استفاده شخصي از بيت المال
همچنين درباره ساده زيستي خليفه و دقت نظر او در استفاده از بيت المال شاهد اين ادعا هستيم که:
ابوبکر در هنگام وفات به عايشه وصيت کرد تا شتري را که براي سواري از آن استفاده ميکرد و کاسهاي که در آن غذا ميآورد و قطيفهاي که ميپوشيد، بعد از وفات وي به خليفهاي که بعد از او به خلافت مينشيند بدهد و افزود استفاده از اين اموال تا زماني برايم جايز بود که متولي امور مسلمين بودم![24]
در پاسخ به اين ادعا، به اسنادي از تاريخ اشاره ميکنيم که دلالت بر رشوه دادن خليفه از محل بيت المال جهت جلب حمايت مخالفين سياسي حکومتش دارد، که در واقع يکي از بارزترين مصاديق سوء استفاده شخصي از اموال عمومي محسوب ميشود و تقواي خليفه در بهره گيري از بيت المال را زير سؤال ميبرد.
الف) همان طور که ميدانيد پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) ابوسفيان را براي جمع آوري زکات به منطقهاي اعزام کرده بود و ابوسفيان در حالي به مدينه بازگشت که خلافت آن حضرت (صلي الله عليه و آله) در سقيفه بني ساعده غصب شده بود.
ابوسفيان ابتدا به دليل تعصبات قومي به اميرالمؤمنين (عليهالسلام) پيشنهاد بيعت داد، ولي پس از آن که:
از علي مأيوس شد و از طرفي هم حکومت وقت از مبارزه او بيمناک بود، عمر نزديک ابوبکر رفت و گفت: اين مردک آمد و از شرش ايمن نتوان بود؛ رسول خدا هم هميشه به همين منظور دل او را در دست داشت؛ حال آنچه از صدقه [منظور زکات است] و بيت المال در دست اوست، به او واگذار.
ابوبکر نيز چنين کرد.
ابوسفيان راضي شد و با ابوبکر بيعت کرد.[25]
از روايت طبري چنين بر ميآيد که ابوسفيان تا ابلاغ فرماندهي لشکري را که به سوي سوريه ميرفت به نام پسر خود يزيد ابن ابي سفيان نگرفت، با ابوبکر بيعت نکرد.[26][27]
خوانندگان محترم توجه داشته باشند که ميان اين افراد و بزرگ بني اميه [ابوسفيان] هيچ گونه اختلاف نظري وجود نداشت و اين بنده معتقد است تناقض گفتار ميان آنها و ابوسفيان بر اساس استراتژي حساب شده براي ايجاد شکاف و اختلاف در جامعه بوده است و انگيزه خير خواهانهاي در ميان نيست.[28]
ب) البته بايد توجه داشت که اين سوء استفاده از بيت المال و رشوه دادن به مخالفان از محل آن، تنها به مورد مذکور اختصاص نداشته و اسناد تاريخي نشان ميدهد:
چون کار بيعت با ابوبکر استوار شد، وي از محل بيت المال، سهمي براي زنان مهاجر و انصار تعيين کرد.
سهم زني از بني عدي بن النجار را به زيد بن ثابت سپرد که به وي برساند. زيد به نزد آن زن آمد و سهم او را تقديم کرد.
زن پرسيد اين چيست؟
زيد گفت: از سهامي است که ابوبکر براي زنان معين کرده ا ست. گفت: ميخواهيد دين مرا به وسيله رشوه از من بستانيد؟ به خدا سوگند، از او چيزي نخواهم پذيرفت.
سپس آن سهميه را به ابوبکر بازگرداند.[29]
به طور حتم اين واقعه که تنها به جهت عدم دريافت رشوه توسط زني از بني نجار و افشاگري وي، در تاريخ ثبت گريده است، نمونه منحصر به فرد پرداخت رشوه از بيت المال نبوده و شک نيست مواردي که رشوه دستگاه خلافت، مخفيانه مورد قبول افراد قرار گرفته، بسيار بوده است؛ براي مثال ميتوان به دريافت آذوقه رايگان توسط قبيله بني اسلم، در ازاي حمايت از خلافت ابوبکر اشاره نمود.[30]
به هر حال سياست ارعاب و تطميع در سرلوحه برنامههاي حکومتي خليفه اول قرار داشت و از اين روگفت:
اميدوارم که دلهايتان از هراس و شکمهايتان از طعام پر شود.[31]
در پايان با ذکر سند تاريخي ديگري درباره استفاده شخصي خلفا و خاندان آنها از اموال عمومي، به بررسي زهد خليفه دوم ميپردازيم.
ج) ذکوان آزادکرده عايشه، روايت ميکند: سبدي از غنايم فتح عراق به خليفه عمر رسيد که در آن گوهري بود، عمر از اصحاب خود پرسيد: ميدانيد بهاي اين گوهر چند است؟ گفتند: نه؛ و ندانستند چگونه آن گوهر را ميان مسلمانان تقسيم کنند. عمر گفت: آيا اجازه ميدهيد اين گوهر را براي عايشه بفرستم به سبب محبتي که رسول اکرم به او داشته است؟ گفتنند: آري.
عمر آن گوهر را براي عايشه فرستاد.
عايشه گفت: خداوند عمر را چه پيروزي بزرگي روزي کرده است...[32]
ظاهرا خليفه فراموش کرده بود که خودش به ابوبکر گفت: اموال متعلق به بيت المال را نميتوان با استناد به مشورت اطرافيان، به کسي بخشيد؛ زيرا متعلق به همه مسلمانان است و اطرافيان خليفه، نماينده همه مسلمانان نيستند تا مشورت با آنها معتبر باشد (؟!)
جالب تر اين که عايشه نيز اين گوهر را بي درنگ پذيرفت و به نشانه خرسندي از عمکرد خليفه، او را ستايش کرد و توصيههاي پدرش را درباره عدم بهره مندي شخصي از بيت المال فراموش نمود، چرا که در واقع توصيهاي در ميان نبود!!
به هر حال اين گونه استفادههاي شخصي از بيت المال مسلمين در حالي است که ادعا ميشود:
عمر مقام خلافت را براي سوء استفاده مالي و... قرار نداد. به خود حق و اجازه نميداد به دلخواه خود در بيت المال و خزانه دولت دخل و تصرف و خرج بخشش و برداشت کند![33]
د) ابن سعد از سعيد بن عاص اموي نقل ميکند که وي از خليفه دوم زميني جنب خانه خود ميخواست تا خانهاش را وسعت دهد. چون عمر در مورد بعضيها از اين بخششها ميکرد.
خليفه به او گفت: بعد از نماز صبح بيا تا کارت را انجام دهم. سعيد به دستور خليفه پس از نماز صبح نزد او رفت و با او به زمين مطلوب رفتند.
خليفه با پاي خود روي زمين خطي کشيد و گفت: اين هم مال تو.
سعيد بن عاص ميگويد: گفتم يا اميرالمؤمنين من عيال دارم، قدري بيشتر بده.
عمر گفت: اينک اين زمين تو را بس است ولي سري به تو ميگويم پيش خود نگهدار؛ بعد از من کسي روي کار ميآيد که با تو صله رحم ميکند و حاجتت را برآورده ميسازد.
سعيد ميگويد: در طول خلافت عمر بن خطاب صبر کردم تا عثمان به حکومت رسيد و او همچنانکه عمر گفته بود، با من صله رحم کرد و خواستهام را برآورد.[34]
جالب است که در اين بخشش زمين از بيت المال، خليفه دوم با هيچ فردي مشورت نکرد و حتي از مسلمانان اطرافش هم اجازهاي نگرفت؛ گويا باز هم براي چندمين بار فراموش کرده بود که چگونه خليفه اول را به جهت بخشش زمين از بيت المال مورد عتاب قرار داده و حتي توجيه ابوبکر مبني بر مشورت با صحابه اطرافش را نپذيرفته بود (؟!)
رفاه پنهان
ادعاهايي همچون: عمر شهنشاهي بود که به جاي تخت مرصع و جواهر آگين، بر روي خاک مينشست و عوض لباس فاخر که از شرق و غرب به بيت المال سرازير بود به جامهي وصله دار که پوشاک مفلس ترين رعيت او بود، بدنش را مستور مينمود![35]
از بامداد تا شام کار ميکرد و مزد ميگرفت و با آن مزد امرار معاش مينمود تا اين که هزينه زندگي او تحميل بر بيت المال مسلمين نشود.[36]
فرصت نداشت به آرامي غذا بخورد و لباسهايش را بشويد. به فکر استراحت و لذتجويي نبود.[37]
او از دنيا رفت و در حاليکه قرض دار بود، اما وجدانش به او اجازه نداد که يک درهم از بيت المال بردارد![38]
اينها در شرايطي مطرح مي شود که اسناد تاريخي نشانگر آن است که:
الف) عمر پول بسيار زيادي از بيت المال مسلمين قرض کرد که مبلغ آن هشتاد و شش هزار دهم بود.[39] حال آن که اگر هزينه ثابت ساليانه او را معادل پنج هزار درهم بدانيم، چنين وامي معادل مخارج [بيش از] شانزده سال زندگي او ميشود.[40]
همچنين در تاريخ ثبت شده است که خليفه
ب) به يکي از خويشاوندانش هزار درهم بخشيد.[41]
ج) چهل هزار درهم صداق و مهريه يکي از همسرانش کرد.[42]
د) به يکي از دامادهايش که از مکه بر او وارد شده بود، ده هزار درهم از اصل مال خود هبه کرد.[43]
هـ) يکي از فرزندان عمر، سهم الارث خود را به عبدالله بن عمر به صدر هزار درهم فروخت[44].
مؤيد اين مطلب، گفته ابويوسف است که ميگويد:
و) عمر چهار هزار اسب نشان دار در راه خدا داشت.
به هر کس که سهمسش اندک بود يا نيازي داشت، يکي از آنها را ميداد و به او گوشزد ميکرد که اگر آن را خسته کني يا علف و آب ندهي تا لاغر شود، ضامن هستي؛ اما اگر با آن به جهاد رفتي و زخمي برداشت يا تو خود آن را زخمي کردي، بر عهده تو چيزي نيست.[45]
هر چند نقل اخير از مواردي است که در راستاي مدح خليفه عنوان گرديده، امام پذيرش اين ستايش از سوي اهل سنت، قبل از هر چيز مستلزم آن است که بپذيرند خليفه دوم چهار هزار اسب نشان دار از آن خود داشته باشد؛ که اين دارايي در تعارض آشکار با ادعاي آنان مبني بر فقر زاهدانه خليفه است؛ در مجموع ميتوان گفت:
زندگي زاهدانه او به اين معنا نبود که او در دوره خلافت ثروتي نداشت، بلکه در مصادر آمده است که عمر از ثروتمندان قريش بود.[46]
حال آن که ادعا ميشود:
عمر نيز چيزي نداشت و نميخواست چيزي داشته باشد![47]
حمايت از اشرافيت و ثروت اندوزي
هر چند در اين باره ادعا ميشود:
عمر در زمان خود توانست در برابر اين سيل خروشان سدي آهنين قرار دهد و با قدرت تمام جلوي آن را بگيرد![48]
اما اسناد تاريخي گوياي خلاف آن است؛ به اين موارد توجه بفرماييد:
1ـ حمايت از معاويه
از سوي خليفه دوم تأکيدهاي خاصي درباره معاويه صورت ميگرفت و عليرغم اين که وي از طلقا بود، همت گماشت تا او را براي تصاحب خلافت آماده سازد و مقدمات روي کارآمدنش را مهيا کرد.
کافي است متذکر شويم که:
الف) عمر، معاويه را ساليان درازي در پست ولايت شام نگه داشت، بدون اين که آن حسابرسيهاي دقيق همه ساله را که نسبت به ساير کارگزارانش اعمال ميکرد و حتي گاهي اوقات به حد اهانت ميرسيد، در حق وي اعمال کند.
ب) از سوي ديگر ساير کارگزاران خود را بيش از دو سال در اين مقام باقي نميگذاشت.[49]
ج) آن گاه که معاويه از وي خواست که اوامري صادر کن تا بر اساس آن حرکت کنم، گفت: نه تو را به چيزي فرمان ميدهم و نه از چيزي باز ميدارم.[50]
د) اينها، گذشته از موارد خلافي بود که عمر از وي سراغ داشت، اما با اغماض از آن ميگذشت، مثل ربا خواري و غيره.[51]
هـ) روزي معاويه نزد عمر مورد مذمت و سرزنش قرار گرفت، عمر گفت: جوانمرد قريش را نزد ما ملامت مکنيد! جوانمردي که در حال خشم، خندان است.[52]
و) عمر هر ماه، هزار دينار از بيت المال به معاويه ميداد.
در نقل ديگري دارد: در سال ده هزار دينار.
ز) عمر درباره معاويه ميگفت:
از آدم قريش (آدم: فردي که رنگش متمايل به سياهي است) و فرزند بزرگوارش پرهيز کنيد! کسي که با حال رضا به خواب ميرود و در حال خشم، خندان است.[53]
ح) عمر يک بار به معاويه نگريست و گفت: اين کسراي عرب است.[54]
ط) يک بار به همنشيان خود گفت: آيا با اين که معاويه در ميان شماست، از کسري و قيصر و سياست و کياست آن دو سخن ميگوييد؟![55][56]
جالب است که با وجود اين اعتراف صريح خليفه، باز هم ادعا ميشود:
با چنين قدرت و غلبهاي که داشت دلش نميخواست در رديف فرمانروايان به شمار آيد.[57]
اين بزرگوار روحاني به جاي اين که در اثر اين پيشرفت و موفقيت عظيم [فتح بيت المقدس] متکبر شود، متواضع ميگردد![58]
2ـ حمايت از تميم داري ( راهب نصراني تازه مسلمان )
اسناد تاريخي نشان ميدهند:
در اين زمان، خليفه، تميم داري را به اهل بدر ملحق ساخت و درکنار طبقه پيشقدمان و بزرگان اسلام قرار گرفت و از بيت المال به پنج هزار درهم حقوق اختصاص يافت.[59]
آري! خليفهآي که به زهد شهرت يافته است:
نسبت به تميم بسيار احترام بجاي ميآورد و از او با عبارت خير اهل المدينه = بهترين فرد مدينه ياد ميکرد.[60]
در حالي که:
تميم لباسي را به قيمت هزار درهم خريد تا در شبي که احتمال ميداد شب قدر است بپوشد؛[61] اين در حالي است که هزار درهم، قيمت دويست گوسفند بود و او ميتوانست با اين مبلغ صدها گرسنه را سير کند.[62]
3ـ حمايت از زيد بن ثابت
اسناد تاريخي نشان ميدهند:
عمر علاقه ويژهاي به زيد بن ثابت داشت، [زيد در] زمان ابوبکر، از عمر خواست تا او را ـ که نوجواني بود ـ به کاري در امور ماليه بگمارد. وقتي عمر بر سر کار آمد و زيد با اموالي نزد او بازگشت، عمر هر چه پول همراه آورده بود به خود او بخشيد.[63]
4ـ حمايت از قنفذ
در يکي از سالهايي که خليفه دوم به اموال کارگزارانش رسيدگي ميکرد، اموال قنفذ را که بيست هزار درهم بود، بدون آن که مورد حسابرسي قرار دهد به او بازگرداند؛ در حالي که در آن سال نصف دارايي همه عمالش را از آنها ستاند.[64]
اموال کارگزاران
عبد الرحمان بن عوف در مرض منجر به مرگ ابوبکر براي احوال پرسي نزد او رفت. ابوبکر کلماتي گفت که از [يکي] آنها اين بود:
هر کدام از شما را که حاکم گردانيدم، فقط به جمع آوري براي خود پرداخت.[65]
عمر بن خطاب [نيز] هر چندگاه، کارگزاران ثروت اندوزش را به مدينه فرا ميخواند واز ايشان نسبت به اموالشان باز خواست ميکرد و آن گاه نيمي از آن را [به نفع بيت المال] باز ميستاند و نيمي را به آنها باز ميگرداند[66] و آنان را همچنان بر مقام خود ميگمارد.[67]
علي بن ابي طالب (عليهالسلام) اين شيوه را ناپسند ميدانست و به خليلفه ميگفت:
اگر اينان را خلافکار و دزد ميپنداري، چگونه نيمي از اموال [ي را که با خلافکاري به چنگ آوردهاند] به آنها پس ميدهي و سپس بر مسئوليت و کار سابق خويش باز ميگرداني!
روزي يکي از همان بازخواست شدگان به خليفه گفت: اگر اين اموال از خداست، چرا همه را از من نميگيري! و اگر متعلق به من است، چرا نيمي از آن را از من ميستاني؟![68][69]
جالب تر آن که:
الف) افرادي چون ابوهريره ـ فرماندار بحرين ـ نزد خليفه به سرقت اموال عمومي و ثروت اندوزي متهم بودهاند.[70]
ب) خليفه پس از مصادره اموال ابوموسي اشعري ـ کارگزار او در بصره ـ دوباره ابوموسي را بر پست خود ميگمارد[71]
به عبارت ديگر خائني که نيمي از اموالش به همين دليل مصادره شده، بار ديگر بر همان منصب قبلي گمارده ميشد!
همچنين اسناد تاريخي نشان ميدهند:
مردي به نام ضبه بن محصن عنزيي به خاطر غنايم با ابوموسي اشعري درگير شد. ابوموسي او را به نزد عمر فرستاد. عمر بدون اين که علت درگيري را بپرسد، عنزيي را تنبيه کرد. وي عصباني شد و خواست آنجا را ترک کند. آن وقت عمر علت درگيرياش را پرسيد. وي گفت: ابوموسي هفتاد غلام ايراني و يک کنيز به نام عقيله براي خود گرفته و چنين و چنان زندگي ميکند و بعد غنايمي را که او براي خود برداشته ميشمرد؛[72] با اين حال عمر، ابوموسي را از کار برکنار نميکند؛ فقط عقيله را از او براي خود ميخرد![73]
اگر اين گونه نظارتهاي توأم با تساهل و تسامح را در کنار آزاد بودن معاويه، تميم داري و زيد بن ثابت از هرگونه بازخواستي در امور مالي قرار دهيد؛ آن گاه ميتوانيد درباره اين ادعا قضاوت نماييد:
او با تيزبيني، هرگونه تغيير! در زندگي آنان را، در حالي که در معرض سيل خروشان فتوحات و غنايم قرار گرفته بودند، زير نظر داشت و دقيقا! مورد محاسبه قرار ميداد![74]
در مورد عهد خلافت خويش در کار عاملان و حکام نهايت دقت! ميورزيد![75]
ادامه دارد....
پي نوشت :
[24] - عبدالقادر دهقان سراواني: مقاله مندرج در فصلنامه نداي اسلام، شماره 10، تابستان 81، ص 20.
[25] - به نقل از: العقد الفريد، ج 3، ص 62.
[26] - به نقل از: تاريخ طبري، ج 2، ص 449.
[27] - علامه سيد مرتضي عسکري: عبدالله بن سبا و ديگر افسانههاي تاريخي، ج1، ص 157.
[28] - حشمت الله قنبري همداني: اسرار و آثار سقيفه بني ساعده، ص 81.
[29] - علامه سيد مرتي عسکري: سقيفه ص 58؛ به نقل از: شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 2، ص 133.
[30] - ر. ک: شيخ مفيد: الجمل، ص 43.
[31] - سيوطي: جامع الاحاديث، ج 13، ص 106.
[32] - علامه سيد مرتضي عسکري: نقش عايشه در تاريخ اسلام، ج 1، ص 118؛ به نقل از: سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 133 و مستدرک حاکم و تلخيص ذهبي، ج 4، ص 8.
[33] - علي طنطاوي (ترجمه ابوبکر حسن زاده): داستان زندگي عمر، (چاپ اول و دوم 1380)، ص 46.
[34] - علامه سيد مرتضي عسکري: نقش ائمه در احياء دين، ج 14، ص 25 ـ 26؛ به نقل از: طبقات، ج س5، ص 20 ـ 22.
[35] - عبدالقادر دهقان سراواني: مقاله مندرج در فصلنامه نداي اسلام، شماره 11، (تيراژ: 9000 نسخه)، پاييز 81، ص 7.
[36] - فؤاد فاروقي: بيست و پنج سال سکوت علي (چاپ دوم 1379)، ص 73.
[37] - علي طنطاوي (ترجمه ابوبکر حسن زاده): داستان زندگاني عمر (چاپ اول و دوم 1380)، ص 90.
[38] - محمد کامل حسن الحامي (ترجمه لام حيدر فاروقي): زندگينامه عمر بن خطاب (چاپ اول 1382)، ص 22.
[39] - به نقل از: تاريخ الخلفاء، ص 135.
[40] - ابن ابي الحديد: شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 62.
[41] - ابن ابي الحديد: شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 62.
[42] - استاد جعفر مرتضي عاملي: تحليلي از زندگاني سياسي امام حسن مجتبي (عليهالسلام) (ترجمه محمد سپهري) (چاپ دوم)، ص 182؛ به نقل از: الفتوحات الاسلاميه، ج 2، ص 55؛ الترتيب الاداريه، ج 2، ص 405؛ البحر الزخار، ج 4، ص 100.
[43] - همان: ص 182؛ به نقل از: طبقات، ج 3، ص 219؛ الفتوحات الاسلاميه، ج 2، ص 390.
[44] - همان: ص 182، به نقل از: جامع بيان العلم، ج 2، ص 17.
[45] - همان: ص 182؛ به نقل از: الخراج، ص 51.
[46] - رسول جعفريان: تاريخ خلفا، ص 70؛ به نقل از: حياه الصحابه، ج 1، ص 347.
[47] - فؤاد فاروقي: بيست و پنج سال سکوت علي (چاپ دوم 1379)، ص 221.
[48] - عبدالقادر دهقان سراواني: مقاله مندرج در فصلنامه نداي اسلام، شماره 14، تابستان 82، ص20.
[49] - به نقل از: التراتيب الاداريه، ج 1، ص 269.
[50] - به نقل از: طبري، ج 6، ص 184؛ العقد الفريد، ج 1، ص 14.
[51] - به نقل از: مسند احمد، ج 5، ص 347؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 4، ص 60.
[52] - به نقل از: الاستيعاب (در پاورقي الاصابه)، ج 3، ص 397.
[53] - به نقل از: عيون الاخبار، ج 1، ص 9.
[54] - به نقل از: الاستعياب (در پاورقي الاصابه)، ج 3، ص 396 ـ 397.
[55] - به نقل از: الفخري في الآداب السلطانيه، ص 105.
[56] - علامه جعفر مرتضي عاملي: تحليلي از زندگاني سياسي امام حسن مجتبي (عليهالسلام)، ص 98 ـ 100.
[57] - فريدون اسلام نيا: عشره مبشره (چاپ اول 1380)، ص 102.
[58] - سيد عبدالکريم خطيب: شيخين (چاپ ششم 1382)، ص 417.
[59] - علامه سيد مرتضي عسکري: نقش ائمه در احياء دين، ج 6، ص 88؛ به نقل از: فتوح البلدان، ص 556.
[60] - همان: ج 6، ص 87؛ به نقل از: الاصابه، ج 3، ص 473؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 446.
[61] - به نقل از: سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 445.
[62] - استاد علي کوراني: تدوين قرآن، ص 186.
[63] - رسول جعفريان: تاريخ خلفا، ص 76؛ به نقل از: تاريخ المدينه المنوره، ج 3، ص 854 ـ 855؛ الاصابه، ج 1، ص 85.
[64] - بلاذري: فتوح البلدان، ص 90 و 226، 392.
[65] - مصطفي اسکندري: بازخواني انديشه تقريب، ص 247؛ به نقل از: تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 137.
[67] - به نقل از: العقد الفريد، ج 1، ص 46.
[68] - به نقل از: العقد الفريد، ج 1، ص 46.
[69] - يوسف غلامي: پس از غروب، ص 285.
[70] - نجاح عطا الطائي: نظريات الخليفتين، ج 2، ص 205؛ به نقل از: شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 113.
[71] - نجاح عطا الطائي: نظريات الخليفتين، ج 2، ص 222؛ به نقل از: شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 43.
[72] - به نقل از: الفتوح، ج 2، ص 228 ـ 289.
[73] - مصسطفي اسکندري: بازخواني انديشه تقريب، ص 248.
[74] - عبدالقادر دهقان سراواني: مقاله مندرج در فصلنامه نداي اسلام، شماره 11، پاييز 81، ص 6.
[75] - فريدون اسلام نيا: عشره مبشره (چاپ اول 1380)، ص 102.
/س