انتخاب کارگزاران
خليفه دوم اعتقاد داشت که در اعطاي مسئوليتهاي کشوري و لشکري، تنها ملاک انتخاب، توانمندي افراد بوده و نبايستي در پي دينداري و عدالت ورزي مسئولان حکومتي بود.
الف) انتخاب مغيره بن شعبه
ابن عبدربه در اوايل کتاب العقد الفريد ذيل عنوان اختيار السلطان لأهل عمله به اين سند تاريخي اشاره ميکند[76]:
هنگامي که خليفه تصميم گرفت براي شهر کوفه فرماندار جديدي [به جاي عمار ياسر] برگزيند، دچار سرگرداني شد و گفت: اگر فرد با تقوايي را بر کار بگمارم، او را ضعيف پندارد؛ اگر فرد توانمندي را حاکم کنم، او را تبهکار مينامند! در اين لحظه مغيره بن شعبه گفت:
پرهيزکاري فرد ضعيف براي خودش ميماند و ناتونياش در اداره امور گريبان تو را ميگيرد؛ در حالي که کارداني فرد توانمند به سود تو و گناهانش هم به حساب خود او است. خليفه گفت: راست ميگويي! تو همان فرد توانايي هستي که در عين حال تبهکار هم ميباشي، به سوي مردم کوفه روانه شو.[77][78]
بدين ترتيب خليفه قائل به ترجيح فرد تواناي فاجر بر ديگران، جهت اداره امور مسلمين گرديد و مغيره بن شعبه ـ که در هنگام فرمانداي بصره به زشت ترين گناهان آلوده شده بود ـ را به فرمانداري کوفه گمارد.
اسناد تاريخي نشان ميدهند که ابوبکر نيز تابع همين سياست بوده است:
ب) انتخاب خالد بن وليد
ابوبکر درباره خالد بن وليد نيز همين گونه عمل کرد و با وجود ارتکاب زشت ترين جنايات به دست خالد، او را فرمانده لشکر شام ساخته[79] و وصيت کرد[80] تا خالد پس از بازگشتن از شام، به حکومتداري عراق بازگردد.[81]
ج) انتخاب عمرو بن عاص
همچنين خليفه اول امور فلسطين را به عمروعاص سپرد و خليفه دوم او را به استانداري مصر منسوب نمود؛ در حالي که خودش ضمن نامهاي او را العاصي ابن العاصي خطاب کرد.[82]
جالب تراين جا است که اهل سنت نقل ميکنند که خليفه دوم گفت:
هر که فرد فاجري را به کار گيرد در حالي که ميداند تبهکار است، همانند خود اوست.[83]
به هر حال عليرغم اين همه اسناد تاريخي، هنوز ادعا ميشود:
عمر که خودش مَثل کامل عدالت بود، ميخواست واليان و امرايي براي اداره امور مملکت به ايالات بفرستدکه از هر جهت! عادل باشند...![84]
زهد بي جهاد
همان طور که ميدانيد در عصر بعثت، فرماندهي سپاه اسلام را در نبردهاي مهم و کليدي، شخص رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) عهده دار ميشدند و درغزواتي مانند بدر، احد، خندق، خيبر، حنين و تبوک حضور فعال داشتند؛ در حالي که تاريخ نشان ميدهد که خليفه اول و دوم در هيچ کدام از کشور گشاييها يا نبردهاي داخلي دوران خلافت خويش ـ که نام جهاد نيز بر آن نهاده بودند (؟!) ـ، حضور نداشته و هرگز عهده دار فرماندهي نظامي نگرديدند.
تاريخ نگاران ديگر متفقا گفتهاند ابوبکر براي جنگ و لشکر کشي يک بار از مدينه بيرون شد و گفتهآند پس از مراجعت اسامه از موته به سوي ذي القصه حرکت کرد و در آنجا لشکري مجهز و آماده نمود و فرماندهي اين لشکر را به عهده خالد بن وليد گذاشت و رياست گروه انصار را تحت امارت خالد به ثابت بن قيس محول نمود، آنگاه به آنان دستور داد که براي سرکوبي طليحه و کساني که از قبيله اسد و فزاره به دور وي گرد آمدهاند، سوي بزاخه حرکت کنند. منتها بعضي از مورخين حمله و شبيخون زدن بني فزاره و کشته شدن يک تن از آنان را نيز که در ذي القصه واقع شده است، نقل نمودهاند.[85]
بلاذري و مقدسي هم داستان ذي القصه را نقل ميکنند و جريان حمله بني فزاره را نيز بر آن ميافزايند.
مقدسي پس از نقل حرکت ابوبکر به ذي القصه ميگويد: آنگاه خالد با قشون خويش به سوي دشمن حرکت نمود، ولي چون خارجه بن حصن فزاري تعداد مسلمانان را اندک ديد جرأت بهم رسانيد و با چند سوار از جنگجويانش به آنان حمله نمود، مسلمانان رو به هزميت و فرار نهادند و ابوبکر هم به درختي پناه برد و بر شاخههاي آن بالا رفت تا از چشم انداز دشمن به دور باشد...[86]
جالب است بدانيد بني اميه که متوجه مخالفت ابوبکر با سيره رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در عهده گيري فرماندهي سپاه شدند، به جعل رواياتي[87] جهت معذور جلوه دادن خليفه و توجيه باقي ماندن او در مدينه پرداختند.
آنها همچنين احاديثي را از زبان اميرالمؤمنين (عليهالسلام) جعل کردند که در اين نقلها، حضرت امير (عليهالسلام) از ابوبکر و عمر ميخواهند که خود در ميدان جنگ حاضر نشوند تا جانشان محفوظ بماند.[88]
در حالي که اميرالمؤمنين (عليهالسلام) ـ با وجود شيعيان دلاوري همچون مالک اشتر ـ در سه نبرد جمل، صفين و نهروان، خود فرماندهي سپاه اسلام را بر عهده گرفتند و سلحشورانه در اين جنگها حاضر شدند.
غذاي مطبوع
نگاهي به خوراک خليفه نيز نشانگر خلاف اين ادعا است که ميگويد:
در غذا چندان قناعت داشت که هيچ کس دوست نداشت يک لقمه از طعام خاص او بخورد.![89]
گاه شکمش از گرسنگي صدا ميکرد.![90]
در حالي که اسناد تاريخي نشان ميدهند:
الف) مردي به عمر گفت: چاق شدهاي.
عمر در پاسخ گفت: چرا نشوم، حال آن که من در ميان زناني هستم که جز پر کردن شکم من تلاشي ندارند...[91]
جالب تر آن که چاقي خليفه در حالي است که او ديگري را به همين دليل سرزنش ميکند.
خليفه مردي را ديد که هنگام راه رفتن ـ به علت چاقياش ـ نفس نفس ميزد. از او پرسيد: اين چه حالي است؟ مرد پاسخ دارد: اين برکتي از جانب خداوند است. خليفه گفت: بلکه عذابي از سوي خدا است که تو را بدان عذاب مينمايد.[92]
ب) راوي ميگويد: نوبتي شام در منزل عمر بن خطاب بودم؛ نان و گوشت ميخورد و...[93]
ج) ابن عباس نقل ميکند: در اوايل حکومت عمر بر او وارد شدم، براي او ظرفي شامل يک صاع خرما آورده شد. مرا دعوت به خوردن نمود، من يک دانه خرما خوردم و او شروع به خوردن کرد و تا آخرش را خورد؛ سپس از کوزهاي که نزد او بود نوشيد و بر متکائي تکيه داد و دراز کشيد...[94]
د) عبدالله بن عمر نقل ميکند که پدرم را در حالي ديدم که دهانش آب افتاده بود. پرسيدم: در چه حالي؟
گفت: ملخ سرخ شده ميل دارم.[95]
در پايان، قضاوت درباره اين ادعا را به شما ميسپاريم که ميگويد: اما عمر، براي مسلمين در سادگي و بي تکلفي و بي رغبي در مظاهر دنيا، بهترين نمونه و الگو بود[96]
رقابت با زهد اميرالمؤمنين (عليهالسلام)
به راستي با وجود آن که اميرالمؤمنين (عليهالسلام) در والاترين مرتبه از زهد واقعي قرار داشتند، چگونه ديگران با وانمود کردن و تظاهر نمودن به اندکي از آن، توانستند نظرها را به سوي خود جلب نمايند؟ چنانچه حتي ضمن انتقاد از شيوه حکمراني خليفه دوم، اظهار شده:
و بدين طريق اساس آريستوکراسي (حکومت اشرافي) عربي را علي رغم زهد و تقواي! شخصي بنيان نهاد![97]
پاسخ اين سؤال را بايد در روحيات مردمي جستجو کرد که زهد اميرالمؤمنين (عليهالسلام) را در دوران حکومت ايشان از نزديک مشاهده نمودند.
مردم پيشوايي ميخواستند که فاميل خود را بر مردم چيره نسازد و رفاه منديش لبريز نکند، اما [در عين حال] بر مردم نيز چندان سخت نگيرد و بر رفاه نکوهششان ننمايد؛ و علي بن ابي طالب (عليهالسلام) [از اين لحاظ] چنين کسي نبود.
مردم اگر چه مراتب فضل و پرهيزکاري و دانش حضرت علي (عليهالسلام) را ميشناختند، اين نکته را هم خوب ميدانستند که او [بر خلاف عمر] ميان عرب و عجم تفاوتي نمينهد و از کمترين گناه در نميگذرد و هيچ حدي را تعطيل نميکند و از تهديد کسي نميهراسد و جز به معيارها و امتيازات الهي توجه ندارد [و اين براي مردم قابل تحمل نبود]...[98]
آري! خلفا در کنار تظاهر به ساده زيستي ـ که از دوران حکومت اسلامي پيامبر (صلي الله عليه و آله) به يادگار باقي مانده و آن دو را محکوم به زاهدنمايي ميکرد ـ، با گشودن بابهاي کشورگشايي، رفاه مندي و ارضاي برتري جويي عرب ـ به ويژه قريش ـ بر مردم، توانستند در کنار برآورده ساختن توقعات مذهبي جامعه، خواستههاي جاهليتي، غرور عربي و اميال نفساني آنان را هم اشباع نموده و ضمن تغيير تدريجي و نامحسوس در نظام ارزشهاي حاکم بر حکومت نبوي (صلي الله عليه و آله)، در عين حال که از آن فاصله ميگرفتند، موفق شوند رضايت خاطر عرب را از خلافت خود تا به امروز به چنگ آورند؛ در حالي که علي بن ابي طالب (عليهالسلام) لحظهاي در اين گونه راهها قدم نميگذاشت.
به همين دليل، تبليغات به نفع زهد خلفا، ـ در طول تاريخ ـ به قدري ريشه دوانيد که بر زهد اميرالمؤمنين (عليهالسلام) سايه افکند و امروز شاهد اين ادعا هستيم که:
زندگي زاهدانه حضرت علي پرتو کامل خلافت نبوت و نور خلافت صديقي و فاروقي بود.![99]
علي در زهد زندگي فقيرانه، شبيه! عمر بن خطاب بود.![100]
اللهم اللعن الجبت و الطاغوت
پي نوشت :
[76] - نجاح عطا الطائي: نظريات الخليفتين، ج 2، ص 199.
[77] - به نقل از: الاستيعاب، ج 3، ص 472 و همان منبع، ج 2، ص 204؛ به نقل از: العقد الفريد، ج 1، ص 35.
[78] - نجاح عطا الطائي: نظريات الخليفتين، ج 2، ص 200.
[79] - ر. ک: همان: ج 2، ص 189؛ به نقل از: تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 138؛ تاريخ طبري، ج 2، ص 617.
[80] - ر. ک: همان: ج 2، ص 189؛ به نقل از: تاريخ طبري، ج 2، ص 603.
[82] - همان: ج 2، ص 200؛ به نقل از: عبقريه عمر، ص 28.
[83] - همان: ج 2، ص 200؛ به نقل از: تاريخ عمر بن الخطاب، ص 56.
[84] - سيد عبدالکريم خطيب: شيخين (چاپ ششم 1382)، ص 204.
[85] - علامه سيد مرتضي عسکري: عبدالله سبا و ديگر افسانههاي تاريخي، ج 2، ص 43.
[86] - همان: ج 2، ص 42.
[87] - اقتباس از: براي مثال: ر. ک: تاريخ خليفه بن خياط، ص 51 (دارالکتاب العلميه، بيروت).
[88] - اقتباس از: نجاح عطا الطائي: نظريات الخليفتين، ج 1، ص 313 ـ 314.
[89] - فريدون اسلام نيا: عشره مبشره (چاپ اول 1380)ع ص 101.
[90] - همو: عشره مبشره (چاپ اول 1380)، ص 102.
[91] - نجاح عطا الطائي: نظريات الخليفتين، ج 2، ص 8؛ به نقل از: شيخان بلاذري، ص 237.
[92] - ابن ابي الحديد: شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 165.
[93] - نجاح عطا الطائي: نظريات الخليفتين، ج 1، ص 44؛ به نقل از: طبقات، ج 3، ص 318.
[94] - ابن ابي الحديد: شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 20.
[95] - احمد البکري: من حياه الخليفه، ص 76؛ به نقل از: طبقات، ج 3، ص 229 ـ 230.
[96] - عبدالقادر دهقان سراواني: مقاله مندرج در فصلنامه نداي اسلام، شماره 11، پاييز 81، ص 5.
[97] - محمد حسين مشايخ: مقاله مندرج در فصلنامه نهج البلاغه، شماره پيايي 2 و 3، زمستان 80 ـ بهار 81، ص 70 ـ 71.
[98] - يوسف غلامي: پس از غروب، ص 174؛ به نقل از: شرح نهج البلاغه، ج س4، ص 78.
[99] - عبدالقادر دهقان سراواني: مقاله مندرج در فصلنامه نداي اسلام، شماره 2، تابستان 79، ص 33.
[100] - فؤاد فاروقي: بيست و پنج سال سکوت علي (چاپ دوم 1379)، ص 139.
منبع:پايگاه اطلاع رساني سبطين
/س