«صحاح ستّه» (صحيحهاى ششگانه) شش کتاب روائى اهل سنّت است که عموم علماى اهل سنّت عموم روايات آنها را صحيح مىدانند مخصوصا دو کتاب أوّل ـ که نامشان مىآيد و به صحيحين مشهورند ـ که آنها را مثل قرآن صحيح مىدانند. ما منکر صحيح بودن بعض از روايات آنها نيستيم امّا اينکه همه آنها صحيح باشد، اين را منکريم.
از جمله دلايلى که براى ردّ اعتقاد آنها داريم تضادّ بعض روايات است، چه آنکه يقينا رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) مطالب ضدّ و نقيض نفرموده است پس بايد گفت راويان اخبار يا عمدا به آن حضرت دروغ بستند يا از روى نادانى و يا فراموشى مطالبى را به عنوان احاديث نبوى نقل نمودهاند.
در اينجا ناچاريم براى روشن شدن بعض اذهان توضيح دهيم که شيعه کتابى که ادّعا داشته باشد همه روايات آن صحيح است ندارد. حتّى کتب اربعه شيعه نيز خالى از روايات غير صحيح نيست و لذا علماى اين مکتب آنها را بررسى کرده و روايات غير صحيح را کنار مىزنند. از اين گذشته از آنجا که اهل بيت عصمت و طهارت عليهمالسلام منتهاى تلاش خود را براى حفظ جان اقليّت شيعه به کار مىبردند، گاهى رواياتى موافق آنچه که اهل سنّت بدان اعتقاد دارند مىگفتند تا افرادى که به عنوان جاسوسهاى دربارى براى شناخت شيعيان در محضر ائمّه عليهمالسلام حاضر مىشدند نتوانند آنها را بشناسند و در مواردى ديگر روايت حق را بيان مىکردند در حالى که ممکن است هر دو دسته روايت با سند صحيح نقل شده باشد. و اين نيز يکى از علل اختلاف روايات مىباشد. البته آنان راههاى کلّى شناخت روايات حق را بيان فرمودند که يکى از آنها مخالف بودن با عقايد عامّه است بدين معنى که اگر دو روايت به دست ما رسيد که يکى موافق عامّه و ديگرى مخالف آنها است و هر دو آنها از نظر سند بى إشکال است حق با روايتى است که مخالف قول عامّه است. بنابراين، اگر در اين نوشتار و به طور کلى سلسله بررسيهاى صحاح ستّه به اشکالاتى برمىخوريم که مشابه آن به روايات ما نيز وارد است علّت آن روشن باشد.
يکى ديگر از راههاى شناخت روايات صحيح از غير صحيح، مطابق عقل و نقل، موافقت و مخالفت آنها با قرآن است. بدين معنى که اگر دو روايت ، هر دو با سند صحيح به دست ما رسيد که با هم در تضادّ بودند آنکه با قرآن مخالف است دستور داريم که آن را به ديوار بزنيد.
ما در اين بررسي ها برآنيم که يکى از د و مطلب را به اثبات برسانيم:
1. روايات صحاح، مخصوصا صحيحين که از نظر اهل سنّت «اصحّ الکتب بعد القرآن» يعنى صحيحترين کتابها بعد از قرآن ناميده شده چنين نيست که همه روايات آن صحيح باشد.
2. اگر قبول کنند که همه روايات آن صحيح است بايد اوّلاً به اشکالاتى که مطرح مىشود پاسخ گويند و ثانيا قبول کنند آنانى را که اينان برايشان ارج و قرب قائلند زير علامت سؤال بزرگى مىباشند.
از آنجا که شش کتاب مذکور يکنواخت چاپ نشده است آنچه که ما از آن استخراج کرديم بدين شرح است:
1. صحيح بخارى، تأليف: «محمد بن إسماعيل بخارى» متوفّاى 256 هجرى، 9 جزء در 3 مجلّد، چاپ دار الجيل بيروت.
2. صحيح مسلم، تأليف: «مسلم بن حجّاج نيشابورى» متوفّاى 261 هجرى، 5 جلد که جلد پنجم آن فهرست است. چاپ دار احياء التراث العربى، بيروت.
3. سنن ابن ماجه، تأليف: «حافظ أبو عبد اللّه محمّد بن يزيد قزوينى» متوفّاى 275 هجرى، دو جلد.
4. سنن ترمذي ، تأليف: «أبو عيسى محمّد بن عيسى بن سوره» متوفّاى 279 هجرى، 5 جلد.
5. سنن أبي داود ، تأليف: «حافظ أبو داود سليمان بن اشعث سيستانى» متوفّاى 275 هجرى، 4 جلد در دو مجلّد.
6. سنن نَسائى ، تأليف: «أبو عبد الرحمان أحمد بن شعيب بن عليّ نَسائى» متوفّاى 303 هجرى، 8 جلد در 4 مجلد.
توضيح آنکه چهار کتاب اخير، چاپ دار الفکر بيروت مىباشد.
از دانشمندان و محقّقين محترم تقاضا داريم با انتقادات و راهنماييهاى خود ما را مورد لطف خود قرار دهند.
از خداوند بزرگ خواهانيم که توفيق بررسيهاى ساير مطالب صحاح را عنايت فرموده و از درگاهش مسألت داريم که به ما و همه آنانکه در راه اعتلاى راه اهل بيت عصمت و طهارت عليهمالسلام تلاش مىکنند اخلاص کامل مرحمت فرمايد.
«سبحان اللّه عمّا يصفون»(1)
خداى تعالى از هر چه وصفش کنند منزّه است.
شيعه، با پيروى از دستور پيامبر عظيم الشأن اسلام صلىاللهعليهوآلهوسلم که فرمود:
«انّى تارک فيکم ما ان تمسّکتم به لن تضلّوا بعدى . أحدهما اعظم من الآخر: کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلى الأرض. وعترتى اهل بيتى ولن يتفرّقا حتّى يردا علىّ الحوض. فانظروا کيف تخلفونى فيه»،(2) به اهل بيت آن بزرگوار تمسّک کرده و هرگز گمراه نمىشود و اگر همه فرقههاى اسلامى دستور فوق را اجرا کرده و در اصول و فروع دين از راهنمايىها و دستورات اهل بيت پاک پيامبرشان صلىاللهعليه وآله بهره مىجستند، هم وحدت مورد نظر شارع حفظ شده و هم در گمراهى قرار نمىگرفتند.
شيعه، همانگونه که فروع دين خود را در بست از ائمه اهل بيت عليهمالسلام گرفته و بدون چون و چرا آن را مىپذيرد، در اصول دين نيز با استفاده از راهنمايىها و استدلالهاى آن بزرگواران حقّ را از ناحقّ و صحيح را از ناصحيح تشخيص داده و از آنان جدا نمىشود.
اوّلين اصل از اصول اعتقادات توحيد است، يعنى خدا را به يگانگى شناختن و او را از صفات مخلوقين منزّه دانستن و براى او همتا و شريکى قرار ندادن.
ائمّه اهل بيت عليهمالسلام با بيان روشن خويش به ما آموختند که خدا جسم نيست تا ديده شود و هر چه که ديده شده و يا امکان ديده شدنش وجود داشته باشد مخلوق اوست بدين معنى که يا خداوند او را خلق کرده است و يا اثرى از مخلوق او مىباشد. او «برتر از خيال و قياس و گمان و وهم» بوده و هرگز ـ حتّى با عقل مجرّد ـ قابل درک نيست. نه دست دارد و نه پا و نه انگشت. نه در مکان است و نه در زمان، که او خود آفريننده زمان و مکان است. نه مىخندد و نه مىگريد و نه از چيزى تعجّب مىکند. نه محدود به حدودى است. نه فوقى برايش تصوّر مىشود و نه تحتى. نه شبها به پايين آمده و نه به خواب کسى مىآيد. نه به چيزى جاهل است که بايد به او آموخت و نه از علم او چيزى کم مىشود، چنانچه چيزى هم به آن افزوده نمىگردد.
با نگاهى به ابواب مختلف کتاب توحيد از اصول کافي حقيقت امر در اين اصل مهمّ اعتقادى ـ بلکه مهمّترين اصل آن ـ برايمان روشن مىشود.
به عنوان مثال، در باب نهم از آن کتاب (سى و دومين باب از اصول کافي) با عنوان: «باب في ابطال الرّؤيه»، 12 روايت نقل مىکند که در آنها مسأله ديده شدن خدا با صراحت رد شده است. ما در اينجا دومين روايت آن را مىآوريم تا نظر مبارک اهل بيت عليهمالسلام براى جويندگان حقيقت روشن شود:
خلاصه ترجمه: رسول خدا( صلىالله عليه وآله ) فرمود: «من چيزى در ميان شما باقى مىگذارم که اگر به آن چنگ زديد هرگز گمراه نمىشويد. يکى از آن دو از ديگرى بزرگتر است. کتاب خدا ـ ريسمانى که از آسمان به زمين کشيده شده، و عترتم ـ اهل بيتم ـ و اين دو تا ابد از هم جدا نمىشوند تا در کنار حوض (کوثر) بر من وارد شوند. پس بنگريد که بعد از من با اين دو (امانت) چه مىکنيد
«صفوان بن يحيى مىگويد که أبو قرّه محدّث (از محدّثين اهل سنّت) از من خواست که از إمام رضا عليهالسلام برايش اجازه بگيرم. چون حضرتش به او اجازه فرمودند سؤالاتى از حلال و حرام و احکام نمود تا آنکه از توحيد پرسيد و گفت: برايمان روايت شده که خدا ديدن خود و سخن گفتن با خود را بين دو پيامبر تقسيم کرد. کلام و صحبت را به موسى عليهالسلام و ديدن را به محمّد صلىاللهعليه وآله عطا کرد.(3)
إمام رضا عليهالسلام فرمود: پس چه کسى از جانب خدا براى جنّ و انس خبر آورد که: «لا تُدْرِکُهُ الاَْبْصارُ»(4) و «لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْما»(5) و «لَيْسَ کَمِثْلِهِ شَىءٌ»(6)؟ آيا او محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم نبود؟ گفت: آرى. فرمود: چگونه مىشود که مردى به مردم بگويد که من از جانب خدا آمدم و آنها را به امر خدا به سوى خدا بخواند و بگويد که: «لا تدرکه الابصار» و «لا يحيطون به علما» و «ليس کمثله شىء» آنگاه بگويد که من او را ديدم و به او احاطه علمى پيدا کردم و او به صورت بشر است؟ آيا حيا نمىکنيد؟ بىدينها هم نتوانستند به او اينگونه إشکال کنند که از جانب خدا چيزى مىآورد آنگاه خلاف آن را مىگويد. أبو قرّه گفت: در قرآن آمده است: «ولقد رآه نزله أخرى»(7) إمام رضا عليهالسلام فرمود: دنباله اين آيه معلوم مىکند که چه ديد. مىفرمايد: «ما کذب الفؤاد ما رأى»(8) يعنى: قلب او آنچه را که چشمش ديد دروغ نگفت. سپس بيان مىکند که آن حضرت چه ديد. مىفرمايد: «لقد رأى من آيات ربّه الکبرى»(9) آيات خدا غير خداست و خداوند مىفرمايد: «ولا يحيطون به علما» وقتى چشم بتواند او را ببيند به او احاطه علمى و معرفت پيدا کرده است.
أبو قرّه گفت: پس تو روايات را تکذيب مىکنى؟ أبو الحسن عليهالسلام فرمود: وقتى روايات، مخالف قرآن باشد آن را تکذيب مىکنم. آنچه مسلمانان بر آن اتفاق دارند اين است که احاطه علمى به خدا ممکن نيست و هيچ چشمى او را درک نمىکند و چيزى شبيه او نيست
سألنى أبو قرّه المحدّث أن أدخله على أبي الحسن الرضا عليهالسلام فاستأذنته في ذلک فأذن لى فدخل عليه فسأله عن الحلال والحرام و الأحکام حتّى بلغ سؤاله إلى التوحيد فقال أبو قرّه: انّا روينا أنّ اللّه قسم الرؤيه والکلام بين النبيّين فقسم الکلام لموسى و لمحمّد الرؤيه، فقال أبو الحسن عليهالسلام : فمن المبلّغ عن اللّه إلى الثقلين من الجنّ و الانس ؟ «لا تدرکه الأبصار، ولا يحيطون به علما، وليس کمثله شىء» أ ليس محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم قال: بلى، قال: کيف يجىء رجل إلى الخلق جميعا فيخبرهم أنّه جاء من عند اللّه وأنّه يدعوهم إلى اللّه بأمر اللّه، فيقول: «لا تدرکه الأبصار، ولا يحيطون به علما، وليس کمثله شىء» ثمّ يقول: أنا رأيته بعينى وأحطت به علما وهو على صوره البشر؟! أما تستحون؟ ما قدرت الزنادقه أن ترميه بهذا أن يکون يأتى من عند اللّه بشىء ثمّ يأتى بخلافه من وجه آخر. قال أبو قرّه: فانّه يقول: «ولقد رآه نزله أخرى» فقال أبو الحسن عليهالسلام : انّ بعد هذه الآيه ما يدلّ على ما رأى حيث قال: «ما کذب الفؤاد ما رأى» يقول: ما کذب فؤاد محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم ما رأت عيناه ثمّ أخبر بما رأى فقال: «لقد رأى من آيات ربّه الکبرى» فآيات اللّه غير اللّه وقد قال اللّه: «ولا يحيطون به علما» فإذا رأته الأبصار فقد أحاطت به العلم ووقعت المعرفه، فقال أبو قرّه: فتکذّب بالرّوايات ؟ فقال أبو الحسن عليهالسلام : إذا کانت الرّوايات مخالفه للقرآن کذّبتها وما أجمع المسلمون عليه أنّه لا يحاط به علما ولا تدرکه الأبصار وليس کمثله شى
اين روايت و ساير روايات اين باب، بر ردّ آنچه که از عامّه (اهل سنّت) در باب ديده شدن خداى متعال نقل شده است مىباشد حال روايات صحاح ستّه را مرورى کرده و آنها را بررسى مىنماييم.
1. خدا ديده مىشود
اوّلين مطلبى که در اين بررسى بدان توجّه مىدهيم اين است که صاحبان صحاح ـ به استثناى نسائى ـ رواياتى نقل کردهاند که رسول خدا صلىالله عليه وآله فرمود: «خداوند در آخرت ديده مىشود.(10) ما اين روايات را يک به يک بررسى کرده و از اهل انصاف قضاوت مىطلبيم:
حديث أوّل: «روزى پيامبر اکرم صلىالله عليه وآله به ماه شب چهارده نگريست و فرمود: همانطور که شما اين ماه را مىبينيد به زودى پروردگارتان را بىهيچ مانع و مزاحمتى خواهيد ديد(11)
لازم است در اينجا توضيحى را که در پاورقى ابن ماجه (ص 63) در معناى «جهميّه» نقل شده بياوريم:
«محمد فؤاد عبد الباقى» که بر سنن ابن ماجه پاورقى زده است چنين مىنويسد:
«(الجهميّه) هم الطائفه من المبتدعه، يخالفون اهل السنّه في کثير من الاصول کمسأله الرؤيه واثبات الصّفات. ينسبون إلى جهم بن صفوان من اهل الکوفه.
يعنى: اينان گروهى از بدعتگذارانند که با اهل سنّت در بسيارى از اصول، مانند رؤيت (يعنى ديدن خدا) و اثبات صفات (يعنى داشتن اعضاء و جوارح که به زودى متعرّض آن خواهيم شد)، مخالفت مىکنند. آنها منسوب به جهم بن صفوان از اهالى کوفه مىباشند.
با دقت در اين توضيح به دو مطلب مىتوان پى برد:
أوّل ـ آنان که منکر رؤيت خدا و داشتن صفات مىباشند بدعتگذارند!
دوم ـ عقيده به رؤيت و امثال آن جزء اصول اعتقادات اهل سنّت است!
د ـ سنن ترمذي ج 4، ص 592، کتاب صفه الجنّه، باب ما جاء في رؤيه الربّ تبارک و تعالى (باب 16)، ح 2551.
ه ـ سنن أبي داود، ج 4، ص 4 ـ 233، کتاب السنّه، باب في الرؤيه، ح 4729 و 4731.
متن يکى از احاديث صحيح بخارى چنين است: (وعلى هذه فقس ما سواها).
... عن جرير قال: کنّا عند النبى صلىاللهعليهوسلم فنظر إلى القمر ليله ـ يعنى البدر ـ فقال: انّکم سترون ربّکم کما ترون هذا القمر لا تضامّون في رؤيته...
حديث دوم: «روزى مردم از رسول خدا صلىالله عليه وآله وسلم پرسيدند آيا ما پروردگارمان را روز قيامت مىبينيم؟ فرمود: آيا در ديدن ماه در شب چهارده که ابرى مانع نباشد ضرر مىکنيد؟ گفتند: نه، يا رسول اللّه! فرمود: آيا در ديدن خورشيد که ابرى جلوى آن نباشد ضررى مىنمائيد؟ گفتند: نه. فرمود: همانا شما خدا را مىبينيد لابدّ خوانندگان محترم توجّه دارند که تشبيه ديدن خدا به ديدن ماه و خورشيد، راه هرگونه توجيه را مىبندد که مثلاً بخواهند بگويند منظور از ديدن خدا، ديدن به قلب است نه با چشم سر و امثال آن. علاوه بر اين، اهل سنّت خود اينگونه روايات را به ظاهر خويش باقى گذاشته و راه هر گونه توجيه را بستهاند.
(بگذريم از اينکه در ديدن خورشيد به ما ضرر مىرسد!).
اينگونه روايتها آنچنان شايع بود که مردم ـ و مخصوصا پيروان اهل بيت عليهمالسلام ـ در هر عصرى به امامان بزرگوار رجوع کرده و از آنان حقيقت امر را جويا مىشدند و آن بزرگواران با دلايل قرآنى و عقلى، حديث ديده شدن خدا را کذب محض دانسته و آنان را از چنين اعتقادى برحذر مىنمودند. چنانچه از رواياتى که در کتب روائى شيعه موجود.
متن يکى از احاديث صحيح مسلم چنين است:
«انّ ناسا في زمن رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم قالوا: يا رسول اللّه! هل نرى ربّنا يوم القيامه؟ قال رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم : نعم. قال: هل تضارّون في رؤيه الشمس بالظهيره صحوا ليس معها سحاب؟ وهل تضارّون في رؤيه القمر ليله البدر صحوا ليس فيها سحاب؟ قالوا: لا يا رسول اللّه ! قال: ما تضارّون في رؤيه اللّه تبارک و تعالى يوم القيامه إلاّ کما تضارّون في رؤيه أحدهما...
ساير روايات نيز مشابه همان است که همگى دلالت مىکند که خدا در قيامت ديده مىشود.
است به خوبى اين موضوع روشن مىشود که نمونه آن را از رجوع أبو قرّه شرح داديم.
اينک رواياتى ديگر از صحاح ستّه در همين زمينه:
«چون قيامت برپا شد مؤمنين دنبال کسى مىروند که از آنها شفاعت کند. ابتدا نزد حضرت آدم عليهالسلام رفته و از او تقاضا مىکنند. او گناه خويش را يادآورى کرده و عذر مىخواهد و مىگويد به نزد نوح عليهالسلام برويد آنها نزد حضرت نوح عليهالسلام مىروند و همان تقاضا را از او مىنمايند او آنها را به إبراهيم عليهالسلام ارجاع مىدهد و آن حضرت به موسى و او به عيسى عليهماالسلام (و هر کدام ـ غير از حضرت عيسى عليهالسلام ـ گناهان خود را مانع شفاعت مىدانند!) تا آنکه نزد پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآله وسلم مىروند. آن حضرت نزد خدا رفته و از او اجازه مىگيرد و چون او را ديد به سجده مىافتد...
اين روايت نيز به خوبى مىرساند که رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم در آنجا که بود خدا را نديده بود و چون نزد او رفت (که خواهيم گفت يعنى تا خانه خدا رفت و خدا در آن موقع در خانه خويش بود!) او را ديد!
آرى، وقتى اهل بيت پيامبر عليهمالسلام ـ که رسول خدا صلىالله عليه وآله وسلم سفارش اکيد به پيروى از آنها نموده ـ خانهنشين شوند، نه تنها احکام خدا زير پا مىرود و بدعت جاى سنّت را مىگيرد، بلکه خدا و صفات او نيز ملعبه بازيگران مىگردد.
لابدّ خوانندگان محترم از خود مىپرسند که مؤمنين چرا ابتدا نزد پيامبر خودشان نرفته و در خانه ديگران را کوبيدند، آنهم از ابتدا در خانه آدم أبو البشر عليهالسلام که از انبياء اولوالعزم نبود؟ و چرا او و ساير انبيا ـ که مىدانستند اينان از مؤمنين و از پيروان پيامبر آخر الزمانند ـ آنان را به پيامبر خودشان ارجاع ندادند و چراهاى ديگر که لابدّ پاسخ آنها را صاحبان صحاح، يا جاعلان حديث مىدانند!
ما در بررسى «پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم در صحاح» به خواست خدا، خواهيم خواند که از نظر بعض روايات آنها موسى و يونس و... مقامشان از پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآلهوسلم برتر است. چرا موسى عليهالسلام شفاعت نکرد؟ چرا نامى از يونس عليهالسلام نيست؟ و نيز خواهيم خواند که رسول گرامى اسلام صلىاللهعليهوآلهوسلم مأمور به اقتداء و پيروى از داود عليهالسلام بود، چرا نامىاز مقتداى آن حضرت نيست؟! گوئيا مردم در صحراى محشر وقتى حقايق را ديدند بطلان اين روايات برايشان آشکار گرديده است ! (البته در آنجا بطلان بسيارى از روايات صحاح، برايشان آشکار خواهد شد و ما نيز در اين بررسيها مىخواهيم ـ به خواست خدا ـ قبل از قيامت آن را آشکار کنيم).
حال فرازهايى از متن يکى از روايات صحيح بخارى را در اينجا مىآوريم:
«يجتمع المؤمنون يوم القيامه فيقولون لو استشفعنا إلى ربّنا، فيأتون آدم... فيقول لست هناکم ويذکر ذنبه فيستحى. ائتوا نوحا... فيأتونه فيقول لست هناکم ويذکر سؤاله ربّه ما ليس له به علم فيستحى فيقول... فيقول ائتوا محمدا صلىاللهعليهوسلم ... فيأتونى فأنطلق حتّى أستأذن على ربّى فيؤذن فإذا رأيت ربّى وقعت ساجدا...
پي نوشت :
(1) آيه 91 از سوره مؤمنون و آيه 159 از سوره صافّات.
(2) سنن ترمذي، ج 5، ص 622، کتاب المناقب، باب مناقب اهل بيت النبى (صلّى اللّه عليه وسلم)، ح 3788.
(3) سنن ترمذي، ج 5، ص 368، کتاب تفسير القرآن، باب 53، ومن سوره والنجم، ح 3278.
«... انّ اللّه قسم رؤيته وکلامه بين محمّد صلىاللهعليهوسلم و موسى فکلّم موسى مرّتين و رآه محمّد صلىاللهعليهوسلم مرّتين».
(4) سوره انعام، آيه 103، يعنى: چشمها او را نمىبيند. (گفتهاند اگر درک همراه بصر باشد به معناى ديدن با چشم است).
(5) سوره طه، آيه 110، يعنى: (نه تنها چشم نمىتواند او را ببيند) علم کسى (هم) نمىتواند او را بشناسد. (ممکن است انسان چيزى را نبيند ولى به خصوصيات آن عالم باشد و خدا از اين جهت هم منزّه است که کسى بتواند به او احاطه علمى پيدا کند).
(6) سوره شورى، آيه 11، يعنى: هيچ چيزى مثل او نيست.
(7) سوره نجم، آيه 13، يعنى: يکبار ديگر او را ديد.
(8) همان، آيه 11.
(9) همان، آيه 18، يعنى: همانا او مقدارى از آيات بزرگ خدا را مشاهده کرد.
(10) اکثريّت قريب به اتفّاق علماى عامّه قائلند که خدا در قيامت ديده مىشود و عدّهاى نيز ديدن خدا در دنيا را هم ممکن مىدانند و حتّى مىگويند که عدّهاى خدا را در خواب ديدند. مضحکتر آنکه براى ديدن خدا در خواب، نمازى نيز با کيفيّتى مخصوص بيان کردند!
(11) الف ـ صحيح بخارى، ج 1، ص 145، باب مواقيت الصلاه وفضلها، باب فضل صلاه العصر و نيز ص 150، باب فضل صلاه الفجر، وج 6، ص 173، تفسير سوره ق، و ج 9، ص 156، کتاب التوحيد، باب وکان عرشه على الماء.
ب ـ صحيح مسلم، ج 1، ص 439 و 440، کتاب المساجد ومواضع الصلاه، باب 37، ح 211 و 212.
ج ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 63 و 64، مقدّمه، باب فيما انکرت الجهميّه (باب 13)، ح 177 و 178، وج 2 ص 1451، کتاب الزهد، باب 39، (آخرين باب از سنن)، در ضمن حديثى طولانى به شماره 4336.
منبع: پايگاه اطلاع رساني سبطين/خ