستحون؟ ما قدرت الزنادقه أن ترميه بهذا أن يکون يأتى من عند اللّه بشى‏ء ثمّ يأتى بخلافه من وجه آخر. قال أبو قرّه: فانّه يقول: «ولقد رآه نزله أخرى» فقال أبو الحسن عليه‏السلام : انّ بعد هذه الآيه ما يدلّ على ما رأى حيث قال: «ما کذب الفؤاد ما رأى» يقول: ما کذب فؤاد محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ما رأت عيناه ثمّ أخبر بما رأى فقال: «لقد رأى من آيات ربّه الکبرى» فآيات اللّه غير اللّه وقد قال اللّه: «ولا يحيطون به علما» فإذا رأته الأبصار فقد أحاطت به العلم ووقعت المعرفه، فقال أبو قرّه: فتکذّب بالرّوايات ؟ فقال أبو الحسن عليه‏السلام : إذا کانت الرّوايات مخالفه للقرآن کذّبتها وما أجمع المسلمون عليه أنّه لا يحاط به علما ولا تدرکه الأبصار وليس کمثله شى‏
اين روايت و ساير روايات اين باب، بر ردّ آنچه که از عامّه (اهل سنّت) در باب ديده شدن خداى متعال نقل شده است مى‏باشد حال روايات صحاح ستّه را مرورى کرده و آنها را بررسى مى‏نماييم.
1. خدا ديده مى‏شود
اوّلين مطلبى که در اين بررسى بدان توجّه مى‏دهيم اين است که صاحبان صحاح ـ به استثناى نسائى ـ رواياتى نقل کرده‏اند که رسول خدا صلى‏الله ‏عليه ‏و‏آله فرمود: «خداوند در آخرت ديده مى‏شود.(10) ما اين روايات را يک به يک بررسى کرده و از اهل انصاف قضاوت مى‏طلبيم:
حديث أوّل: «روزى پيامبر اکرم صلى‏الله‏ عليه ‏و‏آله به ماه شب چهارده نگريست و فرمود: همان‏طور که شما اين ماه را مى‏بينيد به زودى پروردگارتان را بى‏هيچ مانع و مزاحمتى خواهيد ديد(11)
لازم است در اينجا توضيحى را که در پاورقى ابن ماجه (ص 63) در معناى «جهميّه» نقل شده بياوريم:
«محمد فؤاد عبد الباقى» که بر سنن ابن ماجه پاورقى زده است چنين مى‏نويسد:
«(الجهميّه) هم الطائفه من المبتدعه، يخالفون اهل السنّه في کثير من الاصول کمسأله الرؤيه واثبات الصّفات. ينسبون إلى جهم بن صفوان من اهل الکوفه.
يعنى: اينان گروهى از بدعت‏گذارانند که با اهل سنّت در بسيارى از اصول، مانند رؤيت (يعنى ديدن خدا) و اثبات صفات (يعنى داشتن اعضاء و جوارح که به زودى متعرّض آن خواهيم شد)، مخالفت مى‏کنند. آنها منسوب به جهم بن صفوان از اهالى کوفه مى‏باشند.
با دقت در اين توضيح به دو مطلب مى‏توان پى برد:
أوّل ـ آنان که منکر رؤيت خدا و داشتن صفات مى‏باشند بدعت‏گذارند!
دوم ـ عقيده به رؤيت و امثال آن جزء اصول اعتقادات اهل سنّت است!
د ـ سنن ترمذي ج 4، ص 592، کتاب صفه الجنّه، باب ما جاء في رؤيه الربّ تبارک و تعالى (باب 16)، ح 2551.
ه ـ سنن أبي داود، ج 4، ص 4 ـ 233، کتاب السنّه، باب في الرؤيه، ح 4729 و 4731.
متن يکى از احاديث صحيح بخارى چنين است: (وعلى هذه فقس ما سواها).
... عن جرير قال: کنّا عند النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم فنظر إلى القمر ليله ـ يعنى البدر ـ فقال: انّکم سترون ربّکم کما ترون هذا القمر لا تضامّون في رؤيته...
حديث دوم: «روزى مردم از رسول خدا صلى‏الله‏ عليه ‏و‏آله ‏وسلم پرسيدند آيا ما پروردگارمان را روز قيامت مى‏بينيم؟ فرمود: آيا در ديدن ماه در شب چهارده که ابرى مانع نباشد ضرر مى‏کنيد؟ گفتند: نه، يا رسول اللّه! فرمود: آيا در ديدن خورشيد که ابرى جلوى آن نباشد ضررى مى‏نمائيد؟ گفتند: نه. فرمود: همانا شما خدا را مى‏بينيد لابدّ خوانندگان محترم توجّه دارند که تشبيه ديدن خدا به ديدن ماه و خورشيد، راه هرگونه توجيه را مى‏بندد که مثلاً بخواهند بگويند منظور از ديدن خدا، ديدن به قلب است نه با چشم سر و امثال آن. علاوه بر اين، اهل سنّت خود اينگونه روايات را به ظاهر خويش باقى گذاشته و راه هر گونه توجيه را بسته‏اند.
(بگذريم از اينکه در ديدن خورشيد به ما ضرر مى‏رسد!).
اينگونه روايتها آنچنان شايع بود که مردم ـ و مخصوصا پيروان اهل بيت عليهم‏السلام ـ در هر عصرى به امامان بزرگوار رجوع کرده و از آنان حقيقت امر را جويا مى‏شدند و آن بزرگواران با دلايل قرآنى و عقلى، حديث ديده شدن خدا را کذب محض دانسته و آنان را از چنين اعتقادى برحذر مى‏نمودند. چنانچه از رواياتى که در کتب روائى شيعه موجود.
متن يکى از احاديث صحيح مسلم چنين است:
«انّ ناسا في زمن رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم قالوا: يا رسول اللّه! هل نرى ربّنا يوم القيامه؟ قال رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم : نعم. قال: هل تضارّون في رؤيه الشمس بالظهيره صحوا ليس معها سحاب؟ وهل تضارّون في رؤيه القمر ليله البدر صحوا ليس فيها سحاب؟ قالوا: لا يا رسول اللّه ! قال: ما تضارّون في رؤيه اللّه تبارک و تعالى يوم القيامه إلاّ کما تضارّون في رؤيه أحدهما...
ساير روايات نيز مشابه همان است که همگى دلالت مى‏کند که خدا در قيامت ديده مى‏شود.
است به خوبى اين موضوع روشن مى‏شود که نمونه آن را از رجوع أبو قرّه شرح داديم.
اينک رواياتى ديگر از صحاح ستّه در همين زمينه:
«چون قيامت برپا شد مؤمنين دنبال کسى مى‏روند که از آنها شفاعت کند. ابتدا نزد حضرت آدم عليه‏السلام رفته و از او تقاضا مى‏کنند. او گناه خويش را يادآورى کرده و عذر مى‏خواهد و مى‏گويد به نزد نوح عليه‏السلام برويد آنها نزد حضرت نوح عليه‏السلام مى‏روند و همان تقاضا را از او مى‏نمايند او آنها را به إبراهيم عليه‏السلام ارجاع مى‏دهد و آن حضرت به موسى و او به عيسى عليهماالسلام (و هر کدام ـ غير از حضرت عيسى عليه‏السلام ـ گناهان خود را مانع شفاعت مى‏دانند!) تا آنکه نزد پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ‏وسلم مى‏روند. آن حضرت نزد خدا رفته و از او اجازه مى‏گيرد و چون او را ديد به سجده مى‏افتد...
اين روايت نيز به خوبى مى‏رساند که رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در آنجا که بود خدا را نديده بود و چون نزد او رفت (که خواهيم گفت يعنى تا خانه خدا رفت و خدا در آن موقع در خانه خويش بود!) او را ديد!
آرى، وقتى اهل بيت پيامبر عليهم‏السلام ـ که رسول خدا صلى‏الله ‏عليه ‏و‏آله ‏وسلم سفارش اکيد به پيروى از آنها نموده ـ خانه‏نشين شوند، نه تنها احکام خدا زير پا مى‏رود و بدعت جاى سنّت را مى‏گيرد، بلکه خدا و صفات او نيز ملعبه بازيگران مى‏گردد.
لابدّ خوانندگان محترم از خود مى‏پرسند که مؤمنين چرا ابتدا نزد پيامبر خودشان نرفته و در خانه ديگران را کوبيدند، آنهم از ابتدا در خانه آدم أبو البشر عليه‏السلام که از انبياء اولوالعزم نبود؟ و چرا او و ساير انبيا ـ که مى‏دانستند اينان از مؤمنين و از پيروان پيامبر آخر الزمانند ـ آنان را به پيامبر خودشان ارجاع ندادند و چراهاى ديگر که لابدّ پاسخ آنها را صاحبان صحاح، يا جاعلان حديث مى‏دانند!
ما در بررسى «پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در صحاح» به خواست خدا، خواهيم خواند که از نظر بعض روايات آنها موسى و يونس و... مقامشان از پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم برتر است. چرا موسى عليه‏السلام شفاعت نکرد؟ چرا نامى از يونس عليه‏السلام نيست؟ و نيز خواهيم خواند که رسول گرامى اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مأمور به اقتداء و پيروى از داود عليه‏السلام بود، چرا نامى‏از مقتداى آن حضرت نيست؟! گوئيا مردم در صحراى محشر وقتى حقايق را ديدند بطلان اين روايات برايشان آشکار گرديده است ! (البته در آنجا بطلان بسيارى از روايات صحاح، برايشان آشکار خواهد شد و ما نيز در اين بررسيها مى‏خواهيم ـ به خواست خدا ـ قبل از قيامت آن را آشکار کنيم).
حال فرازهايى از متن يکى از روايات صحيح بخارى را در اينجا مى‏آوريم:
«يجتمع المؤمنون يوم القيامه فيقولون لو استشفعنا إلى ربّنا، فيأتون آدم... فيقول لست هناکم ويذکر ذنبه فيستحى. ائتوا نوحا... فيأتونه فيقول لست هناکم ويذکر سؤاله ربّه ما ليس له به علم فيستحى فيقول... فيقول ائتوا محمدا صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ... فيأتونى فأنطلق حتّى أستأذن على ربّى فيؤذن فإذا رأيت ربّى وقعت ساجدا...

پي نوشت :

(1) آيه 91 از سوره مؤمنون و آيه 159 از سوره صافّات.
(2) سنن ترمذي، ج 5، ص 622، کتاب المناقب، باب مناقب اهل بيت النبى (صلّى اللّه عليه وسلم)، ح 3788.
(3) سنن ترمذي، ج 5، ص 368، کتاب تفسير القرآن، باب 53، ومن سوره والنجم، ح 3278.
&laquo... انّ اللّه قسم رؤيته وکلامه بين محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم و موسى فکلّم موسى مرّتين و رآه محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم مرّتين&raquo.
(4) سوره انعام، آيه 103، يعنى: چشم‏ها او را نمى‏بيند. (گفته‏اند اگر درک همراه بصر باشد به معناى ديدن با چشم است).
(5) سوره طه، آيه 110، يعنى: (نه تنها چشم نمى‏تواند او را ببيند) علم کسى (هم) نمى‏تواند او را بشناسد. (ممکن است انسان چيزى را نبيند ولى به خصوصيات آن عالم باشد و خدا از اين جهت هم منزّه است که کسى بتواند به او احاطه علمى پيدا کند).
(6) سوره شورى، آيه 11، يعنى: هيچ چيزى مثل او نيست.
(7) سوره نجم، آيه 13، يعنى: يکبار ديگر او را ديد.
(8) همان، آيه 11.
(9) همان، آيه 18، يعنى: همانا او مقدارى از آيات بزرگ خدا را مشاهده کرد.
(10) اکثريّت قريب به اتفّاق علماى عامّه قائلند که خدا در قيامت ديده مى‏شود و عدّه‏اى نيز ديدن خدا در دنيا را هم ممکن مى‏دانند و حتّى مى‏گويند که عدّه‏اى خدا را در خواب ديدند. مضحک‏تر آنکه براى ديدن خدا در خواب، نمازى نيز با کيفيّتى مخصوص بيان کردند!
(11) الف ـ صحيح بخارى، ج 1، ص 145، باب مواقيت الصلاه وفضلها، باب فضل صلاه العصر و نيز ص 150، باب فضل صلاه الفجر، وج 6، ص 173، تفسير سوره ق، و ج 9، ص 156، کتاب التوحيد، باب وکان عرشه على الماء.
ب ـ صحيح مسلم، ج 1، ص 439 و 440، کتاب المساجد ومواضع الصلاه، باب 37، ح 211 و 212.
ج ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 63 و 64، مقدّمه، باب فيما انکرت الجهميّه (باب 13)، ح 177 و 178، وج 2 ص 1451، کتاب الزهد، باب 39، (آخرين باب از سنن)، در ضمن حديثى طولانى به شماره 4336.

منبع: پايگاه اطلاع رساني سبطين
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image