آيه « بيعت رضوان» و رضايت دائمي خداوند از خليفه دوم
عمر بن خطاب به اجماع تمامي علماي شيعه و سني در روز بيعت رضوان از جمله افرادي بود که با رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بيعت کردند . همان کساني که الله تعالي در باره آنها مي فرمايد :
لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَهِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّکِينَهَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا . فتح 18
خداوند از مؤمنان- هنگامى که در زير آن درخت با تو بيعت کردند- راضى و خشنود شد خدا آنچه را در درون دلهايشان (از ايمان و صداقت) نهفته بود مىدانست از اين رو آرامش را بر دلهايشان نازل کرد و پيروزى نزديکى بعنوان پاداش نصيب آنها فرمود .
اين آيه به صراحت عمر بن الخطاب را از تهمت قتل حضرت زهرا تبرئه مي کند ؛ چرا که در حديث صحيح ، خشم به حق فاطمه (سلام الله عليها) از فردي را خشم خدا شمرده شده ؛ اما در اين آيه ، خداوند تبارک و تعالي رضايت خويش را از عمر بن الخطاب بيان مي دارد . و اين نشان ميدهد که وي مورد غضب الله نيست ؛ پس ايشان به هيج وجه نمي تواند قاتل حضرت فاطمه (سلام الله عليها) باشد .
و بي شک با توجه به علم الله که به گذشته و حال و آينده احاطه دارد ، هرگز ممکن نيست از کساني اعلام رضايت کند که ميداند در آينده آنها دختر رسول خدا (ص) را خواهند کشت و ... .
نقد و بررسي :
ترديدي نيست که خداوند از بيعت کنندگان در حديبيه ، رضايت خود را اعلام کرده و خليفه دوم نيز در اين بيعت حضور داشته است ؛ اما اهل سنت اگر بخواهند با استفاده از اين قضيه ، اعمالي را که خليفه دوم بعد از صلح حديبيه انجام داده ، انکار و يا توجيه نمايند ، بايد دو مسأله را ثابت کنند :
1 . رضايت خداوند از بيعت کنندگان ، هميشگي است و احيانا رفتارهاي ناپسندي که ممکن است از آنها در آينده سر يزند ، هيچ تأثيري در اين رضايت ندارد ؛
2 . رضايت خداوند شامل تمامي بيعت کنندگان ميشود و حتي کساني را که در حال بيعت ، ايمان واقعي نداشتهاند و جزء مشککين و يا حتي منافقين (همچون عبد الله بن أبي) بودهاند ، نيز شامل ميشود .
ما در اين مقاله سعي ميکنيم که اين دو مسأله را بررسي کنيم :
رضايت خداوند ، شامل همه بيعت کنندگان نميشود :
رضايت خداوند شامل تمامي کساني که در آن روز بيعت کردهاند نخواهد شد ؛ بلکه فقط شامل کساني ميشود که با ايمان قلبي بيعت کردند ؛ زيرا خداوند رضايت خود را مشروط به داشتن ايمان کرده است . « رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ » . و با انتفاء شرط ، مشروط نيز به خودي خود منتفي خواهد شد
کلمه «المؤمنين» اشاره به اين مطلب دارد که خداوند فقط از مؤمنين واقعي راضي است ؛ زيرا اگر قرار بود که ايمان حقيقي ، شرط رضايت نباشد ، خداوند ميفرمود : « لقد رضي الله عن الذين يبايعونک ... »
به عبارت ديگر : حد اکثر چيزي که از اين آيه استفاده مي شود ، اين است که خداوند از تمامي «مؤمنيني» که بيعت کردند راضي شده است ؛ اما هرگز ثابت نميکند که تمامي کساني که بيعت کردهاند ، مؤمن حقيقي نيز بودهاند ؛ پس خداوند با قيد « عَنِ الْمُؤْمِنِينَ » منافقيني همچون عبد الله بن أبي و ... و يا کساني را که در ايمان خود شک داشته و حقيقتا بيعت نکردهاند خارج ميکند و رضايت خداوند شامل حال آنها نخواهد شد ؛ چنانچه شامل مؤمنيني که در اين بيعت حضور نداشتهاند نيز نميشود .
عمر بن الخطاب ، در نبوت رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) شک داشت :
با توجه به آن چه گذشت ، ميگوييم : اين آيه شامل کساني همچون عمر بن الخطاب که در همان زمان و يا بعد از آن در نبوت پيامبر اسلام شک داشته و از روي ايمان بيعت نکردهاند ، نخواهد شد .
قضيه شک عمر در نبوت رسول خدا ، در بسياري از کتابهاي اهل سنت به صورت مفصل آمده است که خلاصه آن اين چنين است :
پيامبر در رؤياي صادقانه ديد که وارد مکه شده و به همراه صحابه در حال طواف خانه خدا هستند ، صبح فردا آن را با صحابه در ميان گذاشت ، صحابه از تعبير اين رؤيا سؤال کردند ، آن حضرت فرمود : " انشاء الله وارد مکه شده و اعمال عمره را انجام خواهيم داد " ؛ اما تعيين نکردند که در چه زماني اين امر اتفاق خواهد افتاد .
همه مردم آماده حرکت شدند و وقتي که به حديبيه رسيدند ، قريش از آمدن پيامبر و اصحابش و نيت آنان با خبر شدند ؛ لذا همگي مسلح شده و از ورود مسلمانها به مکه جلوگيري کردند . چون پيامبر اسلام به قصد زيارت خانه خدا آمده بود و نه به قصد جنگ ، با قريشيان صلح نامه امضا کرد که امسال از ورود به مکه خودداري و سال بعد بدون هيچ مانعي برگردند و اعمال عمره را انجام دهند .
اين مطلب بر عمر بن الخطاب و همفکران او ، گران آمد و سبب شد که به نبوت رسول خدا ترديد کند و نعوذ بالله خيال کرد که پيامبر اسلام دروغ گفته است ؛ از اين رو پيش پيامبر آمد و با لحن تند به آن حضرت اعتراض کرد .
اعتراض به پيامبر اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در حديبيه:
بخاري اين داستان را چنين نقل مي کند:
عن أَبي وَائِل، قَالَ کُنَّا بِصِفِّينَ فَقَامَ سَهْلُ بْنُ حُنَيْف فَقَالَ:
أَيُّهَا النَّاسُ اتَّهِمُوا أَنْفُسَکُمْ فَإِنَّا کُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم يَوْمَ الْحُدَيْبِيَهِ، وَلَوْ نَرَى قِتَالاً لَقَاتَلْنَا، فَجَاءَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَلَسْنَا عَلَى الْحَقِّ وَهُمْ عَلَى الْبَاطِلِ فَقَالَ: بَلَى. فَقَالَ أَلَيْسَ قَتْلاَنَا فِي الْجَنَّهِ وَقَتْلاَهُمْ فِي النَّارِ قَالَ: بَلَى . قَالَ فَعَلَى مَا نُعْطِي الدَّنِيَّهَ فِي دِينِنَا أَنَرْجِعُ وَلَمَّا يَحْکُمِ اللَّهُ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ فَقَالَ: ابْنَ الْخَطَّابِ، إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ، وَلَنْ يُضَيِّعَنِي اللَّهُ أَبَدًا.
فَانْطَلَقَ عُمَرُ إِلَى أَبِي بَکْر فَقَالَ لَهُ مِثْلَ مَا قَالَ لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه وسلم فَقَالَ إِنَّهُ رَسُولُ اللَّهِ، وَلَنْ يُضَيِّعَهُ اللَّهُ أَبَدًا. فَنَزَلَتْ سُورَهُ الْفَتْحِ، فَقَرَأَهَا رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم عَلَى عُمَرَ إِلَى آخِرِهَا. فَقَالَ عُمَرُ يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَوَفَتْحٌ هُوَ قَالَ: نَعَمْ.
از أبي وائل نقل شده است که گفت: ما در صفين بوديم که سهل بن حنيف برخواست و گفت : اي مردم ! مواظب خودتان باشيد ، ما در حديبيه با رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) بوديم ، اگر جنگي پيش ميآمد ميجنگيديم ، عمر بن خطاب نزد پيامبر آمد و گفت : اي رسول خدا ! مگر نه اين است که ما بر حقيم و آنان بر باطل ؟ فرمود : آري ، چنين است . گفت : مگر نه اين است که کشتههاي ما بهشتي هستند و کشتههاي آنان جهنمي ؟ فرمود : آري چنين است ، گفت : پس چرا بايد با ذلّت بازگرديم ، و نبايد خدا بين ما و آنان حکم نمايد ؟ رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود : اي پسر خطاب ! من فرستاده خدا هستم، پس خداوند هيچگاه مرا خوار و کوچک نمي کند .
عمر ، نزد ابوبکر رفت و آن چه به پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) گفته بود ، به ابوبکر هم گفت . ابوبکر گفت : او فرستاده خدا است و خداوند هيچ گاه او را کوچک و خوار نميکند ، سپس سوره فتح نازل شد . رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) آن را از اول تا آخرش بر عمر خواند ، عمر گفت : آيا آن چه پيش آمد ، پيروزي است ، فرمود : آري .
البخاري الجعفي ، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ) ، صحيح البخاري ، ج 3 ، ص 1162 ، 3011 ، کتاب الجهاد والسير ، بَاب إِثْمِ من عَاهَدَ ثُمَّ غَدَرَ ، تحقيق : د. مصطفى ديب البغا ، ناشر : دار ابن کثير ، اليمامه - بيروت ، الطبعه : الثالثه ، 1407هـ – 1987م .
النيسابوري ، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ) ، صحيح مسلم ج 3 ، ص 1411 ، ح 1785، کِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّيَرِ ، بَاب صُلْحِ الْحُدَيْبِيَهِ في الْحُدَيْبِيَهِ ، تحقيق : محمد فؤاد عبد الباقي ، ناشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت .
در روايت ديگر اين چنين آمده :
فَرَجَعَ مُتَغَيِّظًا ، فَلَمْ يَصْبِرْ حَتَّى جَاءَ أَبَا بَکْر فَقَالَ يَا أَبَا بَکْر أَلَسْنَا عَلَى الْحَقِّ ... فَنَزَلَتْ سُورَهُ الْفَتْحِ .
عمر ناراحت بازگشت ، و صبر نداشت تا آن که ابوبکر آمد و گفت : اي ابوبکر ، آيا ما بر حق نيستم ؟... سپس سوره فتح نازل شد .
البخاري الجعفي ، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ) ، صحيح البخاري ، ج 4 ، ص 1832 ، ح4563 ، کِتَاب التفسير ، بَاب إِذْ يُبَايِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَهِ ، تحقيق : د. مصطفى ديب البغا ، ناشر : دار ابن کثير ، اليمامه - بيروت ، الطبعه : الثالثه ، 1407هـ – 1987م .
سؤال اين جا است که چرا عمر بن الخطاب به سخنان رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم اعتماد نکرد و تا أبو بکر سخن رسول خدا را تأييد نکرد ، دلش آرام نگرفت ؟
آيا اين کار خليفه دوم با اين آيه از قرآن کريم مخالف نيست :
وَمَا کَانَ لِمُؤْمِن وَلاَ مُؤْمِنَه إِذَا قَضَى اللهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَکُونَ لَهُمْ الْخِيَرَهُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلا مُبِيناً . الأحزاب/36 .
هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى که خدا و پيامبرش امرى را لازم بدانند ، اختيارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشد و هر کس نافرمانى خدا و رسولش را کند ، به گمراهى آشکارى گرفتار شده است
شک عمردر نبوت رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) :
عبد الرزاق صنعاني در المصنف ، طبري در تفسير ، ابن حبان در صحيحش ، ذهبي در تاريخ الإسلام ، ابن جوزي در زاد المعاد و ... داستان را اين گونه نقل ميکنند :
فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ : مَا شَکَکْتُ مُنْذُ أَسْلَمْتُ إِلا يَوْمَئِذٍ فَأَتَيْتُ النَّبِيَّ (صلي الله عليه وسلم) فَقُلْتُ أَلَسْتَ رَسُولَ اللَّهِ حَقًّا قَالَ بَلَى قُلْتُ أَلَسْنَا عَلَى الْحَقِّ وَعَدُوُّنَا عَلَى الْبَاطِلِ قَالَ بَلَى قُلْتُ فَلِمَ نُعْطِي الدَّنِيَّهَ فِي دِينِنَا إِذَا قَالَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ وَلَسْتُ أَعْصِي رَبِّي وَهُوَ نَاصِرِيٌّ قُلْتُ أَوَ لَيْسَ کُنْتَ تُحَدِّثُنَا أَنَّا سَنَأْتِي الْبَيْتَ فَنَطُوفُ بِهِ قَالَ بَلَى فَخَبَّرْتُکَ أَنَّکَ تَأْتِيَهِ الْعَامَ قَالَ لا قَالَ فَإِنَّکَ تَأْتِيَهِ فَتَطُوفُ بِهِ ... .
عمر گفت : قسم به خدا ! از زماني که اسلام آوردهام ، جز امروز ( در نبوت رسول خدا ) شک نکردهام . سپس نزد پيامبر آمد و گفت : اي رسول خدا ! مگر شما پيامبر خدا نيستي ؟ !!! . پيامبر فرمود : بلي هستم . عمر گفت : مگر ما بر حق و دشمنان ما بر باطل نيستند ؟ پيامبر فرمود : بلي چنين است . عمر گفت : پس چرا ذلت و حقارت در دينمان نشان دهيم ؟ پيامبر فرمود : من پيامبر خدا هستم و هرگز از دستورات او سرپيچي نخواهم کرد و او ياور من است . عمر گفت : مگر شما نگفتي که وارد خانه کعبه شده و طواف خواهيم کرد ؟ پيامبر فرمود : آيا من گفتم که همين امسال اين کار را خواهيم کرد ؟ عمر گفت : نه ، پيامبر فرمود : تو وارد مکه ميشوي و طواف خواهي کرد .
الصنعاني ، أبوبکر عبد الرزاق بن همام (متوفاي211هـ) ، المصنف ، ج 5 ، ص 339 ، تحقيق : حبيب الرحمن الأعظمي ، ناشر : المکتب الإسلامي - بيروت ، الطبعه : الثانيه ، 1403هـ .
الطبري ، محمد بن جرير ، جامع البيان عن تأويل آي القرآن ، ج 26 ، ص 100 ، ناشر : دار الفکر ، بيروت – 1405هـ
التميمي البستي ، محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم (متوفاي354 هـ) ، صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان ، ج 11 ، ص 224 ، محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم التميمي البستي (متوفاي354 ، تحقيق : شعيب الأرنؤوط ، ناشر : مؤسسه الرساله - بيروت ، الطبعه : الثانيه ، 1414هـ – 1993م
الذهبي ، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان ، (متوفاي748هـ) ، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام ، ج 2 ، ص 371 ، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى ، ناشر : دار الکتاب العربي - لبنان/ بيروت ، الطبعه : الأولى ، 1407هـ - 1987م .
ابن القيم الجوزيه ، محمد بن أبي بکر أيوب الزرعي أبو عبد الله (متوفاي751هـ) ، زاد المعاد في هدي خير العباد ، ج 3 ، ص 295 ، تحقيق : شعيب الأرناؤوط - عبد القادر الأرناؤوط ، ناشر : مؤسسه الرساله - مکتبه المنار الإسلاميه - بيروت - الکويت ، الطبعه : الرابعه عشر ، 1407هـ – 1986م
ابن حبان در ادامه مينويسد ::
قال: عمر بن الخطاب رضوان اللّه عليه: فعملت في ذلک أعمالاً يعني في نقض الصحيفه.
عمر گفت : براي اين که اين عمل را از پروندهام پاک کنم ، کارهايي انجام دادم .
التميمي البستي ، محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم (متوفاي354 هـ) ، صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان ، ج 11 ، ص 224 ، محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم التميمي البستي (متوفاي354 ، تحقيق : شعيب الأرنؤوط ، ناشر : مؤسسه الرساله - بيروت ، الطبعه : الثانيه ، 1414هـ – 1993م .
تصميم حرکت بر ضد رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) :
جناب خليفه آن چنان در نبوت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم دچار ترديد شده بود که طبق نقل برخي از علماي اهل سنت ، قصد داشت از لشکر مسلمانان خارج و عليه آنها بجنگد .
محمد بن عمر واقدي در تاريخش مينويسد :
... فکان ابن عباس رضي اللّه عنه يقول : قال لي في خلافته يعني عمر وذکر القضيه : إرتبت ارتياباً لم أرتبه منذ أسلمت إلا يومئذ ، ولو وجدت ذاک اليوم شيعه تخرج عنهم رغبه عن القضيه لخرجت ... والله لقد دخلني يومئذٍ من الشک حتى قلت في نفسي : لو کنا مائه رجلٍ على مثل رأيي ما دخلنا فيه أبداً
ابن عباس ميگويد : عمر بن خطاب در زمان خلافتش از قضيه حديبيه ياد کرد و گفت : در آن روز (در نبوت پيامبر ) شک کردم ؛ بطوري که از زمان اسلام آوردنم ، چنين شکي به من دست نداده بود ، اگر در آن روز کساني را پيدا ميکردم که از من پيروي کنند و به دلخواه از اين معاهده خارج شوند ، من نيز خارج مي شدم .
قسم به خدا چنان شک کرده بودم که با خودم مي گفتم : اگر صد نفر با من هم نظر بود ، هرگز اين معاهده را نميپذيرفتم .
الواقدي ، أبو عبد الله محمد بن عمر بن واقد (متوفاي207 هـ) ، کتاب المغازي ، ج 2 ، ص 94 ، تحقيق : محمد عبد القادر أحمد عطا ، ناشر : دار الکتب العلميه - بيروت / لبنان ، الطبعه : الأولى ، 1424 هـ - 2004 م .
حال سؤال ما اين است که آيا عدم ايمان قلبي به نبوت رسول خدا و ترديد در در آن با رضايت خداوند از همان شخص قابل جمع است ؟! .
ادامه دارد...
/س